خوشه چين
«دولت مافیائی است»
نه مردم
3- مافیا:
مافیا سازمانی است که به مثابه قدرتی علیه نظام حکومتی، موجودیت خود را اعلام نمودهاست. این سازمان فقط در دوران موسولینی به طور موقت سرکوب گردید. پس از ورود نیروهای متفقین به جزیره سیسیل در سال ۱۹۴۳ (میلادی)، جنگ سختی درگرفت. برای مقابله با گرایشات جدائی طلبانه، در سال ۱۹۴۶ (میلادی) این جزیره به استقلال فرهنگی و اقتصادی رسید. علی رغم سرمایه گذاریهای متعدد در زمینههای مختلف هنوز جزیره سیسیل به دلیل اعمال قدرت مافیا، رشوه خواری و کاغذ بازی، به توسعه و موفقیت نسبی دست نیافتهاست.
تحلیل طبقاتی و جامعه شناختی "پدرخوانده"خانواده علیه دولت، لمپنیسم علیه لیبرالیسم"ایتالیا فریاد می زند، مرگ بر بیگانگان" با این شعار در اواخر قرن هجدهم میلادی، "مافیا" شکل گرفت. نه به عنوان باندی از جنایتکاران، که همچون نهضتی از آزادیخواهان که علیه مهاجمان فرانسوی برای رهایی سیسیل تلاش می کردند. "مافیا" مرکز شورش های استقلال طلبانه ی مردم این جزیره ی ایتالیایی بود و با سر دادن ندای "دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالم" مردم را شیفته ی خود کرده بود. اما چون متجاوزان را اخراج کرد و خود بر جای آنان نشست، شهرداری را تصرف و قدرت را قبضه کرد تا بار دیگر انقلاب به ارتجاع تبدیل شود. تحلیل گر چنین مینویسد:سران مافیا که آزادی سیسیل را مرهون مبارزه ی خویش می دانستند به قاچاق اسلحه و اخاذی ادامه دادند و قاچاق مواد مخدر و تآسیس قمارخانه را نیز بر آن افزودند تا سنت های شورش گرایانه را در صورتی نو احیا کنند. غافل از اینکه استبداد است که احیا می شود نه انقلاب، که انقلابیون به قدرت رسیده عین ضد انقلابند. بدین ترتیب لمپن پرولتاریا، مافیا را تآسیس کرد :"لمپن پرولتاریا در مورد آن دسته از افراد جامعه به کار می رود که در تولید اجتماعی مشارکت ندارند. زاید، بی مصرف و سربار جامعه اند ... مارکس لمپن ها را متشکل از دزدان، قاتلان، ولگردان و روسپیان دانست ... انگلس ... لمپن ها را عناصر بی طبقه می دانست که در پیکار های اجتماعی همواره نقش ارتجاع را ایفا می کنند ... مارکس همچنین لمپن ها را تفاله ها، زباله ها و فاضلاب همه ی طبقات می دانست."
با به قدرت رسیدن مافیا این زباله ها به قدرت رسیدند. نیرویی که استبداد و استعمار را نابود کرده بود، خود استبداد و استعمار تازه ای را تآسیس کرد. چندی بعد سرمایه داری تبهکارانه و ارتجاعی مافیا نیازمند توسعه شد. جزیره ی سیسیل پاسخ گوی امیال توسعه طلبانه ی آن نبود و نبرد موسولینی رهبر فاشیست ایتالیا با سران مافیا آنان را ناگزیر به مهاجرت کرد. مهاجرت به آمریکا. در آمریکا مافیا برای حفظ ماهیت طبقاتی خود ساختاری جدید تآسیس کرد. آنان در اکثریت نبودند تا همچون سیسیل دولت را در دست خود بگیرند، پس اقلیت ایتالیایی آمریکا در قالب حلقه هایی از تبهکاران گرد هم أمدند تا نه در قالب دولت یا حزب، که در صورت خانواده به حیات خود ادامه دهند. در حالی که پروتستان ها قدرت را به مدد اکثریت در اختیار داشتند و کاتولیک ها به امید کسب قدرت با اکثریت رقابت می کردند، در حالی که جمهوری خواهان دولت را و دموکرات ها جامعه را کنترل می کردند، کاتولیک های لاتین ایتالیایی در قالب "خانواده" متحد می شدند. این دوازده خانواده ی بزرگ برای عضویت جز ایتالیایی بودن و ارادت ورزیدن شرطی نداشتند. "ادای سوگند وفاداری به تشکیلات تا لحظه ی آخر و فاش نکردن اسرار و نیز استقبال از مرگ و تعهد به وظایف و آدم کشی" همه در زمره ی مراتب این ارادت سالاری بود. بدین ترتیب در حالی که شاخه های بورژوازی احزاب خویش را سامان می داد (حزب محافظ کار برای باقیمانده ی اشراف، حزب لیبرال برای طبقات جدید و حزب سوسیالیست برای بورژواهای رادیکال) و در حالی که با فراخوان مارکس و لنین پرولتاریا در پی حزب کارگر بود و با همت هیتلر و موسولینی خرده بورژوازی احزاب فاشیستی را رهبری می کرد، سران مافیا خانواده ها را تاسیس می کردند. دوازده خانواده در سراسر آمریکا و پنج خانواده در نیویورک که نه فقط مناسبات اقتصادی لمپن پرولتاریا را تآمین می کردند بلکه با نفوذ در کنگره ی آمریکا در مقام یک گروه فشار سیاست ورزی می کردند. مافیا به عنوان سازمان سیاسی لمپنیسم در پی معرفی نامزد ریاست جمهورس یا کنگره نبود اما با نفوذ همزمان در وال استریت، هالیوود، کنگره و لاس وگاس حیات اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، و اخلاقی جامعه و دولت آمریکا را هدایت می کرد. اما در درون خانواده ها رابطه ی سیاسی برقرار بود. هر خانواده پدر یا پدرخوانده ای داشت و پس از او پدرخواندگی به پسر ارشد می رسید. همچون سلطنت های دودمانی که دایمی و مورثی اند، فرمان پدر خوانده قانون بود و سخنگوی خانواده هم او. اینگونه است که کوپولا در پدرخوانده اقتدار بی نظیر دون کورلئونه گامینتو (نام کامل دون کورلئونه) بزرگ ترین پدر خوانده ی خانواده های نیویورک را (که در سال ۱۹۷۶ درگذشت) نشان می دهد. فیلم با یک مرید تازه که به آیین ارادت سالاری مدیون مافیا می شود شروع می شود. این مرد ایتالیایی که دخترش مورد هتک واقع شده باید توضیح دهد چرا تاکنون سراغ پدر خوانده نیامده است ؟ پلیس نماینده ی دولت بورژوازی انگلیسی تباری است که با خانواده ی لمپن ایتالیایی نژاد نسبتی ندارد و برای خانواده ننگ است که امنیت خود را از طبقه یا نهادی دیگر بخواهد.
همچنان که مارکس دولت دموکراتیک را نهاد سیاسی بورژوازی می خواند و از پرولتاریا می خواست آن را سرنگون کند تا دیکتاتوری پرولتاریا تآسیس شود، دون کورلئونه هم خواستار پیوستن همه ی لمپن ها به خانواده است. خانواده هم مانند دولت مالیات می گیرد. از اعضای خانواده می خواهد به موقع به یاری پدر خوانده بشتابند تا همواره این حمایت معنوی را در پی خود داشته باشند. اگر می خواهند بازیگر هالیوود شوند، اگر می خواهند در لاس وگاس قمار خانه داشته باشند، اگر می خواهند ازدواج کنند همواره پدر خوانده ای است که از آنان حمایت کند. اما پدر خوانده در طول زمان دچار جابجایی طبقاتی شده است. فرهنگ لمپنیسم باقیمانده و معیشت پرولتاریایی به زندگی بورژوایی تبدیل شده است. دون کورلئونه نه فقط نماد اقتدار عالی مافیاست که نماینده ی تحول در آن نیز هست. تحولی که با ترور او، مرگ پسرش و به قدرت رسیدن پسر دیگرش رخ می دهد تا کوپولا تاریخ مافیا را در سه گانه ای فشرده نشان دهد. دون کورلئونه نماد سنت های مافیاست. مهاجری از ایتالیا که تحقیر آمریکایی ها را در قرنطینه زندگی کردن تجربه کرده و هنوز در قرنطینه ی خویش زندگی می کند. اما قرنطینه ی او خانواده نام دارد. نهادی سنتی با مناسباتی سنتی که مذهب کاتولیک او را تنها به درجه ای از تبهکاری مجاز می کند. دون کورلئونه نمی خواهد قاچاق مواد مخدر را هدایت کند. از نظر او قمار انتخابی آگاهانه از سوی قمار باز است اما مواد پس از انتخاب اول چیزی جز برده ساختن معتاد نیست. بنابراین پدر خوانده، این مجسمه ی تبهکاری و لمپنیسم، ناگهان اسطوره ای اخلاقی می شود. به خانواده ی رقیب نه می گوید و ترور می شود. اما ترور او محصول یک اشتباه خانوادگی بود. در جمع مذاکره کنندگان با خانواده ی رقیب لحظه ای فرزند ارشد خانواده از پیشنهاد قاچاق مواد شعف زده می شود و بدون توجه به متانت پدر، شادی اش را نشان می دهد و این خلاف قواعد خانواده است. پدر خوانده از فرزند ارشدش، جانشین خود، می خواهد دیگر این اشتباه را تکرار نکند. خانواده یک کل واحد است. آن را تجزیه نکنید اما تجزیه رخ داده است. ترور پدر خوانده تلاشی است برای مذاکره با نسل دوم مافیا که به سنت های کاتولیکی یا ایتالیایی چندان پایبند نیست، تجربه ی مهاجرت یا قرنطینه ندارد. گرچه هنوز لمپن مانده اما دیگر پرولتاریا نیست. بورژواست. با اخاذی و قاچاق به لمپن بورژوازی تبدیل شده است و بر خلاف لیبرال بورژوازی ثروت خود را از راه رشد سرمایه داری و تولید صنعتی به دست نیاورده است. لمپن بورژوازی ثروت خود را در فاضلاب ها و پساب های کارخانه های بورژوازی به دست می آورد و فرزند دون کورلئونه چنین است.
اما ترور، مناسبات خانواده را به هم می زند. مذاکره به اعلام جنگ منتهی می شود. جنگی درون طبقاتی برای بدست آوردن هژمونی (سلطه). همچنان که در انتخابات پارلمان های بورژوایی احزاب چپ و راست به هم می پیچند، در جنگ های خانواده های مافیایی جناح های تبهکار یکدیگر را نابود می کنند. لمپن پرولتاریا در این هنگام به بنیادگرایان شبیه می شوند. از ابزار مدرن (ترور) برای نزاع های سنتی (قبیله ای) استفاده می کنند. خانواده در این هنگام یک نهاد امنیتی می شود مانند دولتی در حال جنگ. سرباز جنگ (فرزند دیگر دون کورلئونه) فدایی ترور می شود و در گریز از دولت راهی سیسیل (ایتالیا) می شود. زادگاه مافیا که در آن سنت ها را می آموزد. به موازات این دوره ی کارآموزی برای پدرخوانده ی آینده، پدر خوانده ی موقت (فرزند اول دون کورلئونه) کشته می شود. او با آن موهای مجعد و آستین های بالا رفته و وفاداری به خانواده، بدون شک می توانست وارث خوبی برای پدرش باشد. اما اهمیت غیرت برای او چندان بود که قربانی آن می شود. اینک نوبت مایکل است. جوانی خوش تیپ با موهای صاف و آستین های تمییز که عاشق دختری امریکایی ست. دختری که از مناسبات مافیا سر در نمی آورد. ولی مایکل در ایتالیا به این عشق پشت می کند. ازدواج او با دختری سیسیلی پیوند او با سنت های مافیاست حتی اگر آن دختر در اثر تداوم جنگ خانواده ها از آمریکا تا ایتالیا قربانی شود، مایکل کام خویش را از مافیا گرفته است. بازگشت او به آمریکا فراخواندن ولیعهد به سلطنت است. حتی اگر پدر زنده باشد. دون کورلئونه بازنشسته می شود اما پدر خوانده ای جدید در شرف ظهور است. مایکل در پناه تدبیر پدرش برای پایان جنگ به آمریکا باز می گردد. دون کورلئونه مجبور می شود نفوذ خود را برای ورود مافیا در کار مواد مخدر به کار گیرد. می گویند ما نژاد پرستیم، مواد را فقط به سیاهان می دهیم. اما برای دون کورلئونه فقط بازگشت مایکل مهم است تا خانواده باقی بماند. مایکل در مقام پدر خوانده ی جدید انتقامی سخت برپا می کند. سران پنج خانواده را در همان لحظه که خواهرزاده اش را به فرزندخواندگی می پذیرد نابود می کند. مراسمی که نمادی زیبا از این تحول را به موازات هم به ما نشان می دهد. او پدرخوانده می شود تا خوانواده ها را از پدران خویش محروم سازد. بدین ترتیب ساختار فدرالی مافیا فرو می ریزد. در حالی که در عصر پدرخوانده ی اول، او ضمن پذیرش استقلال هر خانواده سلطه ی معنوی بر همه اعمال می کند. مایکل با زور اسلحه همه را به انقیاد خود در می آورد. این گونه است که سانترالیسم دموکراتیک دون کورلئونه به توتالیتاریسم مایکل تبدیل می شود. این اما استیلا رو به زوال است و به زودی نفوذ خانواده در دولت از دست می رود. سناتورها از تبهکاران روی بر می گردانند و دادگاه مایکل را فرا می خواند. پدر خوانده دیگر قدرتی ندارد حتی قدرت جلوگیری از سقط پسر خویش که مادرش (همان زن آمریکایی) تمایلی به حفظ او تولد پدرخوانده ای دیگر ندارد. پدر خوانده یک دوره ی فشرده ی جامعه شناسی سیاسی را در قالب سه گانه ی فرانسیس فورد کوپولا ارائه می کند. این که چگونه از دل جنبش های آزادی بخش، مستبدان ظهور می کنند و این که چگونه نیروهای پیشتاز به عامل ارتجاع تبدیل می شود.
معادله دومجهولی یا پارادوکس سیاسی گسترش نا امنی های اخیر وامضای توافق نامه حصار مرزی بین دو کشور افغانستان و پاکستان دو مجهولی هستند که بظاهر هیچ ربطی بهم ندارند . نا امنی ممکن است بدلیل نارضایتی مردم از وضعیت موجود باشد ، که بعد از پنج سال هیج تغییر در وضعیت معیشتی آنها پدیدار نشده، و این فقر است که هر روز کشور بیداد میکند. از طرفی دلیل امضای پروتکول، جلوگیری از نفوذ جنگجویان از خاک پاکستان، بداخل افغانستان تلقی شود. اما با نگاه عمیق تر به جوانبی قضیه می توان بین این دو مجهول نشانه های از ارتباط را بدست آورد. این نوشتار بدنبال بدست آورد ن رابطه این دو مجهول می باشد . مجهول اول یا گستریش نا امنی در افغانستان بعد از گذشت مدت زمانی از یازده سبتامبر و شکست طالبان تا حدی طبیعی بنظر می رسید. چنانچه بعد از سیطره طالبان و احتناق که آنها بوجود آورده بوده، که با آشکار شدن کمترین نشانه ارتباط افراد با گروه های مخالف، آنها را به چوبه دار معرفی می کردن و هیچ کس نمی توانست کمترین تحرک از خود نشاندهد، امنیتی نسبی حاکم گردید. ولی بمرور زمان ترس از چشم مردم پرید و تحرکات نظامی شکل گرفت، درنهایت منجر به سقوط طالبان شد. بعد از شکست طالبان، افراد وابسته به طالب، از طالبان تبرری می جستند.تا در آتش خشم نیروهای ائتلاف و نیروهای امریکای نسوزند. طبیعی می نمود که شاهد آرامش نسبی در سراسر کشور باشیم . ولی بمرور زمان ترس اولیه کنار رفت، ما شاهد تحرکات تروریستی افراد وابسته به طالبان درمناطق طالب خیز بودیم. اما در چند ماه اخیر آنها تحرکات ترورستی را فراتر از مناطق طالب پرور در دستور کار قرار داده اند. این در حالی است که بر تعداد نیروهای ایساف و امریکای افزوده شده و در توان آنها و اردوی ملی بود که جلوی حملات تروریستی را بگیرند و امنیت نسبی را حفظ کنند. ولی بنا به گفته مسئولین محلی نیروهای امریکای نه تنها با طالبان مقابله می کنند، که مانع عملیات نظامی نیروهای اردوی ملی می شوند. و با فرجه دادن نیروهای طالبان، به آنها چراغ سبز نشان می دهد. واین نشانه سیاست پارادوکسیکال امریکا در قضیه افغانستان است. که همزمان با هزینه های کلان جامعه ای جهانی و امریکا برای حمایت از حکومت کرزی و استقرار صلح و تثبیت امنیت درافغانستان ، از نیروهای مخالف دولت کرزی حمایت میکند. و در چند ماه اخیر بر تقویت آنها نیز افزوده است. این یعنی سیاست دو پهلوی که امریکا بغیر از منافع خود در افغانستان ، بدنبال منافع خود از افغانستان درمنطقه می باشد. و آ ن حفظ دوست استراتژیک منطقه ای خود یعنی پاکستان. امریکا نمی خواهد بخاطر افغانستان، پاکستان را از دست بدهد.این واقعیت است غیرقابل انکار بدلیل که امریکا همراه جامعه جهانی می توانست با فشار آوردن بر پاکستان مانع حمایت نهاد های پاکستانی از بقایای طالبان شده و کاربه این جا نرسد که بحث باز گشت مجدد طالبان مطرح شود. و امریکا بخاطر منافع خود هیچ وقت فشار لازم را بر پاکستان نیاورده، و سیاست هماهنگ با پاکستان را در قضیه افغانستان دنبال می کند. در نهایت بنظر می رسد امریکا و پاکستان درناامنی های اخیر دست دارند. پس مجهول اول بدست آمد که پشت این ناامنی ها توافقات مخفی نهفته است. اما مجهول دوم یا امضای پروتکول کشیدن حصار مرزی بین مرز دو کشور افغانستان و پاکستان مجهولی دیگری است، که بی ربط با قضیه اول نخواهد بود . پاکستان تلاش می کند از اهرم طالبان و رابطه نزدیک خود با امریکا نهایت استفاده را در جهت منافع ملی خود و بخصوص تعین مرز بین افغانستان و پاکستان ببرد. لذا بحث کشیدن حصار مرزی را مشرف یک سال قبل در نیویورگ در دیدار با خانم رایس مطرح کرد.{ پرويز مشرف، رييس جمهوری پاکستان که برای شرکت در اجلاس سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نيويورک به سر می برد، در ملاقات با کاندوليزا رايس، وزير خارجه ايالات متحده، گفته است که به منظور جلوگيری از نفوذ شورشيان مخالف دولت مرکزی افغانستان از مرز پاکستان می توان در طول مرز دو کشور به ساختن يک ديوار مبادرت کرد.}{خبرنگار بی بی سی در اسلام آباد، پايتخت پاکستان، می گويد که پيشنهاد ژنرال مشرف در واقع واکنشی نسبت به اظهارات مکرر مقامات دولتی افغانستان در مورد نفوذ مخالفان دولت از طريق مرز مشترک دو کشور است.
مقامات افغان گفته اند که دولت پاکستان برای جلوگيری از فعاليت مخالفان مسلح دولت افغانستان که در مناطق مرزی دو کشور مستقر هستند اقدام کافی به عمل نمی آورد. 11:22 گرينويچ - سه شنبه 13 سپتامبر.2005 بی بی سی} پرویز مشرف در قالب جلوگیری از نفوذ جنگجویان طالبان و با تمسک به انتقادات دولتی های کابل و استفاده از رابطه نزدیک خود با امریکا بدنبال تثبیت و تعین مرز بین دو کشور میباشد.مسئله تعیین مرز برای پاکستان از اهمیت حیاتی بر خوردار است و ما جرای آن به ما قبل تاریخ آن کشور بر می گردد.{ مرز مشترک پاکستان و افغانستان که به "خط دوراند" مشهور است در زمان سلطه بريتانيا بر شبه قاره هند در سال۱۸۹۳ بين هند و افغانستان کشيده شد و مناطقی از افغانستان آن زمان به "هند بريتانيا" تعلق گرفت.پس از تجزيه شبه قاره هند و تشکيل کشور پاکستان در سال۱۹۴۷ ميلادى اين مناطق که ساکنان آن پشتون و بلوچ هستند، به پاکستان تعلق گرفت.َحکومت هاى مختلف افغانستان، مالکيت پاکستان بر مناطق مذکور را به رسميت نشناخته و به صورت رسمی يا غيررسمی حاکميت ملی پاکستان در مناطق مذکور را تاييد نکرده اند. اما پاکستان همواره "خط دوراند" را يک موضوع تمام شده دانسته و آن را خط مرزى مشترک بين دو کشور شمرده است. 15:25 گرينويچ - دوشنبه 12 ژانو يه بی بی سی.} در شرایط فعلی حل مسئله مرزی در راس برنامه کاری مشرف قرار دارد . آن کشور بدلیل رابطه نزدیک خود با امریکا، نفوذ و تسلط امریکا در افغانستان در موقعیت فعلی می خواهد نهایت بهره را ببرد و مسئله مزر را یکسره کند. بنظر می رسد اتفاقات اخیر بی ارتباط با این مسئله نخواهد بود . گستریش روز افزون تحرکات طالبان ، امضای پروتکول چهار جانبه برای کشیدن حصارمرزی، به بهانه جلوگیری از نفوذ جنگجویان طالب. بدنبال آن امضای توافق نامه بین پاکستان و قبایل وزیرستان حامی طالبان، جهت اخراج جنگجویان خارجی و عدم نفوذ به بیرون از مرز ، در قبال خارج شدن ارتش پاکستان ازآن مناطق. و در نهایت سفر مشرف در افغانستان و بعدا در امریکا. همه و همه در جهت تامین منافع پاکستان در چرخش اند. در نتیجه در یک جمع بندی، گستریش نا امنی و حوادث فوق برای تثبیت مرزبین دوکشور انجام پذیرفت، به بهانه جلوگیری از نفوذ طالبان ازخاک پاکستان بداخل افغانستان. البته بکمک امریکا و تلاش توام بافشار پاکستان ، با استفاده از ضعف و بی لیاقتی دولتی های کابل. در عوض این ملت افغانستان است که تاوان این با زیهای سیاسی را باید پرداخت کند. بدون این که کمترین بهره را برده باشد.
مردم: عبارت مجموع اقوام و قبایلی اند که دریک جغرافیای سیاسی وسرزمین واحد زندگی مینمایند. بالای زمین کار مینمایند. در پشت ماشین کار مینمایند. معلم ومامورمیباشند. پیشه ور و صنعت گرهنرمند میباشند کسانیکه که در طول جنگهای میهنی شدید ترین ضربه را متحمل شده اند. تمامی شیوه های دیکتاتوری به شیوۀ ما فیائی بر گردۀ آنها اثر میگذارد.
ببینیم که علی رضا رجائی ما فیارا چگونه تعریف کرده است :مفهوم مافیا با هر تعریفی كه از آن داشته باشیم با نوعی از «دولتناپذیری» همخوانی دارد. مافیا به معنای حوزههایی از قدرت سیاسی و اقتصادی كه تن به قواعد «دستگاه انحصاری زور» یعنی دولت نمیدهد، در رابطهای معكوس، دولت را عملا مطیع اراده خود میسازد. این جزیره یا جزیرههای خودمختار، روابط خود را با سایر حوزههای اجتماعی، براساس قواعد و قوانین انحصاری خود تنظیم میكند و همین امر باعث میشود كه یك سرزمین یا ملت به معنای دقیق كلمه «دولتپذیر» نباشد.
دولتپذیر نبودن در تحلیل نهایی به معنای تحمیل اراده خصوصی به اراده عمومی و تحمیل منافع اقلیت به منافع اكثریت است. دولتپذیر نبودن به معنای از ریخت افتادن نهادها و قوانینی است كه به انگیزه تنظیم روابط عمومی وضع شدهاند و اكنون با حفظ ظاهر و پوستهای بیمحتوا، موید روابط خصوصی و محدود هستند. دولتپذیر نبودن البته به معنای گسترش فساد و ارتشا نیز هست.
دولتپذیر نبودن به
معنای جایگزینی خشونت به جای اقتدار است؛ و دولتپذیر نبودن در معنای كلی آن به
معنای وجود گونههایی از مافیاست كه به طور متعارف كاركرد دستگاه دولت را از
خاصیت میاندازد و در لحظاتی كه این مافیا احساس خطر سقوط نماید نیز با اتكا به
نوعی پوپولیسم محافظهكاروار موضعی چه بسا چپگرایانه، از دمكراتیك شدن ساخت
سیاسی ممانعت میكند.
بنابراین مافیا اصولا پدیدهای واپسگرا و ارتجاعی است زیرا مسیر مرسوم مناسبات
عمومی را درهم میریزد و با استفاده از ابزار قدرت و ثروت، نهادهای عمومی را به
استخدام خود در میآورد. این همان چیزی است كه غالبا از آن با عنوان فساد سیاسی
و اقتصادی نام میبریم. بنابراین گستردگی فساد از نشانههای مهم وجود مافیاست.
مافیا با تزریق فساد، كارمندان بخش عمومی را به طور غیررسمی، به استخدام بخش خصوصی درمیآورد و كار به آنجا میرسد كه برای همكاری با آن از یكدیگر سبقت میگیرند. در عین حال همیشه كانونهای مقاومت نیز وجود دارند كه در برابر مافیا و فساد آنها مقاومت میكنند. در تقابل با این مقاومت، مافیا به شكل اعمال و اظهار خشونت سیاسی و اجتماعی عكسالعمل نشان میدهد. به كارگیری خشونت حاكی از آن است كه مافیا دستگاه انحصاری زوری مستقل از دولت دارد. خشونت ضمن آنكه نوعی محافظهكاری اخلاقی و نیز فرهنگی-سیاسی را به ویژه به دانشگاهها و حوزه سیاسی تحمیل میكند، اساس اقتدار و مشروعیت را نیز زیر سوال میبرد.
آنچنانكه هاناآرنت در تفكیك میان قدرت و خشونت میگوید «قدرت همیشه نیازمند «تعداد» است حال آنكه خشونت لااقل تا حدی میتواند بدون آن به كار خود ادامه دهد چون متكی به اساب و ادوات است». آرنت یادآور میشود وقتی اكثریت، حضور خود را در زندگی سیاسی منحصر به كوتاه و بلند كردن انگشت و حضور بیرمق در انتخابات، آن هم برای حفظ وضع موجود میكند، عملا از به كار بردن قدرت خود برای غلبه بر اخلالگران خودداری میورزد و در نتیجه بازی را به خشونت پنهان و آشكار اقلیت متكی به ادوات و ابزار اعمال زور واگذار میكند.
بنابراین علیرضا رجایی محتوای ضد دمكراتیك مافیا، چنانكه عنوان شد، سیاست را از عرضه عمومی دور میكند و آن را به لایههای پنهان و غیرقابل رویت انتقال میدهد؛ این امر افزون بر تزریق خشونت، منجر به بروز و گسترش فساد در مناسبات سیاسی و اجتماعی نیز میشود. منظور از فساد سیاسی، فعالیتهای فسادآلودی است كه در درون حوزه عمومی روی میدهد و این متفاوت از فساد مالی و حرفهای است كه در بخش خصوصی به وقوع میپیوندد. فساد در حوزه عمومی نیز اصولا هر نوع استفاده خصوصی از منابع عمومی را دربرمیگیرد.
بدین معنا میتوانیم چنین نتیجه بگیرم كه اساسا مافیا به معنای دقیق كلمه، ضدسیاست، ضد عرصه عمومی، ضدمنابع عمومی و مبتنی بر تحمیل حوزه خصوصی به حوزه عمومی است. همچنین، مافیا، ساحت سیاست را به طور یكجانبه و از بالا به پایین شكل میبخشد و به جهت وضعذاتی خود منجر به اتلاف منابع ملی میشود.
از اینروی مجبور
است برای حفظ مشروعیت خود، به نوعی پوپولیسم محافظهكارانه گرایش نشان دهد و
تودهها را به سوی دشمن یا دشمنهای فرضی سوق دهد و آن را مسئول عقبماندگی و
به طور كلی نارساییهای زندگی عمومی نشان دهد. بدین لحاظ نظام مافیایی، با
طبقهبندی ناگزیر مردم به خودی و غیرخودی، دولت و دشمن، و چیزهایی از این دست،
زمینه مساعدی برای فاشیسم ایجاد میكند.
در ایران از سالها پیش، در حوزههای مختلف زندگی اجتماعی و سیاسی، از گروههای
همبسته مافیایی سخن گفته میشود. اطلاق چنین عنوانی به پهنههای متعدد
اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، صرفا از سوی گروههای مخالف یا اپوزیسیون صورت
نمیگیرد. به كارگیری این ادبیات، هر روز گستردهتر میشود و اكنون تا بالاترین
لایههای قدرت سیاسی نیز تسری یافته است.
رخداد دوم خرداد از
یكسو و ماشین سركوب مخالف آن، به وضوح نشان داد كه در ایران مبارزهای گسترده
و وسیع در زمینه رهاییبخشی حوزه سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ از تسلط و
نفوذ عرصه و منافع خصوصی در جریان است. ابزار سلطه ایدئولوژیك گرایشهایی كه
عنوان مافیا را در عرصههای مختلف یدك میكشند، در جریان این مبارزه به شدت كند
شده و در مقابل ابزارهای زور و سركوب آن فربهتر و غنیتر شدهاند.
آنچنانكه هانا آرنت میگفت، تا زمانی كه اكثریت نتوانند با حضور فعال در زندگی
سیاسی، موضع اكثریتی خود را تبدیل به قدرت سیاسی كنند، گرایشهای متعددی از
مافیاهای قدرت، با اتكا به ابزارهای خشونتآمیز، خواهند توانست، حوزههای خصوصی
را به حریم حوزه عمومی تسری دهند. در عین حال، گاه گرایشهای متفاوتی از مافیای
قدرت برسر تصاحب زمینههای وسیعتر، با یكدیگر به رقابتهای عمیق میپردازند.
در چنین لحظاتی، بازار ایدئولوژیك بیش از پیش فعال میشود، تا گروههای اجتماعی وسیعتری را به توهم عدالتگستری و برابری كاذب، علیه یك گروه دیگر بسیج نماید. درست در همین لحظات است كه نطفههای پوپولیسم بسته میشود تا پیادهنظامهای بیجیره و مواجب، خود را در قامت سربازان جهانی عدالت ببینند. در چنین مقاطع پیچیدهای از تاریخ یك ملت، تنها شجاعت و تلاش در جهت تاسیس قدرت سیاسی- در ضدیت با خشونت سیاسی – راه صعبالعبور انهدام مافیاهای قدرت را تا حدودی هموار میسازد.