+

 


سید موسی عثمان هستی

 

اگراقبال رفت سوی نرمی وسستی

سرضدرقیبان کن ،شوخی ومستی

سراغ ات  گربیاید  روزی، نیستی

غم روزی مخور جانم تو"هستی"

 

صدای نغمۀ قلقل طنز،درمینای شکسته

 

من به فکر خود پروانۀ نرمخویی هستم که اگربربرگ گلی بوسه  بزنم حتا گل بخاطرنرمخویی من تکان نمی خورد ونمی لرزد.

ببين پروانه را در عشقبازی

که رفتارش به صدگلزارارزد

به لطف و نرمخويی روی گل را

چنان بوسد که  گلبرگی  نلرزد

 امابخت واژگون من که ارتباط به ستاره اقبال من دارد، کوکب طالع من  آن قدرمغلق وپیچیده است، که برمنجم هم دیدن اش درد سر خلق می کند. اگر بگویم که مقتضای طبعیت زندگی من از روزاذل چنین بوده ، راست انداخته ام، چپ افتاده . شاید حریفان طنز نویس من مرا به گژدم سراسیمۀ تشبه کنند وشاید بگویند وبنویسند که برسنگ وچوب هم نیش می زند. واز این تشبه و شوخی طنزی، دشمنان مستعار نویس من سوء استفاده کنند.

ودایره بر دستان خینۀ بردارند، وعلیه من قوشق دشمنی با لهجه زیبای پنجشیری بخوانند ولی من خشتی استم که از قالب برآمده ام، ودرکورۀ آدم سوزی هتلری پخته شده ام نمی توانند ،درقالبی که خود سا خته اند، مرادر آن قالب جابجا کنند.

من از حرف های تکراری ترسناک مولوی وآیت الله که سر سرقبرانسان خوب وبد، ازعذاب دوزخ واز زیبایی جنت میگویند ، من کی استم ازدوزخ نمی ترسم . وبرجنت گفتن آنهاهم دل خوش نمی کنم. وپیش منجم هم بخاطر دیدن روی طالع خود نمی روم. تن به تقدیر داده تاروزی که زنده استم، ونفس می کشتم، سستی نمی کنم، ازنيستی نمی ترسم ، وبخاطر نیستی سری به دروازه هستی خم نمی کنم ، مستی را شعار روزانه خود می سازم چون سیدمست استم ، به گفتۀ جد خود حضرت علی (رض)ترس را درخیال خود ببرکاغذی نمی سازم ومثل" دیوجانس" یونانی با چراغ  درروزدنبال انسان نمی گردم. عشق انسان وانسانیت دردل دارم .فریاد ازدست  این وآن نمی کشم . وسعت نظر دارم. مانند مولانا حرف دیگران را بهانه برخو نمی سازم. وبه انسان وانسانیت عشق می ورزم.انسان را به دیو ودد تشبه نمی کنم.

"دیوجانس" که انسان را به دیو ودد تشبه کرده ، گناه بزرگ  را به عقیده من مرتکب شده ،وپیروی از حرفهای "دیوجانس" یونانی که مولوی درقالب شعر بشکل مثنوی سروده ، اشتباه بزرگ است که مولوی در حق اشرف المخلوقات روا داشته . آن اشتباه را که"دیوجانس" ومولانا" جلال الدین  بلخی" کرده من از عینک آنها انسان را بشکل دیو ودد نمی بینم  ومخالف جفا کردن در حق انسان استم. ونمی گویم. که «از دیوددملولم وانسانم آروزوست». انسان که همنوع من ومخلوق خداون(ج) است ، پیش من دیوودد نیست اشرف المخلوقات است که درعالم بشریت امتیاز انسان را دیگرمخلوق خداوند (ج)ندارد .

مثلیکه قلم وانگشت من از مقدمه چینی من خسته شده اند، واز حقیقت گویی وانتقاد من سر"دیوجانس" فیلسوف یونانی و"مولانا" که از حدیث بسیار ضعیف درمثنوی کار گرفته ناراحت  گردیده می گویند: که دنبال دیو جانس ومولوی و ضعیف بودن وقوی بودن حدیث مولوی در مثنوی  چه می گردی روح مطلب خودرا بگو، ناراحت از پُرگویی من نشویداین هم روح مطلب.

 دوستان ! دوستی داشتم، که در جهان انترنتی مرد قلم کش کردن بود . طنز وادبیات دری را بهتر می دانست ، واگر دل اش میخواست راست را دروغ می ساخت، ودوروغ را راست . مرد بی ترس ودرعین حال عاقبت کار خودرا قبل از شروع آن متوجه نمی شد وبی گذر در آب دریا خود را می انداخت. با این خصلت شاهانی که او داشت همه از او در ترس وهراس بودند، درسایت های انتر نتی که او می نوشت همه با احتیاط دل لرزه آن سایت را باز میکردند  واز آن می ترسیدند، که امروز شاید گلی را به آب داده باشد .

همن دوست من که خدا کم اش نکند شب گذشته به من تیلفون کشید. بدون سلام ومقدمه به من درتیلفون گفت: من سر شما حساب می کردم.  حالامن به عقیده مولانا "جلال الدین بلخی" شدم .انسان هایکه درشهر می گردند، تمام شان انسان نیستند، بعضی شان دیوودد استند. مولانا بخاطریکه روی مسخ شدۀ مثل شما را به جامعه کر وگنگ افشاه کند با چراغ در روز گشت. به اوگفتند: اومرد احمق در روز روشن با چراغ چرا می گردی؟ گفت: دنبال آدم می گردم . گفتند: این ها که در بازار می گردند . آدم نیستند؟ گفت: نی ! اینها دیو وحیوان استند. مولانا هشتصد سال قبل فهمیده بود، که شما دیو ودد استید. من در حالیکه میخندیدم حرفهای دوست خودرا خوب گوش کردم . بعد گفتم با خود، من پنجاه سال به خواندن مولانا عمرعزیزخودراصرف کردم ازآن چیزی نیاموختم! که امشب از این دوست ناراضی خود آموختم! ومولانا را هم بهتر شناختم. شاید "مولانا جلال الدین بلخی " ودیوجانس یونانی هم مثل همین دوست من بوده که از آئينه خود تمام مردم رادیو ودد دیدند وبه خاطریکه او به مولانای بزرگ علاقه مند است،  وفضل خدا نمی داند که این قصه را مولانا از کجا گرفته واصلاً نامی از دیوجانس نه شنیده ونه درکتابی خوانده، ومن هم نخواستم که دوست دیرينم کوچک شود، نگفتم کاکا این قصه از دیوجانس یونانی است. مولانا آن را درمثنوی آورده ،مولانا یک قصه نویس وقصه گو است وشما یک قصه شنو، ویا یک قصه خوان  که مثنوی را خوانده اید وبه اساس قصه "دیوجانس" یونانی بیت های مثنوی را مولانا اززبان "دیود جانس" یونانی نوشته استفاده کرده آنچه که دیو جانس درنظرداشت مثلیکه شما از خواندن نوشته مولانا استفاده درست نکردید مولانا هم از نوشته "دیو جانس " یونانی استفاده کرده نتوانسته .  حالا که شما آن قصه را درمثوی خوانده اید وخوش شما آمده آن را مثال به من می دهيد. حوصله کردم ونه خواستم، که آن دوست خود راخرفام کنم وودل اش را از مثنوی سیاه بسازم که دیگر جرأت نکند نام مولوی را پیش ننه خود همگرفته نتواند وزیر زبان" لاحول‌ولاقوه‌الابالله"میگفتم.

 هم حرف دوست خودرا می شنیدم، وهم درفکر بودم که چه اتفاق بد افتاده ،که دوست من بالای من شک گرده ،که من درغیاب آن توطئه می کنم  وچرا ؟پیش از مردن  این آدم کفن پاره کرده ،قلم وکاغذ خودرا با خود درتابوت گذاشته ،جایی می رود تا خودرا مانند فرعون های مصرمومیای کند وروزی که به اساس عقیده مصری های قدیم زنده شود آن  وقت دوباره بر دهکده انترنتی . برگردد، واز ما مظلومان بی گناه انتقام بگیرد. اول با نرمی وفروتنی گفتم آقای عزیز! مردقلم ومنطق! من علیه تو توطئه نکرده ام، وهر کس که علیه تو توطئه کند، پیش من ساده واحمق تراز آن در این دنیا پیدا نمی شود. چرا که من بار ها بتو گفتم .که پای خودرا از گلیم خود بیرون نکش که روزی دوستان تان از شما دور می شوند. آنوقت تنها می مانید، حرف من را قبوا نکردی. حالا درد وعذاب از دست خود می کشید . گلۀ بیجا از دست من دارید، گفتم من حالا یک قصه بشما می کنم. به دقت گوش کنید. من روزی با  یک دوستی درد دل می کردم ودر عین حال گفتم که جهان انترنت خیلی آلوده به مزخرف گویی ودشمنی وبد بینی تبدیل شده. همه نویسنده ها مانند صیادان که در شمالی افغانستان  شکار می کنند منتظراستند

که یک پرنده در هواپیدا شود وهمه به طرف آن شلیک کنند.

 یک نوشته توسط یک نویسنده وقتیکه بیرون داده می شود، صدها گرگ قلمی از صدها رخنۀ کاغذ وقلم سر بیرون می کنند. بخاطرشهرت طلبی ویا قوم پرستی ،دین پرستی ،مذهب پرستی ،نژاد پرستی ،زبان پرستی ویا بخاطر آیديا وعقیدۀ خود یا بخاطر درک ناسالم از نوشته نویسنده که از فهم ودانش منتقد بالا است  ، سر نوشته نویسنده مظلوم ودل پاک تاخت وتاز قلمی را شروع می کنند. نویسنده فکر می کند که زوتر بجواب کدام دیوانه خود خواه بپردازد . نویسنده نا چار سکوت اختیار می کند. مثلیکه محترم داکترصاحب" سروش "در مقابل نوشت بشیر انصاری ودیگر کسانیکه خودرا دانشمند اسلامی قلم داد کرده بودند. در حالیکه اصلاً به عمق بحر نوشته داکتر سروش قایقک مغز آنها داخل نشده بود واین دانشمندان اسلامی ما بدون اینکه از نوشته محترم داکتر صاحب "سروش "مفهومی گرفته باشند. در رادیوی زنان سویدن خود سوال کردند وخود جواب گفتند، سر وصدا را به راه انداختند  که باعث بینی بریدگی تمام ملت افغانستان شدند. من از این حالت ناراحت استم، من نه ادعای نویسندگی می کنم ونه ادعای عالم  بودن دین وشریعت ونه بر شریعت نهادن کاری دارم و به همین نوشته های ساده گفتاری طنزی هم خاتمه می دهم .من آرزوندارم کسی مرا پدر طنز معاصر افغانستان بگوید . من چون به طنز علاقه دارم، بدون طنز زندگی کرده نمی توانم. بخاطریکه خیالات طنزی ازدماغ من دورنشود، و من عشقی که به طنز دارم، می ترسم ، که از آن دور گردم و سرانجام دیوانه شوم .

 می روم در پهلوی قبر "مارک تواین" فقید امریکایی مجاور می شوم. آقای دوستم از این حرفهای من خیلی خنده کرد و به شوخی گفت: فکرشما کمی خراب شده، باید من همرای شما در تیلفون شوخی کنم. وقصه های سر گذشت از این جا وآنجا بگویم. تا شما از این حالت نارامی آرام شوید وبخوابید. شما چرا در پهلوی قبر مارک تواین کافر مجاور می شوید چرا؟ در پهلوی مزار سپر سالار شهید!!! احمد شاه مسعود  مجاور نمی شوید که هر کارتاریخی آن صد ها طنز گژدم نمای چنگ ُدم را درخودنهفته که قابل تشریح می باشد. هردو خنده کردیم. او گفت :بشرطیکه، فردا از زبان من نقل قول نکنید. من وعده دادم ،که فعلاً بازار سروصدای انترنتی بالا است، من از زبان شما نقل قول نمی کنم، واین را هم وعده نمی دهم که من با خدای خود عهد کرده ام که چیزی را از ملت خود پنهان نمی کنم. شاید روز این حرفهای ترا با امانت داری به ملیت های افغانستان که بخاطر زبان ومنطقه وقوم پرستی کش وکوب دارند و به یک ملت واحد تا حال تبدیل نشده اند،  شاید چیزکی بنویسم. گفت: به نوشته های خود ادمه بدهد ،هرکس که هر چیز کشت  می کند ،همان چیزرا درو هم می کند . بشما چی که کنترول بازار انترنتی بدست شورای نظار است ویا فاشیست های هر ملیت علیه یک دیگر هرچیز می نویسد واز پاچه یکدیگر می گیرند. ویا کسی پا از گلیم دانش خود بیرون می کشد تو آدم بی وجدان نیستی، دنباله رو وتوطئۀ گرنیستی ،بنام مستعار نوشته نمی کنید. از پنجاه وپنچ سال به این طرف ترا همه می شناسند. اگر دیگران ترا بشناسند یا نشناسند ، نویسنده هائیکه چند لباس را بیشتر کهنه کرده اند وسروکارشان به مطبوعات بوده ترا می شناسند که از توطئه ومستعارنویسی وحرمزادگی در جهان ادب وفرهنگ نفرت داری ونیرنگ وچال بد تومی آید وملیت های افغانستان کسانیکه به نام خود نوشته می کنند، واگر زشت ،زننده وتند هم نوشته کنند، کسی از آن بد نمی برد. بگفته خودت ملتی که انتقاد پذیر نباشد، آن ملت زنده نیست.

 وملت باوجدان مااز انتقاد سالم کس بد نمی برد. ولی از آن کسانی بد می برند که از نام خود وهویت خود می شرمند واز سوراخ های پنهان ماند خفاشان کورپرواز می کنند. این خفاشان مطبوعاتی سرانجام رسوا می شوند وجهان انترنت را که عرصۀ تاخت وتاز قلمی به اثر نادانی خود برخود تنگ ساخته اند، مجبور می شوند تا دهکده انترنت را روزی ترک کنند. دنبال این رسوا های انترنتی نگرد ید. خلاصه اوگفت :من وقتیکه در زندان بودم ،یکنفر زندانی سر هرکس تهمت می زد،هرکی را ریشخند می کرد، در پشت دامن خود چیزهای نوشته میکرد، که خوش خودش می آمد. یک نفردر زندان ان رابنظر خوب نمی دیدند.

 دوست من گفت: یک روز به آن آدم گفتم: او آدم! آدم شو. اگر فکر می کنی که با این حرفهای مزخرف ونوشته های مزخرف دیگران را خورد می سازی، اشتباه می کنی و با این حرفهای کوچک خود ،خود را خورددر بین زندان وپیش زندانیان  کردی. چون درزندان اجازه کاغذ وقلم نبود گاهی بر پیش روی دامن خود نوشته می  کرد، گاهی برپشت دامن خود. من گفتم  روزی نرسد خدا ناخواسته که دامن ترا بالا کنند. چون در فرهنگ ما بالا کردن دامن خیلی شرم است. گفت: نه لالا یت شیر است. من کدام مرد را نمی بینم. که دامن مرا بر پشت من بالا کند. چند روز بعد سید عبدالله بی خدا قومندان زندان پلچرخی خبر شد. که این آدم بی حیا بنام داکتر شغور فلکلور نویس با استفاده از نام خاد همه را اذیت می کند ودرکالای خود چیزک هایی راجع به زندانی های بیچاره دروغ نوشته می کنند وبه بیرون به چند شارلتان دیگر ارسال می نمایند که روزی مثل شکرالله کهگدای وداکتر روستا تره کی وغیره راست ودروغ بخاطر زدن شخصیت دیگران وقهرمان سازی خود ورفقای خود وحزب خود چیزکه های بشکل تهمت نامه بنویسند وآن را خاطره نام گذارند. تمام زندانی های بلاک ها پلچرخی را از بلاک ها ی شان بیرون کشید. این آقا را در پیش روی زندانی ها ايستاده کرد ودامن آن را بالا نمود. چون من به آن نصیحت کرده بودم ، سر من اشتباه کرد که سبب بالا کردن دامن او من شدم .در حالیکه از بی عقلی  خودش دامن آنرا بالا کردند. من چون بتو نصحیت کرده بودم که متوجه حرکات خود باش .مانند آن آدم بی عقل بی شعور زندانی  که دوست مرا محکم گرفته بود تو مرا محکم گرفتی که با دشمنان من توطئه می کنی. توطئه مستعار نویسان بی وجدان وسایت های که مستعارنویسان بی وجدانان را در سایت های خود میخ کوب کرده اند. گوش وبینی شان را بخاطر ظالم شدن بریده اند، تا سر دیگر نویسندگان قلمی حمله کنند وبازار سرد آنها را گرم سازند . جف بزنند. مردم های بزدل را از عو عوشان بترسانند. نه من و نه نویسندگانی که مثل من بنام خود می نویسند،  توطئۀ نمی کنیم .وقتکه کسی هویت خودرا پنهان نکند، زیر کاسه آن نیم کاسه نباشد،  توطئه وچیز را پنهان نمی کنند. روزی کسی به من گفت: که من به سیاه سنگ گفتم :تحقیق در باره قتل سردارمحمد داود ديکتا تور یک توطئه علیه ملیت فارسی زبان  می باشد. من گفتم. آقای سیاسنگ در مقابل این سوال شما چه جواب داد. گفت: آقای سیاسنگ به من گفت: دوست عزیز! قبل از اینکه مرا بنام توطئه گر محکوم کنید، لطفاًسری به فرهنگ های فارسی  بزنید ومراجعه کنید. اگر جواب ترا فرنگ ها ی فارسی خدا ناخواسته  نداد، من باز ترا خرفام می کنم. ومی فهمانم، که توطئه یعنی چی ، که در زندگی بی خریطه دیگرفیر نکنی . وکسی را توطئه گرنگوئید .  من گفتم شمابه کتاب های فرهنگ فارسی مراجعه کردید؟ گفت: بلی گفتم جواب خودرا گرفتید. گفت: بلی گفتم سیاسنگ با این نوشته خود که در قسمت قتل داودکرده ، به نظرتو علیه فارسی زبان ها توطئه کرده ؟ اوخجالت زده خنده کرد .گفت: نی گفت: من نوشته خانم فرشته حضرتی را خوانده بودم .برداشت من بعد ازخواندن قامت بالای نوشته خانم حضرتی این بود که سیاسنگ با نوشته که سر قتل داود  دارد با استفاد از این نوشته توطئه می کند. گفتم از خانم فرشته پرسان کردید؟ که سیاسنگ با این نوشته خود توطئه علیه فارسی زبان ها کرده. گفت :بلی پرسیدم . خانم فرشته معنی نوشته خودرا خودش هم نمی دانست تا به من تفسیر می کرد .آقای عزیز معلوم می شود که شما معنی توطئۀ را نفهمیدید. لطفاً به کتاب های فرهنگ فارسی مراجع کنيد. آن وقت که مفهوم توطئه را فهمیدید. اگر من بفکر شما توطئه کرده بودم  باز ازدنیای انترنت بخاطر توطئه من بروید.  اگرمیدانید که من علیه شما توطئه نکرده ام کلمه توطئه را بهانه گرفته اید تا تهمت های شما بینی خمیری بشما شود.

من همیش در گوش بودنه های بگیل سرود قو خوانده ام. بیا که درگوش توسرود قو را بخوانم. ودوباره به میدان جنگ انترنتی پای ترا داخل کنم. واگر بگیل ماده صفت بگفتۀ کرک بازان  شدی، که قو هم سر تو تاثیر نمی کند ، پس سر خود را درگریبان خود کنید ، بدنامی بگیل بازی خودرا درگردن دیگران نیندازید. بروید تجارت خودرا کنید. هروقت که متقاعد مثل من شدید، باز بگیلانه خودرا بدهد، به جنگ قلمی انترنتی شروع کنید. اگر من آن وقت فوت کرده بودم، شما حریفان  امروزی تان رابعد از بازگشت تان اگر به کمک خداوند با قلم توانا وادبی آن وقت به زانودرآوردید. مرا فراموش نکنيد. سر قبر من با خانم نغمه یکجا بیاید. سرچندین مینارا بشکنید تا صدای خوش قلقل شیشه ها را من بشنوم. پیک خودرا یکجا بالا کنيد وپیک من را سر قبر من بریزید که بخاطر بوی خوش الکول، ملا ومولوی دیگربر سر قبر من نیایند وسبزه های قبر من جان تازه بخوداز پاشدادن مشروب بگیرند وغزل های مرزا غالب شاعر شراب نوش هند راهرروزبالای تن اسکلیتی من زمزمه کنند وآن سبزهای مست غزل سرا وشاداب از خیرات سر شما باشند.

 

صدای نغمه وقلقل اگرآید ، باز روزی در گوشم

ندارم باک اگرآتش دوزخ کشد، آنروز بر دوشم

بروای قاضی ومفتی نکن تکفیرنگوفساداندیشم

نتهاامروزوفرداتاکه زنده استم من  شراب نوشم

به آن راه یی که ملا وشیخ رفته  نی درآن کیشم

مسلمان زاده ام ازروزاذل نزن بیشترازاین نیشم

 

 


بالا
 
بازگشت