سخی ارزگانی

خجسته باد روز بین المللی زن در سراسر جهان

( هشتم مارچ سال 2009 میلادی)

ای شاخهء گل، شکسته تا چند؟      ای سـروران نرستــه تـــا چند؟

ای مرغ بهشت، خسـته تا چند؟      در کنج قفــس نشســـته تا چند؟

بشکــن قفـــس و چمــن بیارای

«مرحوم استاد خلیلی»

قبل از همه روز بین المللی زن را به همه انسان های روی زمین و به خصوص به حضور مادران، خواهران و دختران گرانقدر جهان و از آن هم خاص تر به پیشگاه زنان محکوم افغانستان از صمیم قلب تبریک گفته و آرزومندم که برمبنای اراده شکست ناپذیر و آگاهی انسان ساز توده های جهان تحت رهبری عقلانی، منطقی، علمی و خردمندانه آزاد اندیشان، نخبگان دینی، دموکراتان و فرهنگیان رسالتمند هرچه شکوهمند تر تحقق تساوی حقوق زنان با مردان عینیت بنیادی و عملی پیدا نماید تا «جهان اسارت زن» به «جهان عدالت و برابری» تبدیل گردد.

زن ستیزی مهم ترین ماهیئت میکانیزم مرد سالاری:

از آنجایئکه در سراسر جهان کنونی قدرت های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... جوامع بشری در انحصار مطلق مستبدانه مردان می باشند؛ لذا زنان هم خواهی و یا نخواهی جزء از ملکیت های خصوصی آنها به حساب می آیند و همچنان حیات و ممات زنان در اختیار مردان می باشند. مثلا از جمله: زنان از نگاه قدرت سیاسی در کم ترین آمار خویش در ادارات دولتی و آنهم در پایین ترین موقعیت قرار دارند که حتا مزد شان هم با مردان همسویه، مساوی نیست. یعنی در جوامع بشری کنونی شاید بیش از هشتاد و یا حتا زیادتر از نود در صد از زنان از حقوق لازم مادی، معنوی و اجتماعی خویش محروم باشند. ولی اندازهء اسارت و محرومیت زنان در ممالک عقب نگهداشته شده به ویژه در سرزمین ویرانه ما حتا از سنجش علمی و عقلی هم تجاوز نموده که «بزرگ ترین بحران» را در جهان بشری تشکیل می دهند و نهایت جبران ناپذیر می باشد. به هر صورت، زن ستیزی در سراسر کشورهای جهان وجود دارد که جزء مهم از ماهیئت ساختار فرهنگ مرد سالاری را شکل می دهد که زندگانی روزمره اجتماعی انسان ها بدان خوب گواهی می دهد.

اما در افغانستان ملوک الطوایفی که فرهنگ واپسگرای قبیلوی و دژ ستمگرانه مرد سالاری در کلیه مناسبات اجتماعی- سیاسی، اقتصادی- فرهنگی و روانی جامعه ما مطلقا مسلط اند، سخن گفتن از کرامت انسانی، شخصیت مدنی و همچنان حقوق دینی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، جنسیتی وغیره زن به معنای حفر نمودن قبرستان های دسته جمعی برای مرد سالاران سنتی و مدرن می باشند تا همه ای شان به طور ابد «سنگ لحد» را بوسه زنند و سرطان خبیثه از این ناحیه مرفوع گردد. از این رو، زمانیکه جهل پرستان، تمدن ستیزان و زن ستیزان با شنیدن نوای تساوی حقوق زنان با مردان بوده، آن وقت آنان را تب لرزه مرگ فرا گرفته و تمام توانایی خویش را در این زمینه به کار می گیرند تا زنان صاحب حقوق مساوی با مردان نشوند و آنها همواره اسیر مرد سالاران خودکامه باشند و جهل بر مسند و مقام دایم خود برقرار باشد.

باید گفت که زن ستیزی حتا در مغز استخوان های مرد سالاران نهفته است که در آن عوامل مادی، اجتماعی و معنوی تعیین کننده و رهبری دهنده می باشند. یعنی  یک جنس مذکر از رحم مادر «مرد سالار»، «مستبد» و... تولد نمی گردد، بل پس از تولدش که در روابط غیر عادلانه اجتماعی، مادی، معنوی و بافتار مرد سالاری قرار می گیرد و منجلمه از فرهنگ منحط و استبدادی مرد سالاری تغذیه می گردد؛ آنگاه این جنس مذکر نوزاد تدریجا به یک «مرد سالار تمام عیار» تبدیل می گردد. و همچنان یک دختر هم «محکوم» و «اسارت پذیر» از بطن مادر تولد نمی یابد و این دختر بعد از تولدش با شامل شدن خویش در روابط غیر عادلانه ساختار مادی، معنوی و اجتماعی جامعه بوده که جبرا اسارت پذیر و محکوم بار می اید. یعنی اسارت از آسمان نیامده و این محصول مناسبات ناسالم اجتماعی می باشد که جنس مذکر را «ظالم» و جنس مؤنث را «مظلوم» تربیت می نماید. پس بدین صورت، خصوصیات زن ستیزی به نحوی از از انحاء حتا در وجود خوب ترین و عادلانه تری جنس مذکر نیز به مشاهد می رسند؛ چونکه از جوهر مرد سالاری و استبداد هرگز خالی نمی باشد و زیر ساخت آن را مناسبات غیر عادلانه عینی و ذهنی بافتار اجتماعی جامعه تشکیل می دهد.

هرچند که خیلی از مرد سالاران بناء بر دلایل که نزد شان موجود اند در ظاهر امر طرفدار برابری و عدالت برای زنان هستند ولی در عمل از آن سرباز می زنند که متاسفانه این امر به یک «پدیده جهانی» نیز مبدل گردیده است. این مسأله نه تنها در کشورهای عقب نگهداشته مثل افغانستان واقعیت عینی دارد، بلکه در کشورهای پیشرفته صنعتی نیز عملا به ملاحظه می رسد که زنان نسبت به مردان به پایین ترین نردبان اجتماعی جامعه قرار دارند و این یک ظلم آشکار بین المللی در حق تمام زنان گیتی می باشد.

 خوشختانه، پس از سقوط حاکمیت امارت اسلامی طالبان شاهد تحول در این حیطه مخروبه خویش هستیم که منجلمه وضعیت زنان افغانستان در خیلی از موارد تغییرات چشمگیر نموده که هرگز قابل کتمان نمی باشد. مثلا: افزایش تعداد زنان در پارلمان، قضاء، حکومت، نهادهای مدنی، اجتماعی وغیره از دست آوردهای هفت سال اخیر می باشند که با حمایت جامعه جهانی صورت گرفته است. گرچه عده ای از نخبگان زن از آنچه تا کنون در خدمت زنان قرار گرفته است، راضی به نظر نمی رسد و آنان خواهان تساوی کامل حقوق زنان با مردان می باشند. ولی از سوی دیگر، این چنین خواهران عقب ماندگی تاریخی، شرایط عینی و ذهنی جامعه را از یاد برده که اکنون حد اقل جنگ و بحران های دیگر که از خارج و به خصوص از مرزهای جنوبی وشرق کشور ما بالای افغانستان تحمیل گردیده و خیلی از نیازمندی های عاجل از جمله تأمین امنیت، شغل، جمع آوری اسلحه، فقرزدایی، برقراری صلح و... هم وجود دارند که تا حال برآورده نشده اند. در حالیکه با توجه با نتایج مصیبت بار جنگ های سه دههء آخر در قسمت زنان قسما کارهای دور از انتظار صورت گرفته اند که قبل از آن کمتر وجود داشتند و یا هرگز موجود نبودند. اما معضله اساسی «تحقق تساوی زنان با مردان» باید در بستر گزینش حاکمیت عادلانه مردمی، اتخاذ استراتژی دموکراتیک، برنامه های طولانی مدت مادی، معنوی و اجتماعی تدریجا در دستور حل مسالمت آمیز قرار گیرند تا عدالت از هر نگاه در جامعه به صورت مسالمت آمیز مسلط گردد.

تحقق تساوی حقوق زنان با مردان:

آیا تا زمانیکه مردان و زنان در ذهنیت خودها «اسیر» جهالت و مبتلا به فقر فرهنگی و سیاسی باشند، چگونه ممکن خواهند که ابزار آزادی آنان از زنجیر اسارت ها و جمود نگری ها حاصل گردند؟ آیا تحقق تساوی حقوق زنان با مردان محصول مبارزات تدریجی و طولانی مدت فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، روانی، سیاسی وغیره با زیربنای دانش عصر و عقلانیت نیازمندی زمان نخواهد بود؟ اگر عمدتا، زنان غرض حصول آزادی و رسیدن به حقوق همه جانبه خویش بر مبنای بصیرت، آگاهی دوران ساز انسانی، عقلانیت و ضرورت قانونمندی تکامل زمان نجنبند و علم مبارزه را به اهتزاز درنیاورند، آیا چگونه به حقوق خودها خواهند رسید؟

اینکه مناسبات غیر عادلانه و استبدادی کشور ما عامل نیرومند نقض کرامت انسانی و حقوق زنان در جامعه  اند که زنان را در تحت شدید ترین اسارت قرار داده اند، جای هیچگونه تردید نیست. اگر از یک طرف جنس مذکر به صورت کل باعث سیه «روزی و اسارت» جنس مؤنث می باشد و از طرف دیگر جنس مؤنث نیز «ظلم پذیر» می باشد. یعنی وقتیکه مرد در «فکر و ذهن» خود اسیر است و آنگاه بر اساس اندیشه اسیر خویش زن را نیز اسیر خود می سازد و حتا مالکیت مطلق خویش را بالای زن تحمیل می نماید. در مقابل شرایط  در میهن ما قسمی است که زن نیز «اسارت پذیر» می باشد و اسارت را به نوبه خود در میکانیزم اجتماعی جامعه استحکام بخشیده است. یعنی نه تنها اسارت فکری مرد، بلکه اسارت فکری زن نیز «بستر اسارت مطلق» را خلق نموده، آنرا ادامه می دهند و بزرگترین فاجعه اجتماعی را بار می آورند. پس همین زیربنای جامعه ظالمانه و فرسوده موجب اسارت و بدبختی هردو طرف می باشد که در بند «جهالت و اسارت مرکب» به سر می برند. یعنی مرد در اثر تحمیل اسارت بالای زن، خود در مقام «ظالم» قرار می گیرد. و از طرف دیگر زن با اسارت پذیر خویش، در مقام «مظلوم» قرار گرفته که در واقعیت امر زن هم درحق خود «ظالم» می باشد.

حال اگر فرضا مرد به طور آگاهانه دست تظلم را از سر زن بردارد و زن آماده ظلم زدایی نباشد؛ آنگاه ظلم یک جانبه رفع نمی گردد. و اگر به فرض مثال زن به طور شعوری اصل« ظلم پذیری» از ذهن خود خارج سازد و مرد بر ظلم بالای زن تأکید نماید، بازهم یک طرفه عدالت عملی نخواهد شد. پس، نیازمندی زمان حکم می نماید که زن و مرد به صورت متحدانه، مسؤلانه، آگاهانه و خردمندانه در پی زدودن اسارت ذهنی خویش گردند تا ابزارهای تحقق عدالت، برابری و انسان دوستی میان جنس مؤنث و مذکر در ابعاد اجتماعی جامعه حاصل گردد. به قول حافظ شیرازی که گوید:

درخت دوستی بنشان که کامی دل ببار آرد      نهــال دشمنی برکن که رنــج بی شمار آرد

القصه:

اگر زنان کشور ما واقعا خواهان زدودن اساسی بی عدالتی، فقر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی جامعه و به ویژه آرزومند  تحقق تساوی حقوق خویش با مردان در کشور اند، باید قبل از همه در سدد کسب دانش روز، آگاهی سیاسی، غنای فرهنگی خویش گردند تا خودها را به طور بنیادی بسازند. این امر زمانی حاصل می شود که زنان مسایل سطحی نگری، بی مسؤلیتی، تجمل گرایی بی مورد، همچشمی های زیانبار و ... را عملا کنار گذاشته و تمام سرمایه های مغزی، جسمی، دینی، اقتصادی، روانی وغیره خودها را در جهت ایجاد «خود سازی» فکری، علمی، اجتماعی و شکوهمندی فرهنگی به مصرف رسانند تا بر اساس علم روز، خودباور و خودساز خویش گردند. آنگاه با حاصل تعلیم، دانش علمی و شعور دورانساز سیاسی و فرهنگی خودها اذهان مرد سالاران را شست و شو نموده و در عوض برای آنان عناصر مدنیت، خردورزی و انسان سالاری را عطا نمایند. در غیرآن، مردان هرگز به تحقق تساوی زنان تن درنخواهند داد و بازهم به اسارت و محکومیت زنان ادامه خواهند داد.

آیا مردان و زنان وطن عزیز ما پیش از همه نیازمند نیستند تا بر اتکای چراغ دانش و باغستان خرد، ژرفای بندگی و اسارت را در اذهان خودها بخشکانند، فرهنگ مدنی و فرا انسانی را در جامعه ترویج و نهادینه نمایند، عقلانیت عصری را جاگزین فرهنگ بدوی مرد سالاری کنند و تکامل گوهر انسان و آرمان انسانیت را محور قرار دهند؟

راه برون رفت از درب های استبدادهای سنتی، سرطان کشنده اسارت و ظلم توانفرسا زمانی مسیر می گردد که در قدم نخست مرد بر مبنای دانش روز، منطق و عقلانیت صاحب «شعور» نجات بخش طرازنوین انسان سالاری شود و اسارت را در ذهنیت خویش تدریجا تضعیف و بالاخیره آن را از بین ببرد و ذهن خویش را از اسارت «آزاد» سازد و اسارت را بالای زن تحمیل نکند. در گام دوم این زن است که با «زیر ساخت» علم، خرد دموکراتیک و عقلانیت از نعمات خودباوری و خود سازی همه جانبه ای فکری و غنای فرهنگی بهره مند گردد و ذهن خویش را از اسارت پذیری «آزاد» نماید و دیگر عملا اسارت پذیر نباشد. پس در این صورت است که زن و مرد هردو از اسارت ذهنی نجات خواهند یافت؛ آنگاه زمینه های مبارزات مشترک مادی، اجتماعی و معنوی عملا بدست آمده و بالاخیره تدریجا نه تنها عامل تحقق تساوی حقوق زنان با مردان در جامعه خواهند گردید، بل باعث رهایی تمام افراد جامعه از فقر تاریخی، اجتماعی، مادی و معنوی نیز خواهند گردید.

با تقدیم این سرود، این نوشتار ختم می گردد:

تو ای زن زنـــدگی را هستی الــــهام       تو گیـــتی را هم آغـــازی هم انـــجام

به طفــــلت میدهی تو شــــیرهء جان        خبر گیری ز وی در صبح و هم شام

نباشـــــد زنــــدگی را بی تـــو لـــذت        بتـــار و پـــود هستی، هستی فرجـام

بپـــــایت حلقـــــهء زنجـــیر بســـتند         بحقــــــت ظلــــم شـــد با نــام اسلام

برغم دیـــن حقوقـــت پایمـــال است        و گرنه نیست در دیــن همچو احــکام

در این عصر فضا، و علم و تخنیک       چرا بی علـــم میـــگردی سرانجـــــام

بحکم دیـــن تــرا هست حق تحصیل        از این حـــق استفــاده کـن به هنــگام

کسیکه مانـــعت گشــــته ز تحصیل         نــــداده کـــار خوب بهـــر تو انجــام

حذر کن زین قماش مردان جاهــــل         که هستند این گروه اشخـاص بد نـام

بدنیائیکه حرف است از مســــاوات         هنوز هم میخوری کتـک و دشــــنام

چو دزدان نام و عنوانــــت ربـودند         چرا در زنـــدگی هســـتی تو بی نـام

بسی عالـــم بدامـــان پـــروریـــدی         تو خود از علـــم محرومی و ناکـــام

ز دامانـــت بـــشر در آسمـان رفت        چرا خـــود زنـــدگی را داری بابـهام

تو زیبـــــــنده لبـــاس بهـــر مردان        بمــــردان زنــدگی بخشـــیدی هم کام

بنـــام زن حقوقــــت پایمــــال است       هـــنوز هم زنــــدگی داری باوهـــــام

بفامیل همچو شمــــع محفـــل هستی       چو مرغ افتـــاده ای در حلقــــهء دام

نمودند بی جهت منعـت ز تحصـــیل       تو خود بسیار دیـــدی زجــر ایـــــام

در این عصریکه آزادی شعار اسـت      «ربیع» خواهد ترا با مرد همـــــگام

kateb-hazara.net

info@kateb-hazara.net

 

 

نشر مطلب: 7 مارچ 2009 میلادی/ افغانستان

 


بالا
 
بازگشت