از انفجار تا بحران
نوشته عبدالواحد سیدی
2سپتامبر 2008
یازده سپتمبر و پیامد های آن در رابطه بحران در افغانستان
قرن بیست ویکم توانست یک تعداد کشور ها را پهلوی هم ردیف بندی کرده و در یک صف نمایشی قرار دهد ، این کشور ها علی رغم توانایی ها وناتوانیهای که داشته اند و دارند نا گزیرند در این صنف بندی ها حضور بهم رسانند .در آغازه قرن بیستم صدا و صلای آزادی بعضی از کشور های زیر سلطه غربیان بلند شد و قبل بر آن در قرن نزده مردی بنام سید جمال الدین افغان از یک خانواده افغانی در کنر قد بر افراشت و علم آزادی را از هند برتانوی تا به ایران و مصر و شام و عربستان و اروپا بلند نگهداشت و مفکوره های این متفکر بزرگ افغانی موجی از پذیرش های جدید و تلقینات منطقی را در بین جوامع راه گشایی کرد . واما در قرن بیستم ثمرۀ آن آزادی بعضی از کشور ها از جمله افغانستان بود.
علی رغم این کوشش ها و تپش ها قرن بیستم شاهد رکود کشور های پهناور اسلامی نیز بودو پیش از جنگ جهانی دوم کشور های نظیرپاکستان که جزء شبه قاره هند برتانوی بود، بنگله دیش ، مالیزی ، مصر، سودان و افریقای شرقی و اردن و عراق و کویت و شیخ نشین های خلیج عرب مستعمره انگلستان بودند. مراکش و الجزیره ،تونس و سنیگال و موریتانی و مالی و چات و سوریه و لبنان مستعمره فرانسه. ولیبا و سومالی و اریتیره مستعمره ایتالیاواندونیزی مستعمره هالندو صحرای غربی مستعمره اسپانیا وازبکستان ، ترکمنستان و تاجکستان و قزاقستان و قرغزستان و ازربایجان اجزای از امپراطوری روسیه بودند که از این میان ، صرف ترکیه ایران افغانستان و عربستان سعودی استقلال داشتند.این کشور ها اکثراً بعد جنگ جهانی دوم دارای حاکمیت مستقل گردیدند اما از انجائیکه مواد خام ماشین های استعمار جدید از همین کشور های آزاد شده و یا تازه به آزادی رسیده تأمین میشد استعمار جدید خواست تا با موج تازه ای از لطایف و حیله های هنر مندانه و مزورانه خود را داخل سیستم های باز دهی اقتصادی این کشور ها سازند و یا اینکه با ترفند های محیلانه آنها را بجان هم اندازند تا بتوانند از این آب گل آلود به نفع خود ماهی بگیرند.
معهذا جهان غرب در پی بهانه ای می گشت تا بتوانند در بین نیرو های فکری و عقیدتی جوامع شرقی نفوذ داشته باشند از این رو به بهانه کمک به اسلام و رهایی آن از چنگال ماتریالزم شوروی با مجاهدان افغان دست توامیت و دوستی دراز کردند و در واقع زمانیکه روسیه شوروی افغانستان را اشغال کرده بود اشک تمساح ریختند و زمانیکه مجاهدان افغان روسیه شوروی را در افغانستان به شکست مواجه ساخت و دگر ابزاری برای موجودیت غربیهابرای مداخلات شان در این کشور باقی نماند ، امریکا و انگلیس خواستند تا این ملت تازه به پیروزی رسیده را در هم بشکنند تا از یک طرف جلو انکشافات ستراتیژیک آنها رابگیرند و مجال این را به آنها ندهند تا افکار پیروز مندانه ایجاد یک امارت بزرگ اسلامی را در سر بپرورانند، لذا آنان را بجان هم انداختند تا زمینه های فلج ساختن آنان را از کوره راه سیاسی و اقتصادی با انحرافات فکری اماده سازند و از جانب دیگر به لطایف الحیل گروه طالبان را در پاکستان با یک پروگزام سرسام آورو دور از شناخت تربیه ، مجهر ودر مدت کوتاهی به افغانستان گسیل داشتند تا قدرت را توسط آنان از آن خود سازند وبه این هم اکتفا نکردند و خواستند مستقیماً خود شان را بر اریکه قدرت در حساس ترین منطقه ای از آسیای جنوبی مستقر سازند(افغانستان) به طرفند جدیدی دست یازیدند و انفجارات برج های نیویارک را که دوازده هزار کیلو متراز افغانستان دور تر قرار داشته است را به طالبان از همه جا بیخبر و حامیان طالبان و یاران قدیمی تر خود شان القاعده ای ها نسبت دهند که کذب محض بوده وما نظر به اسناد دست داشته رسانه ها به این نقطه توجه میکنیم.
روبرت دریفوس در کتاب بازی شیطان به این مسائل هر چند که نوشته اش خالی از ترفندنبوده واز جانب داری نیرو های چپی ضد غرب منشه دارد چنین اذعان میدارد :
· داستان حمایت مادی و معنوی ایالات متحده امریکا گاه بصورت آشکار و گاهی هم پنهانی فعالیتهای به اصطلاح بنیاد گرایان تالیف شده توسط امریکا رادر کتاب بازی شیطان هویدا میسازد.
· این پیوند را که از شش دهه( یعنی از تشکیل دولت اسرائیل و سقوط خلافت اسلامی سلاطین ترک)بین آیالات متحده و گروههای ظاهراً اسلام گرای تحت خط پیروی از امریکارا تا حدی در پیدایش" تروریزم به اصطلاح اسلامی"به عنوان پدیده جهانی کار طراحان و ستراتیژست های ایالات متحده امریکادر شرق میانه ، شمال افریقه و اسیای جنوبی و مرکزی میداندو اما پس از رخداد 11 سپتمبر واضح و آشکارا شد که از آنها بحیث متحد خود در جنگ سرد استفاده نموده در اکثر فعل و انفعالات که در چندین دهه در جهان رو نما گردید اینها را این دست و آندست گردانید تا جهان را به نفع خود در آورند.و حتی در مقاطعی از زمان به این یاران متحد خود خیانت نیز ورزیدند(راندن امریکائیان طالبان را از افغانستان و سقوط دادن هوا پیمای حامل ضیاء الحق حکمران پاکستان).که استعمال این شیوه باعث فاصله گرفتن و پشت کردن دوستان تروریزم امریکااز آن کشور شد.
· آمریکا ازسال 1945 الی 1991 که دوران تنور داغ مبارزات غربیها بخصوص امریکا در جنگ سرد محسوب می شود این کشور نه تنهاشوروی سوسیالیستی را دشمن بحساب می آورد ، بلکه رهبران کشور های شرق میانه،شمال افریقا، آسیاو تمام کشور های را که مهر تائید بر پروژه سیاسی آمریکا نمی زدندو یا هژمونی غرب و به ویژه امریکا را به چالش می کشیدند، تحت فشار میگذاشت.زیرا امریکا اینطور می پنداشت که این کشور ها در واقع بر خلاف دوکتورین سیاسی و ستراتیژیهای امریکایی عمل میکردند.
· آیالات متحده ایدیواوژیهای آزاد منشانه را که منجر به استقلال و آزاد اندیشی کشور های جهان سیوم از زیر سلطه امپریالیزم غرب که در طلیعه این بحث گروه کشور های استعمار جو ردیف شده است رابدیدۀ دشمنانه نگریسته و گسترۀ فکری و اندیشه عملی آنها را که وارد مبارزه تمام عیار در کار زارترقی و رشد اجتماعی خود شدند مزدوران استعمار را در لباس مذهب تعبیه و از آنها بخاطر سرکوبگری آزادیخواهان استفاده نمود ( که ما مثال های زیادی را از این دست در تاریخ ترقند های آمریکا در دستکاریها و جعلیات در برابر ملت های آسیایی بخصوص در دهه موجوده در عراق و افغانستان و سایر کشور ها داریم ، اینها با اجیران استعمار زده شان در لباس مذهب حتی در مقابله با اسلام ناب و اصیل که سر چشمه از قرآن دارد نیز دشمنی خود را علنی ساختند و ما دیدیم که بعد از فرو پاشی شوروی که بدست مجاهدان افغان که نهایت با اندیشه های ژرف اسلامی و ملی مجهز بودند به توسط ایادی و عاملان خود و حتی کشور پاکستان که خود معجون مرکبی از این فعل و انفعالات و بازیگری در دست بازیگران عصر تخطئه و فساد میباشد توانستند شیرازه این ملت غیور و ظفر مند را از هم بگسلانند و دهه جنگ و نفرت را بین مردم ، شهر بشهر و کوچه به کوچه بکشانند تا از این ملت یکپارچه و غیرتی چیزی باقی نماند و آنرا هم که باقی مانده بود خودش در یک حادثه خونبار باز هم توسط مزدوران استعمار در لباس مذهب در خواجه بهاوالدین تخار که ریشه ترور و شکل آن بی شباهت از رهگذر اقتران زمانی با واقعه 11 سپتمبر نمیباشد عملی کردند تا موج تازه ای از فعل و انفعالات استعماری را در یک کسوت دیگر بجان این کشور بپوشانند و در میدانگاه بین المللی جولان آن را بنمایش بگذارند .)
· آمریکا سالهای زیادی سعی بر آن داشت تاسدی محکمی را در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی ایجاد نماید.و از این رو سودای تحرکات ستیزه جویانه و از درون پاشاندن جمهوری های مسلمان شوروی را نیز در سر می پرورانید. امریکا خواست اسلام را که دارای اندیشه عالی و مذهب متشکل است توسط مزدوران استعمار در لباس مذهب استفاده ابزاری نموده ذهنیت مسلمانان را دچار تشاوشات و انحرافات از تشکلات مذهبی که باعث فرو ریختن قوی ترین اندیشه ها میگردد بگردانداو میخواست تا ریشه های چهارده قرنه اسلام ناب محمدی رااز روی قرآن حذف کرده و در مقابله با اسلام سیاسی ای که از دکتورین غرب و تروریزم در قرن نزدهم آب خورده و جفت و جور شده است ضعیف و نا کارآ جلوه دهد تاانگاره های اسلام گرایی ستیزانه جویانه و ترور مندانه را با ویژگیهای جهان شمول اسلام حقیقی در تفکرات اصیل اسلامی چیز غریب جلوه داده و در واقع اسلام را تحریف نمایند.
· آمریکا که از اسلام منحیث یک مذهب متشکل که بار ور از باور های عالی در چهار چوب اندیشه ها و جهان بینی اسلامی که بیشتراز صدها ملیون مسلمان را در سراسر دنیا با هم متحد گردانیده است در وحشت بود از این رو خواست تا با ترتیب دادن افزار های واپس گرایانه توسط عاملین استعماری خوداین گروه را بیشتر بخدمت بگمارد تا باشد که حرکت و اندیشه و سلوک این عاملین استعمار در لباس مذهب با باور های سنتی دین اسلام که بر پنج رکن اصلی استوار است که در واقع نمایشی تحریف شده از چهره غیر واقعی اسلام توسط این عمال میباشد که به هیچ وجه قابل پذیرش مسلمانان سنی و سنتی که از اصل قرآن پیروی میکنند نیست.ایالات متحده امریکا بخاطر براندازی اسلام حقیقی به این گروهها کمک های مادی و معنوی بالقوه وحمایت همه سویه کرد.اخوان المسلمین در مصر، انجمن حجتیه در ایران و وهابیون در عربستان سعودی ، حماس و حزب الله درفلسطین،شیعیان در عراق و طالبان در افغانستان و دستگاه القاعده به رهبری اسامه از رهکار های این انکشافات است که به جهان اسلام بر چسپ زده میشود.
· آمریکا با پردایش اسلام سیاسی در شرق میانه مؤثر ترین و سهل ترین شیوه را در روند پیاده کردن امپراتوری خویش بدست آورد، این فعل و انفعالات امریکا از آغاز نفوذ در منطقه تا دست اندازیها و مداخلات نظامی، و سر انجام حضور مستقیم نظامی در جریان اشغال عراق و افغانستان، همواره از این اسلام سیاسی (عاملان استعمار در لباس مذهب)ابزاری در خدمت این هدف بوده است .امریکا در دهه50 میلادی اکثر سران جهان اسلام از جمال عبدالناصر گرفته تا مصدق را نیز دشمن خود می پنداشت، امریکا و برتانیا مشترکاً در پروژه رشد شخصیت های محبوب و مردمی عمال خویش را در چهره های مختلف مجهز ساخت تا عندالموقع به از بین بردن و ترور آنها مانند جمال عبداناصر در مصر مانع رشد ناسیونالیزم عربی گردیدند.و حتی ما در بین حکومات غیر اسلامی نیز نظیر این قتل ها را دیدیم (ترور خانواده گاندی در هندوستان و ترور رهبر سیاهان افرقا وامریکای لاتین غیره).امریکا که خطر ناسیومالیزم عربی را در خود احساس کرده بود در دهه 60 میلادی با ملک سعود و شاهزاده الفیصل(ملک فیصل دوم)پیمانی بست که این پیمان از شمال افریقا تا پاکستان و افغانستان انجام گرفت و عربستان سعودی در پی بر پایی انجمن های برای تجهیز وسازماندهی جناح وهابیون شد. با مرگ ناصر حرکت های واپس گرایانه به عنوان تکیه گاه حکوامات وابسته به ایالات متحده امریکا فراهم شد. رویکار آمدن انوار السادات و کودتای نظامی جنرال ضیاالحق در پاکستان و عروج حسن الترابی در سودان برای کسب قدرت در این کشور ها امریکا متحدان خود را یافت.ولی قسمی که دیده می شود این اسلام گرایی نوین که امریکا موسس آن است اکنون به یک نیروی بالقوه ای تبدیل شده است که از کنترول حتی امریکا و غرب نیز خارج بوده است و ما نمونه های آن را در بین گروه های مختلف در شرق میانه و افغانستان (طالبان) می بینیم . اکنون که جنگ سرد خاتمه پیدا کرده است بعضی از استراتیيست ها این گروه های خود بنیان امریکا را دشمن بر جایی امریکا قلمداد کرده است.[1]
با تذکر این نکته که من با برخی از مطالب این کتاب" بازی شیطانی" موافق نیستم به این معنی نیست که امریکا چنین کار های را در تبانی با پلان های منطقوی خود انجام نداده باشد بلکه از این هم زشت تر و خائنانه تر ترفند های را موجب شده است اما چیزی که مایه عدم قبول من است مصداقهای است که راه توده "ناشر بازی شیطانی" که خود یک ملعبه ای نظیر القاعده و طالبان بدست امریکائیان بوده است ،آنها نیز همین وظیفه را در جناح چپ شوروی پسند در ایران و جهان انجام داده اند و همین اکنون به نفع دکتورین شکست خورده مارکسیزم صدها نشریه را انتشار میدهند که لبه تیز و زهر دار آن متوجه اسلام است. از این روی پژوهش های آنها تا جایی که دیده میشود باعث شک و تردید و عدم قبول در جامعه اسلام میباشد، زیرا آنها (توده ای های ایران ماب نشسته در غرب) هم در قسمت اسلام به تحریفات عنودانه و دشمنانه پرداخته است و آن چیز های را که از طرف شان مطرح شده است مورد قبول مسلمانان نمیباشد. ومن مطالب بالا را با استنتاج بی طرفانه که واقعیت و درد جامعه اسلام را به روشن ترین طریقه تبین مینماید بیان نموده ام که مید انم به مزاق راه توده همانند آمریکا و غربیان بر ابر نخواهد بود و در این گذرگاه هر گز مسامحه ما را بجایی نخواهد رسانید باکی نیست ، من حاضرم پیش منظر آنان را بر رخ کسانیکه خواستار حقیقت هستند بر ملا سازم . باید اظهار بدارم که هدف از این نوشتار چیزی دیگری بود که با این مسائل نیز ارتباط داشت و اکنون بر میگردیم به مسئله 11 سپتامبر که یکی دیگر از درامه های بخون نوشته جهان مردان امریکایی راکه مطلب اساسی ما را در این نوشته تمثیل میکند:
رخداد یازده سپتمبر:
«انتشارات باشگاه اندیشه در تیر ماه سال 1384 خورشیدی کتاب دروغ بزرگ را که توسط "تیری میسان"تالیف شده است به نشر سپارید که کاپی "سافت ویر" آن در کتابخانه گل آباد بایگانی شده است . او در کتاب خود می آورد:
. دو مبشر انجيلي تلويزيون حوادثي كه امريكا را در سوگ فرو برده بود(حادثه یازده سپتمبر)، مورد تجزيه و تحليل قرار دادند.
فالول گفت : (یکی از کشیشان انجلیکن)« خداوند پرده ها را كنار مي زند و به دشمنان امريكا اجازه مي دهد تا آنچه شايسته اش بوده ايم، بر ما ارزاني بدارند».
بعد از وقوع حادثه یازده سپتامبر کار گذاران مذهبی کلیسای انجلیکن آن را یک قهر خداوندی که ناشی از نافرمانی امریکائیان و عیاشی و تن باره ئی شان میپنداشت ملت را محکوم به بد اعتقادی نمود که جریان آن به توصیه بیک جنگ مقدس می مانست. در صبح روز 14 سپتامبر كنگره ايالات متحده به پرزيدنت جورج بوش اختيار داد تا از كليه قواي قهريه مناسب و مورد نياز بر عليه تمامي ملت ها، سازمان ها يا اشخاصي كه به تشخيص او در حملات تروريستي 11 سپتامبر 2001 دست داشتند يا در انجام آن مساعدت نمودند، يا به آن سازمان ها و اشخاص پناه دادند، به كار گيرد، تا از تكرار اينگونه حملات تروريستي بر عليه ايالات متحده توسط اينگونه ملل، سازمان ها يا اشخاص جلوگيري به عمل آورد.
اين قطعنامه مشترك هر دو مجلس نمايندگان با اكثريت آرا به جز يكي، كه متعلق بود به نماينده دمكرات ها از كاليفرنيا به نام باربارالي، تقريبا بدون هيچگونه جر و بحثي تصويب شد.
متن اين قطعنامه به پرزيدنت بوش در مبارزه با سازمان هاي تروريستي غير دولتي اختيارات كامل مي دهد، اما «اختيارات فوق العاده» داده شده كاملا «اختيارات جنگي» نيستند. پرزيدنت جورج بوش ملزم است قبل از شروع هرگونه عمليات خصمانه اي بر عليه كشور ديگر كنگره را مطلع نمايد.
به منظور انجام اولين عمليات، پرزيدنت بوش از كنگره درخواست يك اعتبار بيست ميليارد دلاري نمود. در يك حركتي وطن پرستانه به كفايت اين مبلغ شك كرده و هر دو مجلس نمايندگان و پس از 5 ساعت بحث چهل ميليارد دلار تصويب نمودند. علاوه بر اين، پرزيدنت بوش دستور بسيج حداكثر پنجاه هزار نيروي ذخيره را نيز صادر كرد.
وزير دفاع، دونالد رامزفلد، 35500 نيرو را احضار نمود (10000 نفر از ارتش، 13000 نفر از نيروي هوايي، 3000 نفر نيروي ویژه .
آخرين باري كه چنين بسيج نيرويي صورت گرفت به جنگ خليج مربوط مي شد. اين بار تعداد نيروهاي احضار شده پنج برابر بيشتر بود چون كه به ناوگان جنگي نيرومندتري نياز بود. جورج بوش در 20 سپتامبر در جلسه مشتركي خطاب به كنگره نطق مهمي ايراد نمود.
در اين نطق چهره هاي شناخته شده متعددي از جمله نخست وزير انگلستان، توني بلر او را همراهي مي نمود.
در اين هنگام او سرانجام به طور رسمي اسامه بن لادن و سازمانش را مسوول اين حملات اعلام نمود و به رژيم طالبان اولتيماتوم داد: تمامي رهبران القاعده را كه در سرزمين شما مخفي شده اند به ايالات متحده تحويل دهيد.
علاوه بر آن او (پرزيدنت بوش) ايجاد يك «اداره امنيت ملي» به سرپرستي يك وزير و تحت نظارت مستقيم خود او را اعلام كرد. اين اداره جديد ايجاد و هماهنگي اجراي استراتژي ملي جهت در امان نگه داشتن ايالات متحده از تهديدات و حملات تروريست ها را بر عهده خواهد داشت.
رئيس جمهور اضافه نمود كه او دريادار (Marian) و استاندار اسبق پنسيلوانيا، تام ريج را جهت اداره اين مركز گمارده است. به منظور تكميل نمودن اين اقدامات، حكومت بوش تصميمات متعددي جهت تقويت حفظ اسرار نظامي اتخاذ نمود.
روز بعد از حملات، يعني 12 سپتامبر، رامزفلد در مصاحبه مطبوعاتي اش در پنتاگون اظهار نموده بود كه: ذكر اين نكته حائز اهميت است كه هنگامي كه افراد با اسرار نظامي سر و كار دارند و اين اسرار طبقه بندي شده را در اختيار افراد غير قرار مي دهند، شانس دولت ايالات متحده در تعقيب كساني كه به آن كشور حمله و بسياري از امريكاييان را كشته اند بشدت كاهش مي دهد.
ثانيا1، هنگامي كه اطلاعات طبقه بندي شده مربوط به عمليات نظامي در اختيار و دسترس كساني قرار مي گيرد كه نبايد به آن اطلاعات دسترسي داشته باشند، تاثير اجتناب ناپذير اين عمل آن است كه زندگي مردان و زنان نظامي به خطر مي افتد چون كه آنها بايد آن عمليات را به انجام برسانند.
هنگامي كه خبرنگاران در روز 25 سپتامبر از او سوال كردند كه آيا او براي حفظ اسرار دروغ هم گفته است يا نه، رامزفلد پاسخ داد كه او شخصا به اندازه كافي باهوش هست تا راههاي ديگري براي حفظ اسرار بيابد، اما بايد همكاران او نهايت سعي خود را به عمل آورند.
وزير دفاع رامزفلد: البته بايد به عبارت معروف وينستون چرچيل اشاره نمود هنگامي كه گفت از من نقل قول نكنيد.
من نمي خواهم كه اين را از طرف من نقل قول كنيد، بنابراين از طرف من نقل قول نكنيد.
او گفت كه بعضي وقتها واقعيت چنان گرانبهاست كه بايد با لشگري از دروغ از آن محافظت نمود صحبت كردن درباره تاريخ حمله و زمان حمله و در حقيقت، آنها نه تنها درباره تاريخ حمله نرماندي يا محل آن سخن نگفتند، اصلا آيا مي خواستند به ساحل نرماندي يا شمال بلژيك حمله كنند يا نه، در واقع طوري طراحي كردند كه آلماني ها را در مورد مكان حمله گمراه كنند. يك ارتش ساختگي تحت فرمان ژنرال پتن به وجود آورده بودند.
اين بخشي از تاريخ است و خواستم شما آن را در نظر داشته باشيد.
هرگز به خاطر نمي آورم به مطبوعات دروغ گفته باشم، قصد انجام اين كار را هم ندارم و دليلي هم براي دروغ گفتن وجود ندارد. راههاي زيادي وجود دارد كه بتوان از دروغ گفتن اجتناب كرد و من اين كار را نمي كنم.
خبرنگار: اين شامل همه افراد در وزارت دفاع مي شود؟
رامسفلد: حتما شوخي مي كنيد (خنده حضار) در روز دوم اكتبر معاون وزير دفاع پيت آلدريج پسر، نامه اي خطاب به كليه فروشندگان اسلحه نوشت.
او در نامه اش خاطرنشان نمود كه اطلاعات نظامي كه در دسترس آنها قرار داده مي شود، حتي كم اهميت ترين اطلاعات مي تواند مقادير قابل توجهي از اسرار وزارت دفاع را فاش نمايد بنابراين احتياط از طرف غيرنظاميان بسيار ضروري بود.
در تاريخ 4 اكتبر يك نامه الكترونيكي توسط مدير خريد نيروي هوايي ارتش ايالات متحده به نام دارلين درويون به تمامي توليدكنندگان اسلحه ارسال و پيامدهاي نامه آلدريج در آن به وضوح بيان گرديد. تمامي سازندگان اسلحه از بحث و صحبت با روزنامه نگاران درباره قراردادهاي تحت مذاكره و قراردادهايي كه قبلا امضا شده و به افكار عمومي اعلام شده بودند منع شده بودند. منع گفتگو در اين موارد تنها به ايالات متحده محدود نبوده بلكه تمامي كشورهاي خارجي كه فروشندگان در آنجا حضور مي يافتند را نيز شامل مي شد.
همچنان بوش از کارمندان وزارت دفاع امریکا خواست تا تمام فعالیهای خویش را مخفی نگهداشته و با هیچکسی در مورد صحبت نشود. روز 11 سپتکبر اف بی ای(FBI) از شركتهاي هوايي درخواست نمود تا با مطبوعات گفتگو ننمايند.
با اين وجود شهادت آنها هر دو موضوع كه چرا هواپيماها پر از مسافر نشدند و چرا هواپيماربايان در ليست مسافران نبودند را مشخص مي نمايد. عصر همان روز ماموران اف بي آي در خانه برادران ژولز و جيدئون نادت منتظر آنها بودند كه در زمان برخورد هواپيماها به ساختمان ها در منهتن بودند. ماموران اف بي آي پنج ساعت فيلمبرداري ويدئويي كه توسط دو روزنامه نگار از داخل برجهاي مركز تجارت جهاني و از خارج ساختمان تهيه شده بود را مصادره نمودند. فقط 6 دقيقه از فيلمبرداري كه برخورد اولين هواپيما به ساختمان را نشان مي داد به آنها برگردانده شد.
اين سند كه به كمك آن مي شد سقوط مركز تجارت جهاني را بهتر فهميد مهر و موم شد. اف بي آي همچنين از شركت اديگو (Odigo) خواست تا با مطبوعات گفتگو ننمايند.
جالب توجه است تا بدانيم دقيقا چگونه به آنها اخطار شد و چه اقداماتي براي محدود كردن تعداد افراد در برج ها در آن روز صورت گرفت. عينا، مقامات نظامي هر نوع گفتگويي بين كارمندانشان و مطبوعات را منع نمودند.
بنابراين روزنامه نگاران نمي توانند از خلبانان جنگنده ها يا پرسنل پايگاه هاي نيروي هوايي در «باركز ديل» يا «آفوت» تحقيق نمايند.
كانون وكلاي امريكا، به نوبه خود، با آگاهي از اين كه محاكمات براي غرامات ناشي از حملات مي تواند منجر به برملا شدن اسرار رسمي بينجامد، اعلام كرد كه هر قاضي كه سعي نمايد به نام خانواده قربانيان دست به اقدامات قانوني بزند را از ليست قضايي خود خارج خواهد نمود.
اين ممنوعيت فقط 6 ماه به طول كشيد كه پس از آن بعضي آزمايشات و بررسي ها مقدور نمي باشند. پرزيدنت بوش شخصا با رهبران كنگره تماس گرفته و از آنان خواست با ايجاد كميته تحقيقات درباره حوادث 11 سپتامبر امنيت ملي را به خطر نيندازند. به خاطر حفظ ظاهر و همچنين ورق زدن صفحه (turning the page) رهبران كنگره تصميم گرفتند تحقيقات مشترك از هر دو مجلس.
.. در مورد اقدامات صورت گرفته از زمان 11 سپتامبر به عمل آورند تا از حملات تروريستي جديد جلوگيري شود.
در روز 10 اكتبر، مشاور امنيت ملي، كاندوليزا رايس، مديران شبكه هاي تلويزيوني مهم را به كاخ سفيد فرا خواند (ابي سي، سي بي اس، سي ان ان، فاكس، فاكس نيوز، ام اس ان و ان بي سي) تا از آنها بخواهد تا با اين موضوع با مسووليت برخورد نمايند.
اگر آزادي مطبوعات يك اصل است ، از روزنامه نگاران دعوت به عمل آمد در مورد اطلاعات قضاوت نموده و از پخش هر چيزي كه براي امنيت مردم امريكا مضر باشد خودداري نمايند. مطبوعات نيز اين پيام را به وضوح و روشني دريافت نمودند. بلافاصله «ران گاتينگ» (سردبير سيتي سان) و «دن گوتري» (سردبير ديلي كورير) كه جرات كرده بودند از بوش انتقاد كنند اخراج شدند.
پراودا و ايزوستيا در دوران اتحاد شوروي سابق سخت در فشار بودند تا از مطبوعات امريكايي در خدمت به برنامه هاي رسمي پيشي بجويند. آنها مساله پرداختن به وقايع را به كناري نهاده و يا حتي فراهم نمودن محلي كه بتوان در آنجا مشكلات را بحث نمود را فراموش كرده اند.
اين افتضاحي است كه وجود يك سيستم تبليغات و نه يك مطبوعات جدي و واقعي در يك جامعه دمكراتيك را برملا مي سازد. ادوارد هرمان، استاد علوم سياسي در دانشگاه پنسيلوانيا اظهار نمود.
سرانجام، پس از سه هفته مباحثه ، كنگره قانون متحد كردن و نيرومند ساختن امريكا را با فراهم نمودن ابزارهاي مناسب مورد نياز براي پيشگيري از تروريسم را تصويب نمود (كه نام اختصاري قانون USA PATRIOT را به ما مي دهد).
اين قانونگذاري استثنايي انواع آزادي هاي مدني را به مدت 4 سال به حالت تعليق درمي آورد تا به دولت ايالات متحده ابزار لازم جهت مبارزه موثر با تروريسم را بدهد. براي هيچ كس پوشيده نيست كه 4 سال تمام دوره زمامداري جورج دبليو بوش به انضمام دوره انتخابات قبل از دور دوم انتخابات رياست جمهوري را در برمي گيرد.
اين قانون بنا به يك تعريف خيلي كلي و عام «تروريست ها و حاميان آنها را تحت فشار قرار مي دهد».
بنابراين، جمع آوري پول براي خانواده هاي اعضاي IRA كه درانگلستان زنداني شده اند يك جرم فدرال است. طول مدت بازداشت بدون اتهام براي خارجيان مظنون به تروريسم به يك هفته افزايش يافته است. در صورت وارد نمودن اتهام (به هر دليلي، بدون هر گونه ارتباط لازم به مظنون بودن از تروريسم)، مظنونين ممكن است به صورت مخفي تا 6 ماه در بازداشت بمانند، در صورتي كه دادستان كل بر اين باور باشد كه آزادي آنها «امنيت ملي يا اجتماع را به خطر مي اندازد» بدون محدوديت قابل تمديد است. بلافاصله، 1200 مهاجر به مدت نامعلومي با اتهامات افشا نشده بازداشت شدند. كنسولگري هاي خارجي از نقض حقوق اساسي شهروندان كشورهاي متبوعشان شكايت كرده اند، همان گونه كه سركنسول پاكستان در نيويورك اظهار داشت: در اغلب موارد ما نه از هويت و نه از مكان بازداشت افراد كشورمان مطلعيم. در بهترين شرايط، به ما تعداد افراد بازداشت شده را اطلاع مي دهند.
مقامات امريكايي هم آنها را تحت فشار قرار مي دهند تا با نمايندگان كنسولگري و وكلايشان تماس نگيرند اين كاملا غيرقابل قبول است.
قانون USA PATRIOT در نهايت به اف.بي.آي (F.B.I) اجازه مي دهد مانع گفتگوي افراد بدون حضور يك قاضي شوند. در روز 31 اكتبر وزارت دادگستري حق افراد زنداني را از گفتگو به تنهايي با وكلايشان را به حالت تعليق درآورد. بنابراين، امكان نظارت و ضبط اين ملاقات ها وجود داشت و اظهارات مظنونين ممكن بود برعليه آنها استفاده شود ، كه از امكان مشاركت وكيل با موكلش براي طرح استراتژي دفاعي جلوگيري بعمل مي آورد. در روز 13 نوامبر پرزيدنت بوش دستور داد كه خارجيان «مظنون به تروريسم» به انضمام اعضا و اعضا سابق القاعده و افرادي كه كمك كردند (حتي بطور ندانسته) براي ارتكاب اعمال تروريستي توطئه كردند (حتي آنهايي كه انجام نشد) توسط دادگاه هاي فدرال محاكمه نخواهند شد و نه حتي توسط دادگاه هاي نظامي، بلكه توسط كميسيون هاي نظامي.
اين كميسيون ها توسط وزير دفاع منصوب شده و رويه خود را راسا تعيين خواهند نمود. اين محاكمات مي توانند پشت درهاي بسته برگزار شوند. «محاكمه كنندگان نظامي» ملزم به ارائه مدرك كه ممكن است در اختيار داشته باشند به متهمين و مدافعان آنها نيستند. تصميمات كميسيون ها با آراي دوسوم اكثريت اخذ خواهد شد (و نه با كل آرا كه نرم بين الملل در موارد جنايي مي باشد). در همان روز، وزارت دادگستري 5000 مظنون خاورميانه اي را براي بازجويي بازداشت كرد، مخصوصا تمامي آنها اوراق مهاجرتشان كامل بوده و هيچ سابقه اي نزد پليس نداشتند.
با استفاده از كميته ضد تروريسم تصويب شده توسط قطعنامه 1373 (28 سپتامبر 2001) در شوراي امنيت سازمان ملل، وزارت كشور از طريق سازمان ملل به متحدانش فشار آورد تا قوانيني مشابه به تصويب برسانند.
تا به امروز، 55 كشور (به انضمام فرانسه كه قانون امنيت روز به روز را تصويب نمود) بخش هايي از قانون USA PATRIOT را به قوانين داخلي شان اضافه نموده اند.
هدف آنها حمايت از شهروندانشان در برابر تروريسم نيست، بلكه به پليس ايالات متحده اجازه دهند دامنه فعاليت خود را به بقيه دنيا گسترش دهند. اين قوانين اساسا طول مدت بازداشت مظنونين در موارد تروريستي را افزايش مي دهد، آزادي مطبوعات را محدود مي سازد و جلوگيري از گفتگو بدون كنترل قضايي را مجاز مي سازد.
در انگلستان، قانون ضدتروريست بازداشت مظنون خارجي را بدون رويه قضايي ممكن مي سازد، كه اين اعلاميه حقوق بشر اروپا را نقض مي كند.
در كانادا، قانون ضدتروريست روزنامه نگاران را ملزم مي سازد در صورت دستور قاضي منابع خود را افشا كند يا خطر زنداني شدن را به جان بخرد. در آلمان، به سرويس هاي جاسوسي اختيارات قضايي داده شده كه آنها را به پليس سياسي مبدل نموده است. به سرويس هاي مخفي ايتاليا اجازه داده شده در كشور همه نوع اعمال جنايتكارانه مرتكب شوند، به نفع دفاع ملي ، بدون اين كه به مقامات قضايي پاسخگو باشند و غيره.
سرانجام، وزير كشور كالين پاول به اروپا آمد تا اطمينان حاصل كند نيروهاي پليس ملي اطلاعاتشان را بدون تشريفات اداري به اف.بي.آي (F.B.I) منتقل كنند و به اف.بي.آي اجازه دهند تيم هايي در دفاتر يورو پول (پليس اروپا) بگمارد.
از 11 سپتامبر به بعد، دولت قوانيني تصويب نموده، روش هايي اتخاذ كرده، و تهديد به استفاده از خط مشي هايي نموده است كه با قوانين و ارزش هاي ما سازگار نبوده و قبل از اين تصور آنها نيز ممكن نبود، نيويورك ريويوآ و بوكز نوشت. غرق در شكوه وطن پرستي موهوم، سرزمين آزادي بيان و شفافيت سياسي در دامن دليل سياسي و نظامي افتاده بود كه به تمام سطوح جامعه بسط مي يافت. تغيير رسمي وقايع 11 سپتامبر چنين تغيير ناگهاني را توجيه نمي نمود.
اگر دشمن افراد درمانده اي بودند كه در غارهاي افغانستان مخفي شده بودند، چرا بايد همگان از گفتگو در چهار ديواري پنتاگون بايد بهراسند؟ چگونه قابل درك است كه يك مشت تروريست بتوانند با جمع آوري اطلاعات پراكنده در مورد فروش تسليحات به نقشه هاي ارتش ايالات متحده دست يابند؟ چرا بايد عملكرد عادي موسسات را بايد به حالت تعليق درآورده و از دسترسي اعضا كنگره، حتي پشت درهاي بسته، از اطلاعاتي كه لازمه حكومت دمكراتيك است بايد جلوگيري كرد؟ اگر داستان مقامات، كه حملات به تروريست هاي خارجي نسبت داده مي شد، صحيح باشد، چرا بايد مانع تحقيقات كنگره و مطبوعات شد؟ آيا ما شاهد يك تغيير سياسي نيستيم كه خيلي قبل از 11 سپتامبر طراحي شده بود؟ چندين مرتبه در نيم قرن اخير سيا سعي نموده است قوانيني به تصويب برساند كه از برملا نمودن اعمال دولت جلوگيري به عمل آورد و خدمتكاران جامعه و روزنامه نگاران را به خاطر اين برملاسازي تحت تعقيب قرار دهد.
در نوامبر 2000، سناتور بي نهايت مرتجع ريچارد شلبي، كه در آن زمان رياست كميته جاسوسي سنا را برعهده داشت، درخواست تصويب قانون سري بودن اعمال دولت را داشت كه توسط پرزيدنت بيل كلينتون وتو شد.
ريچارد شلبي دوباره در اوت 2001 به اين اقدام مبادرت ورزيد و اميدوار بود با عكس العمل مساعدي از طرف پرزيدنت بوش مواجه شود.
لايحه تحت مذاكره بود كه ناگهان حملات 11 سپتامبر روي داد و بخش هايي از آن در قانون جاسوسي 13 دسامبر 2001 الحاق گرديد. بلافاصله، دادستان كل جان اشكرافت واحد جديدي به وجود آورد كه وظيفه آن بررسي راه هاي جلوگيري از درز اطلاعات سري بود.
قرار بود در مدت 6 ماه گزارشي ارائه گردد اما قبلا وب سايت هاي (Web sites) رسمي متعددي حذف شده بودند: اطلاعات مربوط به افراد حذف شده بودند به دليل اين كه محتويات آنها مي توانست منجر به اين شود كه تروريست ها از آنها اطلاعات سري استنتاج نمايند.
قوه قضاييه، تحقيقات كنگره و مطبوعات، يعني همه نيروهاي مفيد خنثي و عقيم شده اند، در حالي كه قوه مجريه اختياراتي براي خودش قايل شده است كه وارد سياست هاي داخلي شده كه قبلا توسط سيا و ارتش در خارج آزمايش شده اند. تاسيس اداره امنيت داخلي (OHS) كه توسط پرزيدنت بوش در تاريخ 20 سپتامبر به كنگره اعلام گرديد فقط در تاريخ 8 اكتبر مشروعيت يافت. اين يك اقدام موقت كه حاصل شرايط باشد نبود، بلكه حكايت از يك تغيير اساسي سيستم حكومت امريكا بود.
بنابراين، دولت بين امنيت داخلي و خارجي تفاوت قايل مي شد. مدير اداره امنيت داخلي همطراز مشاور امنيت ملي (كوندوليزا رايس) خواهد بود. هر كدام رياست شورايي را برعهده خواهند داشت: شوراي امنيت داخلي و شوراي امنيت ملي. وظايف آنها در موارد متعددي تداخل پيدا مي كرد.
همچنين پرزيدنت بوش يك نفر را به عنوان معاون مشاورامنيت ملي جهت نظارت بر فعاليت هاي ضدتروريستي گمارده است، اگر چه اين شخص گزارش هايش را براي كاندوليزا رايس مي فرستد، اما اين گزارشات بايد دردسترس تام ريج هم قرار بگيرند.
اين پست كليدي به ژنرال وين.آ. دانينگ واگذار شد كه مخصوصا سابقه قلدرمآبي دارد. در ميان ساير مسائل، دانينگ مسوول نيروي عمليات مخصوص براي شبكه عقب مانده بود او همچنين بر همكاري بين دو شورا در اداره نفوذ استراتژيك نظارت خواهد كرد، كه مسووليت آن تاثير گذاشتن بر افكار و دولت هاي خارجي خواهد بود.
اداره امنيت داخلي اختيارات گسترده اي دارد كه با گذشت زمان تكامل خواهد يافت.
مشكل بتوان گفت: نقشي قابل مقايسه با «اداره بسيج جنگ» (OWN) در دوران جنگ دوم جهاني يا اداره سياست ملي كنترل مواد مخدر (ONDCP) داشته باشد كه بر عمليات نظامي در امريكاي لاتين نظارت دارد.
در هر حال، ما شاهد تسلط ارتش و سرويس هاي جاسوسي بر زندگي مردم هستيم.
تاريخ نويسان چنين ضبط خواهند كرد كه بين نوامبر 2000 و فوريه 2002، دمكراسي، آنگونه كه توسط آفرينندگان و «اعلاميه استقلال» و قانون اساسي ايالات متحده تجسم گرديده بود، عملا به پايان رسيد. با مرگ دمكراسي، دولت خداسالاري فاشيستي امريكا متولد شد. دو روزنامه برجسته بنام هاي جان استنتون و وين مدسين اظهار نمودند
آیا تقصیر از بن لادن است؟
صبح روز 11 سپتامبر، هنگامي كه سي.ان.ان تصوير يكي از برجهاي مركز تجارت جهاني را در حالي كه شعله هاي آتش از آن به هوا برمي خاست را نشان مي داد، اما هنوز مشخص نبود كه آن اتفاق يك حادثه يا يك حمله بود، مفسران شبكه گزارش دادند كه احتمالا اسامه بن لادن در آن كار دست داشت. اين فرضيه به تدريج تنها توضيح قابل قبول تلقي مي شد.
چنان حملاتي فقط مي توانست كار يك هيولا باشد كه شديدا با دنياي متمدن بيگانه است، نفرتي بي منطق نسبت به غرب دارد و دستهايش غرق در خون بود. اين ديوانه قبلا شناسايي شده بود: دشمن شماره يك امريكا اسامه بن لادن.
شايعه ابتدا با درز اخبار توسط منابع مطلع يا منابع نزديك به تحقيقات به مطبوعات راه يافت. هنگامي كه كالين پاول علنا بن لادن را يك مظنون ناميد اين خبر رسميت يافت. هنگامي كه جورج دبليو بوش او را مقصر قلمداد كرد اين به يك باور و اعتقاد تبديل شد. تا به امروز، آن اتهام با دليل و مدرك اثبات نگرديده است.
اما مقامات امريكايي خود را بي نياز به انجام آن مي بينند چون كه نواري از اسامه بن لادن را منتشر كردند كه از نظر آنها يك اعتراف بود.
اسامه بن لادن پنجاه و چهارمين فرزند شيخ محمد بن لادن موسس گروه سعودي (SBG) در سال 1931 بود. اين شركت مادر كه مهمترين شركت در عربستان سعودي مي باشد، نيمي از درآمدش را از ساختمان سازي و فعاليت هاي عمومي كسب مي كند و نيمه ديگر از مهندسي، املاك، توزيع، مخابرات و انتشارات عايد مي گردد.
يك شركت سرمايه گذاري سوئيسي، شركت سرمايه گذاري سعودي (SICO)، تشكيل شد كه چندين شركت با شراكت بانك تجارتي ملي سعودي به وجود آورد.
از فعل و انفعالات شرکت ساختمانی گروپ اسامه در عربستان سعودی میگذریم و وارد شناسایی از شخص اسامه می شویم: اسامه كه در سال 1957 متولد شد از دانشگاه شاه عبدل عزيز در رشته مديريت و اقتصاد فارغ التحصيل شد.
گفته مي شود بازرگان باتدبيري است.
در دسامبر 1979، استادش شاهزاده تركي ال فيصل ال سعود (رئيس سرويس هاي مخفي سعودي از سال 1977 تا اوت 2001) از او خواست مديريت مالي عمليات سري سيا در افغانستان را بر عهده گيرد.
در مدت 10 سال، سيا 2 ميليارد دلار براي كنترل روسها در افغانستان سرمايه گذاري كرد كه پرهزينه ترين عمليات در تاريخ اين سازمان (سيا) مي باشد. سرويس هاي مخفي عربستان و ايالات متحده جنگجويان مسلمان را استخدام كرده، آموزش داده، مسلح نموده و آنها را روانه جهاد نمودند تا با روسها جنگيده و آنان را شكست دهند.
اسامه بن لادن نيازهاي اين گروه نامنظم را كه در يك فايل كامپيوتري به نام القاعده نامگذاري شده بودند را برطرف مي كرد (به طور لغوي به معني پايگاه مانند پايگاه داده مي باشد).
بعد از شكست اتحاد شوروي، ايالات متحده امريكا كاملا علاقه خود به افغانستان را از دست داده و آن را به دست جنگجويان و مجاهدين كه از سراسر جهان اسلام براي جنگ با ارتش سرخ استخدام كرده بودند سپرد. سپس اسامه بن لادن همكاري با سيا را قطع و اين جنگجويان را خود نگه داشت.
در 1990، او به پادشاهي سعودي پيشنهاد كرد مردانش را در اختيار آنها قرار دهد تا صدام حسين مرتد را از كويت بيرون برانند و هنگامي كه سعودي ها ائتلاف به رهبري پرزيدنت بوش پدر، ديك چني (در آن زمان وزير دفاع) و كالين پاول (در آن زمان رئيس ستاد مشترك) را به او ترجيح دادند خشمگين شد.
جنگجويان مسلمان بر سر اين كه آنها هم پيمانان يا دشمنان ائتلاف سعودي امريكايي بودند به دو اردوگاه تقسيم شدند. اسامه بن لادن به گروهي تعلق داشت كه توسط رهبر سوداني حسن ال ترابي اداره مي شد كه در اين گروه ياسر عرفات نيز يافت مي شود.
آنها در كنفرانس هاي معروف اسلامي و عرب كه در خارطوم تشكيل مي شد شركت مي كردند. در 1992، ايالات متحده بنا به يك قطعنامه سازمان ملل به نام عمليات اعاده اميددر سومالي نيرو پياده كرد.
چند جنگجوي جنگ افغانستان به روي سربازان امريكايي در سومالي آتش گشودند. 18 سرباز امريكايي كشته شد. اسامه بن لادن مسوول اين زد و خوردها شناخته شد. ارتش ايالات متحده آنجا را ترك كرد. در عالم خيال، بن لادن امريكا را شكست داده بود، درست بعد از شكست روسها. در آن زمان اسامه بن لادن از مليت سعودي اش خلع و در سودان اقامت گزيد. هنگام قطع رابطه با خانواده اش تقريبا 300 ميليون دلار به او ارثيه رسيد.
او اين پولها را در ايجاد چندين بانك، فعاليت هاي كشاورزي و توزيع كالا به صورت داخلي سرمايه گذاري كرد.
در ابتدا به كمك كلنل عمر حسن ال بشير، كه در آن زمان حسن التورابي ناميده مي شد، در سودان چندين شركت، يك فرودگاه، جاده و يك خط لوله ساخت و توليد قسمت عمده صمغ عربي را تحت كنترل درآورد. علي رغم اين پروژه ها، در سال 1996 از سودان اخراج شد، به دليل فشارهاي مصر كه او را متهم به توطئه در ترور پرزيدنت حسني مبارك نمود سپس او به افغانستان برگشت.در ژوئن 1996، 19 سرباز امريكايي در حمله اي به پايگاه نظامي كوبار در عربستان سعودي كشته شدند. ايالات متحده اسامه بن لادن را محرك اين قضيه معرفي كرد.
در پاسخ، او جهاد را بر عليه امريكا و اسرائيل به كار گرفت، كه در رساله معروفش مشركين را از جزيره عرب اخراج كنيد به آن اشاره نموده است.
او همان منطقي را به كار برد كه با سيا در افغانستان مورد استفاده قرار داد: وظيفه مقدس همه مسلمين است كه سرزمين هاي اشغال شده اسلام را آزاد كنند. اما مشكل بتوان اشغال نظامي افغانستان توسط روسها را با ايجاد پايگاه هاي نظامي ايالات متحده در عربستان سعودي كه فرآيند يك قرارداد بين دو دولت است مقايسه كرد.
موعظه هاي ميليونر در بسيج توده هاي مسلمان كه او با كمك رهبر مصري آيمان ال زواهري در سال 1998 به وجود آورده كه به جبهه بين المللي اسلامي بر عليه يهوديان و مسيحيان معروف بود به جايي نرسيد. در 7 اوت 1998 حملاتي سفارت خانه هاي امريكا در داراسلام (تانزانيا) و نايروبي (كنيا) كه منجر به كشته شدن 299 نفر و زخمي شدن بيش از 4500 زخمي بر جاي گذاشت را در هم كوبيد. ايالات متحده اسامه بن لادن را به عنوان محرك معرفي كرد.
پرزيدنت بيل كلينتون دستور داد 75 موشك كروز به اردوگاه هاي آموزشي در جلال آباد و خوست افغانستان شليك شود، همچنين آزمايشگاه ال شيفا در سودان مورد حمله قرار گرفت. اف.بي.آي اتهاماتي بر عليه بن لادن وارد كرده و 5 ميليون دلار براي سر او جايزه تعيين كرد. كليه دارايي هاي او مسدود شدند.
در 12 اكتبر 2000 حمله اي توسط يك قايق پر از مواد منفجره به اژدرافكن (USS Cole) يواس اس كول كه در سواحل عدن (يمن) پهلو گرفته بود منجر به كشته شدن 17 ملوان و زخمي شدن 39 نفر گرديد. ايالات متحده اسامه بن لادن را مسوول اين حمله معرفي كرد.
در 8 مي 2001، دونالد رامسفلد فاش ساخت كه دشمن شماره يك (ايالات متحده نه تنها داراي سلاحهاي باكتريولوژي و شيميايي بود، بلكه در شرف ساخت بمب اتمي و پرتاب ماهواره بود. ميلتون بردن (رئيس سابق سيا در سودان در 1980 و يكي از چهره هاي سرشناس در عمليات مخفي سازمان در افغانستان) در مصاحبه اي با برنامه فرانت لاين پي بي اس (PBS Frontline) اظهار ترديد نمود: ربط دادن اسامه بن لادن به همه عمليات تروريستي در دهه اخير ساده انديشي و توهين به شعور اغلب امريكاييان است و يقينا هم پيمانان ما، ما را جدي نخواهند گرفت.
در 8 مي 2001، دونالد رامسفلد فاش ساخت كه دشمن شماره يك (ايالات متحده نه تنها داراي سلاحهاي باكتريولوژي و شيميايي بود، بلكه در شرف ساخت بمب اتمي و پرتاب ماهواره بود. ميلتون بردن (رئيس سابق سيا در سودان در 1980 و يكي از چهره هاي سرشناس در عمليات مخفي سازمان در افغانستان) در مصاحبه اي با برنامه فرانت لاين پي بي اس (PBS Frontline) اظهار ترديد نمود: ربط دادن اسامه بن لادن به همه عمليات تروريستي در دهه اخير ساده انديشي و توهين به شعور اغلب امريكاييان است و يقينا هم پيمانان ما، ما را جدي نخواهند گرفت.
روز 4 اكتبر، توني بلر نخست وزير انگلستان گزارشي به مجلس عوام ارائه كرد بنام «مسووليت براي خشونت تروريست در ايالات متحده» مهمترين نكته اي كه جلب توجه مي كند اين است كه هيچ سازمان ديگري انگيزه و ظرفيت انجام حملات 11 سپتامبر را ندارد، به جز سازمان القاعده به رهبري اسامه بن لادن.
در همان روز، وزير خارجه پاكستان، رياض محمدخان، اعلام كرد كه شواهد ارسالي به دولت او توسط امريكا براي محاكمه بن لادن كفايت مي كند. اين مدرك كه بطور كلي سري طبقه بندي شده است هرگز منتشر نگرديد. در روز 7 اكتبر، سفراي امريكا و انگلستان به سازمان ملل اطلاع دادند كه دولتهاي متبوعشان جنگ در افغانستان را آغاز كرده اند.
جان نگرو پونته اينطور نوشت: دولت متبوع من اطلاعاتي آشكار و غير قابل انكار بدست آورده است كه سازمان القاعده كه توسط رژيم طالبان در افغانستان حمايت مي شود نقشي اساسي در اين حملات داشته است.
اين اطلاعات آشكار و غيرقابل انكار هرگز در دسترس شوراي امنيت قرار نگرفته است.
روز 10 نوامبر ساندي تلگراف مطلبي درباره وجود يك نوار ويديويي منتشر نمود (كه روز 20 اكتبر ضبط شده بود) كه اسامه بن لادن مسووليت حملات را پذيرفته بود: برجهاي دوقلو اهدافي مشروع بودند. آنها ستونهاي قدرت اقتصادي امريكا بودند. اين وقايع از هر جهت شاخص بودند آن فقط برجهاي دوقلو نبودند، بلكه برجهاي روحي آن كشور بودند كه نابود شدند. گفته مي شود بن لادن رئيس جمهور امريكا و نخست وزير انگلستان را تهديد كرده بود. بوش و بلر به جز قدرت نسبي چيز ديگري را درك نمي كنند. هر وقت آنها ما را بكشند ما نيز آنها را خواهيم كشت تا تعادل برقرار باشد.
اين گزارشات همان روز توسط توني بلر تاييد شد، كه به اطلاع مجلس عوام رسانده بود كه او نسخه اي از نوار را ديده است. اين نوار اسرارآميز در نسخه جديد گزارش بلر عنوان شده بود.
اين سخنان در مصاحبه اي با شبكه خبري الجزيره عنوان شده بود و سپس در ژانويه 2002 توسط سي ان ان پخش شد.
با گردش حوادث، در روز 9 دسامبر واشنگتن پست در صفحه اول خود از وجود نوار ويديويي جديدي خبر داد. نوار كه توسط يكي از همدستان نزديك دشمن شماره يك اجتماع در 11 سپتامبر ضبط شده بود، عكس العمل هاي اسامه بن لادن را نشان داد و بطور يقين مسووليت او در طراحي حملات را مورد تاييد قرار داد.
بنا به گزارش رويتر و به نقل از يك منبع ناشناخته رهبر القاعده اظهار نمود كه اكثر هواپيماربايان كاميكازه (= حمله كنندگان انتحاري) نبوده و حتي نمي دانستند كه قرباني خواهند شد. پائول ولفوويتز، معاون وزير دفاع، در برنامه اين هفته (ا بي سي) اظهار داشت: مايه انزجار است.
اينجا مردي وجود دارد كه از كشتار هزاران تن انسان بيگناه لذت برده و به آن افتخار مي كند. اين مساله دانسته هاي قبلي ما را در باره او تاييد مي كند. هيچ چيز جديد يا تعجب آوري وجود ندارد فقط وقايع را تاييد مي كند.
اميدوارم اين موضوع نقطه پاياني به اين تئوري هاي جنون آميز باشد كه امريكا يا شخص ديگري را گناهكار قلمداد مي كنند.
نوار در 13 دسامبر 2001 توسط پنتاگون پخش شد. اسامه بن لادن در نوار «اعترافاتي» مي كند كه از هر لحاظ با گزارش رسمي مطابقت مي كند و ما مي دانيم كه دور از حقيقت است. من فكر مي كردم كه آتش گاز هواپيما اسكلت آهني ساختمان[مركز تجارت جهاني] را ذوب كرده و فقط در قسمتي كه هواپيما برخورد كرده بود همه آن طبقات فرو خواهد ريخت. اين آن چيزي بود كه ما اميدش را داشتيم.
ما آن روز كارمان را تمام كرده بوديم و راديو....
ما راديو را براي دريافت اخبار از واشنگتن تنظيم كرديم. اخبار ادامه يافت و تا پايان اشاره اي به حمله نشد.
در پايان اعلام كردند كه هم اكنون يك هواپيما به مركز تجارت جهاني برخورد كرده است. بعد از مدتي، آنها اعلام كردند هواپيماي ديگري به مركز تجارت جهاني برخورد كرده است.
برادراني كه اخبار را شنيدند بيش از اندازه خوشحال شدند ...
برادراني كه عمليات را انجام دادند تمام آنچه كه آنها مي دانستند اين بود كه يك عمليات شهادتي دارند و ما از آنها خواستيم تا به امريكا بروند اما آنها هيچ چيز درباره عمليات نمي دانستند، حتي يك كلمه.
اما آنها آموزش ديدند و ما درباره عمليات چيزي به آنها نگفتيم تا اين كه آنها به آنجا رسيدند و فقط قبل از اين كه سوار هواپيما شدند ...
هنگامي كه اولين هواپيما به ساختمان برخورد كرد آنها بيش از اندازه خوشحال شدند و من به آنها گفتم: صبور باشيد ...
فاصله بين اولين برخورد و دومين برخورد به برجها بيست دقيقه بود و فاصله بين اولين هواپيما و هواپيمايي كه به پنتاگون برخورد كرد يك ساعت بود.
نه تنها مامور بن لادن افسانه سقوط برجها را به احتراق نسبت مي دهد، تيمهاي كاميكازه (انتحاري) و حتي سقوط هواپيما بر روي پنتاگون، بلكه حقايق را انكار مي كند.
درحقيقت نوار ويديو با اين تفسير دستيارش پايان مي يابد: امريكايي ها وحشت زده شده بودند، فكر مي كردند كه كودتا شده است.
اگر دشمن شماره يك ايالات متحده چنين بگويد ...
بنابراين در گناهكار بودن اسامه بن لادن در حملات 11 سپتامبر جاي ترديد وجود دارد چونكه او به اعمالي اعتراف كرده است كه هرگز اتفاق نيفتاد.
اما آيا واقعا بن لادن از امريكا منفك شده و دشمن امريكا شد؟ از 1987 تا 1998 آموزش جنگندگان القاعده توسط علي محمد وابسته به ارتش امريكا صورت گرفت.
در همان حال، محمد همچنين در «مركز و مدرسه جنگ افزار مخصوص جان اف كندي» مشغول تعليم بود، جايي كه او به آموزش سري ترين شبكه نفوذ ايالات متحده، «عقب مانده ها» و همچنين افسران نيروهاي مخصوص ايالات متحده پرداخت.
با توجه به مقررات امنيتي سرويس هاي مخفي امريكا، كه مراقبت دائمي از كاركنانش الزامي است، آيا حتي براي يك لحظه مي توان باور كرد كه علي محمد بين پايگاه نظامي در ايالت متحده امريكا و كمپ هاي القاعده در سودان و افغانستان بدون آن كه فورا شناخته شود رفت وآمد كند؟ دستگيري جنجالي علي محمد در پايان 1998 براي مخفي كردن اين حقيقت كفايت نمي كند كه اين مامور «عقب مانده» جنگجويان القاعده را تعليم داد و بنابراين اسامه بن لادن حداقل تا 1998 براي سيا كار مي كرد.
چگونه مي توان نفهميد كه كل داستان اسامه بن لادن توسط سيا ساخته و پرداخته شده است؟ آنها حتي سعي كردند ما را متقاعد نمايند كه بن لادن با 20 جنگنده نيرومندترين ارتش دنيا را از سومالي بيرون كرد!.
يا به عنوان يك مثال ديگر، حملات نايروبي و دارالسلام ضدامريكايي جلوه داده شدند، اما هيچكدام از 11 مقتول حادثه دارالسلام امريكايي نبودند، در حالي كه در نايروبي فقط 12 تن از 213 كشته شده امريكايي بودند.
آنهايي كه اين حملات به دروغ ضدامريكايي را به راه انداختند دقت كافي نمودند تا عواقب آن حملات متوجه ديگران شود.
در حقيقت سيا به توسل به كمكهاي اسامه بن لادن ادامه داد تا از وجود آنها بر عليه نفوذ روسها استفاده كند همانطور كه در زمان اتحاد شوروي سابق چنين كرده بود. شما هرگز يك تيم برنده را عوض نمي كنيد.
در سال 1999 از «لژيون عرب» القاعده براي حمايت از شورشيان كوزوو عليه ديكتاتوري موجود در بلگراد استفاده شد. وجود آنها در چچن هم مورد استفاده قرار گرفت، حداقل تا نوامبر 2001، همانطور كه نيويورك تايمز گزارش داد.
خصومت ادعا شده بن لادن با ايالات متحده به واشنگتن امكان داد مسووليت خود در اين «عمليات كثيف» را انكار نمايند. روابط بين سيا و بن لادن در 1998 به وخامت نگراييد.
بن لادن در حالي كه بشدت بيمار بود در مدت 4 الي 14 جولاي 2001 براي معالجه به بيمارستان امريكا- دبي (امارات متحده عربي) مراجعه كرد. در طول اقامتش در بيمارستان چندين عضو خانواده اش و افراد سرشناس ديگري از عربستان سعودي و امارات به ديدار او رفتند. در همان روز نماينده محلي سيا در دبي كه فردي سرشناس است ديده شد كه از آسانسور اصلي اتاق بن لادن استفاده كرده است روزنامه فرانسوي فيگارو گزارش داد. يك خبرنگار سي بي اس (SBS) گزارش داد كه «شب قبل از حملات تروريستي 11 سپتامبر» اسامه بن لادن در پاكستان بود. بن لادن تحت معالجه ارتشي بود كه روزها بعد قول داد كه از جنگ ايالات متحده بر عليه ترور در افغانستان حمايت نمايد ...
بن لادن در يك بيمارستان نظامي در راولپندي مورد معالجه دياليز كليه قرار گرفته و جان يافت. مردي كه بر عليه امريكا و اسرائيل جهاد به راه انداخت، مردي كه اف.بي.آي براي سرش 5 ميليون دلار جايزه گذاشت، مردي كه اردوگاه هاي آموزشي اش در افغانستان مورد حمله موشكهاي كروز واقع شدند، در بيمارستان امريكايي - دبي مورد معالجه واقع شد، با رئيس دفتر محلي سيا گپ زد و سپس تحت حمايت ارتش پاكستان در راولپندي تحت معالجه واقع شد. اين شوخي دوستان نزديك و جنگجويان القاعده را دچار سر در گمي كرد.
براي مثال بنا به گفته امريكاييان، آزمايشگاه ال شيفا در سودان توسط بن لادن مشغول توليد سلاح هاي شيميايي كشتار جمعي بود. به همين دليل، آن مركز توسط نيروي هوايي ايالات متحده در سال 1998 بمباران شد.
با وجود اين، ناظران بين المللي كه براي بازرسي خرابه ها آمدند دريافتند كه آن آزمايشگاه چيزي به غير از آسپيرين توليد نمي كرد. كارخانه بطور مشترك به اسامه بن لادن و صلاح ادريس تعلق داشت.
سيا ادريس را متهم به توطئه براي ساخت سلاح هاي شيميايي و كمك مالي به جهاد اسلامي در مصر نمود. دارايي هاي مالي اش بلوكه شد، اما در مي 1999 مخفيانه دارايي هايش آزاد شد.
تروريست ادريس امروزه 75درصد آي اي اس ديجيتال سيستمز (IES Digital Systems) و 20 درصد پروتك (Protec) را توسط يك شركت واسطه خارجي بنام گلوبال سكيوريتي سيستمز (Global Security Systems) كنترل مي كند.
اكنون، آي اي اس ديجيتال سيستمز مسوول مراقبت ويديويي از تعدادي شركت دولتي و نظامي بريتانيا مي باشد، همان گونه كه بارون كوكس به اطلاع مجلس عوام رسانيد، در حالي كه پروتك (Protec) مسوول مراقبت و امنيت يازده نيروگاه اتمي انگليسي مي باشد.
در مورد محمد عطا، كه اف بي آي او را متهم به عضوبودن در القاعده مي كند و ادعا مي كند كه كماندوهاي كاميكازه (انتحاري) را در 11 سپتامبر هدايت و رهبري نمود و حساب بانكي اش براي تامين بودجه عمليات مورد استفاده قرار گرفت، او نماينده سرويس جاسوسي داخلي پاكستان (ISI) بود كه به عنوان شاخه اي از سيا شناخته مي شود.
در جولاي 2001 ژنرال احمد محمد، مدير آي اس آي (ISI)، يكصد هزار دلار به حساب بانكي محمد عطا در ايالات متحده حواله كرد، تايمزاينديا گزارش داد. اين خبر هيچ عكس العملي در ايالات متحده بوجود نياورد.
در نهايت، از ژنرال محمود خواسته شد بعد از معرفي جانشينش بازنشسته شود. احترامات صورت گرفته توسط ايالات متحده امريكا عليه بن لادن متقاعدكننده نبود.
75 موشك كروز شليك شده بر روي كمپ هاي آموزشي القاعده و كارخانه ال شيفا منجر به كشته شدن فقط بيست ويك مبارز اسلامي گرديد، كه متناسب به نظر نمي رسد، چه از نظر اقدامات صورت گرفته، يك نفر كشته شده در نايروبي و دارالسلام.
پروفسور ميشل چوسوروفسكي استاد دانشگاه اوتاوا در اين ارتباط مي نويسد: از دوره جنگ سرد، واشنگتن عمدا از اسامه بن لادن حمايت كرد. در حالي كه همزمان نام او را در اين فهرست افراد تحت تعقيب اف.بي.آي نيز گنجانده است. در حالي كه مجاهدين درگير قيام هاي مسلحانه در بالكان و جمهوري هاي شوروي سابق به نفع امريكا مي باشند، اف.بي.آي ماموريت دارد كه او را به ايالات متحده آورده و جنگ عليه تروريسم را به اجرا درآورد.
تمامي شواهد گوياي آن است كه اين موضوع نه تنها حكايت از اقدامات متناقص دارد بلكه حاوي سياست دروغگويي به شهروندان نيز مي باشد.
زيرا از زمان جنگ اتحاد شوروي سابق با افغانستان، CIA از طريق عمليات مخفي خود همواره از تروريسم بين المللي حمايت كرده است.
از سويي بن لادن نه تنها يك دشمن نيست، بلكه عامل ايالات متحده مي باشد و از سوي ديگر او هرگز ارتباط خويش را با خانواده اش كه يك شريك تجاري اصلي خانواده بوش بشمار مي روند، قطع نكرد. »[2]
حال فهمیده میشود که تا کدام سویه موضوع اصلی یازده سپتمبر توسط دولت مردان امریکایی نظر به اظهارات نویسنده انحراف داده شده است .فعل و انفعالات دولت مردان امریکایی حتی در مدرن ترین جامعه که نماد دیموکراسی برای مردمش خوانده میشد این فرض را میرساند که مردم در هر کشوری ولو که مانند امریکا مظهر دیموکراسی هم باشد چنان مورد تعدی و تجاوز قرار میگیرد که در عقب مانده ترین کشور قرار گرفته باشد .حال وضع فعل و انفعالات این حامیان صلح بشر را که علیه تروریزم مجاهده میکننددر خارج از مرز های آن کشور چطور ارزیابی میکنید؟
روبرت دریفوس درفصل اول کتاب" بازی شیطانی" در مورد واقعه یازده سپتمبر چنین آورده است:«پس از واقعه یازده سپتمبر دولت بوش با پذیرش نظریه نو محافظه کاران مبنی بر اینکه جهان امروز که با تز بر"خورد تمدنها"تعریف میشود، دست بکار آغازجنگ همه جانبۀ با تروریزم شد.درفوس اذعان دارد که قاعدتاً لبۀ تیز حمله متوجه القاعده بود(ولی نظر به شواهد عینی ایکه وجود دارد دریفوس ندانسته است که لبه تیز جنگ متوجه کشوری بود که تازه توسط ایادی دولت امریکا اداره و کنترول میشد و در این حمله داشته های نظامی این کشور در اولین شب حمله نابود شد که با القاعده و تروریزم کدام مناسبتی ندارد فقط چیزی را که همه می فهمند درک این نقطه است که تمام تاسیسات تدافعی این کشور که از زمان شورویها باقی مانده بود و قیمت آن به ملیارد ها دالر تخمین زده میشد از میان برداشته شد. و این در حالیست که طالبان با همکاری مستقیم پاکستان و ای اس ای شاخۀ از سازمان استخباراتی سیاه در افغانستان مستقر شده بودند)نویسنده اذعان میدارد که در حمله ای که امریکا به عراق انجام داد دولت متمایل به مارکسیستی عراق را از بین برد و آن را به جناح راست شیعیان "آیت الله سیستانی" و مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق و "حزب الدعوه" که هر دو از سوی رژیم ایران حمایه میشوندسپرد و در قدرت سهیم گردانید.
روبرت دریفوس عقیده دارد« که جنگ با تروریزم با شیوۀ غلطی ستیزه جویی اسلامی است» در واقع این ستیزه جویی به توسط عمالی بنام اسلام پی ریزی میشود که ساخته و پرداخته و آموزش دیده در باشگاه های امریکایی میباشد که ما در قبل ارتباطات و مناسبت های هر کدام شان را در بخشی از یاداشت های تری میسان بنام دروغ بزرگ رده بندی کردیم.دریفوس نیز مانند سایر پژوهشگران نقش امریکا را دررابطه دولت بوش با القاعده تعمداً ناشی از اعمال این گروه را بیش از آنچه که هستندجلوه داده است .این گروه هرگز سازمان نیرومندی که بتواند امریکا را مورد تهدید قرار دهد و یا آنرا مغلوب قرار دهدنیست ، زیرا ما عملاً می بینیم که پس از رخداد 11 سپتامیر باوجودیکه سنجش شده است 5000 نفر از اعضای القاعده در امریکا وجود دارد و لی باوجو د آن کدام حادثه تروریستی ای در امریکا بوقوع نپیوسته است و این در حالیست که هزاران نفر از مسلمانان در هر ماه در امریکا وارد میشوند و یا می بر آیند.هیچ هوا پیما ربایی و یا بمب گذاری و یا وقایع انفرادی ایکه در صد ها کشور بوقوع می پیوندد در امریکا صورت نگرفته است . هر گز این موضوع ثابت نشد که عراق یا سوریه لبنان ، عربستان سعودی و افغانستان با القاعده ارتباطی داشته باشد.او مینگارد «حمله به افغانستان یک اشتباه بود ، این حمله باوجودیکه نتوانست رهبری القاعده و طالبان را از بین ببرد، که باعث پراگندن طالبان در منطقه نیز شد.و نتوانست ثبات رابا تشکیل حکومت مرکزی موقت و ضعیف به عنوان مقابله با جنگ جویان طالبان به این کشور جنگ زده(افغانستان) باز گرداند. بد تر از جنگ افغانستان حمله به عراق بود، کشوری که هیچ نوع ارتباطی با القاعده و بن لادن نداشت» .
چیزیکه مایه تأسف است این موضوع است که اتحاد بن لادن و امریکا شاید خدشه دار شده ویا همچنان مثل سابق پایدار باشد .ولی هزاران نفر قربانی آن رویداد که تا هنوز ماهیت اصلی وقوع آن در یک هالۀ از ابهام باقی مانده است گردیدند و بد تر آنکه در سر زمین های افغانستان چندین مراتبه بیشتر از برج و باروی نیویارک مردم چه از گروه طالبان و چه مردمانی که بر ضد شان بودند و چه کسانی که مصادف با سانحه های اشتیاهات جنگنده های هوایی قوای به اصطلاح ائتلاف و حافظ صلح از بین رفتند و هنوز هم گوشت و خون مردمان افغانستانی همزمان با دوستان کمک و یاری خارجی شان بر روی جاده ها ریختانده میشود، ولی هنوز که هنوز است این بازی ادامه دارد بدون آنکه وضع رو به بهبود باشد ، هر روز بحران بالای بحران زندگی را بمردم افغانستان تنگ تر میسازد مخصوصاً که خشک سالی نیز با این عوامل همدستان شده قحطی و فقر را علی سویه به جامعه می گستراند ، آیا مرجع ای در دنیا وجود خواهد داشت تا جلو این بحرانها را بگیرد تا مردم ما واقعاً دارای یک نظام پرقدرت و متکی بخود باشند . تا بتوانند از حلقوم خود شان نفس بکشند ؟ شاید جواب این سوال نزد کسی وجود نداشته باشد حتی نزد آنانیکه این بازی را شروع کرده اند.
جنگ سرد ظاهراً خاتمه پنداشته میشود ، نتیجتاً پاکستانیها توسط ستراتیژست های آی اس ای که رابطه تنگاتنگ با سازمان استخباراتی امریکا دارد خودش را با عمق استراتیژی نظامی اش داخل کار زار افغانستان گردانید تا توانسته باشد همسایه غربی خود را در لجن بی ثباتی و ضعف مواجه سازد و از این آب گل آلود بسود خودش ماهی بگیرد. ولی هم آمریکا و هم پاکستان و متحدانش این را فراموش نکنند که دنیا آبستن یک فرزند دیگری از تبار جنگ بین ملت ها خواهد بود که پای همه کشور ها در آن خواهد کشید و بشر را با آنچه سرنوشت و مدنیت برایش مقدور کرده بود به نا حق در اعماق این فاجعه مدفون خواهد ساخت.دیر یا زود اگر جلو این فعل و انفعالات ویرانگر گرفته نشود این چیز واقع خواهد شد،فاجعه دو جنگ های تباه کن برای تسخیر قدرت در قرن بیستم ولی اینبار حتی مجال اندیشیدن نیز در ختم آن بکسی میسر نخواهد بود چرا که اشخاص واندیشه های شان با هم یکجای می میرندو بحران صرفاً یک صفحه جدید ی از امواج تاریخ را در صفحات جیولوجیکی در پروفیل کره خاکی بجا خواهد ماندکه این حقایق ظاهراً فانتیزی را نیز با خود ثبت خواهد کرد.