خلیل رومان
افغانستان:
سی سال جنگ وپی آمد های آن
با مروری برتاریخ افغانستان این نتیجه حاصل می شود که وطن ما درمحدودۀ جفرافیا یی دیروزی ومعاصرخود معروض تجاوزها وتهاجم ها ازشمال، جنوب، شرق وغرب بوده است. درین مدت ما با 16 تجاوزو200 جنگ داخلی مواجه بوده ایم. تمام این جنگ ها برای افغانستان به بهای عظیمی تمام شد. اما بزرگترین، طولانی ترین وتباه کننده ترین آنها تهاجم قوای شوروی وجنگ های میان تنطیمی داخلی میباشد. جنگ سی سال اخیر، کشوررا برلبۀ فروپاشی قرارداد.
چندی قبل سازمان کمک رسانی واشنگتن برای صلح ومجلۀ فارن پالیسی اعلام کردند که افغانستان درقطار 10 کشوردرحال فروپاشی درردیف هشتم قراردارد. ارزیابی های آنان برشاخص های اجتماعی، اقتصادی وسیاسی شامل رشد جمعیت، فشارمهاجرتها، فقراقتصادی، توزیع ناعادلانۀ سرمایه ، ضعف اداره و نابرابری اجتماعی، در 177 کشور مبتنی است.[1]
اگرعلت العلل جنگ های تجاوزی گذشته را موقعیت جیوپولیتک وجیوستراتیژیک افغانستان تصورکینم، انگیزۀ جنک های داخلی بدون شک قدرت طلبی ها، حفظ واعادۀ نفوذ وسیطرۀ خاندانی خانواده های پرقدرت افغانستان می باشد که به گواهی تاریخ کورکردن اعضای فامیل، لشکرکشی پسربرضد پدرونزاع های بنی اعمام علیه یکدیگرنمونه های بارزآن می باشد. درپنج هزارتاریخ کشورما، هیچیک ازپادشاهان و روسای جمهوریا جان به سلامت نبرده اند ویا قدرت ازایشان به زورگرفته شده است. این استثنای تاریخ، صرف خاصۀ افغانستان است. علت این که افغانستان درلبۀ فروپاشی قرارگرفته ازدیدگاه من درهمین امرنهفته است. زیرا تمام فرصت ها وامکانات محدود مادی به عوض کاربرد درساختارهای قوی ملی، زیربنا های تولیدی واقتصادی وموسسات ملی بازآفرینی علمی- فرهنگی، به سوی کسب وحفظ قدرت های انحصاری، سرکوب حریفان بالفعل وبالقوه وقطع ریشه های تحول وترقی ، حبس وشنکنجه های قرون وسطایی حریفان با اعضای فامیل، زنان وحتی اطفال خورد سال آنها وفراهم سازی سامان عیش وعشرت سوق داده شده است.
وقتی ازغصب قهرآمیزقدرت، کشتن یا فرار دادن سلف، سخن درمیان باشد، نمی توان به تداوم ترقی، ساخت وسازها ودولت- کشورسازی حرفی به زبان آورد. تاریخ ما می آموزاند که قدرت را نه برای خدمت ازراه های متداول مردم سالاری، بلکه با زور، کشتن وکشته شدن بدست آورده یم وبرای حفظ آن بی تحاشا خون ریختاندیم، کشتیم، ترساندیم،ویران وچپاول کردیم، وهرآنکه حریف وهم آورد بود، سرکوبکش کردیم وازینطریق عمرعیاشی وخوشگذرانی خود وخانوادۀ خود را درازودرازترساختیم.
نتیجۀ منطقی این فعل وانفعال، بی ثباتی سیاسی، تفرقه ونفاق ، بی امنیتی داخلی وخارجی وعقب مانده گی مدحش اقتصادیست. به همین دلیل، امروزموسسات نیرومند ملی نداریم؛ با پراگنده گی شکنندۀ ملی واجتماعی مواجه هستیم؛ امنیت داخلی وخارجی ما با کوچکترین حادثه دچارلغزش های تهدید آمیزمی شود؛ وبالاخره ازجمله کشورهای هستیم که مردم آن حتی قادرنیست معیشت نسبی زنده گی را تامین کند. به همین دلیل است که بیگانگان وهمسایه ها نطقۀ ضعف ما را دریافته اند وبخوبی می دانند که با پرورش روحیۀ قدرت طلبی درما، حاضریم نه تنها ازمنافع ملی بلکه حتی ازخانواده، فرزندان واقارب خویش نیزدست برداریم وبرای تحقق امیال آنان تا پای جان برزمیم. به همین دلیل، آنها بی توجه به کوچکترین موازین اخلاقی، بشری وبدون نظرداشت ولحاظ کردن قوانین بین الملل وبین الدول برای ما حاکم وامیروقیم تعیین کرده اند وتعیین می کنند. زیرا مداخله گران امروزی ازداشتن قوت الظهر وستون پنجم درداخل، کمال اطمینان را دارند.
به هرحال حوادث سیاسی ونظامی سی سال اخیر استثتاآتی دارد. قبل ازهمه جنگ ودفاع آن عامل خارجی داشت. جنگ سرد میان قدرت های بزرگ جهان تعیین کننده وتعریف کنندۀ پارامترها وابعاد آن تلقی می گردد. نیروهای درگیردرهردوطرف بدون اینکه به اصل وماهیت تحریکات قدرت های بزرگ ومتحدان آنان پی ببرند، به حیث وسایل تباه کن برضد کشورومردم خود استعمال می شدند. قربانیان اصلی جنگی که افغانستان متاسفانه میدان آزمایش زراد خانه ها وماشین آن بود، مردم کشوراست که شاید تا ده ها سال نتوان عواقب آنرا برطرف نمود.
استثنای دیگراین است که تحاوزهای سی سال اخیرستون پنجم و پشتوانۀ داخلی داشت. حزب ها، تنظیم ها وبه اصطلاح نهضت های وجود داشتند ودارند که مقدم متجاوزان را نه تنها خیرمقدم می گویند، بلکه به حیث وسایل سرکوب ملت دردست تجاوزگران قرارمی گیرند. اگریک بخش ضد تجاوزقد می افرازد، بخش دیگر تجاوزگررا همراهی می کند. این هردوبخش عامل داخلی، تحریک گر، تجهیزوتمویل کنندۀ خارجی دارند که برای منافع آنها وارد معرکه های افغان کشی طولانی گردیده اند.
طولانی بودن وفرسایشی بودن جنگ های سی ساله، یکی ازاستثناآت دیگراست. این جنگ ها که دامنۀ آن در وجود طالبان وحزب اسلامی هنوزهم ادامه دارد، برای کشورفقیرما، درسطح ومحدودۀ افغانستان به اندازۀ پی آمد های جنگ های اول ودوم جهانی فاجعۀ اقتصادی، اجتماعی وبشری وارد کرده است. تقریباً همه هستی ها وبنیاد های مادی، تخنیکی، اقتصادی، فرهنگی وبشری و ملی ما برباد رفته است. هیچ عرصۀ نیست که مهرخشن جنگ را با خود نداشته باشد. مهمترین عرصۀ های شدیداً متاثرازجنگ های طولانی فهرست دراز دارد. اما به عمده ترین آنها اشاره می شود.
الف – درعرصۀ اقتصادی: افغانستان درمقایسه با کشورهای جهان پیوسته درحالت فقرقرار داشته است. اما بازهم جنگ های اخیروجاری بنیاد های ابتدایی تولیدی، مالی،معادن وسایردرآمد ها را تا سرحد صفر تقلیل داده است. اکنون وضع بحرانی اقتصادی،اجتماعی وسیاسی کشوربه حدی ازبدیهات واضح وروشن است که هرگونه تبصره برآنها ازجملۀ مکررات تلقی می شود. مهم این است که هیچ چشم اندازی درآیندۀ نزدیک مشاهده نمی شود که امیدی را برای نه تنها جبران مافیات، بلکه برای توسعه نیز، برانگیزد.
درهیچ کشورجهان، درهیچ برهۀ تاریخی مشاهده نه شده است که ازالف تا یای یک کشوربه کمک خارجی سربراه شده باشد. درحال حاضرما به یک ملت دربست استهلاک کنندۀ پرمصرف مبدل شده ایم که توانایی بازتولید حتی یک چهارم مصرف را ندارد. رشد نفوس، تراکم آن درشهرها، بی کاری وسطح بسیار نازل معیشت عواملی اند که تناسب منفی را دررشد اقتصادی وبالتبع رشد اجتماعی، فرهنگی وعلمی بار می آورند.
بدترآن است که طبقۀ متوسط یعنی صاحبان صنایع کوچک تولیدی، سرمایه داران وتولید کننده گان که حلقۀ پیوند کننده، توازن بخشنده وتناسب دهنده بین طبقه های اول وسوم است، موقعیت اقتصادی خودرا ازدست داده اند. جای این طبقه را اقشارمافیایی غیرتولیدی گرفته که هرآن به صعود درطبقۀ اول وتصاحب هرم های اقتصادی وسیاسی تمایل دارد. لذا خلای ایجاد شده بین طبقۀ اول ظاهراً بی نیاز وطبقۀ سوم عمیقاً نیازمند به برزخ مخوف شباهت پیدا کرده است.
ازجانب دیگرفقروجبرعمومی اقتصادی، زمینه سازفقرعلمی وفکری گردیده که بالتبع سیرنزولی وحرکت تقرب به صفر درهمه عرصه ها با شدت درجریان است. علرغم همه مساعدت ها وتسهیلات فراهم شدۀ مالی اقتصادی، شاخص های مقایسوی ارقام خوشایند ارایه نمی کنند.
ب- درعرصۀ اجتماعی: نبود نصب العین فراگیرو دیدگاه کلان ملی که مایۀ خود انگیزش همه اقشاراجتماعی درایجاد وپیشبرد تحول می باشد، کشوررا به گرایش های قومی، زبانی، سمتی ومحلی تقسیم کرده است. ترس اینکه هویت ملی تحت شعاع هویت های قومی قرارگیرد وهرکدام آن درطلب عدالت به نفع خود دست به رویارویی های دامنه دارسیاسی ونظامی بزند، نه تنها رفع نگردیده، بلکه همچنان روبه افزایش است. ناکارآمدی حاکمیت درطرح وعملی سازی برنامه های ملی، فقدان حد اقل عدالت درتوزیع درآمدها، خدمات و استخدام، امتیازدادن های حاتم وارانه پست ها ومقامات به یک تعداد محدود خانواده ها واشخاص، زمینه های عینی اند که این ناملایمت های بحران زا را تکانه می زنند. درجمهوری اسلامی ما اعمال ضد اسلامیی انجام می شود که مایه ننگ وشرم است. نه ازاسلام توشۀ حقیقی داریم ونه ازنظام های غیراسلامی آنچه را که اصل وجوهرتکامل اجتماعی است، برداشته ایم. تقلید بوزینه واردرنظام ادارۀ اجتماع، اقتصاد، فرهنگ ومدریت ما حاکم است. درهیچ عرصۀ ازحیات اجتماعی، هنوزبه آسیب شناسی های علمی وجستجوی راه های محارکردن آن نپرداخته ایم. درحالیکه این بحران ها با شدت تمام ادامه دارند ودیریازود به توفان های غیرقابل کنترول مبدل می شوند، اجتماع فراموش شدۀ امروز افغانستان درتند باد حوادث بحران های فکری، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی وامنیتی دست وپا می زند وخدا نکند که زیرسم این بحران ها خورد وخمیرشود. دروغ، لاف زنی، خود بزرگ بینی وخاک پاشیدن به چشم مردم بحران اعتماد اجتماعی را تقویت کرده است. فساد سیاسی، اداری واجتماعی سالمیت خانواده ها و کشور را بطور جدی تهدید می کنند. ترس یک رویارویی جدی قومی درآیندۀ کشور زمینه ها وپیش زمینه های عینی دارد که متاسفانه با تحریک خارجی وسبکسری های داخلی همراه می باشد.
جنگ نسل های تعلیم یافته ومدیران مجرب اجتماعی را به یکبارگی کنارزد وبرخورد سیاسی توام با خشونت تلقین شده با همه پدیده های اجتماعی ناتوانی مدیرتی را درهمه عرصه ها آشکارساخت. تحولات بعد ازجنگ های داخلی مدیرانی را بالا کشید که نه تنها درکوره راه های تجربیات عملی آبدیده نه شده اند، بلکه آماده گی وتوانایی ادارۀ کشوررا ندارند. هریک با نسخه هایی که با خود ازغرب آورده اند، علرغم تضاد درونی آنها مشغول ادارۀ جامعۀ سنتی افغانستان اند که خود با خصوصیات شکل یافته اجتماعی جنگ سی ساله بیگانه اند. بدون شک برخورد بین روحیات، افکاروشیوه های مدیران نصب شدۀ غرب ومدیران سنتی افغانستان، کشوررا به بحران اداره ومدیریت کشانده است. خود نقادی جای خود را به تظاهر، پررویی وخود محوری داده است. مطبوعات ورسانه ها کسانی را یک شبه مشهورمی سازند که قوی ترین انتقاد های سربه بالا ومیان تهی را توأم با توهین وحتک حرمت به آدرس دیگران اقامه نمایند.
ظاهراً احزاب سیاسی به یک بعد مسایل، آنهم به گونۀ غیرقناعت بخش مصروفند وبعد دیگر وغالباً مهم آن که عبارت ازکارهای روشنگرانۀ ملی- اجتماعی است، فراموش شده و کمرنگ می نماید. به هرحال تا زمانیکه به خود آگاهی ملی نرسیم وپدیده های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی واقتصادی کشوررا درپرتوآن ارزیابی نکنیم، بعید است ازبحران های عمیقی که جنگ ها برملت ما بارآورده است، جلوگیری به عمل آید.
یکی ازبحران های دیگر که دامنگیر جامعۀ ماست صدور دموکراسی تجربه شدۀ غربیست که بدون تحلیل اوضاع واحوال کشورسنتی ما درصدد تطبیق نیم بند ومسخ شدۀ آن اند. اشتباه بزرگ دست اندرکاران داخلی وبیرونی آن است که فورمول های تجربه شده بیرونی را دراشکال ومیتودهای نمونه برداری شدۀ غربی برملتی تحمیل کنند که بطورحتم اولویت های دیگیری قبل ازدموکراسی دارد.
بحران امنیت، بحران اقتصادی، بحران اجتماعی، بجران اداری، بحران سیاسی وبحران آگاهی وهویتی پی آمد های ناگوارجنگ های اخیر اند که شاید تا درازمدت دست ازگریبان کشورما برندارند. برای شناسایی وغلبه بربحران های مذکور ظرفیت های کنونی نه تنها تمایل بلکه کفایت لازم را نیز ندارند. شاید یگانه راه تدریجی ، رسیدن به خود آگاهی ملی است که بتوان با تکیه برافغانیزه سازی روند های اثرگذاربرآن، راه درازنیل به وفاق ملی بدوریک دیدگاه مناسب جامعۀ افغانی را ترسیم وشناسایی کرد. تا رسیدن به آن روز، صرف سرمایه های بزرگ ملی وکارفدا کارانه پیهم ضروری می باشد. به امید رسیدن به آن روز.
- این خبر به نقل ازمجلۀ فارن پالیسی به تناوب تاریخ دراکثر روزنامه ها نشرشده است. [1]