سخی ارزگانی
هفتادوپنجمین سال روز شهادت
قهرمان ملی عبدالخالق هزاره
ز حسرت نیست تنها مادرت در آتـــش سوزان
تمــام ملــــتت خالــــق بـــود بر مرگ تو گریان
به نــوک برچــه های بالا نمودند خیل جـلادان
ولی قامـــت نکردی خم به پــیش چشـم جلادان
چـــه غـــم داری اگـــر کردند بر دارســـتم بالا
ز خـــون تو شود فردا هزاران موجــهء طوفان
هرآنـــکس با فریبش خوان ملت را به یغما برد
بســــاط هستی اش چــیدی تو ای آزادهء دوران
زدی آتــــش به جـــان قاتــــل این خلق بی یارو
که با دون فطرتان سازش نباشد خصلت شیران
لبــاس سـرخ آزادی به تـــن کردی مبــارک باد
چه مردانـــه نمـودی رخنه در زولانه و زنـدان
درست پس از اینکه محمد نادرخان محمد زایی و برادرانش بر اساس توطئه و حمایت مستقیم انگلیس ها به نام اعاده سلطنت برای شاه امان الله خان بارکزایی از صداقت مردم و بخصوص از نیروی عملی مردم هزاره در سرنگونی پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی تاجیک تبار استفاده بردند و آنگاه تخت سلطنتی را تنها در انحصار مطلق خود قرار دادند. در این ایام آل یحیی به سردمداری محمد نادر سفاک قبل از همه به خاطر تحکیم پایه های سلطنت ننگین قبیلوی، خاندانی، شخصی خویش و تضمین منافع استعماری انگلیس به دو نکته نهایت مبرم بذل توجه جدی نمود:
1- نادرخان و دولتمدارانش با بهانه خطر از سوی طرفداران امیر حبیب الله کلکانی با لشکر اربابان قبایلی جنوبی به سمت شمالی به صورت وحشیانه و جلادانه یورش بردند. در این زمینه، نادرشاه و برادرانش شخصیت های سرشناس، زمین دار، روحانی و فرهنگی مردم متمدن و دلیر شمالی را به جرم هواخواهان امیرحبیب الله کلکانی مورد ضرب و شتم و حتا قتل نیز قرار دادند. دولت همزمان توسط لشکریان مهاجم جنوبی خویش به تاراج، اسارت و کشتار مردم بیگناه شمالی پرداختند و دارای آنها را تاراج و خیلی از زنان و دختران این مردم تحت ستم و بی دفاع را به اسارت به جنوبی انتقال دادند. دژخیمان وقت هر کی را به نام های کلکانی، کوستانی، پنجشیری و خلاصه هر انسان شمالی را به دارستم وحشیانه قرون وسطایی خودها درآوردند که در واقعیت امر نسل کشی وسیع تاجیک تباران توسط دژآهنگان دون مایه شؤنیزم قلبیلوی حاکم در کشور روی دست گرفته شد. یعنی به این سبب سفاکان آل یحیی به تمام مردم کشور و به خصوص برای تاجیکان فهماند که تا پشتون سالاری قبیلوی زنده باشد، دیگر هیچ فرد تاجیک و غیر تاجیک به فکر هوای سلطنت و قدرت سیاسی مثل امیر حبیب الله کلکانی نگردد.
بالاخیره این چنین جنایت توسط محمد نادرخان و دولتش خون آشامش در تمام ولایات شمال کشور شروع گردید که باعث غصب دارای اقوام تاجیک، هزاره، اوزبیک، تورکمن، قزاق، قرقیز، بیات، قزلباش و سایرین شدند و همچنان سبب کشتار بی شمار مردمان بیگناه و تمدن پرور آن ولایات گردیدند. خلاصه تعدادی چشمگیری از زمین داران، منورین، روحانیون و فرهیختگان ولایات مذبور توسط دولتمداران آل یحیی و لشکریان مهاجم آن با غل و زنجیر اسیر و بلاخیره به شهادت رسیدند. در ضمن جمع کثیری از خانواده های مردم شمال کشور ما به تاجیکستان، اوزبیکستان، تورکمنستان، قزاقستان، قرغیزستان، ایران و... به طور دایم پناه گزین شدند و ملکیت حقوقی آنها را برای برخی از خوانین قبایل جنوبی و مشرقی دادند که بعدا آنها را به نام ناقلین یاد کردند. این چنین جنایات آل یحیی و لشکر قبیلوی شان در شمالی و تمام ولایات شمال بالاخیره ذهنیت عبدالخالق را از عمق تکان داد و این فرزانه تاریخ ساز به دفاع از تمام انسان های محکوم و تحت ستم کشور سر خود را مانند حضرت امام حسین (ع) به کف دست گرفت.
2- و زمانیکه محمد نادر خان از جمله با حمایت وسیع هزاره ها به نام اعاده سلطنت از امیر حبیب الله کلکانی به شاه امان خان موفق به سرکوبی مخالفین شد و مقام سلطنت را میراثی خود ساخت. در این ایام بود که همه مردم کشور و به خصوص مردم هزاره به توطئه خائینانه نادر شاه و برادرانش خوب پی بردند و آنگاه دولتمداران تازه به دوران رسیده احساس ترس و خطر را از سوی مردم هزاره نیز نمودند.
در این برهه از تاریخ، سردمداران جدید آل یحیی از علاقمندی هزاره ها نسبت به شاه امان الله خان خوب آگاهی داشتند و آنگاه با بهانه و دسایس واهی شخصیت طراز اول هزاره را به زندان انداختند تا خطر احتمالی حمایت هزاره ها از شاه امان الله خان کاملا رفع گردد. در این زمینه متولیان غاصب و جبار وقت، عده ای نخبگان هزارستان را شهید کردند، برخی را به حبس دایمی انداختند و تعداد دیگری را تحت نظارت شدید قرار دادند و روابط شان را با مردم قطع کردند. و همچنان دارای آنها را غصب و برای کوچی ها بخشش کردند و زمینه بیشتر تهاجم و غارت کوچی های هردو طرف خط دیورند را بالای شمالی، ولایات شمال و به خصوص بالای مناطق هزارستان مساعد ساختند. یعنی شخصیت های برومند هزاره را شهید و یا زندانی کردند و آنگاه همچنان بنیه اقتصادی مردم هزاره را کلا ویران و فلج نموده تا هزاره ها بعد از این به فکر شکم خویش باشند و برای سیاست کردن و مطالبات حقوق عادلانه و سیاسی خویش مجال اندیشیدن را هرگز نداشته باشند که بالاخیره چنین هم شد.
به این صورت بعد از عصر خونین امیر عبدالرحمن خانی، آل یحیی به رهبری محمد نادرخان و برادرانش یگانه تکاوران استبداد شؤنیزم قبیلوی و قومی در کشور گردید که نه تنها ملکیت های حقوقی برخی از مردم بی دفاع را قهارانه غصب نمودند و صاحبان آنرا از بین بردند، بل به سلب هویت های تاریخی، مذهبی، قومی، هنری، زبانی، مدنی، سیاسی، فرهنگی و انسانی اقوام تحت ستم نیز قد علم کردند. در واقعیت امر، نادرخان و همراهانش که میراثداری جلادیت و فاشیزم عبدالرحمن خانی را به عهده داشت و آن را با افتخار تمام پشتونوالی و شؤنیزم قبیلوی و خاندانی خویش بالای مردم زیر ظلم کشور به معرض اجراء می گذاشتند.
با این وضع، بار دیگر ابرهای دودگین، هیولای سیاه و ضد انسانی فاشیزم تازه به دوران رسیده دولتی و خاندانی در سراسر کشور چیره و مسلط گردیدند. وخاصتا خفاشان شب پرست، عده کثیری از آزادیخواهان را بدون کفن وغسل میت روانه گورستان ها کردند و متباقی را در قید ابد گسیل زندان های قرون وسطایی نمودند تا که جان سپردند. موج فاشیزم فردی، خاندانی ، قبیلوی و دولتی سراسر کشور را فرا گرفت و حتا آزادی پرندگان از هوا نیز به مخاطره افتاد. اگر اندکی از شیشه ناموس خرد و عقلانیت که از عصر مشروطه خواهان و شاه امان الله خان در کشور باقی بود، آنهم توسط کلیداران درب شؤنیزم قبیلوی، دژآهنگان ستمگر و طلایه داران عبدالرحمن خانی شکستانده و یا ریشه سوز گردید.
این در حالت بود که یکی از گل های نورسته مشروطه خواهان تأثیر خود را در جامعه گذاشت و بالاخیره در وجود عبدالخالق هزاره جوانه زد و تا اینکه این فرزندان هزارستانی در دامن یک نهضت مدنی- سیاسی به آگاهی دورانساز خویش نایل گردید. در این عصر نکتبار و ظلمانی که عبدالخالق، خانواده و مردمش در دامن فقر، مصیبت، رنج، اسارت و هزاران درد دیگر غوطه ور بود، او شاهد بی سرنوشتی و سیه روزی سراسر اتباع کشور ناشی از حاکمیت فاشیستی آل یحیی نیز بود. خاصتا عبدالخالق در دامن پر فیض خانواده خویش از جنایات خونین عبدالرحمن و دولت خون آشامش که به خصوص بیش از 65 در صد مردم هزاره را از هستی ساقط کرده بودند و اراضی آنها را برای افراد قومی خویش بخشیدند و...، نیز آگاهی لازم را داشت.
خلاصه عبدالخالق نه تنها شاهد عینی عصر بیدادگری و سیاه قرون وسطایی آل یحیی در کشور بود، بل از جلادیت عبدالرحمن و دولت فاشیستی اش بالای اقوام پشتون و غیر پشتون شناخت درست را نیز کمایی نموده بود. لذا، عبدالخالق راه خویش را تعیین کرد و تا که بدان صادقانه و قهرمانانه نیز عمل نمود. در این چند نمونه از کلام سرایشگرانی عطف توجه می نماییم که نقش شخصیت های تاریخ ساز را در ریشه کن نمودن استبداد و استبدادیان چنین بیان داشته اند.
ملک الشعرا محمد تقی بهار بر ویرانی لانهء استبداد چنین تأکید نموده است:
من نگویم که مــرا از قـــفس آزاد کنـــید قفــسم بـــرده بـــباغی و دلــم شـــاد کنید
آشیان من پرسوخته گر سوخت چه باک فــکر ویــران شــدن خانــهء صیـاد کنـید
خالق تنها به سبب اینکه اعضای خانواده و اقارب وی با تمام فقر و تنگ دستی در زندان های نادری به سر می بردند و همچنان هزاره ها در برشی خاص تاریخی توسط جلادان وقت قتل عام شدند، علیه دولتمداران وقت خشگین بود، بلکه اصلا به خاطر رهایی تمام افراد کشور از زیر ظلم و جنایت آل یحیی، درفش مبارزه قهرآمیز را برگزید تا «رمز» پیروزی خشکانیدن منشای فاشیزم لجام گسسته قبیلوی و قاتلان مردم افغانستان حاصل گردد.
کریم نزیهی در مورد نابودی بنیاد نظام استبدادی و ستمگران وقت اینگونه دستور داده است تا با اقدام هدفمند و آگاهانه، لانه های اصلی بافتار واپسگرا و استبداد شؤنیزم قبیلوی یکسره ویران گردد:
تا کی از جور و ستم شکوه و فریاد کنـید سعــی برهـــم زدن منشـــأ بــــیداد کــــنید
خانه مان کرده خراب تا شود آباد خودش خانهء ظـــلم و ســتم یکسره بربـــاد کنـید
ای جوانـان، ســــتم مرتجعین چــند کشـید تا به کــی رحــم به این دسته شـــیاد کنـید
دست ما ، دامــن تان باد جوانـان وطـــن! که از این ذلـــت و خواری همه آزاد کنـید
در این راستا فرخی سیستانی یکی از گوهر تاریخ سازان عصر را اینگونه به نظم آورده است:
یا ما سـر خصـــم را بکوبـــیم به ســنگ یــــا او ســـر ما بـــه دار ســــازد آونگ
القصه در ایـــــن زمانــــه پــــر نـیرنگ یک کشته به نام به که صد زنده به ننگ
فرخی یزیدی سرایشگر دیگری است که تحصیل حقوق سیاسی جامعه را یکی هم متکی به نوک شمشیر نیز دانسته و چنین تأکید می نماید:
در کــــف مردانـــگی شمـــشیر می بایـد گرفت
حــــق خـــود را از دهان شــــیر می باید گرفت
تــــا کـــه استبــــداد سـر بر پـــای آزادی نهـــد
دست خود را بر قبضهء شمشیر می باید گرفت
درست خالق با توجه نیازمندی زمان و شیوه مبارزاتی، راه جز این نداشت که مگر مغز سردمدار استبداد را فرش زمین کند تا مردم حد اقل چند صباحی از غل و زنجیر استبداد حاکم نفس راحت بکشند. اینجاه بود که خالق با یک اقدام شجاعانه سیاسی و هدفمند قهرمانه خویش قلب سیاه مستبدانه محمد نادر غدار را به تاریخ 16 عقرب سال 1312 خورشیدی نشانه گرفت و مغز اورا چنان نقش روی زمین کرد که مردم کشور به وی هزاران هزار آفرین گفتند و اورا «قهرمان ملی» لقب دادند.
شادروان میر غلام محمد غبار نبشته است که با اصابت مرمی تفنگچه عبدالخالق قهرمان ملی در مغز محمد نادر شاه بود که خیلی از آزادی خواهان از مرگ نجات یافتند. واقعیت این بود که عبدالخالق، حسین گونه راه شهادت را قبلا برگزیده بود و تا اینکه به دفاع از حریم انسانی، تحقق آزادی ، مصالح ملی و کشوری خویش جانش را به صورت افتخارآمیز و قهرمانانه به مردمش نیز هدیه نمود.
بلاخیره بازماندگان نادری با محاکمه دروغین خویش حکم اعدام این فرزند صدیق کشور را صادر نمودند و به روز چهارم جدی سال 1312 خورشیدی شادروان عبدالخالق قهرمان ملی با فجیع ترین و ناانسانی ترین شیوه توسط عمال آل یحیی به شهادت رسید که این چنین جنایت ضد بشری را تاریخ بشریت هرگز به حافظه ندارد.
مردم ستم دیده و زجر کشیده افغانستان در این برشی حساس تاریخی، چهارم جدی سال 1387 خورشیدی در آستانه هفتادوپنجمین سال روز شهادت جانگداز این قهرمان ملی خویش روانشاد عبدالخالق هزاره قرار دارند که شوربختانه بازهم سیاست های قومگرایانه و ضد ملی حلقات فاشیستی در درون دولت جمهوری اسلامی و در ضمن جنایات ضد بشری طالبان، حزب اسلامی، مولوی حقانی و سایر دشمنان مردم و کشور ما بار دیگر مردم را به حالت نیستی قرار داده و در پی تحقق مجدد میراث های عبدالرحمن خانی و نادرخانی در این کشور کثیرالاقوام نیز می باشند .
آگاهان امور حد اقل در بوتهء تاریخ کنونی افغانستان شاهد اند که تا این عصر هیچ یک شاه، یا صدر اعظم، یا وزیر و یا حتا سایر مقامات بلند پایه دولتی بدست یک شخص کشته و نقش زمین نشده نبود. و هر زمامدار وقت که کشته، یا کور، یا زندانی و... شده است؛ در حلقه رقابت شاهان و برادران سلطنتی بر سر اشغال تخت پاشاهی صورت پذیرفته است، نه توسط یکی از اتباع کشور. در درازنای تاریخ کشور ما، شهید عبدالخالق قهرمان نخستین جوان تازه رسته مبارز نستوه و شجاع سیاسی از بطن فقر، سیاه روزی، بی سرنوشتی و ... جامعه قد برافراشت و به خاطر دفاع از منافع مستمندان، مظلومان، طبقات ستمکش و عامه مردم بی سرنوشت افغانستان در برابر نظام استبدادی و جلادان وقت قرار گرفت و بالاخیره همان بود که مردم را از استبداد فاشیستی نادرشاه سفاک نجات بخشید و بعد خودش نیز جام شهادت را نوشید. روحش شاد و یادش گرامی باد!
گپ آخر:
ساختار جامعه ما را هویت متفرق قومی و فرهنگ مسلط منحط قبیلوی تشکیل داده که در هرم قدرت سیاسی کشور همواره اربابان قبایلی، طبقات ستمگر و استثمارگر با حمایت اجانب قرار داشته که از آغاز تا حال موجب نیرومند و اصلی «بحران هویت ملی» در افغانستان می باشند. و حل بحران هویت ملی با شعارهای بی شعور، تغییرات مقطعی و روبنایی حلال معضله مورد نظر هرگز شده نمی تواند.
باید پذیرفت که ریشه های استبداد در کشور ما خیلی عمیق بوده و بدون تحول زیربنایی عمیق تدریجی و مسالمت آمیز هرگز استبداد از بین نمی رود. هرچند با کشتن محمد نادرخان غدار، مردم شاهد تغییرات قابل وصفی در نظام اجتماعی- سیاسی جامعه نبودند. اما اینرا نباید اغماض نمود که با این اقدام متهورانه انقلابی و ماندگار عبدالخالق شهید نه تنها خیلی از آزادیخواهان منجمله میر غلام محمد غبار از اعدام جباران خاندان آل یحیی نجات یافتند، بلکه با کشتن این سردسته استبداد و دست نشانده انگلیس؛ آنگاه نخله های دیگری آزادی خواهی، طلوع خودباوری اجتماعی، استبداد ستیزی، حق خواهی سیاسی، جرقه های آگاه سازی و... در بدنه جامعه به خون خفته ما ظهور و زایش پیدا نمودند.
آیا این عمل فرزانه و فروزان شهید عبدالخالق قهرمان، سخنیت قبیلوی و خونی حاکم در کشور را در برابر باورهای فرانگر ملی و عادلانه بی اعتبار نساخت؟
آیا این اقدام پسندیده عبدالخالق قهرمان ملی، حاکمیت میراثی چندین قرنه زمامداران قبایلی را با تبارز برگ های انسان باوری و انسان سالاری باطل اعلان نکرد؟
آیا این کنش انقلابی عبدالخالق قهرمان ملی، تاریخ کشور را به نفع بینوایان، استثمارشدگان، مستمندان، طبقات محکوم و جامعه خونبار افغانستان ورق نزد؟
آیا نتیجه این قهرمانی شهید عبدالخالق، یکی هم «رگه های سیاسی شدن» جامعه خونبار افغانستان را بیشتر به سمت تعیین سرنوشت انسانی، ملی، مدنی و دموکراتیک تحریک و تحریص نکرد؟
شهید عبدالخالق قهرمان ملی روانت شاد و یادت گرامی باد!
www.kateb-hazara.net
Email: info@kateb-hazara.net
چهارشنبه 4 جدی 1387 خورشيدی برابر با 24 دسمبر 2008 ميلادی/ آلمان