دستگیر نایل
مصلحت هست که از پرده بیرون افتد راز
« مصلحت نیست که از پرده، بیرون افتد راز
ورنه در مجلس رندان،خبری نیست که نیست»(حا فظ )
گرد آمدن و مشت وحدت ویکپارچگی با هم گره کردن روشنفکران،نیروهای ملی ومترقی وشخصیت های ملی برای نجات افغانستان از بحران کنونی،در چنین شرایطی که اوضاع جاری وطن هر روز پیچیده تر میشود و گروه های تاریک اند یش و شب پرستان ،قصد دوباره تحکیم کردن مواضع ارتجاعی وتکروانه در کشور را دارند واندیشه های طالبانی وضد دموکراتیک ،باز سر از گریبان دولتمداران امروزی ما وحامیان بین المللی انها بیرون کرده است، یک فریضهء ملی،دینی و وطنی ما است.وهر شخص یا حزب، سازمان ویا گروهی که گام نخست در سامان بخشیدن چنین اتحاد ها وهمسویی وهمصدایی را میگذارد،باید حمایت و به اقدامات وطنپرستانهء انها ارج گذاشته شود.
گرد همایی وسیع روشنفکران افغان که بتاریخ نزدهم ماه اپریل در کشور هالند با همین منظور وهدف، برگزار وسازماندهی شده بود،گامی بود بسوی تحقق آرمانهای ملی ومیهنی که باید تداوم یابد وراهکرد های عملی آن نیز جستجو گردد.اما بسیاری از روشنفکران ومکتب خوانده های افغان مقیم اروپا ونماینده گان نسل جوان افغان که راههای دور ودراز را طی طریق کرده آمده بودند که از گرداننده گان اجلاس بشنوند که چه راه حل هایی برای بحران کنونی افغانستان ورفع سوء تفاهمات وایجاد پل تفاهم میان روشنفکران وابسته به احزاب وگروههای گوناگون ودید گاههای متفاوت شان ایجاد میشود،از مجلس،نا امید برگشتند.زیرا کمیسیون تدارک کنفرانس هالند،ازهمان آغاز کار، خشت اول دیوار کنفرانس را کج نهاده بود لذا دیوار، تا اوج خود، کج بنا یافت وچند حزب وسازمان تدویر کننده اجلاس بودند که حرف اول وسرود جدایی خود را از اصلهای خود میخواندند وشکایت از جدایی ها میکردند.اما کمتر سخنگویان که اکثراهمان جزایر جدا شده از ییکر حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حزب وطن) بودند،بنا بر مصلحت هایی ازحمله بر یکدیکر وجفا هاییکه در حق مردم رفته بود،سخن گفتند ومصلحت هم نبود که اینجا باهم تصفیهء حساب نمایند.اما سزاوار ولازم هم نبود که بدون استثناء ازرهبران وفعالان حزب،قهرمانان وانقلابی های سر سپرده ووطبپرستان واقعی این ملت بسازند.ودیگر نیروها وشخصیت های ملی را سوا بسازند.
یک جنرال اردوی ملی افغانستان که بسیار سخنان آتشین وطنز آمیزهم داشت،بدون استثناءهمه رهبران حزب رارستمان زمان خواند ودر بخشی ازسخنان خود گفت که این سالها که از کشف گور های دسته جمعی، مطبوعات وغربی ها ازکاه، کوه میسازند، آیا در 32 ولایت افغانستان گور خونین شهیدان حزب ما وجود ندارند؟» وتا آنجا که منصور هاشمی وزیر حکومت حفیظ الله امین را که میگفتند مردم را از هلیکوپتر به دریای کوکچه می انداخت، براآت داد ( درتظاهرات سال 1358 در پلخمری ما خود شاهد زیر خاک کردن ادمهای زنده توسط بلدوزر ها درتپه های مشرف به بایسقال ولایت بغلان بودیم که چگونه انسانهای بیگناه وزنده زیر انبارهای عظیم خاک گور میشدند ) ناصر خسرو میگوید:
چون تیغ بدست آری، مردم نتوان کشت نزدیک خداوند، بدی نیست، فرامشت
این تیغ، نه از بهر ستمکاران کر دند انگور،نه از بهر نبیذ است به چرخشت
عیسی به رهی دید، یکی کشته فتاده حیران شد وبگرفت به دندان،سر انگشت
گفتا که کرا کشتی، تا کشته شدی زار تا باز کجا کشته شود، آنکه ترا کشت
انگشت مکن رنجه بدر کوفتن کس تا کس نکند رنجه بدر کوفتنت، مشت!
با ذکر این قهرمانیها،این راهم باید میگفتند که هزاران دهکده ،خانه وکاشانهء مردم که در زیر راکت وبمباردمان های سنگین دولت ومخالفان آن به ویرانه ها تبد یل شدند و دهها هزار زن وکودک، بی پدر بیخانه و آواره شدند، کی مسوول آن همه کشتار ها و ویرانی ها بود؟ نسل جوان که از تحصیل باز ماند وسلاح برداشت جنگ کرد وهیزم سوخت انقلاب شد،کی مسوول انها بود؟ نهاد های اقتصادی،فرهنگی و اجتماعی که از بنیاد ویران گر دید و تا امروز هرگز قا مت بر نیفراشته است،جز شرکت کننده گان جنگ (دولت ومخالفان آن) کی مسولیت آنرا بدوش میگیرد؟حتا در همین اجلاس که دم از تساوی حقوق زن ومرد میرفت،بیش از چهار صد نفر شرکت کننده،چند نفر زن حضور داشتند؟ ونقش زنان چگونه بود؟ یک خانم از نهایت درد دل خود پیشنهاد کرد که پس ازاین هرمرد باید با خانم خود وارد چنین اجلاس گردد و صدای یک زن دیگر که معترض بود،با اعتراض ها خاموش ساخته شد. سخن از تسامح ،دموکراسی، آزادی بیان وتوافق ملی بود اما هم برای گرداننده گان مجلس وهم برای برخی از شرکت کننده گان، شنیدن بیان حقیقت ها و یا اقلا نظریه ها تلخ بود و با دهان کجی ها ،شور وغوغا آفرینی ها،و مزاحمت ها،اخلال میشد.نام بردن برخی از شصیتهای ملی وجهادی ودینی مانند محمد طاهر بدخشی،عبد المجید کلکانی،عبد العلی مزاری،احمدشاه مسعود، عبدالحق حاجی قدیر.توسط رحمت الله بیژنپور،.با نفرت ودهان کجی وتمسخر وپسگوشی برخی از شرکت کننده گان همراه بود.
باید اعتراف کنیم که همه گروهها واحزاب در 30 سال اخیر جنگ افغانستان،هم شهید وقهرمان دارند وهم ندارند.چرا که ملت وکشور خود را درنتیجه اختلافات درونی،اید یولوژیک ومیان گروهی تباه ونابود کرده اند.واگر دارند هم، صرف برای قبیله و قوم وحزب خود دارند.اما برای تمام مردم افغانستان،کدام قهرمان و رستم داستانی ندارند.! کی حق دارد بگوید که عبد العلی مزاری، برای ملت هزارهء ما، با آن بیرحمی ونا مردی ایکه کشته شد،شهید وقهرمان نیست؟ دوکتور نجیب الله که با توطیهء خارجیها با قساوت وبیرحمی ایکه کشته شد،برای حزبش قهرمان و شهید نیست؟ احمد شاه مسعود که با توطیهء القاعده و خارجی ها کشته شد،برای برخی ازمجاهدین وهمسنگران مقاومت اوشهید و قهرمان نیست؟حتا حفیظ الله امین که یک بر چهارم نفوس کشور را به زندان وگورستانها فرستاد با یورش قوای خارجی (روسها) یک رهبر برحال وقانونی درقصر تاج بیک بقتل رسانیده شد، برای هواخواهانش،قهرمان وشهید نیست؟ کی میتواند نقش رهبری چهاردههء اخیردر جنبش چپ ودموکراتیک ببرک کارمل را با مبارزات خستگی ناپذیرش ،نادیده انگارد که تا پایان عمرش بدون زر اندوزی واستفاده ازمال وسرمایه ء ملت با دست های خالی و سرفراز، از دنیا رفت.ومحمد طاهر بدخشی، آن یل گردن فراز واسطورهء مقاومت را که ریشه های اندیشه های ملی را ابیاری کرد و برسر همان آرمانهای بزرگ وانسانی اش جان باخت برای مردمش وجانبازان آرمان هایش شهید وقهرمان نباشد؟!!
در این سالها که وطن در آتش جنگهای قومی ،محلی وزبانی میسوزد،بسیار دشوار خواهد بود که این آدمها را از مردمش و هوا خواهان ورزمنده گانش جدا کرد.لذا در چنین شرایطی،خا تمه دادن به بحران عمومی ورسیدن به توافق ملی میان گروههای متعدد،هنرمندی میخواهد نه تکروی وجاه طلبی ها ،نه دادن شعار های انقلابی وتند چپروانه ونوشتن بیانیه های آتشین ،احسا ساتی ورمانتیک.ساده لوحانه خواهد بود که اگر ما بتوایم گروههای وشخصیتهای ملی امروزی را بر سبیل سابق، بدور یک هدف وارمان ملی جمع کنیم.در حاشیهء اجلاس اینجا وآنجا عده ای از تدویر کنگرهء حزب وطن سخن میگفتند واین تلاشهارا سعی بی حاصل وخیانت به جنبش چپ، عنوان میکردند.آری همان حزبی که با استعفای رهبرش( دوکتور نجیب الله) همراه با حاکمیت اش فروپاشید وبه شاخه ها و جزیره ها تقسیم شد.وهر فرد ویا گروه های قومی دوباره به اصلها وریشه های تباری خود برگشتند ( چون بنا بر ضرورت ها وعلاقه مندی های سمتی وقومی گرد امده بودند ) و سالهای دراز سکوت را بر فریاد های عدالتخواهی ودنباله روی از دیگران ترجیح داد.وقتی آن حزب سراسری واحد زنده نیست،پس گنگره برای چی وبرای کیست؟ واکنون با چند فرد یا دسته ای محدود که هنوز هم اندیشه «انتر ناسیونالیزم پرولتری » را از سر بیرون نکرده است،کنگره دایر کرد:
بقول سعدی: شکسته قدح ور ببندند چست
نیاورد خواهد، بهای درست »
یکی از بزرگان عرصه سیاست که خیلی هم به مدحش سخن گفته شد،بجای انکه میدان را برای نسل جوان خود باز کند که پیام حزبش رابخواند،ودرست هم بخواند،با همه چندک گرفتن ها وهشدارها وفریاد کشیدن ها،هرگز حاضر نشد به سخنرانی خسته کننده اش پایان بدهد از اینجا آدم میتواند حد ومرز جاه طلبی وشهرت پسندی آدمها را تعیین نماید.اما نمیدانیم که عصر امتحان وسخنوری ما نسل دیروز پایان یافته و با ید فرصت ها را به نسلی داد که آینده سازان کشور خود اند.سخنرانی برخی ها، چنان گوش خراش،زننده وچپروانه بود که گویا از ستیژ پلینوم کمیته مرکزی حزب و یا از تظاهرات خیابانی چندهزار نفری سخن می گویند. واستقبال ها وکف زدنهای محدود کسان دستوری نیز به آن رنگ وبوی انقلابی میداد.در این اجلاس،آقای البرز را بباد انتقاد گرفتند ومزاحمت کردند که خلاف طرحهای یاد شده سخن میگوید،زبان بصیر کامجو را از کامش بیرون کردند که تو از تغییر نام کشوربه خراسان وپاسداری اززبان وفرهنگ فارسی سخن میگویی(بگذار بگوید.تو که نمیخواهی و خوش نداری، نگو) جعفری،یک جوان از نسل نو هزاره را فرصت بیشتر ندادند که از چپروی وخود محوری برگزار کننده گان انتقاد داشت،دوکتور سلیم مجاز که با امید وعشق تمام ازامریکا آمده بود ومیخواست چیزی بگوید،ازفرا خواندنش پشت مکروفون،خود داری کردند. اما یکی آمد واسامی کسانی را بخوانش گرفت که در کمیسیون تدارک، زحمتی کشیده وعرقی ریختانده بودند.که یکبار دیگر ذهن نشین حضار شوند وهمیشه سپاسگزار این تلاشها باشند.
محمد بشیر بغلانی سخنان دلش نا شنیده ماند واز بسکه خسته ودلگیر بود،مجلس را باسکوت پذیرا شده بود.هارون امیر زاده که با پشتاره ای از سخن ونقد وتحلیل امده بود،کاغذ هایش را نا خوانده به لندن برگشت.ودهها نفر دیگر نیز با همین حال وهوا بودند.از جمله سخنرانان تنها دو مرد بیداردل جلیل پرشور وحسن ضمیراز تهء دل و با دلسوزی این سخن ها را بباد انتقاد گرفتند واز برگزار کننده گان وکمیسیون خواستند به بحث اصلی وراههای بیرون رفت از بحران سخن بگویند و راههای توافق و تداوم نتایج کار کنفرانس را پیگیری نمایند.ویک نمایندهء دیگر هم یاسین بیدار ازفراموشی نسل جوانان در طول سالهای حاکمیت حزب وپس از آن وقربانی این نسل توسط سیاست گذاران دوره های مختلف حیات سیاسی سخن گفت که سخن بجا بود.
هرچند یکی دونفر از سخنرانان،از جفا هاییکه درحق مردم رفته بود،بطور ضمنی یاد اوری کردند.اما انعکاس قهرمانی ها وحماسه سازی های رهبران وفعالین حزب،پر رنگتر وبرجسته تر از مصیبت هایی بود که به مردم وروشنفکران مخالف رسیده بود.اما سود این اظهار نظر های ضمنی در چیست؟ میگویند« مشت پس از جنگ را آدم باید به فرق خود بزند!» باور من اینست که ما نسل دیروزی حزب،سنگی راکه برداشته نتوانسته ایم،باید بر زمین بگذاریم وابتکار عمل را به نسل جوان بدهیم وبگذاریم نسل جوان برای فردا های خود ودیگران ،مبارزه کنند.من به ادامه مبارزه ورسیدن به یک نتیجهء مطلوب و ملی به این حرکت چندان خوشبین نیستم.زیرا: (نهضت آینده) یکی از شاخه های نیرومند و دارای تشکیلات بزرگ ان حزب است.که در کنفرانس شرکت نداشت وکدام نماینده ای از آنها پیامی هم نخواند. طرح هایی را که ( کنگرهء ملی) در اجلاس مطرح کرد،وخطوط فکری اش هم همان است،از جمله به رسمیت شناختن خط دیورند به اساس یک همه پرسی عمومی در دو طرف خط،،تشکیل نظام فد رالی بحیث یکی از وریانت های تامین عدالت اجتماعی وحل بحران، قانونی ساختن حضور نظامی کشور های خارجی به وسیله پارلمان ویا خروج آنها که مشروعیت دولت حاضر را زیر سوال برده است،و بسیار مسایل دیگر با طرحها ونقطه نظر های برخی از گروهها واحزاب که حالا هم ( دا پشتونستان زمونژ) میگویند وداعیه ( لوی افغانستان و اکثریت) را به سر می پرورانند،و آنها ییکه خواستار تدویر گنگرهءحزب دموکراتیک خلق اند،توافقاتی صورت خواهد گرفت؟توافق با روشنفکران اصلاح طلب مجاهدین وشخصیت های مستقل ملی که بد نه ء وسیعی از نیروها در داخل وخارج از کشور را تشکیل میدهند، دربارهء تشکیل یک دولت قانون بنیاد که خارج از نفوذ دین باشد،چگونه خواهد بود؟ زیرا این گروهها وحلقات،نیز بخش عظیمی از قدرت مردمی را تشکیل میدهند که نمیشود با انها وارد بحث وگفتگو نشد.
حاصل بحث اینکه ما از تدویر این اجلاس بزرگ 12 ساعته چه منفعت سیاسی واجتماعی بدست اوردیم یا خواهیم اورد؟ ما فقط یک تابو ویک ترس را شکستاندیم که میگفتیم نمیتوانیم گرد هم جمع شویم که شدیم وآنهم محدود و گرنه گفتنی ها را که بار ها در رسانه ها وسایت های انترنتی گفته ایم.اما جاذبه ، صداقت و ایمانداری ما به وطن دوستی و باور مان به مردم سالاری راستی به همان پیمانه است که میگوییم ؟ این را گذشت های ما واحترام ما به باور های دیگران هم تعیین میکند.ما، بعنوان درس گرفتگان لحظه های تلخ و فاجعه بار تاریخ کشور مان،فقط میتوانیم بهترین مشاور برای نسلی باشیم که آینده در پیش رو دارند و باید ازتجربه های سودمند ما(نه تجربه های خود خواهی وریاست طلبی ما)بیاموزند.زیرانسل نو وجوان نیز قدرت اداره ومدیریت را بهتر از ما دارند.
« آدمی، از عا لم خاکی نمی آید بدست
عالمی از نو بباید ساخت و از نو،آدمی»
__________( 20 اپریل 2008 )