سيدموسی عثمان
وطن داران این درد است، نی گل دانه دانه
بخوان این داستان ،برمن نگیربی خودبهانه
بگفتم رازدل بازکردم ،برتوطومارسر پیچ را
که تاریخ است پند واندرز،نی قصه وافسانه
درزادگاه من تا هنوزشیرازترس بزپنهان می شود
خانه مادرکلوله پشته بود پدرآنرا فروخت ، ما چند وقتی به خانه برادر پدرم سید مقیم خان عثمان رییس باغداران پروان مشهور به وکیل سید مقیم خان در بهارستان پشت سر خانه هاشم میوندوال مقابل خانه سیدهاشم ساعد استاد فاکولته حقوق برادرسید عبیدالله مهندس وبرادرشهیددکترسید کاظم دادگراستاد طب عدلی فاکولته طب کابل همکارداکتربال مکنداس وداکترسید ظهورپروانی که ازقریه ما یه گیرولسوالی بگرام ولایت پروان بود، نقل مکان کردیم.
بعد به کارته پروان دوم، زیرباغ بالا پهلوی خانه حفیظ الله امین نقل مکان کردیم امین وکیل شورابود اسدالله برادرزاده امین پسرعبدالله امین از قندز آمده بود درلیسه نادریه درس میخواند وبا امین یکجا زندگی می کردبا امین وفامیل امین با ما روابط حسنه داشتند امین مرد با معاشرت و در برابرخورد وبزرگ ازجا ی بالبان متبسم به احترام دوستان بلند می شد. به مبارزین ومخالفین سلطنت احترام زیاد می کرد به پدرمن به خاطردوستیی که با شاه امان الله داشت؛ احترام زیاد مینمود وهروقت که بینوا ،عبدالهادی خان داوی، غبار، دوکتور انس خان، استاد خلیل الله خلیلی شوهرخاله من به خانه ما می آمدند پدرم به ما می گفت امین را هم در نان بگوئید بیاید او به پدر من احترام زیاد داشت. هروقتیکه به خانه امین مهمان می آمدیکی ازاعضای فامیل امین سر خود را از دیوار بلند می کرد. پدرمن را کاکا گفته صدا میزد. مرد مهمان نواز وخراج، دلاور، متکبرودرعین حال دانشمند بود. انگلیسی، پشتو ودری را یک سان می دانست در سائینس فوق العاده وارد بود. در کوچه ای که زندگی می کردیم کسی که به غم وخوشی مردم می رسید زیادتر امین بود. صبح وقت مردم پغمان به خاطر مشکل خود می آمدند. امین با پیراهن تنبان نخودی ویا فولادی به انها یکجا می برآمد ودنبال کار شان می رفت ود رکوچه خورد وبزرگ امین را احترام می کردند. بعد امین به خوشخال خان که پغمانی ها زیادتردر آنجا زندگی می کردندــ مثلیکه شمالی وال ها در خیرخانه بودند، جاجی ها ولوگری ها درشاه شهید وقلچه زندگی می کردند، مردم غزنی وقندهار در کوته سنگی وسرای غزنی ــ اوهم به خوشحال خان نقل مکان کرد. ما به باغ با لا در کوچه که اسدالله حبیب وآقای حداد برادر اندر غلام محمد خان فرهاد مدیر مسوول جریده افغان ملت وبعد به کارته پروان سوم، زیر خانه های صحت عامه که آن وقت مکتب نرسنگ بود وحالا لیسه کارته پروان سوم است نقل مکان کردیم . من در ولایت لوکر ماموریت داشتم جواهرصدیقی رییس محکمه بود حلیم نسیمی که از لوگر است فعلاً معاون استره محکمه است از همصنفان ورفیق نزدیک رسول سیاف وقاضی حبیب الله رامین وکیل برحال شورا که اصلاً ازخوست وفرنگ بغلان است، معاون محکمه بود. سید امیردگرمن نایب خیل از خود لوگرقومندان امنیه بود حضرت میرحکیم پسرحکیم بای والی لوگربود.
وفی الله خان سمیعی ازوزارت معارف آمده بود، وزیر عدلیه، لوی څارنوال ورییس استره محکمه مقرر شده بود "واحدی" در استره محکمه و"ژوند" درلوی څارنوالی زیر اثر وزیرعدلیه، څارنوالی واستره محکمه را وارسی می کردند. معین وزارت عدلیه اکرم عبقری بود وزیروسه معین مردمان وارد درکار،پاک نفس وشهرت نیک داشتند. یکنفر بدخشی بنام باعث نه "مولانا باعث بدخشی" مدیرتحریرات یا مدیرقلم مخصوص وحید پسر گل آقا معلم ازمشرقی مشهور به وحید پالندوی معاون مدیریت قلم مخصوص دروزارت عدلیه بود. این وقت موسی شفیق از زندان برآمده به نان خوردن خودمحتاج بود.چون رفیق نزدیگ آن وفی الله خان سمیعی است وفی الله سمیعی هم از نگاه اقتصادی زندگی بهتر نداشت تا شفیق را کمک می کرد. شفق که میخواست جایی برود به وفی الله خان تلفن می کرد وفی الله خان به موسی شفیق موترخود راروان می کرد ویا مدیریت ترانسپورت را می کفت تا برای وی موتر روانه می کردند. شبی شفیق خانه وفی الله سمیعی مهمان بود. من در لوگربودم به من تلفن زد گفت امشب به خانه وفی الله خان من مهمان هستم. حتمی آنجا بیائید. من شب به خانه وفی الله خان رفتم. شفیق ووفی الله خان خانه نیامده بودند با وفی الله خان به خیبر رفته بودند کافی نوشیدن وفی الله خان که مشروب نمی خورد علاقه به خوردن پاچه گاو وکافی زیاد داشت سگرت نمی کشید دوستان نصوارکش که می آمدند با آنها گاه گاهی یک دهن نسوار می زد. ولی قطی نسوارنداشت موسی شفیق، سابق سگرت ال ام می کشیدولی از زندان که برآمده بود سکرت کا دو که یک پاکت آن سه افغانی بود می کشید. چون ال ام گران بود. دیگر دیریشی نمیکرد. پیراهن وتنبان افغانی با چبلی افغانی می پوشید با کسی غیر ازوفی الله خان سمیعی ، پیرسید احمد گیلانی واستاد جاوید ، رفت وآمد نداشت کم حرف می زد سر سیاست حرف نمی زد ما هم چون می دانستیم که حرف نمی زند پیش وی ازسیاست حرف نمی زدیم . بعضی وقتها که وفی والله خان سر سیاست صحبت می کرد. شفیق گوش می کرد واز خود نظرنمی داد واگر از مشکلات قانونی با آن حرف می زدیم او معلومات کافی می داد پرانات هندو که در موسیقی کلاسیک ومحلی ید طولا داشت. من وشفیق وپرانات زیاد ترباهم یکجا می بودیم، میخندیدیم وپرانات گاه گاه زمزمه میکرد. شفیق ازخواندن رونشاد پرانات کیف می کرد. سابق موسی شفیق خیلی شیک بود لباس اروپایی می پوشید گرچه همیشه لباس افغانی می پوشید لباس افغانی آن هم شیک وپاک بود همین شبی که ما درخانه وفی والله سمیعی هستیم وفی الله خان از سفر خارج که بر گشته بود یکدست دریشی ماشی به شفیق آورده بودشفیق خنده کرده گفت تشکراین را کجا بپوشیم ؟ موسی شفیق از وفی والله خان خواهش کرد که مرا درمدیریت تحریرات مقرر کنند. تا اگر وزیر در دفتر نمی باشدو شفیق ضرورتی پیدا می کند با من تماس بگیرد وزیر هم قبول کرد وپشهناد موسی شفیق رابدون چون وچرا پذیرفت. شب پانزده جدی(1356) بود
امشب در لابلای حرف های خود روانشاد وفی والله سمیعی که از دوستان وهمکاران نزدیگ داوودخان بود واحترام خاص وصادقانه به داوود داشت گفت داوود خان بسیار آدم بلا است از هرچیز با خبر است گفت بتاریخ (11) جدی حزب دموکراتیک خلق که با هم ائتلاف کرده اند در خانه حفیظ الله امین سالکرد (14) سالگی حزب خود را گرفتند کسانیکه درهوایی کارمی کنندبا ما درزمان انقلاب (26) سرطان همکاری داشتند آنها ازروابط ما باغرب ودوری ازروس
ناراحت هستند یکی ازاعضای هیئت رهبری از زبان صاحب منصب هوایی در خانه امین به رهبری حزب دموکراتیک خلق در شب (11)جدی سال(1356) گذارش داده وهم یکتعدا ازعضای حزب خلق وپرچم که در زندان است مسوولیت آنهارا دستگیر پنجشیری در حزب دارد پنچشیری هم ازدولت ما شاکی بوده وگفته روز به روزازبه اثر گرفتاری دولت داوودخان زندانی های حزب دموکراتیک خلق به این تعداد می رسد ونظر به سالهای قبل گرفتاری اعضای حزب بیشتر شده داوودخان خنده کرده با کنایه گفته مثلیکه سرافسران هوایی سرشان بوی قرمه می دهد. ولی هیئت رهبری با هرنوع اقدام مخالفت کرده اند وگفته اند تا زمانیکه سر هیئت رهبری حمله صورت نگیرد ما اقدام به کودتا نمی کنیم وکودتا ها در دنیا نتجه خوب هم نداده، ببرک که ارتباط مستقیم وغیر مستقیم با روس دارد گفته که حزب ما هنوز آماده حکومت وحکومت داری نیستند وروس هم به همین عقیده است که باید ازشگست انقلاب(1905) حزب بلشویک وحکومت چلی همفکران ما آموخته وبیاموزند که اشتباه دیگری به وجود نیاید که قابل جبران نباشد تره کی هم به تائید حرفهای ببرک او هم عجله صاحب منصبان هوایی را به شدت ردکردندو هم راپور دستگیر پنجشیری را که روز بروزحکومت داود خان اعضای حزب دموکراتیک را زندانی می کند اعضای رهبر ی حزب دموکراتیک خلق چندان موردتوجه قرار ندادند. داوود خان گفت طوریکه من اطلاع دارم روس هم حکومت ما را قوی فکرمی کند وشناختی که از من دارند جرئت نمی کنند وهیچ نوع دستور خرابی را نمی دهند وهم می دانند که وحدت حزبی خلق وپرچم طولانی ودوم دار نیست وهم هیئت رهبری حزب دموکراتیک خلق را در دولت داری با کفایت نمی دانند احزاب طرفدار خود را در حکومت داری صد فیصدبی کفایت فکر می کنند من هم بعد از این خبر که شنیدم یک گوش تابی خفیف دادم صلاحیت های هوایی را ازقادر گرفتم به تورن جنرال موسی خان لوگری سپردم در لابلای حرفهای خود وفی الله خان نامی از کسی که اسرار مجلس رالیک کرده وبه داودخان این احوال را آورده بود نبرد. من وشفیق هم پرسان نکردیم ویا شاید داوود خان به وفی الله خان از جاسوس مجلس نام نبرده ولی ازحرفهای وفی الله خان معلوم می شدکه داوود خان اصلاً فکر نمی کرد که درمقابل اوکسی اقدام خراب کارانه کند یا حزبی پیدا شود که کودتا کرده بتواند وحتی جرئت تخریب دولت خودرااز طرف کدام قدرت ودولت نمی دید باوجودیکه از حزب دموکراتیک خلق وروس فاصله گرفته بود چون یکتعداد اشخاص حتی در سطح رهبری گدی گگ های کوکی خودش بود وغیر مستقیم آن هارانعل پای اسپ سر کش خود ساخته بود به این فکر بود، گوساله که سرمیخ صاحبش بزرگ شده باشد دیدن دندانش ضرورت نیست واطلاعاتیکه از درون حزب دموکراتیک خلق به داوود می رسید، داوود هم فکر می کرد که قوی ترین نفوذ جاسوسی درحزب دموکراتیک خلق دارد وبه این فکر بود که هم خودش وهم خود حزب وهم روس به خامی حزب دموکراتیک خلق متتیقن هستند ولی این حرف را نا دیده گرفته بود که در آن مجلس باوجودیکه مخالفت با کودتاه بود این حرف زده شده بود اگرداوودخان سر هیئت رهبری حمله می کند در آن صورت وقتیکه هیئت رهبری از بین برودحزب ازبین می رود وحزب پیش ازاینکه از بین برود وموقع مشوره با روس هم نباشد، باید هیئت رهبری علیه حکومت داوود خان اقدام کند. وقتیکه بعد از مرگ خیبرهیئت رهبری درآن موقف قرار می گیرد شاید حفیظ الله امین گرفتاری هیئت رهبری را نا بود شدن حزب فکر کرده از فیصله شفاهی همان روزاستفاده کرده دست به کودتا می زند. نور ومیثاق از ترس در خانه کدام کارگر پنهان می شوند فکر می کنند اگرکودتا شگست بخورد یا هیئت رهبری به روسیه فرار می کنند ویاتمام هیئت رهبری را حفیظ الله امین می کشد.آن وقت این دوشمشیر زن شمشیر چوبی خود را درغلاف می کنند بازبه قندهار می روند. چون هزاره ها وقندهاری ها درکویته زندگی می کنند این ها به اساس آشنایی که با جنرال موسی خان هزاره، ومحمود اچکزی که اصلاً قندهاری بوده وسالها ست درکویته زندگی می کند وهمیشه وکیل پارلمان درپاکستان است. پسر کاکای ظاهر افق یکی از موسسین حزب دموکراتیک خلق است، به انجا فرار می کردند. حدس میثاق ونوراحمد نور تا جای درست بوده که بعداً اثرات آن در جریان کودتا دیده می شدبعداز ظهرروز پنچشنه (7)ثورکه هیت رهبری از زندان کشیده می شود به کابل رادیو با هیئت تحقیق برده می شوند همان نیم روز وشب تمام هیت رهبری در ظاهر آزاد ولی درحقیقت نظر به جبر زمان هیت تحقیق وهیت رهبری گروگان دست امین وطرفداران امین است هیچ کس مصونیت به خود نمی بیند. ببرک وکشمند از همه کرده ورخطا تر بودند. قومانده ودستور کودتا مستقیما ًدر دست حفیط الله امین است. صاحب جان اچکزی رییس گارد جمهوری که از دوستان نزدیک وطن جارومزدوریار است هر قدر که این دونفرکوشش می کنند صاحب جان قومندان گارد که عوض ضیا مقرر شده خود را تسلیم نمی کند. تلفات به اثر بم افگن های کورهوایی درارگ زیاد است. تسلیم ناشدن صاحب جان قومندان گارد فیصدی شکست را بیشتر می سازد کودتا جریان دارد امین جریان عملیات را نه به کسی می گوید ونه کسی جرئت پرسان کردن را از امین دارد. اصلاً امین با کسی مشوره نمی کند ونمی گوید که فعلاً کودتا در چه حالت قرار دارد وحق هم داشت وقتیکه روحیه ضعیف هیئت رهبری را می دید فکر می کرد که مشوره باهیئت رهبری کاری است بی فایده واگر حالا که می گویند که در قسمت قتل داوود پنجشیری وسلیمان لایق ویا کس دیگر نظر داده، جالب است زیرا اصلاً کسی جرئت نظر دادن به امین را نداشت وامین وهیئت رهبری هم طرفدارتلفات وکشتاردرآن شب نبودند. فقط افرادی که مقاومت می کردکشته می شد یا می کشت. داوود به هیچ صورت تسلیم نمی شد زمانیکه سیدکاظم آمر تعقیب پولیس که بعد ها رییس یکی از ریاست های خاد شد، برادر سید ظهور که معلم بودو در زمان خلق وپرچم مستنطق خاد بود وحالا مشاور حقوقی خاد موجوده حکومت کرزی می باشد، تحصلات عالی نداشت از قریه میان شاخ ولایت پروان بود
همان روز هفت ثورکه هیئت رهبری از زندان ولایت کابل کشیده شدندوبه رادیو کابل برده شدند، سید کاظم با افراد جلاد خود داخل وزارت داخله شد، غلام نقشبند دشتی هراتی که زمانی معلم ومدیر معارف بود بعد در زمان ضیایی رییس اداری پولیتخنیک مقرر شد بعددر وزارت داخله معین مقررگردید
کشته شد. جریان کشته شدن معین وزارت داخله توسط قدیر به داوود خان رسید داوودخان وضع را ناگوار پیش بینی کرد خود ورفقای خود وخانواده خود را مسلح ساخت وتصمیم به مقاومت گرفت.
چون در کودتای داوود قادر ووطن جار وفیض محمد نسبت به همه نقش اساسی داشتند وقتيکه بار اول امام الدین بعد ازخلع سلاح قومندان گارد که دیگرغیر از اتاق داوود مقاومت در ارگ وجود ندارد به خاطر تسلیمی داوود می رود گل آقا پیغام هیئت رهبری وامام الدین را به داوود می رساند داوود می گوید که وطنجار وقادر رابگوئید که بیایند، من تسلیم میشوم . درحالیکه پشنهاد داوودخان صادقانه نبود که گفته بود من تسلیم می شوم در صورتیکه وطن جار وقادرداخل ارگ بیایند همرای شان ملاقات کنم وبعد تسلیم می شوم داوود فکر می کرد همان نقشی را که در زمان کودتای خود وی قادر ووطن جار داشتند دراین کودتا هم نقش قاطع دارند. بفکرداوود این بود اگر قادر ووطنجار کشته شوند کودتا شکست میخورد چراکه وطن جاروقادر حاضر شدند که با داوود ببینند به شرطیکه داوود در اطاقی حاضر شود که سلاح طرفین نداشته باشند ولی داوودتصمیم خود را گرفته بود بدون اسلحه حاضربه ملاقات نشد وطن جار وجنرال قادر هم از ترس جان تن به دیدن با داوودندادند ونرفتند. امام الدین پیغام داوود را به امین وهیئت رهبری بی صلاحت می آورد. دوباره به امام الدین گفته می شود بدون از اینکه داوود کشته شود، داود باید تسلیم شود. دوباره امام الدین باگل آقا پیش داود میروند، مگر وی می گوید که به کمونستان تسلیم نمیشوم "یک هندو دیگر هندورا می گوید پیرترا چطور کنم "وهم ازامام الدین می پرسدبه اساس کدام فرمان؟ امام الدین می گوید به اساس همان فرمانیکه توکودتا کردی رییس جمهور شدی وبه اساس همان فرمان هیئت رهبری حزب دموکراتیک خلق برطرف شده اید. تسلیم شوید که به جای امن برده شوید شما وخانواده شما در امان باشید حرفهای امام الدین داوود را عصبی می کنددر همین وقت داوود فیر می کند امام الدین زخمی می شود به گفته شخص امام الدین وی زخمی می شود طرفداران آن وداوود نیز به فیر جناحی پرداخته همه را به قتل می رسانند. بعد گل آقا از ارگ آمده به هیئت رهبری میگوید داوود وهمراهانش کشته شدند. ما هم تلفات داشتیم بعد سروری موظف به جمع کردن مرده ها می شود تا حال همه درحالت بی سر نوشتی به سرمی بردند فقط امین بسیارکم پوز خند می کند هیئت رهبری بشمول تره کی درقید امین قرار دارند. همه از ترس مثل مرده که تازه از قبر خیسته باشند دیده می شدند کلشنکوف امین درتا لار رادیو ومیدان هوایی مرگ خواب می بیند. فقط صدای نظرمحمد از فضا شنیده می شود. گاه گاه او به زبان پشتوقومانده وبا شوخی رفیقا های خود را دشنام می دهد وبه زبان پشتو میگوید او بچه های سگ ...کوشش کنید که جا های ملکی را نزنید مخابره دردست امین است مرغ کلنگی واری می گردد دیگران غیراز تره کی ازترس امین موش گشته ازسنگ صدا می برآید ازهئیت رهبری صدا نمی برآید
روس ها سالها ضرورت این کودتارا حس می کردند ولی خامی جریانات سیاسی افغانستان ، شگست چلی وافتادن مصر در دامن امریکا جرئت روس را کشته بود ونه روس قرنها بودکه خواب آب های گرم را می دید . سوسلوف تیوریسن بزرگ که با مشوره های خود پایه های حکومت بریژنیف را محکم بندی کرده بود این کودتا را یک چانس طلایی به روس می دانست. در آن شب وروز که کودتا رخ داد در مخابره ها صدای روس ها شنیده نمی شد واینکه می گویند از آسیای میانه طیارت می آمدند بم می انداختند، من موافق نیستم بخاطریکه تمام قوای هوایی در دست قادر بود پیلوت های مجرب داشتند جنرال موسی خان کشته شده بودوهم پیلوت های روسی ومربیان با تجربه روسی در میدان هوایی بگرام وشیندند موجود بودند. فقط داود خان با گاردش مقاومت می کرد. جنرال یونس غزنیچی قومندان فرقه مشرقی که آدم خود خواه وچا پلوس مانند جنرال یعقوب خان پدرش بود در راه نارسیده از بین برده شد.عبدالعلی خان وردگی قومندان قوای مرکز پسر کاکا وباجه وزیر دفاع موجوده وخسرسراج الدین وردک قونسل افغانی سابق در واشینگتن از طرف جمعیت وباز از طرف طالبان در سفارت افغانستان، جنرال مذکور نارسیده به شهر در سرگردنی باغ بالا ازبین رفت.هر چند در ظاهر ضرورت مداخله روس نبودو گردن شخی های امین در برابر روس نشان می داد که درکودتا امین خودرا صاحب صلاحیت دانسته آنرا زاده فکر والهام فیصله شفایی(11) جدی سال(1356) خانه خود می دانست. وهر چند برخی ها را عقیده بر این است که اگردست روس در کودتای (7) ثورسال(1357) دخیل می بود، امین کجا می توانست که حریف های خود را از پادر آورد. مگر با آنهم نقش (جی.آر.یو) یعنی استخبارات ارتش شوروی که تمام گردانندگان کودتا از قادر تا وطن جار واز رفیع تا گلاب زوی وتلون همه اعضای آن بودندودرواقع نقش اساسی را درپیش برد کودتا ایفا نمودند، یکی از مطالبیست که باید با دقت بیشتر مورد بررسی قرار گیرد.
تسلط امین بر اعضای (جی.آر.یو) سبب می شود که روی این مجبوریت ها روس بدون قید وشرط تا زمان پیدا کردن را ه گنجشک برای خود، تسلیم امین باشد. تسلیم شدن روس بعد از کودتا از خود سبب دارد گرچه امین ضرورت اقتصادی وسیاسی به روس داشت چون در کودتا نقش خودش ارزنده بودو روس نمی توانست فشار به امین بیاورد خودرا مستقل فکر می کرد دوم خامی ووارخطایی ببرک در روزهائیکه امین عازم کیوبا شده بود گرچه از روی سیاست در میدان هوایی بخاطر خداحافظی باامین ببرک رفته بود وهم از رفتن ونبودن امین ببرک استفاده کرده با مشاورینی که داخل سفارت روس نگران اوضاع بودند بازدید کرده خطر امین را با هر منطقی که پیش خودش بوده گوشزد نموده قناعت روس هارا فراهم ساخته بود. ببرک فکر می کرد که من روسهارا قناعت داده ام حتماً راه زدن حفیظ الله امین را روس هاجستجو می کنند ونمی دانست که کودتا در این وقت اساس کاریست مشکل وبدون کودتا قدرت گرفتن کار آسان نیست ولی روس ها بعد از معرفی های مجدد ببرک ، بیشتراز حفیظ الله امین هراسان شده بودند. روس ها به عوض انکه درفکر زدن امین شوند به این فکرافتادند که نیروی ذخیره وسر سپردگان خودراچطورازمملکت بیرون کنند تازیر ساطورامین قرار نگیرند وهر گاه قادرشوند حفیظ الله امین را که به خاطر خود خواهی هایش زیاد مورد اعتماد نبود درآینده از پا در آورند، باید اشخاص قابل اطمینان وکاری خود را داشته باشند. بخاطر یکه روس اگر دستش در کودتا بود یانبود ولی در جامعه بین المللی بدنام شده بود. آنها از شرم دنیای سیاست نا چار بودند که خود را گوساله گوساله نمایند واین چانس طلایی رانباید از دست میدادند سر سازش برزانوی پلان های امین می مانند. امین میخواهد تا یکتعداد پرچمی های سر سپرده روس وپرچم را که فردا برایش درد سر نشوند بدون مشوره آموز گار کبیر به موافقه مشاورین روسی از مملکت بیرون نماید.امین می بیند که روسها بدون مقاومت حریفانش را ازصحنه کنار می زند ،در حالایکه امین نمی داند هر چند در ظاهرروس ها با امین همنوا شدند وبه رفتن ببرک کارمل،نور محمد نور،نجیب الله، اناهیتا، وکیل به نام نماینده های سیاسی تن دادندو مطمئن می شودکه روس ها نا چار به دامن وی می افتند، ولی نمی داند که بعد از رفتن وزنده ماندن سر سپردگان روس ، روس نفس راحت کشیده با دست وپای باز تر به توطئه هایش ادامه می دهد. با حفظ ببرک وسایر دوستان ممتازش ، به خاطر فریب بیشتر امین حتا قلع وقمع تعدادی از پرچمی های بلند پایه اما بدون ارتباط مستقیم با روسها را نیز تحمل می نماید وخم بر ابرو نمی آوردتا مبادا پلان هایش افشائ گردند. روس در این زمان چنان سیاست مغلقی را به اجراء می گذارند که درک آن برای رهبری پرچم نیز آسان نبود تا چه رسد به اعضای آن. در آن زمان ادامه وفاداری پرچمی ها به روسها بیشتر به خاطر نبودن بادار دیگری در عرصه رقابت بود ورنه آنها حاضر بودند زنجیر بردگی سرخ شان را با هر رنگ دیگری معاوضه نمایند. آنها که از روسها زیاد راضی نبودندهر یک درحد امکان، خود را در جائی مخفی می نمایندتا از گزند امین به امان مانند. چنانچه یک تعداد از پرچمی هائیکه هوشیاربودند نه به خاطر مبارزه، بلکه بخاطر زنده بودن روز بروزمخفی می شوند مثلاً پرچمی های پروان توسط جلال رزمنده رییس خاد شش درک که به اثر دسیسه نجیب بعد ها در هرات کشته شد. پسر عبدالجبار مامور احصائیه عارف صخره با برادران خود، پسرمامور تاج محمد ، حلیم اخگر نوش پسر رحیم خان، خلیل مامای صخره پسر محمد یونس ظاهر دروگر استاد پولتخنیک درقریه بایان ولایت پروان مخفی می شوند انجنر حبیب الحق، غفار حریف ،رازق حریف آمر سیاسی زندان پلچرخی ،فاروق پاسدار با برادرانش پسران خوجئین خالق با یک تعداد پرچمی ها درپروان مخفی می شوند
آصف نبرد با برادران خود ویکتعدا پرچمی ها درلغمانی ولایت پروان مخفی می شوند جذبی های غلام غوث گلشنیار که از جمله یکصدوپنجاه نفرافراد حزب دموکراتیک خلق بودکه در حکومت داود حاکم مقرر شدبود درسنجدره پروان مخفی می شوند این گروپ ها فقط ارتباط خود را بخاطر زنده بودن دارند نه بخاطرمبارزه آینده. فکر نمی کنند که باز به قدرت برسند حتی درحالت بی اعتمادی هم قرار دارند کوشش می کنند که به دست جلادان امین نیفتند این جلادان در پروان عبارت است عبدالحق صمدی والی ،سپایی قومندان ولایت، علم زیب مدیر انکشاف دهات علم گل همت شاروال پروان ابراهیم دهقان منشی کمیته ولایتی برادر نادردهقان رییس تشکیلات وزارت دفاع وغیره . گرچه برآمدن ببرک ورفتن رفقای ببرک فوق العاده سر اعضای حزب پرچم تاثیرمنفی کرده بود چون سیاست روس را نمی دانسنند از روس سخت ناراحت شده بودند تا زمانیکه برهان غیاثی که در وزارت مالیه کار می کرد وعضوارتباط از طرف پرچم با سفارت روس در افغانستان بود، ازلندن ناپدید شد تا آن وقت ببرک ودیگر همرزمان شان را روس دستور نداده بود که از سفارت ها فرار کنید روز بروز آنهارا رنج می دادند واز روس شاکی و نا امید بودند روس در زیردوسنگ قرار گرفته بود. روس را طرف داران ببرک درک نکرده بودند، آنها فکر می کردند که از امین روس یک فیدل کاستروی دیگر درست می کند وامین هم در همین آروز بود بدون این که امین بداند در همین وقت روس به فیدل کاسترو دستور می دهد که تره کی را دعوت کند امین به خواب خرگوش نرفته متوجه حال خود است با وجودیکه به تره کی احترام واعتماد دارد تره کی را بیش از یک آدم ساده ولوده نمی شناسدهم روس بازرنگی خاص تخم شک بین تره کی وامین کاشته امین درک کرده که سلطان لوده ها از اوناراحت است . امین نظیف الله نهضت را که از اشخاص مطمئن وی بود در کیوبا پیش از سفر تره کی نماینده وسفیرمقرر می نماید وهم تلون قومندان ژاندارم وپولیس را که از اشخاص مورد اعتماد وی است در جمله هیئت تعیین می نماید. نظیف الله نهضت وتلون تره کی را تعقیب می کنند فیدل کاستروکه موظف شده بدون اینکه تره کی بداند فیدل اورا غیر مسقیم آمده به ملاقات برژنف در باز گشت اش می سازد چند مرتبه تنها با تره کی فیدل می بیند همران تره کی در مجلس از همرکابانش کسی نمی باشد چون هردوبه زبا ن انگلیسی حل مطلب کرده می توانند ضرورت نیست که کس دیگر دروقت ملاقات شان باشد ولی هروقتیکه از اتاق ملاقات تره کی می براید خسته به نظر می خورد تلون ونهضت سرتره کی شک می کنند وقتیکه در مسکو تره کی وهمراهان تره کی توقف میکنند بریژنیف
تره کی را در اتاق ملاقات پذیرایی می کند نظرتره کی به کبیررنجبربرادر صمد اظهرپسر والی عمرخیل والی پروان که فعلاً وکیل شورا است می افتد. می بیند که کبیر رنجبرترجمان است تلون ودیگر محصلین که کبیر رنجبر وبصیر رنجبر را مهره های چتل و اساسی کاجی بی می دانستندو تلون که خودش از سمت مشرقی بود ودر روسیه درس خوانده بود با کبیر رنجبر وبصیر رنجبر آشنایی قبلی داشتد. با سیاست روس چون تلون آشنایی کامل داشت صد فیصد متیقن شد که صد فی صدزیر کاسه روس نیم کاسه زدن امین است چراکه بجای ترجمان تاجکی اجنت افغان الاصل که به سه زبان پشتو فارسی وروسی بلدیت کامل داردبه کار گمارده شده بود تره کی فکر کردکه روس عوض ترجمان تاجکی افغان را آورده تا به سادگی حل مطلب کرده بتواند در حالیکه ترجمانی کبیر هم یک زهرچشم از نگاه سیاست به تره کی بود. وقتیکه به میدان کابل طیاره تره کی پائین می شود امین با بادیگاردهای سر سپرده حزبی خاص داخل میدان می شود تلون به امین می گوید من نگفته بودم که به میدان نیائید حالا که آمدید متوجه خود باشید"زان وساته " امین داخل ارگ نمی شود از میدان راساً به خانه خود می رود تره کی منتظرمی شود که امین بیاید گذارش سفر خود را بدهد امین حاضر نمی شود روس وتره کی هردو دست پاچه می گردند پوزانوف سفیر روس تضمین می کند وقناعت امین را فراهم می سازدواورا داخل ارگ می طلبد وقتی امین به ارگ همراه با تلون داخل می شود در حین بالا شدن در پته زینه های ارگ گلاب زوی با یک نفر دیگرسر امین فیر می کنند تلون کشته می شود امین جان به سلامت می برد امین بعد از کشته شدن تلون وداکتر سورگل داماد عبدالله امین رییس شفاخانه جمهوریت وکشته شدن رییس چارصد بستر، فرقه هایی را که درتحت قومنده اش بود وبه وی وفادار بودندآماده باش می سازد. روس بازبازرنگی خاص سروری، گلاب زوی، وطنجار ومزدوریار را در سفارت چکوسلواکی مخفی می سازد تا بتواند جناح خلق رادر آیند توسط اینها دور خود جمع کند. امین فکر می کند حال که تمام حریف هارا زده روس ناچار مثل مارسرمی ماند ولی به پناه دادن چار عضو برجسته خلق امین زیا تر سر روس بی اعتماد شده و روس هم درک کرده که امین یکه تاز شده اگر با امین تصفیه رویا روی صورت نگیرد مانند انور سادات ازمیدان مثل کفتر پرواز می کند وهم روس میبیند که از دست اعضای مخفی حزب پرچم وطرفداران تره کی چیزی ساخته نمی شود وسازش را با امین وطرفداران امین دیگر عملی نمی بیند روس وامین مثل دوحریف کشتی بدون اینکه به روی خود بگیرند درظاهر با یک دیگر پنجه دوستانه نرم می کنند ولی در باطن هرکدام که رستم شود سهراب را می کشد. در این وقت روس امین را آنقدردرد پیچان کرده که مجال نفس کشیدن برایش نمی دهد امین کوشش می کند روس را ازخود کند وهم متوجه است که ازپشت زده نشود. روس چال های امین را که می بیند وادامه مسابقه را به نفع خود نمی بیند دیگر پنجه نرم نمی کند مجبور می شود که دست به بی شرمی بزند ترس از آن داردکه امین مثل جمال ناصر مار زخمی شده نبایدمثل انور سادات ازپیش شان مفت برود پلان مصر وشاه ایران که به داود خان پیشنهاد شده بود دوباره شکل عملی را به خود نگیرد روس امین را باقوای کماندویی ودادن یک سوپ در کدام چقری نامعلوم با یعقوب لوی درستیز خواب آرام می دهد دارودسته پرچم تا امروز که فکر می کردند روس مرتکب اشتباه وخیانت شده دوباره وضورا با طرف داران تره کی تازه میکنندودرخم محراب هدایت روس نماز خد مت گذاری را میخوانند بخش فاشیست حزب دموکراتیک خلق که مهره های خطرناک حزب دموکراتیک خلق است مانند گاو کور کنجاره به خواب دیده مانند امین به فکرافغانستان بزرگ خواب هتلری می بینند. بخاطر این آروزی خود حزب چتل افغان ملت را روی کش کار خود ساخته است شعار های سگ جفی این جا وآنجا آغاز کردند دیگر معتقد به راه خود نیستند چون جریان جنایت حزب دموکراتیک خلق ،طالب، مجاهد ،حکمران های قبایلی را خصوصاً خانواده نادری زیاد است نتها نوشته داستان غم انگیز شان مرا خسته می سازد مجبور می شوم که در یک قسمت ایستاده شوم بعد از خستگی دنبال کنم. من که به نوشته طنزی عادت کرده ام بیشترازنوشته جدی طنزمراآرامش میدهد. حرف های جدی را به آینده می گذارم از زبان یک استادم که بین اووتره کی به وقوع پیوسته یک قصه جالب طنزی وقابل یاد آوری است می کنم که آقای شرعی و پنجشیری در جریان بوده گرچه سرحزب جناح خلق و پرچم خوش نمی خورد من هم حق دارم حرف دل خود را بزنم قسمت نوشته فوق را اختصاص به شهکاری های روس و وجناح خلق وپرچم تشخیص دادم دوستانیکه با سبک نوشته من آشنایی دارند به گفته جلال نورانی طنز نویس مشهور وطن دلم می شود که چیزیکه بنویسم سیاست را در طاقچه ایزم ایزم بگذارم که دوستداران نوشته من ازنوشته طنزی من به گفته برادران ایرانی ما عشق کنند درنوشتی بعدی خود نقش وردک وزیردفاع موجوده کرزی ،جنرال رحمت الله وجنرال پاچامیرخلقی که از دوسان نزدیگ امین بود ودر دفن داوود به اساس اعتمادیکه نزد حفیظ الله امین داشت دراول حکومت حزب دوکراتیک خلق به دستور آی اس آی بازی کرد درآوردن طالب وکودتای شهنواز تنی این مثلث شوم نقش اساسی داشتند هر سه این شتر گاوپلنگان را افشاه میکنم حالا دنبال رفع خسگی می روم.
رموز این نوشته کس بداند
یقین دارم که افسانه نخواند
نباشد گر عقل ورای درسر
چه فرق داردکاه بیدانه خواند
محمدابراهیم خان سامل پنجشیری زمانی درلیسه نعمان (رح) استاد سپورت ما بود سامل استاد دستگیرپنجشیری بود ودستگیر پنجشیری استاد ابراهیم سامل بود سامل خطاط خوب بود زمانی که پنجشیری خورد بود اودر خطاطی استاد پنجشیری بود وفکر می کنم که از اقارب پنجشیری هم بود وپنجشیری اورا در حزب دموکراتیک خلق جذب کرده بود سامل آدم شوخ وطنزگو پدر فکاهی وضرب المثل بود وقتیکه با روان شاد شهرالله شهپر روبرومی شد خیلی باهم شوخی می کردند اگر کس مهمان آنها می شد شرین جان خانم خودرا که حیثیت مادر به ما داشت میگفت شرین جان چند ملا ، شاگرد هیگل ،مهمان دارم برای شان پیتی پخته کنید شیرین جان وسامل نتنها زن وشوهر بودند دودلداده هم بودند بهترین نان در خانه استاد سامل دال بود "... پروردگار" میگفت با یک دسته گندنه وچنددانه نان خشک زینت دسترخوان آن مرد بزرگ بود ما هیچ وقتی در خانه وی کوشت نخورده بودیم. نمی دانم دستگیر پنجشیری به یادداردکه آیا درآن خانه گوشت خورده است ویانه؟ اولاد های بسیار داشت زیاد ترآن دختر بود تنها یک پسر داشت بنام توفا ن تمام اولاد های سامل باادب ودوست داشتنی بودند خصوصاً توفان جان. سامل روانشاد میگفت که
من نام این پسرخودرا توفان مانده ام اشتباهیکه درزندگی کردیم همین بوده ولی این توفان به اندازه تنبل است که فکرمی کنید که ستون مسجد است، نه شما حق حرکت دادن ستون مسجدرا دارید ونه خودش شور می خورد وستون مسجد اگر پوده وچپه هم شود حق سوختاندن پایه مسجدرا در خیرات هم کس ندارد. تنها ملای مسجد از جرئت کار می گیردو آنرا پت ازمردم می سوزاند ودروازه مسجد را که نوکنند کهنه آن را تخت مرده شویی می سازند این توفان ما توفان بی حرکت است ویک خوشبختی که ماداریم ضرورت به دیدن رهبرما نداریم چراکه زیاتر حرکات توفان ما به خاصیت های تره کی می ماند وباز از تره کی به ما یک قصه نو می کرد که تا ما خنده کنیم یک روز من پرسیدم ، تره کی که این قدر بی عقل است چرا دنبال وی می روید گفت بچه تو این حرفها را نمی دانی اگر تره کی را ازرهبری بکشیم این ابرقدرت ها ملت خوش باور مارا از من تو کرده بهترشناخته اند اگر تره کی کنار زده شود یک خرکی دیگر را که لوده تر باشد در سر قافله می بندند تا شتران در عقب آن حرکت کنند. یک قصه استاد سامل روانشاد این است میخواهم قصه وی را جز تاریخ بسازم که نسل های بعدی بدانند که ما به چه اندازه نسل بی عقل بودیم که دنبال اوقی می رفتیم که اول کله بز می برید بعد از بریدن گردن بز خمی که سر بز درآن بند مانده بود می شکست وابر قدرت ها چقدر حرامزاده وشغال گیر بودند که این رهبر هارادرقپان سیاسی می گرفتند مثلیکه کرباس پوش برهنه پا رادرقپان روس ها گرفته بود ویا از زیرپلومثل کرزی ملی می کشیدند سامل از این کرباس پوشان برهنه پا وملی های زیر پلو قصه زیاد داشت که در ظاهر شوخی بود درحقیقت شوخی نبود دردهای سامل درد های ملت بود که درتاریخ نوشته نشده بود استادسامل ازخود وحزب خود کرده مردم ووطن خود را دوست داشت وانتقاد های سامل سر حزب دموگراتیک خلق درحقیقت درس بر دوستانش بود وپیش گویی های استاد روانشاد سامل تا جایکه من بیاد دارم در طومارحقیقت پیچید استاد با شوخی حافظه جانب مقابل را چاق می کرد وبعد در دماغ جانب مقابل حرفهایش را قسمی جا نشین می نمود که شنونده بصورت درست بفهمد و به دیگران بگوید. سامل گفت: ما با حزب دموکراتیک خلق مشکل پیدا کردیم دستگیر پنجشیری به من دستورداد تا این اختلاف سلیقه وی را با رهبر حزب درمیان بگذارم به دستور دستگیرپنجشیری من رفتم تا تره کی را از نزدیک ببینم چیزی که دستگیرپنجشیری ودیگر رفقای حزبی به من گفته بودند من یک یک با آقای تره کی در میان گذاشتم او به پشتو حرف می زد من به فارسی، بالاخره من فکر کردم که تره کی فارسی درست نمی داند من به زبان پشتو حرف زدن را شروع کردم دیدم که پیشانی تره کی باز شد از من پرسید که خوب پشتو حرف می زنی من گفتم بلی گفت پشتوزبان هستی گفتم نخیر گفت خیر چطور پشتو یاد گرفتی گفتم از خیرات سر محمد گل خان مهمند ،خانواده امیر عبدالرخمن خان وخاندان نادر خان . کفت چطور؟گفتم کوچی ها یکه به فرمان شا ه هان قبیلوی در منطقۀ که ما زندگی می کردیم می آمدند ما بچه ها با بچه های کوچی ها بازی می کردیم وبچه های کوچی برای ما ماست، دوغ و قیماق می آوردند با هم می خوردیم چون آنها درست فارسی یاد نداشتند ما پشتوحرف می زدیم گفت بنام کوچی ها کدام جایی در وطن شما است من گفتم ما که خورد بودیم یک پل بنام کوچی ها محمدگل خان مهمند بنام پل وحدت درست کرده بود که کوچی بتوانند توسط آن پل مواشی خود را ازسر پل عبور بدهند وملکیت مردم بیچاره وکم زمین را پايمال کنند کارد به اسخوان رسید مردم پل را ویران کردند وگفتند که ترازوی وحدت پانگ دارد گفتم مردم پل راچپه کردند از سر آبادکردند حالا بنام پل پنجشیری یاد می شود این پل بدخشان وپنجشیررا وصل می کند باز پیشانی تره کی گرفته شد من آن قدر پیشانی ترشی تره کی را ارزش ندادم، وظیفه ای که دوستان وپنجشیری به من داده بودند آن رامطرح کردم اول فکر کردم که خودرا به کوچه حسن چپ می زند بعد فهمیدم که حرفهای من از سویه این رهبر بلند است سامل گفت من روی خود را به طرف تره کی کردم گفت خداحافظه وافزودوقتی رفتی به رفیق های خود چه می گوئید گفتم، می گویم پنچشیری در غصب خدا گرفتار شوی همرای این رهبربی یال وبی دم. مرا یک جایی روان کرده بودی که من یکچیز می گفتم بزمن چیز دیگرمی گفت، تره کی صداکردکه من بزهستم من گفتم بز هم بز سامل. من تره کی رادیگرتا پیروزی کودتا ندیدم سامل گفت پجشیری از احترامی که به من داشت نام تره کی را نمی گرفت می فهمید که او بدمن می آید وشایسته گی رهبری راندارد ولی تره کی عادت داشت که اگر کسی را یک مرتبه می دید فراموش نمی کرد.
گفت خاندان نادرغداررا خدا زد دولت به دست یک دیوانه خاندان دیره دونی افتاد ما درقمارشیرخط از داود خان سلطنت راگرفتیم دستگیر پنجشیری به عبدالحکیم خان شرعی جوزجانی که وزیر عدلیه، لوی څارنوال و رییس استره محکمه بودکه فعلاً استاد در دانشگاه تاشکند است گفت موافقه مراازپوهتون کابل گرفتند بحیث رییس ادری وزارت عدلیه که تقرر څارنوال ها هم ازهمین ریاست اداری صورت می گرفت وزارت عدلیه، استره محکمه و لوی څارنوالی در قصر دارالامان بود روس ها بخاطریکه تره کی وامین را از ارگ بیرون کنند به تره کی وامین گفته بودند که تو مانند امان الله خان یک آدم مترقی هستی باید در قصر دارالامان بروی وامین در قصر تاج بیک که می گویند پای کفیده را خدا موزه ندهد تره کی وامین قبل از اینکه فکر کنند که نیم کاسه زیر کاسه است بدون چون وچرا علاقه می گیرند که قصردارالامان را ببینند وکوچ کنند تره کی قبل از اینکه قصرشاهی را ترک بگوید شرعی که وزیر عدلیه، لوی څارنوال ورییس استره محکمه بود مرد آرام وبا ادب است به او دستور می دهد که فلان روز من می آیم قصر دارالامان وقصر تاج بیک را از نزدیگ می بینم شرعی به ابراهیم سامل که رییس اداری بود گفته بود که تمام مامورین را بگوید که اتاق هارا درست پاک کنند که رهبر انقلاب ،آموز گار کبیر ،ستاره شرق و کمونست دوآتشه داستان نویس بنگ مسافری قصر دارالامان را از نزدیگ می بیند همان روزفرا می رسد سامل انتظار رهبر را در پیشروی دروازه قصر دارالامان می کشد رهبر همراه شرعی جوزجانی یکجا می آیند از موتر پیاده می شوند سامل پیش می شود به زبان پشتو سلام واحوال پرسی می کند تره کی در پهلوی شرعی ایستاده است بعد از احوال پرسی وی رامی شناسد که همان رفیقی است که او را بز گفته بود. روی خودرا آموز گار کبیربه شرعی جوزجانی نموده می پرسد: این شیرآغا تا هنوز زنده است که بز ها را اذیت می کرد؟ پیشانی تره کی از دیدن سامل چین بسته می کند در قصر بالا می شود وابراهیم سامل می داند که بز گفتن من هنوز در حافظه آموز گار کبیر موج مرگ می سازد فرار را بر قرار ترجع می دهد به خانه پنجشیری می رود وپنهان می شود شرعی از ترس تره کی به بهانه کبر سن سامل را فردا به تقاعد سوق می دهد که اگرتره کی پرسان کند او بگوید از همان روز که ما وشما سامل را درقصر دیدیم دیگر به وزارت عدلیه نیامده سامل گفت پنجشیری مرا در اتحادیه نویسندگان با خود بردموتروان پنچشیری داماد پنچشیری بود مرا در موتر خود پنچشیری می آورد ومی برد تا اینکه تره کی ازبین رفت یکی از دوستان من که چندسال قبل به کابل رفتم قصه کرد که برادر زاده من گم شده بود امین لست کشته شدگان را دروزارت داخله بند کرده بود. من سامل را گرفته رفتیم ببینیم در لست کشته شده ها نام برادرزاده من است وقتیکه نزدیک لست ها رسیدیم سامل قلم خودرا کشید نام خود را در زیرلست نوشته کرد من گفتم چرا نام خود را نوشته کردید سامل گفت نام اینها را که حفظ الله امین نوشته کرده دورغ است در این کشتن ها تره کی دست ندارد همه به دستور امین کشته شده تره کی کسی را که گفته بود بکشند من بودم وموسی شفیق صدراعظم که به امرتره کی از خانه پیر گیلانی شفیق برده شده بودوبعددرپیش روی نوراحمد نور،اسدالله سروری ، وطن جاروداکتر نجیب که درروزهای اول کودتا از طرف رهبری حزب دموکراتیک خلق هیت کشتارودفن بودند پاچامیرکه در جمله این چار نفر بودنسبت اعتمادی که امین به پاچا میر داشت مسولیت قبر کندن وفیرکردن را داشت فعلاً در مصاحبه های خود خودرا در ردیف گلاب زوی ، علومی ، کبیر رنجبر وغیره با مصاحبه های خود خاک در چشم ملت می زند وخود را وطن پرست معرفی میکند میگویند که موسی شفق ووفی الله وزیرعدلیه بدست خودپاچامیرکشته درپیش روی چارنفرهیت فوق دفن شده اند
شب به پایان رسید این داستان باقیست هنوز
روز ملت شب تاریک بعد تر از هر شب وروز