مهرالدین مشید

 

تاریخ روایت خونینی ازمبارزۀ دادبابیدادوقربانی مظلومانۀ داددرپای بیداداست

قسمت اول

 

تاریخ سکوی خونین نبرددادبابیداداست؛اماداددرهربرهه یی اززمان دربرهوت جانکاۀ بیدادضجه کشیده است.

تاريخ درهربرهه یی اززمان مسخ گردیده است و سازنده گان واقعی تاریخ ملتهاازمتن حوادث بزوربحاشیۀ آن رانده شده اند، هویت راستین قهرمانان ملتها درزیرساطورفتوای قابیلیان زمان به تحریف کشانده شده اندودرسایۀ قارقارمفتیان جهانخواروجنگ افروززمینگیرگردیده اند.

 

گیتی این گردونه ییکه جزمیگرددودیگرهیچ نمیداند ؛ این کهنه پیریکه با دلی آگنده از آتش و سنیه یی مالامال از خون، اما با روحی سرد و یخبندان از ملیونها سال بدین سو جز میگردد و هیچ نمیداند و تنها دو موش سیاه و سفید طناب عمرش را کوتاه میکنند و این دو با دندادن های ظریف و شفاف چنان بر امواج زمان سهمناک و پرهیبت لنگر انداخته اند که با همه توان در برابر این گرد پیر ایستاده اند و چون اسفندیار جوان روزگار در برابر رستم پهلوان گردون مقاومت میکنند . با همه ءکم تجربه گی ها لحظه یی هم از مصاف خونین و نبرد خستگی ناپذیر باآن دریغ نمیکنند و نه تنها میدان نبرد را برای دشمن خالی نمیکنند؛ بلکه تا سرحد ریختاندن خون چنان استوار مقاومت مینمایند که با خون سرخ خود سرو روی اژدهای پیریعنی این گیتی بی وفارا نیزرنگین میکنند. گاهی از شرق بر
آن حمله ور میشوند و با نور اشراق سینه پر کینۀ دهر را میدرند و تخم دوستی ها را در آن میکارند. با همۀ استقامت و پایداری درخت مروت ،رادمردی ،سخاوت و جوانمردی را در آن بارور میکنند تا باشد که نهال آزادی ،آگاهی و عدالت در آن بارور گردد.

 زمانی موش سیاه در افق خونین غروب کمین میگیرد و بی هراس جام انتظار را به سر کشد وبا روح عصبانی بی تابانه تا فرارسیدن شراب نور به رگهای شب انتظار صبح را میکشدو با شکیبایی تمام سیاهی را می بلعد و لحظه یی هم خستگی احساس نمیکند تا اینکه مبادا از اثر اندکترین غفلت طناب عمر گیتی بگسلد و نظام هستی به هم بخورد. در این کار چنان مقاومت میکند تا دهر را بار دیگر در آفتاب جهانتاب بازهم به تماشا بگیرد.

گیتی در مسیر تندباد حوادث جیولوژیکی ، بیولوژیکی  و سوسیولوژیکی مراحل تکامل خود را پیموده است. این تحول در چهارچوب قانونمندی عام هستی به سوی تکامل به پیش رفت تا آنکه حیات در طبعیت آغاز شد و آدم در بحبوبۀ این تحول به آگاهی و خلاقت رسید و شعور اجتماعی انسان در شکل دهی تحولات اجتماعی او نقش بهتر و بیشتری را پیدا کرد.

انسان درپویۀ زمان :                                                                                                                     

همه ادیان متفق اندبه اینکه انسان قایم بذات خودنیست ونمیتواندباشدوزنده گی اوبه نحواساسی به قوای موجودطبیعت واجتماع خارج ازذات اوپیوسته ؛بلکه وابسته بدان است. انسان بطورمبهم یاروشن میداندکه قو ۀ مرکزی و مستقلی که بتواندجداازاین جهان قایم به نفس خودباشد، نیست.این باوروادراک درمشاعرابتدایی به صورت اعتقادبه وابستگی به قواونیروهای موجوددرمحیط مجاوراجتماعی وطبیعی  درادیان برترآغازشدتاآنکه بصورت اعتقادبه علت اولی اشیاواعتقادبه موجودی انسانی یاغیرانسانی درآمدکه آفرینندۀ عالم واصل حاضروموجدهستی وعملکردآن است . ادیان درهریک ازاین دوحالت ، به عنوان قاعدۀ کلی ، انسان رابه قوه یاقوای عامل طبیعت واجتماع ازنزدیک مربوط میداندواین هردوراهمچون گردونه های قدرت ویاحامل آن می انگارد.

دین درمراحل اولی خود انسان راتوانایی بخشید که نسبت به حقایق عالم هستی که درمحیط ومجاوراوبودند.روشی خاص اتخاذنماید. تاآنکه به تدریج واداربه شناخت خدایان بزرگ وخدایان طبیعی گردیدوبالاخره دربارۀ آفریده گارآسمان فکرکرد؛ولی باتاسف که تاهنوزاین معماناگشوده مانده است .

البته بااین تعبیر:

ای عموزادۀ عهدباستان

ای انسان نندرتال ( لقب انسان عصرحجرنوعی مرکب ازانسان وحیوان که درآلمان میزیستند)

درصحیفۀ اندیشۀ نورس تو

چه صورتهای وچه سایه های فریبنده یی نقش می بست

اینک فراروی من :

پاره استخوانهایت ،

جمجمۀ میان تهی خردشده وآتشزنه های سنگیت

آخری گواهان بیزبان ،

خموشانه ازتوانمندی (مادی)توکه دیری است زوال پذیرفته ، حکایت میکنند.

اماتوخودت چه عشقهایی داشتی ؟

باچه کلماتی سخن می گفتی ؟

چه معبودایی داشتی ؟

ای عموزاده ؟

زمانی این کلافۀ سردرگم بازمیسدکه انسان قادرمیبودتااین پرسشهای راپاسخ بگوید. درآنصورت حل معمای دین ومدهب آسانتر میگردید.  

پس ازگذشت ازبدوی ترین مرحلۀ زنده گی ورسیدن به عالیترین سطح فرهنگ عصرحجرقدیم درحدود25هزارسال پیش بنام انسان "کرومانیون" دراروپاووافریقاعقایددینی واعمال مذهبی آنهاکمترقابل شک وتردیداست ودرواقع این دوره آغازپیدایش دین ودینداری شمرده میشود. برخی ازدانشمندان انسانشناس(انترپولوژیست ) قرابت این انسانهاراشبه به شماری ازجماعات بشری چون سیکها(درهند) تذکرداده اند. آنهااجسادمرده گان خودرامانندانسان نندرتال دردهانه هاواطراف مغاره های خودبااسلحه وزیورآلات وانواع غذاهابخاک میسپردند. (1)

پس ازآنکه بشربه عصرنیوپولیتیک ازده هزارسال تاسیهزارسال ق م یعنی دورۀ جدیدحجریعنی زمان تیزکردن وصیقل کردن آلات سنگی وساختن تبرهاوناوکهاوبعدهازراعت وهنررام کردن حیوانات پامیگذارد.

یک سلسله آثارسنگی بازمانده ازاین دوره شامل ستونهاوسنگهای عمودی سرپوش دارمیباشد که هنوز ناشناخته باقمانده است (2)

اعتقادات انسان بدوی  :

اعتقادبه شی مقدس

اعتقادبه مانا( نیروی روحانی غیبی )

اعتقاد به سحر: کاریکه آدمی میتواندبوسیلۀ دمیدن وتکراربعضی کلمات یاانجام بعضی اعمال ، قوای فوق العاده عظیم جهان رابه نفع خودقبضه نماید . دراین زمینه عقایدبدوی دامنه دارووسیع است وصرف به سه روش یاسه موضوع آن که عبارت ازوسیلۀ تسخیر،غلبه برقوه ونیروغیبی دانسته شده است، اشاره خواهدشد.

1-  عقیده به فتیس یعنی استفاده واستمدادازقوۀ مخفی ومستوردراشیای بیجان.

2-  عقیده به سحر(شمنیزم )یعنی قوۀ غیبی ییکه دربدن انسان دیگرتاثیرمیکندوروحی معین راازبدن اوخارج ودرروحی دیگرداخل مینماید. کلمۀ شمن راازاهل سایبیریااقتباس کرده اندکه درساحری معروف بودند.

3-  عقیده به سحرعوامانه  یعنی بخیال ساده خودسعی میکنندکه ازاضرار وشرورارواح موذی جلوگیری کنند.

4- عقیده به تابو،شخص رییس قبیله خودتابویی بود که حایزقدرت ورهبری بود.

5- عقیده به آداب ،تصفیه وتطهیر یعنی اگرشخصی برخلاف قاعده ،رسم تابورامیشکست آلوده ونجس میشد .آدابی  چون تولد ،مرگ ،ریختن خون ،آلایش به خون وتماس بااشخاص همه تابوشمرده میشدندو موجب نجاست وجن زده گی میشدند.

6- عقیده به  آنمیزم یعنی پرستش ارواح متداول درتمام موجودات اعم ازمتحرک یاساکن. اللته به این باورکه هریک روحی دارد، درهنگام خواب یارویاازبدن آن بصورت موقت بیرون میگردد

7- پرستش طبیعت وارواح شامل مظاهرگوناگون درآسمانها، زمین ومیان هردوبه سبب روح آنهاوهم درطبیعت شامل هرگونه سنگ

8- عقیده به قربانی یعنی دستیابی ومطیع ساختن قوای فوق طبیعی بااستفاده ازقربانی

9- احترام به اموات یاپرستش اجداد

10-عقیده به اساطوره (میتولوژی)آفرینیها - اسطوره هاتجسم پندارگونۀ احساساتی اند که بعضی افرادندانسته آنراوسیله یی برای تقلیل رنج ویااعتراض برامورنامطلوب وغیرعادلانه بیان کرده اندکه درسازمان های قبیله یاجامعۀ خودمشاهده میکردند، باتکرارآنهایک نوع آرامش روحی برای آنها دست میداد. اماگرایش آنهابسوی "اسطورۀ نیمه تاریخی" یعنی قصه های سحرانگیزوعجیب وغریب درموردشخصی زمانی آغازشدکه آنهارابه اسطوره ها تبدیل نمودند،سپس دراطراف سیمای آنهایک هالۀ دینی نقش بستند،درآن درخشنده گی فوق طبیعی رادریافتندوبه تدریج جنبۀ الوهیت پیداکردندتاآنکه توتم پرستی شامل یک رشته اعمال عمومی که جنبۀ مذهبی یاسحری داشتند،رایج گردید؛ ولی درطبیعت آن هردو- مذهب وسحر- به نحوی موجودبودند تاآنکه بالاخره آهویی یااسپی به توتم قبیله تبدیل شدوخودداری اززیان رسانیدن به آن وتلاش درجهت افزایش آن راه رابرای پرستش آن بازکرد. اماقبیلۀ دیگری که توتم آن نبود،درصددضرررسانیدن به آن میگردید. (3)بالاخره انسان پس ازپیمودن نشیب وفرازهای زیاداعتقادی توانست تاباورهای دینی خویش راصیقل بدهدووبه عصاره ومنبع اصلی پرستش دست یابد. امااینکه انسان بصورت  فطری موحدبودودرروندزمان اصل توحیدبه تحریف کشانده شدیااینکه توحیدرادربسترتکامل شعوری خودشناخت ، بحثی دیگراست .

تاریخ داستان بی پایان کشتنهاوبستنها

هرگاه درلحظاتی برتروسبزفام باسیری مالامال ازوجدوسرشارازروح اشراقی ودرفرازهای دنیای شهودی درگذرگاۀ پرپیچ وخم تاریخ گام برداشته شود. درفراسوی زمانه ها تصویرهای تنه های خشک وچوبین انسان مظلوم درذهن انسان تداعی مییبابندکه درکاجستان غرورآفرین آن تنهابرگهای پرپرشدۀ نبردادبابیدادسیمای واقعی آن تاریخ رابه تصویرمیکشد،درخون منجمدآنهافریادهای دادخواهانۀ اجدادمن وتوهنوزهم جاری است وآرمانهای بخون خفته وناتمام که آبستن رنجهای بی پایان آنهااست ،حالاهم درزیررگهای سرخ ومنجمدآنهاخوابیده اند وفریادهاهای دردمندانۀ آنهادرگوشهای من وتوطنین اندازاند.ازقرنهای دوربدین سو حتاپیش ازآنکه نبرددادبابیدادآغازشود،درست زمانیکه انسانهابحالت جمعی زنده گی داشتند، اعضای  قبیله ازداراییهای مشترک خویش حق استفادۀ مساویانه راداشتند، هنوزدرجامعه "ما"حاکم بودونه "من"، آنچه ازشکاربدست می آوردند، همه ازآن بدون تبعیض وامتیازاستفاده میکردند، شعورانسانی مرحلۀ خاصی ازتحول خویش راسپری میکرد،شایدهم از”"آدم "خبری نبودوو"هوا"بدرخت ممنوعه یارای نزدیک شدن راپیدانکرده بود،زنده گی انسان وابسته به زراعت نبود، نیازهای اوازطریق شکارحیوانات که بصورت عموم بوسیلۀ مردان قبیله تامین میشد، میسرمیگردیدوحتاپیش ازآنزمانکه "هوا"بدرخت ممنوعه نزدیک نشده بود. به قول الوالقاسم بلخی وابومسلم اصفهانی(#1)"آدم وهواازبهشت گمشده (همان خانۀ پاداش)یابه قول مرحوم شریعتی از (بهشت غیرموعود)،بهشتی که نه درآسمانها؛بلکه درزمین بوده است ،ازیک بقعه به بقعۀ دیگرزمین انتقال نیافته بود."وهبوطی صورت نگرفته بود. جنگ ونزاع بشریت راتهدیدنمیکرد،ازتقسیم کارخبری نبودومردان به امورشکاروزنان هم به امورزراعت میپرداختندکه باظهورهابیل وقابیل یکی نمایندۀ عصررمه داری ودیگری نمایندۀ عصرزراعتی همه چیزدگرگون شدوپای "من"درمیان آمد،نزاع وکشمکش حیات بشری راموردتهدیدقرارداد.باجنگ هابیل باقابیل برسرملکیت نبرددادبابیدادآغازشد. صفوف مستکبران وجباران تاریخ ازصفوف مظلومان ومحرومان عالم جداشدند،استکبارسیمای وحشتناک وکریۀ خودرانمایان گردانیدوباایجادبرکه های خونین نبرددادبابیدادسیمای جهان بخون رنگین ترشدوبالاخره سرنوشت انسان درخط خونین نبردحق طلبانه برای همیش گرۀ  ناگسستنی یی خوردکه دررصدخانۀ زمان هنوزهم پیکرهای استخوانین ودریده شدۀانسان مظلوم بچشم میخورندوهرآن نسیم دادخواهانۀ انسانی قدهای کشیده وگره خوردۀآنهارادرسنگواره های تاریخ به نوازش میگیرندکه درفضای آنهابه گونه یی تصویرمغاره های پدران من وتوازعصرانسان "نندرتال" و"کرومانیون"تادورۀ انسانهای مغاره نشین درقره کمر، هزارسم سمنگان، سیستان ،شورتوغی تخار، چنارگنجشکان ،درۀ کوۀ نور، آق کپرک بلخ ، مندیگک وغیره رخ مینمایندوبه نحوی ازتمدنهای قدیمی درحدورچهل هزارسال پیشترازامروزبزبان بیزبانی سخن میگویندوفریادهای آنهاازدل سنگهابرمیخیزند.

اینسوتراوستاهاباریشی هایش گویی درستونهایی ازصخره های پرصلابت به مشاهده میرسندکه باتنه های لرزان سرودهای ویدی وریگوید"مهاباراتا"و"گاتها"رابدست دارندوازتمدنهای بزرگی سخن میگویندکه تنهادرسنگواره هابه تماشاگرفته میشوندوبس.گویی درآنسوی صخره ها"اندراژنی"حماسه آفرین برسکوی عظیم خودتکیه زده وفرمان ویدهارابه خوانش

گرفته است. اناهیتاژنی ، مهتراژنی وراشنوژنی زردتشتراسپنتمان ازاریکۀ اهورامزدایی رخ مینمایندوشکوه وجلال پیشدادیان وکیانیان عهدویدی ودودمان عصراوستادرقله های پرعظمت آریاناویجۀ بزرگ مهدآریایی های اصلی (سرزمین دارای بیرقهای برافراشته)ازحلقوم قرون بدین سوچهره مینمایند. یماها،کیقبادها،کیخسروها،کی لهراسپه ها(کیومرث)وکی لهراسپه ها(گشتاسپ)گوی استاده باقامتهای کشیده وپرغرورازآیین وعنعنات بدوی خویش درموجی ازصف آراییهاباتیروکمان دربرابربیگانگان چون تورانیها، راسیوسها، آشوریها، وهم چنان ازمهاجرتهاهای آنهابطرف شرق تاحوزۀ هامون سندوبطرف غرب تافارس ومدین بزبان بیزبانی حرف میزنند. گویی به مثابۀ گواهان راستین تاریخ برحضورهخامنشیها،آشوریهاویونانیهای عصراسکندر(قرن 5ق م) ، مویاییهای هندازعهدآشوکای بزرگ، ویونانوباختری (3 ق م) ، اسکاییهای ماورای آمو، بعدازامتزاج اسکاییهاوپارتها(3ق م) ، کوشانیهای بزرگ وکوچک ماورای آمو(2 م ) ، یفتلیهای های شاخۀ کوشانیها(5م ) ،ترکهای اخلاف آنهاشاخۀ هوانگ نوها(5م)، سلاله های کوشانویفتلی (رتبیل شاهان ) (7م) وبرهمن شاهان کابل (ترکهاوهندویان برهمنی )(10م – 11م) آخرین فصل تاریخ آریانی کهن شهادت میدهند. ازعقب صفوف این جنگاوران آریانی قدیم رزم آورانی رابه مشاهده میگیرندکه به قول استادسلجوقی ندای بی پایان یتیم جاویدی راازفرازکوه های صفاومروه ابراهیم سرداده اندودرفش های سبزوسفیدآنهارادرشهدای صالحین دراهتزازمیبینندودرفضایی حیرت آلودواضطراب انگیزپیام مردی رادرپیشاپیش این جنگاوران جدیدبه تماشاگرفته اندکه نوجو، نوپذیروانقلابی است ودرضمن پاسدارجمیع ارزشهای تاریخی وملی خودش وجهانش است  وفریادرهایی انسانرابرای آزادی ،آگاهی وعدالت برآورده است . ریشیهادرهوایی مالامال ازشگفت این رزم آوران جدید تازه جورانگاه میکنندکه چگونه باهمه باری ازنوجوییهاونوخواهیهادررویارویی نابرابری دست به مقاومت زده اندوبه هیچ قیمتی حاضربه تسلیم نیستندوپیروزی فرزندان خودرادرجنگ معروف شهدای صالحین دربرابرنیروهای عرب به تماشاگرفته اندوبعدترمیبینندکه چگونه مدافعان آریانای کهن برهبری رتبیل شاهان زیربارخدعۀ سازش نیروهای عرب خوردوخمیرمیشوند؛ولی بازهم مقاومت راازدست نمیدهندومیدان نبردرابرای دشمن خالی نمیکنند. این صحنه راتازمانی مشاهده مینمایندکه فرزندان آنهابعدازپذیرش دین تازه مطیع ومنقادنیروهای تازه دم اعراب میشوند. درست اعراب تازمانی درآریانای آنروزدرگیربودکه مردم آن اسلام رانپذیرفته بودند. این تراژیدیهاهاراهنوزپایان نایافته میبینندکه اوضاع بزودی درمرکزخلافت وگهوارۀ تمدن اسلامی دگرگون میشود، ملوکیت جای خلافت رامیگیردومیراثهای اصلی خلافت اسلامی به تاراج میرودوپیام واقعی انقلاب محمدی زیرهاله یی ازاوهام فرمیرود. بارهم بانگاههای حسرت باراوضاع آشفته درجهان اسلام به تماشامیگیرندکه چگونه ابومسلم خراسانی بدفاع ازارزشهای اصیل خلافت اسلامی برضدامویهاقیام میکندوخواستارانتقال خلافت ازخانوادۀ اموی به خانوادۀ علوی میشودوبالاخره قربانی این داعیه میگرددوباهمه جانبازیهایش به نفع عباسیهابصورت ناجوانمردانه یی ازطرف ابوالعباس صفاح شهیدتاریخ میشودوگوشت آن راپخته ونوش جان شهسوارانش مینماید. رهبر"سیاه جامه گان خراسان"مظلومانه سرکوب میگردد؛ولی بازهم میبینندکه قیام آوران راۀ اوچون سندبادها، بابک ها،استادسیس هاوصاحب زنج هایکی پی دیگری برضددولت عباسی قیام مینمایندوهرگزازپانمی نشینند تاآنکه طاهرفوشنجی هراتی (2هجری)این فرزندسربکف ووفابعهدخودرابه تماشامیگیرندکه چگونه استقلال خراسان رابدست می آورد،خودرامیرمستقل میخواندونام خلیفۀ عباسی رادرقلمروخویش ازخطبه می اندزادوبعدترصفاریان (3هجری)،سامانیان (4هجری) ،غزنویان (5هجری )، سلجوقیها( 5هجری)، غوریها(6هجری)،خوارزمیها(8هجری)،چنگیزیها(8هجری)،ملوک کرد(1245-1281م)گورگانیها(14-15م)،شیبانیهای ماورالنهر(1500-1599م)،تیموریهای هرات (9-10هجری)،صفویهای ایران (11هجری برابربا1524-1576)،بابریها(1497-1706م دورۀ اورنگزیب  )،روشانیان (1579مرگ بایزیدروشان )،هوتکیها(11هجری )،افشاریه (1747م مرگ نادرافشار)،ابدالیها(1747-1773م)،سدوزاییها(12هجری)،محمدزاییها(13هجری( وخلف آنهاوبعدترهم مزدوران مزدورترازهرمزدوری (نوکران وعمال شوروی سابق) وبازیگران باآرمان های مجاهدان افغان رایکی پی دیگری درموجی ازنبردهای دردناک وآتشین درمیان چکاچک شمشیرهامشاهده مینمایندومی بینندکه هرکدام یکی بدنبال دیگری می آیند،می کشند، غارت وتاراج مینمایند، دریاهای خون راجاری میسازند،کله منارهایی    ازسرهای زنان ومردان ساختند،تاج پوشیهاکردند، برشان وشوکت خودمی افزودند، برای دستیابی به قدرت ازتوسل به هیچ وسیله یی خودداری نمیکنند. برادر برادررا، پدر پسررا و پسرپدررامیکشدتاتاجی بدست آیدوتخت شاهی یی فراچنگ آیدکه دراطراف آن کنیزکان زیباروی وعشوه گری حلقه زنندوبرای دلخوشی وسرافرازی شاه جامهای شراب رابگردانندوآنهارابه سرسلامتی شاهان رابلندکنندتاباشدکه زنده گی مردم را بیشترببازی بگیرندوحیات واقعی آنهارامسخ نمایند.

قصه کوتاه که درعقب این همه پادشاه گردشیهاوتخت نشینیهاجزدست آهنین رسیدن بقدرت چیزدیگری درذهن انسان تداعی نمیگردد که  حاصلش جزفقر،درد، رنج ومرض چیزدیگرنبوده است؛ولی آنچه مسلم است اینکه این همه سناریوهای بسیاردردناک تنهابقیمت بازی باسرنوشت ملتی درست شده بودتافریادمظلومین برای همیش درگلوی آنهاخفه شودوزنده گی واقعی اومسخ وتحریف گردد.

هرگاه این صفحات تاریخ ورق زده شود، جزنقش خونین ایثارگریهای انسان مظلوم چیزدیگری به چشم نمی خورد، ولی این همه ایثارگریهابوسیلۀ شاهان وزمامداران مستبدبه  چپاول رفته اند وسازنده گان  واقعی تاریخ که هماناتوده هامیباشند ،قربانی مسخ تاریخ شده اند وبه گونۀ معکوسی این نقش به شاهان وحکمروایان داده شده است.درحالیکه تاریخ داستان دردآلودهزاران انسان مظلوم است که درهربرهۀ اززمان باسرنوشت آنهاجباران وقلدران تاریخ بازی کرده اند، زنده گی سیاسی واجتماعی آنهاراببازی  گرفته اندومقاومت انسانی آنهابرای دفاع ازآزادی ،آگاهی وعدالت که تراژیدیهای حماسه آفرین یابه تعبیرمحمدابراهیم ورسجی درکتاب دوجلدی اش زیرنام "جهادافغانستان " تراژیدی یی درحماسه هاراببارآورده ،به تحریف کشانده اند. ازهمین روتاریخ راقصۀ تراژیدیهای بی  پایان دربسترحماسه هاخوانده اند. درست آنگاه که حماسه هااوج میگیرندوبه شهکارهای استثنایی تاریخ مبدل میشوند. درآن حال غیرقابل مهارمیگردند؛زیراحماسه هافراترازخردسیاسی به پروازمی آیند، ازآنرورسیدن دست عقل بدامن آن کوتاهی میکند. بویژه عقلی که درگرواوهام زر، ،زوروتزویرپادرگل میماند. بااین تعبیرتاریخ بیان حماسه های شکوهمندمظلومان عالم است که دراوجی ازایثارزمان رادگرگون میکنند؛ولی خوددرفرایندآن قربانی میشوند. آری حماسه ها،حماسه دراصل به جوش وخروش خودانگیزانسانی گفته میشودکه گویی بی اختیارمستانه وشوریده اورا بفریادمی وامیدارد،آنچه درذهنش میگذرد، آنرابسرعت به بیرون میریزد. التهابات درون آدمی اندکه یک آن لبریزمیگردند،دریچۀ ذهن اورابازمیکنندوسربه بیرون مینهند.ازآنروشعرحماسی تنهاشعری نیست که ازپهلوانان وقهرمانان درآن سخن میگویند؛بلکه شعر حماسی بگونۀ عرفانی آن نیزوجودداردکه بااین تعبیر برداشت حماسی درشعربرداشتی پرشور،جذبه آفرین ورقص انگیز است ،درمیان اشیا. درواقع امیال درگلوخفتۀ انسان رایلی بنام شعرمیتواند،تلطیف نمایدوبه مفهوم درست آن ترجمان راستین فطرت وشوربی پایان انسان شودماننداین شعرمولانای روم :  

 بیاییدبیایید که گلزاردمیدست            بخندیدبخندیدکه دلدارسیدست

ازآنروشماری باوردارندکه انسان اولیه ازحماسه به اسطوره روی آورد،زیرااوبه شکل طبیعی دریافته بودکه  قدرت حماسه به مراتب بیشترازاسطوره است. بنابرآن اسطورههای اولیۀ اوشکل حماسی راداشتند ودرآغوش حماسه هاقدمیکشیدند. البته بدلیل اینکه حماسه هاباغرایزآدمی نزدیکتراند. آری بازهم حماسه هااست که برج وباروی زمان راشکوه وجلال استثنایی بخشیده اندوتکامل تاریخ راباتوجه به تنوع وگوناگونی حوادث برمبنای فلسفۀ تاریخ مفهوم واقعی داده  است وبرمعنای علمی بودن تاریخ خط بطلان کشیده است.

 

انسان وسرگذشت اودربسترزمان به یک نگاه

هرچه باشد، تاریخ سرگذشت طولانی زنده گی پرفرازوفرودانسان وحکایت دردمندانه مظلومانۀ اودربسترزمان است که نبرددادبابیدادسرفصلی ازرویاروییهای خونین وجانگدازاورادردهلیززمان تشکیل میدهد. این نبردحق طلبانه ازآنزمان آغازشده است که انسان به مرحله یی ازتکامل رسید که صفوف خویش راازحیوانات پس ازجدال بی پایان جداکردوبرای برپایی تمدن های بزرگ استوارگام برداشت .دراین روندپیچیده انسان ،طبعیت و خدا به مثابه یک مثلث، هدفمندی واقعی حیات را نه تنها توجیه کرد؛بلکه آنرا مفهوم درست تری بخشید ، درین مثلث عقل و وحی دربستر طبعیت یارای آشتی پذیری را  پیداکردند واندیشه در بستر آزادی خرد  مجال پروبال گشودن را دریافت. درین روند عقل در بستر وحی تکامل کرد و وحی در کنار خرد شگوفایی یافت وازآنسوی عصرهاتابدینسوحاصل دست رنج گذشتگان خودراتوسعه داد، به پیش رفت ، هرقومی بروی ویرانه های تمدن اقوام گذشته مستقرشدندوهریک درهرمرحله یی تصورمیکردندکه عالی ترین محصولی ازتاریخ بشری شده اندتاآنکه بعدازچندی غفلتهاوغرورهاچنان اذهان آنهاراپرکردودست وپای آنهارابهم پیچیدکه اصلاح پی درپی خودغافل شدندوبه خوش گذرانی هاوبی خبریهای روزگارغوطه ورشدندونتیجۀ آن شد که بلای زمینی وآسمانی یی ازهرطرف آنهارافراگرفت ، هستی آنهارانابودکردوهمه چیزآنهارادگرگون نمود؛ولی آنچه برجای ماندوبه مثابۀ میراثی ماندگارازنسلی به نسلی وازعصری به عصری انتقال کرد، همانادستاوردهای تمام بشریت است که ازهرقومی وملتی به قومی وملتی منتقل شد. دراین روندتمدنهاوفرهنگهاآمدندودرطی قرنهاهنرها، فلسفه ها،علوم ،صنایع گوناگون ودیگردستاوردهای بشری راگسترش دادند. انسان مظلوم این موجودپیچیده دراین جریان باآفریدن حماسه هاوشهکارهاعالی ترین نمونۀ انسانیت رابه پیشگاۀ تاریخ تقدیم کردوعظیم ترین فرهنگهاوتمدنهارابباروبرگ بنشاند؛اماانسان ظالم وبیداگرچنان فجایع هولناک راآفریدورنج بخون خفتۀ انسان مظلوم رابرباددادونابودکرد که وحشت آفرینیهای اوافسانه های هراس انگیزوشگفت آوری رابیادگارمانده است . ازهمین رواست که معنای تاریخ بامبارزۀ دادبابیدادسخت گره خورده است . دادکه قلب تاریخ است وبیدادخون آن ودررگهای آن جاری وساری است وقلب تپندۀ آنرابحرکت درمی آورد. یعنی دادقلب تاریخ رابحرکت می آوردوبیدادخون آنرامیریزد.

هرچه درگذشته واقع شده است وبعدازاین واقع میشود، حاصل دستریج انسان است ، هرآنچه میخواهدباشدوآرزوهایش رابرآورده میسازد، محصولی است که زمینه هاونیازهای آنرابایدخوداوفراهم بسازدوآنچه رامیتواندازنوپدیدآورد؛ولی هرچه باشد، زنده گی زیبااست ، آتشگاۀ دیرنده وپابرجااست،هرگاه بیفروزی آنرا،رقص شعله اش درهرکران پیدااست ؛هرگاه آن خاموش شود، خاموشی آن گناۀ مااست. ازهمین رواست که تاریخ ازاهمیت خاصی برخوردارمیشود؛ولی مورخین همواره بخاطررعایت خاطرشاهان وزورگویان بادروغ گفتن وتملق ورزیدن تاریخ رامسخ کرده اندوبسیارچیزهاراببادفراموشی گذاشته اندوسیمای واقعی آنراتحریف نموده اند. ازآنروشماری آگاهی تاریخی امروزراموردشک وتردید قرارداده اندوبدین باوراند، درصورتیکه همه کتابهاازبین رفته است ،ممکن تمام تاریخ پیشین به گونه یی دیگربوده است ؟یاسیری منظم داردیاهررخدادی تصادفی وممکن میباشد؟یادرحالیکه رویدادهای تصادفی ازبسیاری جهات تاریخ راتغییرداده است ،پس تاریخ را چگونه میتوان به تمام جامعه نسبت داد؟ویااینکه چه عواملی دست بدست هم دادتاکشورمااینقدرعقب ماند؟چه زمانی اضاع آن خوب بوده است؟ درکدام دوره هابیگانه هادرسرزمین ماحاکم بوده اند؟چه عواملی سبب رشدجهان اسلام دربرهۀ خاصی اززمان گردید؟واخراینکه آیابعضی نژادهاهوش وذکاوت رابه ارث گرفته اندیااین ودیعۀ الهی است ،همه کس ازآن سهمی مساوی دارند،پس اگراینطورباشد ،این همه تفاوتهااختلافات چرا؟درزمانهای مدنیت های بزرگ شرقی درفلسطین ،مصر، بین النهرین ،بلخ اروپاچه حالتی داشت ؟چرادانشمندان بزرگ باستان چون سقراط، افلاطون وارسطو ازیونان بودند؟مغل هاچگونه یکباره جهان رااشغال وبرای همیش ازفرمانروایی محروم شدند؟چگونه شدکه درقرون وسطی جهان اسلام شگوفاشد؟وچراهای دیگرکه پاسخ گفتن به هرکدام امری است دشواروکلافه یی سردرگم که نتوان به این زودیهاگرۀ آنراگشود.

یااینکه شهرهاچگونه بوجودآمدند، جنگ هاچراواقع شدند، سرزمنهاچگونه وسعت پیداکردندواردوونظامهای اداری چگونه بوجودآمدندیاچه زمینه هایی برای معماری ،توسعۀ علوم ، دین ،هنر،فلسفه ،شهرسازی ، نژادومهاجرت هافراهم شدکه

یااینکه چگونه مراحل تاریخ رابدین گونه تقسیم کرده اند:

1- انسانهای اولیه : (10000ق م – 40000ق م)

2- اولین دهکده  ها: (3000ق م – 10000ق م)

3- اولین دولت ها :(1000ق م – 3000ق م  )

4- اولین امپراطوریها: (200م – 1000ق م  )

5- عصردین های جهانی :(1500م -200 م )

6- پیدایش دولت های ملی :(1750م -1500م )

7- گسترش استعمار  :(1914م – 1750م )

8- دوران معاصر:(1914تاحال    )     (4)

آیامیتوان به این گونه تقسیم بندیهاباورکردیااینکه آن همه مبنای استعماری دارندوابتکارسازنده گی آن بدست انسان دادگربوده است ؛درحالیکه آشکاراست ، باآنکه سازنده گان واقعی تاریخ توده هااند؛ولی تاریخ به ارادۀ توده هانه ؛بلکه به ارادۀ زورمندان وقلدران زمان نوشته میشودکه حقانیت آن رادرهر برهه یی اززمان میتوان درهاله یی ازناباوریهاتلقی کرد. یااینکه به چه دلایلی مطالعات تاریخی زیرعنوان "دیرین شناسی "(بررسی انسان هاوموجوداتی که درزمان های بسیاردورمیزیستند، ازملیونهاسال پیش تاده هزارسال پیش ،"باستان شناسی" ، "فلسفۀ تاریخ"(بررسی  چراهادر تاریخ  وهرسوالی که ازکلیت تاریخ وکارمورخان پرسیده میشود)"زبان شناسی"(بررسی وفهم زبان های مربوط به اقوام قدیم ،زبان هایی که مردم عادی بدان صحبت نمیکنند)"تاریخ تمدن ویل دورانت "(تاریخ تمدن جهان ازنگاۀ نویسندۀ مشهورویل دورانت)رامیتوان درست برشمردواین تقسیم بندیهاوتقسیم بندیهای دیگری راخالی ازعیب دانست.جالب تراینکه چگونه میتوان به شنیدنیهای تاریخ باورکردوبروایات آن توجه نمود. یااینکه اگرپذیرفته شودکه تاریخ حاصل پژوهشهادررخدادهاوکارهای آدمی درگذشته است واین رشته رازیرگروهی ازعلوم انسانی یااجتماعی به مثابۀ پلی بین هردوشاخه تلقی کردوبرمبنای آن روی یک رشته ازمطالعات تاریخی زیرعنوان تاریخ نگاری ، تاریخ شماری ، ببارشناسی ، خط نگاری تاریخی (کتاب شناسی) صحه گذاشت و باتوجه به منابع معتبرتاریخی چون نوشته ها، گفته هاوبقایای مادی اصطلاح پیش ازتاریخ وبعدازتاریخ رامعتبرشمرد. این درحالی است که تقسیم تاریخ به شکل پیش ازتاریخ وبعدازتاریخ بستگی زیادی به موضوع موردمطالعه دارد؛زیراخط درهرجای درزمان حاصی پدیدآمده است. براین مبناهاچگونه ممکن است که بررده بندیهای تاریخی برپایۀ مکان چون تاریخ آسیا، افریقاوغیره،برپایۀ زمان چون سده های هجری خورشیدی ، سده های میلادی ، فهرست دوره های زمانی وغیره یارده بندیهای دانشگاهی چون ماقبل تاریخ ، تاریخ باستان وغیره ورده بندیهای دیگری  چون فلسفۀ تاریخ ، تاریخ هنر، تاریخ کشورهای ملل امروزی وغیره اعتمادپیداکرد.

درحالیکه این هاله هاچون کابوسی برفرازتاریخ سایه افگنده اند وهنوزهم ازدامن تاریخ دست بردارنیستند،شگفت آوراینکه تعصب به مثابۀ اختاپوت هزارپاوهزارسردرزیرچترایده ئولوژی های گوناگون تاریخ راتهدیدمینماید،نظرگاه هاودریچه های تنگ اعتقادگرایی برفضای آن سایه افگنده است وتاریخ رادرمسلخ استبدادمیخکوب ومسخ کرده است. عصبیتهای قومی ،زبانی وسمتی عواملی بوده اندکه شماری راواداشته است تاحقایق تاریخی راکتمان نمایندوباخدشه دارگردانیدن سیمای واقعی تاریخ سرنوشت ملتهارابه تحریف بکشانند.

اینکه تاریخ چیست وچگونه مسخ میشود، درواقع داستان ناتمام وناگفتۀ انسان مظلوم است که درهرمقطعی اززمان ناگفته مانده است وتنهاروایتی مسخ شدۀ ازآن به گونۀ تاریخ نشان داده شده ست . درهربرهه یی اززمان نیروهای استکباری برای بحق جلوه دادن توطیه های انسان دشمنانۀ خوددرراستای مسخ تاریخ واقعی ملتهااولترازهمه به مسخ فرهنگهاوشخصیتهای آن مبادرت ورزیده اند و دست به فرهنگ سازی زده اند. انقلاب فرهنگی چین درزمان "مائو"ودرشماری ازکشورهای دیگرزیرپوشش عناوین مختلف ازاین گونه ها میباشند.دراین شکی که هرفرهنگی کاستی هایی دارد ؛ولی این معنای آنرانداردکه آنهارابامسخ فرهنگی به عوضی  گرفت تابدان بهانه هرگونه فعالیتهای گمراه کننده  چه درداخل وچه ازخارج رابرضدهویت اصیل فرهنگی کشوری توجیه کرد،بدین وسیله هویت فرهنگی رابه ابهام کشانیدوآنرامسخ فرهنگی نمود. استکباربرای توجیۀ اهداف خودبه گونه های متفاوتی به مسخ فرهنگهامیپردازد. ازهمین روتاریخ جزداستان هولناک انسان مظلوم درفرازوفرودحوادث نمیباشدکه حادثه سازان تاریخ باحق سکوت گیری مقدرات اورامسخ وتحریف مینمایند. نه تنهاتاریخ ملتهارامسخ میکنند؛بلکه انسان،فرهنگ ،جامعه وحتاطبیعت وهمه ساختارهای روبنایی وزیربنایی آنهارامسخ مینمایند. بسیاراندآدمهاییکه باعنوان کردن مسخ تاریخ حتازنده گی واقعی خویش رابه مسخ میگیرند. ازآنرومسخ کابوسی است که برفرازهمه چیزسایه افگنده است وچون برهوتی برروان انسان سنگینی مینماید، تاریخ ها،فرهنگ هاومبارزات برحق آنهارانیزمسخ مینماید. گرچه تاریخ مبارزۀ داداست بر ضدبیداددردرازنای زمان ؛ولی درطول تاریخ این مبارزه مسخ شده است. داددرهربرهه یی اززمان قربانی ترکتازیهای بیدادگردیده است وبیدادبه گونه یی مبارزات انسان مظلوم رامسخ وتحریف کرده است وبابلندکشانیدن شخصیتهای کذایی  سیمای قهرمانان واقعی ملتهارامخدوش وبااین کارهویت مبارزاتی ملتهاوآرمانهای انسانی آنهایی راتحریف مینمایدکه دراصول مبارزاتی خودبرمصداق این بیت :

فلک گرنچرخدبه کام دلم    من وگرزمیدان وافراسیاب    یااین بیت :

 می دان که درمقابل نیرنگ حادثات        کوۀ ثبات  وغیرت مردانگیستم

عمل مینمایند.باهمه ناباوریهاییکه به روندحوادث تاریخی دارند و برخلاف نظرومشی آنهایی به تاریخ مینگرندکه تاریخ رانقاشی میخوانندکه تصویرهای صادقانه ییرابرای بشریت ارایه میدهدوبرمصداق این بیت:

 تاریخ همچونقاش چیره دست       تصویرصادقانه یی از ماهمی کشد

 و

اینهابرعکس نظربالاتاریخ راکشت زاری خوانده اند که هیچ دانۀ خوب درآن نمیروید؛زیرا تاریخ نبردنافرجام دادبرضدبیداداست .این نبردنابرابردرسیمای قلب وخون تاریخ تجسم عینی پیدامیکند.ازآنرودادقلب تاریخ وبیدادخون تاریخ است ،تاریخ راقلب تپندۀ داد به حرک می آورد،بیدادهرآن قلب تپندۀ آنرامیدردوخونش رابه ناحق میریزد. درواقع بیدادچرخهای تاریخ راروی خون دادبه دواران می آورد.بااین تعبیروارونه نشان دادن مبارزات برحق ملتهاازسوی نیروهای استعماری نیزجلوه یی ازمسخ تاریخ آنهااست . درحالیکه انسان آزادبدنیاآمده وحق داردتاآزادانه زنده گی نمایدوازهمین جهت دفاع مقدس ازحریم وطن وارزشهای فرهنگی حق مسلم اوخوانده شده است وملتهای زیادی دراین راه قربانی داده اند؛ولی چقدرغیرعادلانه است که ملتی رابدلیل جنگاوریهاوسلحشوریهای آن وحشی خواندوزیراین عنوان تاریخ اورامسخ کرد.درحالیکه آشکاراست آزادی ودیعۀ الهی است ، بایدبرای آن ناگزیرقربانی دادوچه تاسف آورخواهدبودکه قربانی برای آزادی انسان سرزمینی ورهایی فرهنگی رابرای تامین عدالت وارونه تفسیرکردوآنرابه بهانۀ ناسازگاری باتمدن وفرهنگی به تحریف کشانید.  

 

نوخواهی وتحول پذیری ایده آل دیرینۀ انسان

نوخواهی وتحول پذیری از آرزوهاى دیرین انسان بوده است که ازگذشته های دوری بدینسوبصورت فطرى ،خودانگیخته وابتكارآمیزاورا پرتب وتاب برای دريافت های جدیدو باور نكردنى یی كشانده است تا با نيروى خرد گرايانه و كنجاو انه گره ازمجهولات بگشایدوبه قله هاى آگاهى برسد. این نيرو بود كه ارشميدسهاو فيثاعورث ها را برای آفرینش های تازۀ فلسفی وعلمی يارى رسانید وآنهارااز ديارشك به سر زمينهاى باور رهنمون گردانید. این نیرواپيقورهارادرمحورديدگاههای  لذتجويانه فروبردودر چالۀ نفع فردى افگندتاآنکه در مرحلۀدیگرمتتكاملترگردید ودرسایه روشن این نیروكلبيون مرزهای فردیت راپیمودندوتامرزهای نفع جمعى نزدیک شدند. این نیروبالاخره انسان راازتب وتاب افکارشک آلودوارهایند،برالتهابات درونی اومرهم گذاشت وبه مرحلۀ استقرارفکری نایل آمدتاآنکه راۀ اورابسوی شناختهای منطقی تربازکرد،به مرحلۀ تازۀ فکری رسیدوبه افكارفلسفی جدیددسترسی پیداکرد. پيش از آنكه فلاسفۀ بزرگ يونان چون سقراط، افلاطون و ارسطو، اين پشگامان بزرگ اندیشه های فلسفى جهان دریونان باستان ظهورنمایندوباانديشه های جدیدخودتحول بزرگی رادرقلمرواندیشه های فلسفی وعلمی بوجوداورند. در شرق فلاسفهء بزرگى چون لائوتسه متمايل باانديشه هاى عقبى گرايى،  كانفو سيوس متمايل به افكار دنيا گرايى و سیدارتایازيدارتا(بودا) با ترك تاج و تخت، آگاهى را از قلمرو شاهى ربود، آنرادرکاجستان های سکوت وتنهایی پرورش دادوبه باروبرگ بنشاند. پس ازدریافتهای تازه خلوت راترک کردوبه جمعیت پیوست وباتوده هادرامیخت.او برقلمرو عظيم معنوى تكيه كرد، فقر مادى را فخر بزرگ برشمرد و در قلمرو انديشه ها تحول بزرگی راببار آورد. سيدارتا يعنى سه سبدگل، با  تحول بزرگ فكرى خويش برارجمندى افكارانسانی صحه گذاشت.

این نیرودرمردانی چون ابن سیناها، ابن خلدون ها،ابن رشدها،مولاناهای روم وشمارزیادی دیگرازاندیشمندانشرقی راچنان به شوروتحرک شگفت آوری آوردکه محصول این شوربی پایان "مثنوی هفت منی"است که پیررومی تمام حکایت های این کتاب بزرگ رابصورت مثنوی درحال وجدسروده است وشماری اندیشمندان این کتاب رااولین کتاب شعری میخوانندکه هرشش دفتر آنرامولانای بلخ درحال وجد سروده است وتمام شعارآن الهامی میباشند.

غریزۀ نوخواهی به مثابۀ نیروی خودانگیخته یی  ليوناردونچى ها و پيكاسوهارا واداشت تابیاری تواناییهاباطنی به شناخت واقعیتهای بیرونی نایل آیندوباآمیختن پدیده های ذهنی باپدیده ها ی عینی طبیعت رازیباترازانچه است ،زیباترتصویرنمایندواشیارادرتمثالهای آنچه بایدباشد، ارایه کنند،باابتکارهنری به لبخندژوکوند(تابلوی نقاشی اثرمعروف لیوناردونچی درقرن 15)وجهۀ جاودانه بدهند. آنهابااین ابتکارنه تنهاسیمای هنرنقاشی راتغییردادند؛بلکه کنکاش انسانرابسوی کرانه های ناپیدای هنرنیزسمت وسودادندتاجرئت کنند،برای دگرگونی طبیعت گامهای فراختری بگذارند.آنهاباآمیختن رنگهاونیروی ابتکاردریکدیگر تحولات بزرگی رادرعرصۀ هنر نقاشى  رونما ساختند،واقعيت هاى عينى جامعه را در آثار نقاشى خویش به وضوح بنمایش گذاشتند،ركود را در حوزۀ هنر نابود كردند، هنر را از حالت ماندن به سوى رفتن وبایدبودها كشاندند ودرآخرین تحلیل هنر را  شگوفا نمودند.

علت اصلى ظهور تك ستاره هاى ديگر اروپايى چون داننه، پتراك، لامارتين، گوركى، جان لاك مونتسكو و غيره در واقع همین قوۀ جاذبۀ نامریی بودکه به مثابۀ بنيانگذاران انقلاب كبير فرانسه عرض اندام نمودند، كه با اراده هاى توانا و باور هاى متين چرخ تاريخ را به حركت در آوردند و جهان نوينى را پيريزى كردند.

هر گاه اينگونه قدرت خارق العادۀ انسان نمى بود، هر گز بر تولت برشت(١٩٥٦ ـ ١٨٩٨ شاعر، داستان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، کارگردان و نظریه پرداز تئاتر بود. برشت، در همه‌ی کارهایش، شناخته شده بود و در همه‌ی آنها، حرفه‌ یی عمل میکرد؛ اما آنچه که بیش از همه، برشت را به جهانیان، معرفی نمود، تئوری تیاتروی بود. یعنی "بیگانه‌سازی")هايى در جهان ادب به وجود نمي آمدند تا تحولات عظيمى را در عرصه ادبيات معاصر ايجاد كنند در واقع همين گونه تفكر بود كه براى يك سورياليست پيرو مكتب فرويد جرأت داد تا بگويد از آنجا كه نويسندگى قدرت طبيعى انسان و چكيده هاى خامه او است كه از سر زمين ناخود آگاه ذهنش سر چشمه ميگيرند، هر گونه مانعى و حتى مكث كوتاهى هم در هنگام نوشتن ،اصل مفهوم را در نوشته يى تحت شعاع قرار میدهد ومانع انتقال آگاهی بصورت طبیعی آن ميشود. و يا سارتر بزرگترين فيلسوف اكز ستنسیالست اروپا كه تمدن اروپايى را دچار فقر بزرگى ديد و نياز تمدن جديد را براى اروپاييان پيش بينى نمود. وى به صورت قطع جرئت ميكرد تا در پهلوى ديگر نظرياتش به اين نكته اشاره كند كه حتى اگر يك شل ما در زاد هم در يك مسابقه ورزشى از قهرمانى باز ميماند، مسئوول خودش است. زيرا سارتر به اين باور بود كه انسان اصالت وجودى دارد و وى خودسازندۀ خودش در همه حالات ميباشد. وى به قانونمندى فطرت دروجو انسان باور نداشت.

اشاره به مطلب بالا دليل بر رد و يا قبول نظريات فوق نبوده، اينكه فرويد بنيانگذار مكتب سورياليزم لبيد و را عامل اصلى و محرك واقعى افكار مى پندارد و جهان ناخود آگاه را قرار گاه پايدار براى متكاى فكرى انسان ميداند و يا سارتر به اصالت وجودى تاكيد دارد، مربوط به خود آنها است.

توده هادردگرگونیهای اجتماعی نقش مرکزی داشته اند؛ولی درساختن تاریخ به حاشیه رانده شده اند

دراین شکی نیست که درطول تاریخ مردم رزمیده اند، حماسه هاآفریده اندوبانثارخونهای  پاک خودبزرگترین تحولات اجتماعی رابباراورده اند؛ولی باهمان عظمتی که رزمیده اند،رزم آوریهای آنهادرهاله یی اززدوبندهای سیاسی قربانی اهداف نیروهای طاغوتی شده است . آنچه مسلم است اینکه مردم درمیدانهای خونین نبردبرمصداق غلبۀ خون برشمشیربربیدادغریده اندودرفش رهایی بخش دادرادرتارک زمان به اهتزازدرآورده اند؛ولی باآنهمه جانبازیهای بی پایان چنان دردام زر،زوروتزویرگیرمانده اندکه همه دستاوردهای آنهابه چپاول برده شده است. توده هادراین رویارویی هابیشترازدرون ضربه خورده اندتا ازدشمنان بیرونی . مردم هرزمانیکه باشمشیرهای  برهنه وعصیانی سرطاغوت راشکسته اند،طاغوت به سرعت قابل توجهی بادستیازی به طرفندهای خطرناکی متوسل شده وباعوض کردن شیوۀ مبارزاتی  خویش حماسه های شکوهمندی رابه تراژیدیهای دردبارمبدل کرده اند.

درطول تاریخ این روندتکرارشده است ودرهرزمانی بویژه مواقع دشواربویژه درهنگام تهاجم های  بزرگترین مهاجمین تاریخ ازاسکندرتاهخامنشیها،ساسانیهاتاچنگیزیها،انگلیسها،روسهاوامریکاییها،زمامداران میدانهای نبردرابرای دشمنان وطن  واگذارکرده اند، یابافرارازرویارویی بادشمنان یاباپیوستن بصفوف دشمنان ملت ومیهن ،مردم رادرمیدانهای نبردتنهارهاکرده اند. درهرزمانی سلطان محمدی خوارمی یی ،شاه شجاع سدوزایی یی ،ترکی بدنامی وببرک بی نام ونشانی ومزدوران بدنام دیگری تاامروزیکی پی دیگری ملت مارادربرابردشمنان سوگندخوردۀآنهاتنهارهاکرده یابافرارویاباپیوستن درکاب ننگین دشمنان عرصه رابرای مبارزین ملی تنگترکرده اندوآنگاهکه مبارزین ملی درفش پیروزی رادرقلۀ فتح به اهتزازدرآورده اند. بازهم درچنان زمانی دشمنان خارجی درداخل صفوف مبارزین ملی نفوذ میکنندوازطریق رهبران مزدورودست نشاندۀ خودخط اصلی مبارزه راعوض کرده اند. جداازاینکه حرکت تاریخ چه بقول مارکس تقدیری (به اساس فرضیۀ دیترمینیزم طرح ماتریالیزم تاریخی )یابقول شماری مورخین دیگرپیچاپیچ وزیکزاک یاحرکتی پیش رونده باشدویابگونه های دیگری ،درسایه روشن این حرکت یک چیزدرچشمان آدمی بدرشتی خودنمایی میکندکه همانانقش توده هادرتحولات سیاسی ،اجتماعی وسیاسی است که دربسامواردقهرمانان واقعی چه قهرمانان کاروپیکارنبردهای بی امان یاقهرمانان اندیشه بوده اندکه بااندیشه های خودمسیرحوادث راعوض کرده اند،همه ازمتن توده هابرخاسته اند وپایگاۀ توده یی داشته اند. ؛ولی اینکه درطول تاریخ این قهرمانان یاخودمسخ شده اندیابه جبرازصحنۀ مبارزه رانده شده اندویاانکه برای همیش گمنام مانده اند، بحثی دیگراست که بنابرعلل وعوامل گوناگون وپیشامدهای متفاوت سرنوشت قهرمانان اصلی معرکه های بزرگ تاریخ به ابهام کشانده شده اند. هدف اصلی ازاین وهم آفرینی هاتنهاراندن نیروهای واقعی دادپرورودادگستر ازصحنۀ فعال حوادث ،درهنگام تولد رویدادهای بزرگ یامرحلۀ عطف تاریخ بوده است.

ازآنچه گفته آمد، آشکارمیشودکه درهربرهه یی اززمان دادچه ازبیرون وچه ازداخل قربانی مکربیداد شده است. باآنکه توده هاباحماسه هاآفرینی های خوددردگرگونیهاوتحولات اجتماعی نقش بس مهمی داشته اندودرواقع سازنده گان واقعی تاریخ اند؛ولی هیچگاهی توده هافرصت نیافته اندتاتاریخ راخودبنویسند، بازهم ابتکارتاریخ سازی راقابیل وحامیان مزدورآن بدست گرفته است. ازهمین رواست  که ازگذشته هاتاامروزتاریخ به گونه های مختلفی مسخ وتحریف شده است وحتاگفته میتوان که تاریخ واقعی ملتهابه قیدتحریردرنیامده است. این زمانی خطرناکتربوده است که قابیل درسیمای هابیل ظاهرشده است،دست هابیل رابدست دارد؛ولی تعهدباقابیل داده است وسخت درکمین افتاده است ، زمانیکه میبیند،تاریخ به مرحلۀ دگرگونی به پیش رفته است ودگرگونی درحال تحقق است . بصورت فوری دست بکارمیشودوباشعارهابیلی ،قابیلی عمل مینماید.

این تراژیدی دردناک پس ازتهاجم شوروی درکشورمابه گونۀ آشکاری تحقق پیداکرد. زمانیکه حماسه های جان برکفان مجاهدین آزادی نه تنهاروند حوادث رادگرگون کرد، مسیرتاریخ راعوض نمود، جغرافیای سیاسی  جهان رامتحول ساخت ،دیوارهای آهنین میان مرزهای کشورهاراشکست . درچنین موقع حساس قابیلیان تاریخ که سیمای خودرادرنقاب هابیلیان پنهان کرده بودند، به گونۀ شگفت آوری مشتهای آنهابازوچهره های شان عریان گردید ،دست دردست اغیاردادند،کشوررابخاک وخون مبدل نمودند ومردم مارابرخرگاۀ خاکسترین دردهای بی  پایان رهاکردند. گویی اینهابکاری توظیف شده بودندوبرای بسررسانیدن آن تلاشهای خستگی ناپذیری انجام میدادند،زمانیکه وظیفۀ آنهابسررسید، باپرداختن به مکرهای شاخداری چنان  نزاع خونین رامیان مردم زیرعنوان سازمانهاوتنظیم های گوناگون مشتعل گردانیدندکه نه تنهاآرمان مجاهدین واقعی راببازی گرفتند،رویاهای انسانی آنهارابه هیچ شمردند،دریاهای خون راجاری گردانیدند، منافع ملی راپشت پازدندووحدت ملی راخدشه دارگردانیدند؛بلکه زمینه رابرای دشمنان سوگندخوردۀ افغانستای فراهم کردندتابه بهانه های مختلفی کشورمارموردتهاجم قراربدهندوسرنوشت آنهارابرای سالهای دیگری بخاک وخون بیشانند.

این آقایانیکه زیرنام رهبران وفرماندهان بمقامهای بلندی رسیده بودندوازضرب شمشیرجان برکفان مومن صاحب نام ونان شدند، گویی برای ویرانی این وطن دست بدست دشمنان داده بودند،دشمنان هم باتوجه به منافع خودبه نحوی درساختن وپرداختن آنهانقش بازی کرده بودوبابیرون راندن اشخاص مومن ودردمندبه جهاد ومنافع اسلام ومیهن ازصفوف جهادیان فضارابرای حضورقطعی آنهاآماده کردند. اینهاهم برای ابرازخوش خدمتیهاآنچه درتوان داشتند،برای ویرانی ونابودی وطن دریغ نکردند. به این هم بسنده نکردند، برای نابودی جهادوارزشهای بزرگ آن به اقدامات وسیع غضب ،تاراج وچپاول داراییهای عامه ودولتی دست زدندتاباشدکه نام نامی جهادگران مومن رابزمین بزنند. درداخل شهربویژه در"شیرپور"به قول (چورپور)،وزیراکبرخان ، تایمنی،خیرخانه وجاهای دیگرآن باساختن بلندمنزلها،کاخهاوویلاهابسنده نکردند،زمینهای عامه ودولتی رادراطراف کابل وبیرون ازآن غضب وبفروش رسانیدند، کاروبازموادمخدررارونق بیشتردادند،باقراردادیهاوشرکت هاوارد زدوبندشدند وبااستفاده ازقدرت دولتی شریک فیصدی منافع آنها گردیدند،بااین کارافتضاح بارسیاست رابمعامله گذاشتندوحیثیت مجاهدین راقربانی سهم های پردرآمدخوددرشرکتهاوکمپنیهانمودند. این همه کارهابرای آن صورت گرفت تاتاریخ مجاهدین تحریف شود،فرصت برای ناسخین تاریخ فراهم شود وتاریخ واقعی  جهادمسخ گردد. چنین هم شد،امروزمیبینیم بعوض آنکه کارنامه های مجاهدین بخط زرین دددفترزمانه ثبت وسجل میشد، برعکس این کارنامه های بزرگ ،درمیان هاله یی ازسیاهکاریهای شماری زیرنام رهبران وفرماندهان جهادسخت به ابهام رفت وزیرسوال قرارگرفت. درحالیکه هدف اصلی دشمنان ملت افغان زیرسوال رفتن آرمانهای مجاهدین برای به تحریف کشانیدن ارزشهای واقعی جهادبودتاتاریخ جهادمسخ شودوبامسخ شدن تاریخ جهادتاریخ دادبه مسخ گرفته  شود.

 

بامسخ تاریخ داددرهربرهه یی اززمان دربرهوت جانکاۀ بیدادضجه کشیده است

 

درتاریخ هرملتی لحظات وروزهایی وجودداردکه آنهارامیتوان نقطۀ عطفی درتاریخ آن خواندوتداوم آنرابرمصداق غلبۀ خون برشمشیرحماسه های جاویدان ملتی برشمرد. درچنین روزهایی رویدادهایی درکشورهابوقوع میپوندندکه به مثابۀ صوربروح ملت هامیدمند، این صورچنان باابهت بوزیدن می آغازدکه ملتهای خفته راازخواب گران سنگ بیدارمیکند ودرروح آنهاچنان حرکت وهیجان راایجادمینمایدکه خاموشان رابفریاد ، افتاده گان رابه ایستایی ،ایستاده گان راتکان ،نشستگان رابقیام وامیدارد.

این گونه حوادث به مثابۀ مکتب ومدرسه یی قهرمانان ورزم آورانی رامی پروردوحماسه آفرینانی رامی آفریندکه باشجاعتهای بی نظیربرج وبارو استعماررابه لرزه می آورندوهرآن قهرمانهای جدیدی رابه جامعه ارایه میدهد. این گونه حوادث مردان پابرهنه وگمنامی رابه عاج شهرت مینشاندونفخ آن گویی چنان میدمدکه ظرفیتهاییراسرشارازنیرومندی وتوانمندی استثنایی میسازد. شماری ازاین شخصیتهاکه درمقطع خاصی اززمان چون قهرمانان وحماسه آفرینانی میدرخشند؛ولی باتاسف که باگذشت یاتغییرشرایط همه چیزوارونه میشودوازسیماهای واقعی آنهاپرده افگنده میشودوچهرۀ راستین آنهاآشکارمیگردد. به همان سرعتی که صورحوادث شخصیتهای اینگونه اشخاص رابزرگ وبزرگترمیسازد، باگذشت شرایط بهمان سرعت آنهاراخوردوخوردترنیزمیسازدوگویی نفخ ازنیمه راهان برمیگرددوهویت اصلی آنهارابرملامیسازد . رویدادهای گذشته درکشورماچنان شخصیتهایی راساخت وبه کورسیهاومقام های بلندی رساند؛ولی باتکیه زدن به کورسی ومقام همه  چیزرایک آن ببادفراموشی گذاشتندوخصوصیتهای اصلی وهویت واقعی آنهابابازگشتی دوباره خوی حیوانی واهریمنی آنهاراآشکارکردودغدغۀ کاخهاوویلاهاچنان چشمان آنهارابه سیاهی کشانده است که بزرگترین عظمتهاوشکوه آفرینیهارابرمصداق این حرف "چون دردری را"درپای خوکان میریزند.

نیروهای طاغوتی بااستفاده ازضعف چنین افراددست به شخصیت آفرینیهای کذایی میزنند، باترفندهای شگفت آوری اشخاصی رابه گونه های مختلفی بلندبرمیدارند، گویاسکوی پرشی برای آنها درست نمایندوبادادن القابهای آرایش شده آنهارابه فضای ایده آلهای استعماری خودپرتاب بدارندتاباشدکه چندروزی دیگرمزۀ آش رادرهالۀ مرگ آلودپف پف اغیارنوش جان نمایندوبعداز"شکم پریهای یک شکم پرتر"گویاباآروق زدنهای پیهم دردملتی رادرامواج آرقهای خودبه استهزابگیرندوبردردبیدرمان آنهابرمصداق اشک تمساح ریختن رجزخوانی نمایند. ازهمین رواست شماری باوردارندکه تاریخ ملتهاراازسربایدنوشت که هدف اساسی ازآن پرده برداشتن ازکارنامه های انسان مظلوم وصیقل دادن چهرۀ واقعی تاریخ ملتهاباشد. نه آنکه به قولی انراشیارکرد؛زیرانمیتوان تاریخ رابادیدروزنوشت ودرقالب دلخواۀ خودگنجاند، تاریخ رابایدطوری نوشت تاآنگونه که هست ، بایدباشدونه آنگونه که کسانی بخواهندوآرزوداشته باشند، ای کاش اینطورمیبودیاباشد.

هرگاه حوادث ورویدادهای تاریخی دربسترزمان موردمطالعه قراربگیرند، بسیارچیزهایی به پیش چشمان انسان سیاهی میکنند،طوریکه بسیاری ازمورخان بااشاره به داستانهاوافسانه های تخیلی درچوکات مصیبت(تراژید)،طنزنویسی(کمدی)،هجونویسی ،ماجرای عاشقانه ومقاصدخیرخواهانه تاریخ رابه تحریف کشانده اندوباواردکردن افسانه هادربحث تاریخ زمینه رابرای آن فراهم کرده اندتاازتاریخ هرطوری که آنهابخواهند،تعبیرنمایند. درحالیکه باآمیختن افسانه هادراقعیتهای تاریخی راه برای مسخ رویدادهای اصیل کشورهابازمیشودو حیرت آورتراینکه باخلط تاویل  های عرفانی اسطوره هاباموضوع های برگرفته ازتاریخ شناسی فلسفی خلای پرنشدنی یی درتاریخ بوجودمی آیدکه سبب ایجادخلاهای تاریخی درابعادمختلف بویژه دربخش رویکردهاومنابع نیزمیگردد.؛زیرااسطوره هااستحالۀ انسان است درشی است . یعنی انسان حالت خودرادراشیابه جستجومیگیرد که گویی گم شدۀ خودرادرهستی دریابد. ازهمین روبرداشت بدوی انسان ازطبیعت بابینشی بدوی ازاسطوره خوانده شده است. بااسطوره سازی انسان توانست تاروح خودرابه محیط وماحول خودانتقال بدهدوازهمین رواسطوره هاانتقال دادن تمام خصوصیات  انسان ذیروح است به اشیای غیرذیروح و سمبول هم اسطوره یی است ،خودآگاه وانسانی . یعنی انسان اولیه برداشت خودراازمحیط زیست خویش بصورت اساطیر بیان میکردکه امروزآن اساطیرسمبولهاخوانده میشوند. به گونۀ مثال اناهیتا درگذشته هابرای انسان اولیه یک موجود خیالی نبود؛ بلکه مثل خودانسان وجودداشت ؛ولی برای بشرامروزاناهیتاحیثیت یک سمبول قراردادی رادارد.اناهیتابرای انسان اولیه موجودی باران زابود ؛ولی برای انسان امروزسمبول باران است که به دوگونه اند؛دستۀ اول شامل سمبولهایی اندکه قراردادی اندوبصورت سمبولهای عمومی همه آنهاراقبول دارندکه ساخته وپرداختۀ ذهن گذشتگان اندمانندکثرت ووحدت که ازگذشته هابرای مارسیده اندو دستۀ دوم هم شامل سمبولهایی اندکه ساخته وپرداختۀ ذهن شاعران اند. شاعر شی ییرابه عنوان نمایندۀ آن شی انتخاب میکندوبدیگران میدهدوانتظارداردکه آن رابحیث سمبول بپذیرند. مثل قدبالا( حاکی ازدنیای بزرگتری است که متعلق به معشوق ومعبوداواست ) ازهمین روشاعردرواقع برای همیشه درمیان ابدیت وبدویت غرایزوعواطف زیست ،اسطوره ساز باقی میماند .

به هرحال آمیزش مفاهیمی چون اسطوره وسمبول زیرعنوان تاویل باتاریخ به هرنحوی که صورت بگیرد،خلاهایی رادرتاریخ ببارمی آوردکه فرصت رابرای قدرت های غاصب آماده میکندتاهرنوع مقاصدشوم خودرازیرعنوان تفسیرهای تاریخی زیرعناوین گوناگون ازجمله "شرافتمندانه" توجیۀ تاریخی نمایند. به گونۀ مثال امریکازیرعنوان "اهداف خیرخواهانه "بابهانه قراردادن دموکراسی ،گسترش تمدن ،دفاع ازحقوق بشروحفظ جهان ازشرکمونیزم وامروزتروریزم ازمستبدترین نظامهاحمایت بعمل می آوردکه گویاچون زاغان تاریخ باقارقارتبلیغاتی خویش نه تنهاتاریخ ؛بلکه تاریخ مبارزات ملتهارانیزمسخ وتحریف مینماید. چنانکه "هایدن وایت" (5) فیلسوف برازندۀ معاصردراثرکلاسیک خودزیرعنوان مسخ تاریخ نشان میدهدکه تاریخ نویسان گرایش به آن دارندکه ازیکی ازشیوه های اصلی زیرچون نقل مصیبت ، طنز، نویسی،هجونویسی وماجرای عاشقانه پیروی نمایند.اینگونه گرایشهای تاریخ نگاری مورخین امریکاراقربانی"سیاستهای آرمانی"این کشورنموده است تا"خونین ترین وقایع پیش بینی نشده درعراق وافغانستان"رادرزیرچترسیاستها ی آرمانی امریکاچون گسترش تمدن ودفاع ازدموکراسی توجیه تاریخی نمایند.چنانچه پرداختهای داستانی نویسنده گان امریکایی که به گونه یی وقایع بزرگ تاریخی ملتهارادرزیرهاله یی ازرمان پردازیهایی چون "کودتادرایران "و"کودتادرگواتیمالا"نوشته های  "استیفن کنیزر"خبرنگارقدیمی نیویارک تایمزپنهان کرده است . بویژه کتاب اولی که نویسنده حادثۀ خونین کودتای امریکابه ضدمصدق راتنهادرآه ونالۀ ترحم انگیزی ازدیداراوبه تصویرمیکشدوبااین ترحم واقعیت قیام مردم ایران به ضدامریکارازیرپوشش میبرد .

 اینگونه برخورددرست دربرابرشیوه های گزینشی تاریخ قرارمیگیردکه باانتخاب استثنایی حوادث تاریخی مفهوم تاریخ راحتادرادربعادفلسفی اش نیزمعنامی بخشدوبصورت جستارگونه بسان "نیچه" و"هایدگر"فیلسوفهای برجستۀ اروپادرروشنایی جمع بندیهاوبازبینیهای تجارب پیاپی  تاریخ معنای واقعی پیدامیکند. البته باتوجه به اینکه قدرت هژمونتیک (رمزگشایی ازمتون مقدس وکشف معانی نهفته درآن )هرواژه رانبایدازنظردورداشت ،بااین تعبیرهرواژه نه تنهامعنای خاصی دارد؛بلکه هرواژه راانبوهی ازمفاهیم چنان فراگرفته است که گنجانیدن آن درمعنای خاصی مفهوم بزندان کشیدن آنرادارد.چنانچه "ویتگنشتاین"درکتاب خودزیرعنوان "تراکتاتوس"زبان راانعکاس واقعیتهامیداندکه درآن هراسمی به مسمایی منسوب است؛امادر"کاوشهای فلسفی" ازاعتقاد به اینکه هرواژه معنایی خاص دارد، دست برمیداردومیگویدمعنابسان جویی است . این بدان معنااست که واژه هاباهاله هایی ازمفاهیم بی پایان وشمارناپذیراحاطه شده اندوبه قول "سارتر"هیچکس نمیتواند، به عمق معنای یک واژه پی ببردویابه گفتۀ مرحوم شریعتی که ازعبدالرحمن بدوی نقل کرده است که :"مکتب یامذهبی که همه حقایق راوهمه معانی مکتب خودرابخواهددرکلمات راسته ویک بعدی وروشن ادابکند- این مکتب یامذهب ماندنی نیست."(6)این حرف بگونه یی درتاریخ هم میتواند، مصداق روشنی داشته باشد. پس باوجوداین همه دشواریهاتنها درایت وتوانایی مورخ درکاراست که چگونه باانتزاع یک مفهوم ازانبوهی ازمفاهیم ،رویدادهای تاریخی راشفافیت بیشتربدهد. چنانچه باتوجه به شیوۀ گزینشی قرآنکریم درمواردگوناگون ازجمله فلسفۀ تاریخ حرفهای نیچه درذهن انسان تداعی میشودکه اوبارویکردی تازه وشاعرانه که مهمترین تمایزات فلسفی اورابافلاسفۀ ماقبل اوکه هماناگریزازمرتب نویسی وگریزازسیستم سازی است ، نشان میدهد. ازهمین رواست که تاویل تاریخ دربساموارددشوارترازآن میشودکه درپیچ  وخم حوادث آنرااسیرگردانیدوسینۀ فراخ ومعناگسترآنرادرزندان تنگ تاویلی به اسارت کشانید. باتوجه به چندین بعدی تاریخ معناهای گوناگونی ازآن درذهن انسان قدبرمی افرازدکه بحث درباب تاویل رابه موضوع "هژمنوتیک"(7)میکشاند.

ظهوروغیاب تاریخ دربرهه های مختلف زمان بحث دیگری است که به نحوی درعقب ردهرموضوعی ازتاریخ پای فسخ رابه  میان می آوردوباآمدن دورجدید دورقدیم نسخ میشودکه بااین تفسیرنسخ معنای خراب کردن وفسخ  معنای کم وبیش کردن راپیدامیکند.که مفاهیم یادشده  درابعادعلمی هم میتوانندکاربردداشته باشند. به گونۀ مثال کانت آمد، نظردکارت رارد(فسخ ) کردکه باآمدن دورجدید دورگذشته خودبخودنسخ میشود. پس تاریخ ،یک دورۀ نسخ تاریخ گذشته راپشت سرمیگذاردتاکه تاریخ جدیدتاسیس میشودوبعدیک دورۀ فسخ می آیدکه همه یکدیگرراردمیکنندویک دورۀ مسخ آغازمیشودکه دیگرتاریخ تمام میگردد. طوریکه پس ازانقلاب کبیرفرانسه پایان تاریخی یی بوجودآمدکه مسخ تاریخ خوانده میشودوحالااین ممسوخیت به نهایت خودمیرسدوجهانیان به انتظارجدیدی نشسته اندوتاریخ هم آماده است که صورت جدیدی درآن آشکارشود.اگراین صورت جدیدپس فرداخوانده شود. پس حالادورۀ دیروز، امروزوفردای ممسوخیت تاریخ است ومظهراین ممسوخیت بصورت قطع هماناغربزده گی است که شرق زده گی هم به مثابۀ غربزده گی ممسوخیتی داردکه بایست بوقوع بپیوندد.

یااینکه امروزجهان رابحران تهدیدمیکندوهرآن این بحران ژرفترمیشودتاحدی که بسوی ممسوخیت خودبه پیش میرودکه درعقب آن صورت جدیدی درحال ایجاداست واگرآن هم پس فردا"نامیده شود. پس بدون شک مادردیروز، امروزوفردای ممسوخیت بحران کنونی جهان قرارداریم که آبستن رویدادهای گوناگون تاریخی است تاتولدتازه ییرابایدبه جهان ارایه نمایدوجهانیان زودترجام انتظاررابسر بکشند.

ازآنچه گفته آمدآشکارمیشودکه بسراغ هرمسخی ازدوره های تاریخ  ممسوخیتی آمدنی است واین ممسوخیت حوادثی رادرپی داردکه شایدبحرانزاوبحران آفرین هم باشد؛ولی درعقب آن تحولی درحال آمدن میباشدکه پاسخگوی ممسوخیت است . ازاین گفته پیدااست که بامسخ تاریخ هرکشوری بالاخره رویدادهادرآن چنان تراکم خواهندکردسرانجام آن به بحران وبعدبه تحولی تازه می انجامد. دراین شکی نمیماندکه هرگاه شخصی درمرحله یی ازحیات شماری ازاندیشه های خودراموردتجدیدنظرقراربدهدیابصورت کل رد(فسخ)نماید،درواقعیت بااین کاردورقدیم اندیشه های اونسخ میشودکه بپایان یک دور، ممسوخیت می انجامد. درچنین حالی چون "امام غزالیها"اضطرابات ودلهره های شگفت آوری انسان رادرخودمیپیچاندتاپس ازرویارویی بادرون عصیانی خوددرمرزی ازفاجعه وفلاح به مرحلۀ دیگری ازاندیشه های تحول یافتۀ خودنایل آید. دورۀ جدیددرهرشخصی بنابرظرفیتهای فکری وذهنی اش متفاوت است. شایدشخصی دراین مرحله چنان درخودشک نمایدکه درناباوریهای جان سوزدست وپازندوشک اوهرگزبه یقین نرسدودرچنین حالی چنان فاجعۀ دردناک فکری اورافراگیردکه بانفی وانکارهمه چیزحتانفی واقعیتهای زنده گی خودش، باهمه واقعیت هابدرودگوید. بصورت قطع پس اگر حالت کنونی  این شخص دورۀ دیروز،امروزوفردای ممسوخیت زنده گی اوعنوان شود. دراینصورت پس فردای چنین شخصی جزعصیان بی مفهوم دربرابرخودش وجان دادن اودرپای برزخ تصمیم معنای دیگری نخواهدداشت؛ولی اینگونه عصیانهازمانی معنامییابندکه باتوجه به جهان بینی آگاهانه وجهت دارنه کورکورانه وبی جهت صورت گیرد. ازهمین رواست که میان عصیان آدم تاناآدم فاصله طولانی ونامتصل است ؛زیراعصیان آدم ازرمزورازخداباوری برخورداربود، یعنی عصیان موجودی به مثابۀ خداگونه یی درتبعید درهستی برای شناخت خودش ونه عصیانی بی مفهوم وبی بنیادکه ازپایگاۀ خدامحوری بدورباشدوتبعیدیان تاریخ رادرچاله های سردرگمیهارهاسازد. تبعیدگاهیکه درکرانه های موهوم آن سرنوشت انسان مظلوم مسخ میشودودرچنبرۀ دوزخیان تاریخ ناگزیرانه ضجه میکشدوفریادهای درگلوشکستۀ آن شکسته ترمیگردند.

 

 

1 -  جان بایرناس  ، ترجمۀ علی اصغرحکمت ، تاریخ جامع ادیان ، صفحۀ 8 

2-            همان منبع                                        ،   صفحۀ 10                   

3-                    همان منبع                               ،صفحۀ11-27                

#1-  عبدالشهیدثاقب ، غسل تعمیدزن ، پیام مجاهد، شمارۀ 571

 

4- سایت انترنیتی دانشنامه ،  

http//daneshnameh.roahd.ir/mavara/mavara-index.php?page=d8%aa%a7%d8…     

www.arashmag.com/content/view/86/47/1/27/ - 37k  5-      سایت انترنیتی آرشمگ         

6- عبدالحمید ثاقب    ،   غسل تعمیدزن    ، پیام مجاهد ، شمارۀ 571

7- واژه هرمنوتیک دراصل ازواژۀ یونانی "هرمس"گرفته شده است وهرمس دراسطوره های یونانی خدای سخنوری بوده است وسروش "معبددلفی"اززبان اوجاری میشده است . معبددلفی ،معبدی بودکه خدایان یونانی درآن بوسیلۀ هرمس بابشرسخن   میگفتند . تصوریونانیهاچون سایرمذاهب دیگر-این بودکه خدایان چون ازجنس انسانهانیستند،برای رسانیدن پیام خودبه انسانهابایدواسطه یی داشته باشندکه به نوعی وظیفۀ مترجمی وسخن گویی رادراین میانه به عهده گیرد.

 

 


بالا
 
بازگشت