« ابر مرد » انور فرزام و « تکمله ء» شمس صبور :
دو انشاً ، یک دید گـــــــــا ه
تا بو ها را بشکنیم
من وشاید بسیاری از خواننده های سایت وزین آزادی بار دیگر با « ابرمرد ... » آقا ی انور فرزام و « تکمله ءبر ابر مرد » آقای شمس صبور آشنا شدیم .
بحیث یک عضو سابقه دار حزب که تقریبا با اکثر حوادث این حزب نامراد لولیده ام ،تمام نوشته ها در مورد دیروز ، امروز و فردای آن و بخصوص آن نوشته هایی که از آدرس های معلوم و آشنا می برآیند را چند بار می خوانم و متیقن هستم که هر عضو حزب دیروز ، جدا از تعلقات امروزی اش به گروه ها ، سازمان ها وجزایر پراگنده ی حزبی عطش سیری نا پذیر دارند تا بدانند حزب از ایجاد تا فروپاشی اش چه کوره راه ها را در نوردیده و کدام شریط داخلی وخارجی فرا راه حزب به حیث عوامل کند یا تند کننده عمل کرده است .
آیا ما به شگافتن این قضایا نیاز داریم ؟
خود زندگی برای ما اموخته است که بحث در مورد آینده بدون باز نگری ژرف به گذشته افتیدن در یک دور باطل است . نگاه به گذشته نه بخاطر ماندن وپاییدن و زمین گیر شدن در ان است ونه هم ریشه کن ساختن ان بلکه این پالیدن هدفمند است برای پویایی عقلانی برای رفتن به پیش و کسب اطمینان از استواری گامها به سوی اینده « بايد برای شکستن طلسم استبداد رو سوی گذشته، از سد زمان عبور کرد و به نقد گذشته پرداخت » ما گذشته ی مان را چکونه می بینیم ؟
تا حال تعدادی از نویسندگان و از جمله تعدادی از اعضای حزب دیروز ما که دست شان با قلم اشنا است ، طرز دید و بر داشت های خود را از گذشته به خورد خواننده داده اند .
من نه از نظر یک کار شناس کار آزموده ی سیاسی ویا منتقد تاریخ ، بلکه از نظر یک حزبی که اگر نه همه ؛ بلکه اکثر جریانات حزب ما در جلو چشمان ما اتفاق افتاده متاسفانه تعدادی از این نوشته ها ( نه همه ) را حاوی تمایلات و گرایشا ت نویسنده به افراد ، اشخاص و جریانات یافته ام و با ز هم متاسفانه بسیاری این نوشته ها نه نقد جریانات ، طرح ها و عملکرد ها ، بلکه سیاهه های له یا علیه ی افراد واشخاص اند .
تعدادی از آنها هجو و نفرین و توهین ، تهمت نامه و تومار دشنام های رکیک وحامل بار عقده گشایی روانی اند ویا بر عکس مدح گویی ،ثنا وصفت خوانی و ترویج گر عبود یت عابد به معبود که متا سفانه این متاع اخیر خریدار بی مقدار زیاد هم دارد .
به نظر من هر دو نوشته بیانگر یک دیدگاه معیین است در هردو نوشته ، معبود یگانه است . و در حالیکه هردو از یک درجه ء معیین تب رنج میبرند ، ، هر کدام نا له های جدا گانه سر داده اند .
در (ابرمرد...) با وجود تماس با مسایل مهم حیات حزبی ونقش شادروان کارمل در حوادث سرنوشت ساز حزب ما و کشورما ، از یکسو تلاش ادای دین رهرو در برابر رهبر و به گفته ی شمس صبور ادای حق نمک است که از دید آدم پاک دل و در عین حال حقیقت جو و حقپال قابل درک وحتا سزاوارتمجید شده میتوانست اگر از سوی دیگر همانطوریکه در (تکمله...) به آن اشاراتی شده، نویسنده در مدح رهبر ورهروان بعداز پلنوم ١٨ وی که دیگر واقعاً در آنزمان به بمثابۀ نیروی اکستریمیست وبازدارنده ی پروسه ی ختم جنگ و ایجاد وفاق بین الافغانی در سطح یک فرکسیون خارج از سیاست جاری // مین ستریم // حزب عمل میکرد، به تحریف و ماستمالی حقایق و توضیح غیر عینی حوادث نمی پرداخت.
آقای فرزام نه تنها به مسخ حقایق تاریخی و وارونه جلوه دادن رویداد ها، نقش افراد و اشخاص پرداخته ، بلکه قبل از همه به تلخیص و ساده سازی روند ضرورت تغییرات بنیادین درباور ها ی حزب در عرصه های ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی و تنظیم سراز نو آن در راستای منافع مردم و کشور، دست یازیده است. آنهم در سال ٢٠٠٩ که هفده سال از سقوط حاکمیت حزب و دولت ج.ا بدست نیروهای جهادی و شرکای معلوم الحال نظامی - حزبی آ نها می گذرد و درشرایطی که هزاران نوشته تحلیل، مصاحبه کتاب، فیلم مستند و غیره از منابع افغانی و خارجی درین رابطه به نشر رسیده و مسایل به شکل علنی و بی پرده مورد بررسی قرارگرفته اند .
در هردو نوشته تصمیم و رای قریب به اتفاق اعضای کمیته ء مرکزی حزب کودتا خوانده شده با این تفاوت که یکی عامل خارجی را در فیصله پلینوم موثر دانسته و آن دیگری بر نقش پر رنگ خود اعضای بیوروی سیاسی در آن پافشاری دارد و گله دارد که شا ید نویسنده « ابر مرد » « تحت فشار های معین داخلی و خارجی اجازه افشآ نام انها را» ندارد .
فرزام صاحب صاف و ساده اکثریت نزدیک به اتفاق آراء کمیته ی مرکزی ٦ سال بعد از تجاوز نظامی شوروی را ( به استثنای دو رای مخالف و دو رای مستنکف ) که به تغییر رهبری و سیاستهای ح.د.خ.ا رای مثبت دادند کاملاً از نظر انداخته و آن تغییر طبیعی را "کودتا" علیه شادروان کارمل می نامند ولی طرح ای سوال نیزجالب خواهد بود که شادروان کارمل خود در کدام پلینوم ، به چه تاریخ و در کدام محل به حیث منشی عمومی انتخاب گردیدند ،اعضای آن پلینوم چند نفر و کی ها بودند؟ چرا آن انتخاب یک (کودتا) نبود که حتا انتخاب کننده گان و تعداد آنها و نیز محل تدویرآن معلوم نیست، که تصمیم پلینوم هژده به اشتراک حدود ٢٠٠ نفر اعضای برحال کمیته ی مرکزی واقعاً موجود و در تطابق کامل اساسنامه ی حزب، به این ساده گی کودتا شد؟
این حقیقت را در نوشته ی انور فرزام بشکل اعتراف ناخواسته چنین میخوانیم :
«بنابراین اعتراض بسیارشدید وپشتیبانی عظیم رفقای حزبی ، ما جراات یافتیم که رودررو وبا قوت دربرابرمقامات شوروی بایستیم واخطاردهیم که حاضر نیستیم هیچگونه تغییرات درسطح رهبری را بدون موجودیت زنده یاد ببرک کارمل در داخل کشور بپذیریم....ایجاد فشار ازطریق نظامی بسیار موثرثابت شد » .
سوال می شود چراین « ما » برای مصالح ملی و ختم جنگ برادرکشی جسارت نمی کردند و "در برابر مقامات شوروی نمی ایستادند و اخطار نمی دادند" که درست در جهت مقابل یعنی ضد منافع مردم و کشور عمل کردند؟
آقای فرزام !کودتا آن بود که در حمل ١٣٧١ علیه رییس جمهور بر حال توسط شخصیت های نظامی - سیاسی درون حزب در تبانی خاینانه با برخی از نیروهای جهادی در جهت مخالف پلان پنج فقره ای ملل متحد صورت گرفت وانچه شما آنرا( کودتا ) گفته اید در واقع تلاشی است مذبوحانه برای استتار کودتای اصلی .
در نوشته ی محترم فرزام می خوانیم : « او (شاد روان کارمل) به قدرت و حکومت دلبستگی نداشت، بلکه زیاد تر بر مسئله ی رهبری معنوی حزب فکرمیکرد. حتی در سال 1364به این نتیجه رسید که به تدریج وظایف دولتی وحزبی خود را به نسل جوانتر رهبران حزبی انتقال دهد. ......او عقیده داشت که چنین انتقال باید با آرامی، با حفظ توارث درسیاستهای حزب وبشکل آگاهانه صورت گیرد. باید یاد آور شد که نخستین کاندید او برای این کار، دوکتور نجیب الله ی شهید بود » .
گرچه وقایعی که بعد از پلینوم هژدهم رخ داد ، وجود چنین نیات را با شک جدی مواجه میسازد ؛ معهذا طرح چند سوال ضروری انگاشته می شود :
آیا شاد روان کارمل خود آرزو نداشتند که وظایف حزبی ـ دولتی را به نسل جوانتر انتقال دهند ؟ آقای فرزام مگر پلینوم هژده خلاف این آرزو مندی فیصله نمود ؟
ــ اگر واقعا کاندید روان شاد کارمل در پست رهبری نجیب الله بود ، آیا پلینوم مشخص همین کاندید را پیش نکشید ؟
ــ اگر پلینوم ها قبل از پلینوم هژده صلاحیت داشتند تا مقامات حزبی را تعیین کنند، پلینوم هژده نیز متکی به مواد اساسنامه ی حزب در تغییر رهبری حزب با داشتن اکثریت قریب به اتفاق آراء ( دو رای مخالف و دو رای مستنکف ) عمل نمود .( این ) آرزو مندی رفیق کارمل مرحوم نیز آرام تر تحقق می یافت اگر در برابر فیصله های حزب که مطابق اساسنامه صورت گرفته بود ، لجاجت صورت نمی گرفت . با آنهم این انتقال با آرامش صورت گرفت .
ــ و سوال توارث در سیاست ها !؟
اگر منظور این است که احزاب ، سازمان ها ، طرح ها و سیاست ها وسایل اند در خدمت تحقق هدف بزرگ یعنی خوشبختی انسان ، با اطمینان می توان گفت که حزب ما به حیث وسیله در خدمت رسیدن به آ ن اهداف شرافتمندانه میراث گذ شته بود واین سلسله بعد از پلینوم هژده حفظ شد ؛ ولی اگر هدف از توارث سیاست ها ،صرف یدک کشی کهنه ها که تداوم آنرا فقط محافظه کاران کهنه کار میخواهند در ان صورت بحث طور دیگر پیش برده میشود .
. اوضاع سیاسی ، اجتماعی در کشور منطقه و جهان به حدی متغییر شده بود که شخص رفیق کارمل نیز تلاش داشت ، سیاست ها را با این تغییرات وفق دهد نویسندهء« ابر مرد» خود مدعی اند که تیزس های دهگانه جزء این پروسهء تغییرات ( متاثر ازاین تغییرات ) بود .
روح تیزس اول ازجمله ده تیزس چنین است : « ....نیل به ترقیات مادی و معنوی در کشور، کارطولانی ،پیگیر وباحوصله را ایجاب میکند . تحلیل وارزیابی دقیق ، واقعبینانه
سیاسی و مسایل بغرنج گوناگون که در اوضاع و احوال کنونی در برابر ما قرار دارد وبررسی انتقادی دستاورد های موجود ، زمینه ء آنرا فراهم میسازد تا راه های هر چه مناسب ترورشد وترقی جامعهء ما متناسب باشرایط موجود کشور و جامعه تشخیص گردد» .
اگر این فرضیه ء آقای فرزام که مصالحه ملی تداوم تیزس های دهگانه است را برای یک لحظه بپذیریم ، پس شک شان در مورد اینکه آیا این توارث صورت گرفته یا خیر چندان منطقی به نظر نمی رسد.
اگر از زاویه ء دیگر نگاه کنیم :
باوجودیکه تیزس های دهگانه سرآغاز کامپلکسی تغییرات ، تحلیل و ارزیابی دقیق و واقعبینانه ء سیاسی ..... وبررسی انتقادی دستاورد ها وراه های هرچه مناسب تر رشد و ترقی جامعه ء ما ،متناسب با شرایط موجود جامعه تبلیغ شد . اما این ارزو مندی نه که از حرف به عمل نیامد و نیت برای تحقق آن وجود نداشت ؛بلکه ماهیتا ، تیزس ها نه طرحی نو برای تغییرات اساسی بود ونه هم بررسی انتقادی دستاور ها ؛ بلکه تدابیری بود که می خواست ریفورم های سطحی را برای آرایش حاکمیت بوجود آورد ودرین راستا هم فقط پایین وبالا ساختن مهره های حاکمیت را مد نظر داشت . که در این
حالت ،تداوم چنین سیاست ها مانند گذشته ( 1357 ـ 1365 ) با ارمان ها آغازین حزب یعنی حاکمیت جبهه ملی ـ دموکراتیک نیز در تضاد بود . ( مراجعه شود به مرامنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان مصوب کنگرهء موسس ) . نمی خواهم به بحث های تیوریک بپردازم ولی ذکر یک مساله را ضرور میدانم :
در بحث پیرامون مسایل فوق بعضا سیاست های شتر مرغی صورت میگیرد .
ــ بعضی ها زمانی با مردم مواجه میشوند و مورد سوال قرار میگیرند ، با استفادهء افزاری از مساله ، به تقلا می افتند و نفس سوخته ابراز میدارند که مصالحه ملی سیاست حزب وطن نبود و استناد میکنند که این سیاست قبلا در تیزس های ده گانه ء رفیق کارمل ارایه شده بود و بعدا آنرا نجیب الله انکشاف داد .
ولی وقتی بااعضای صادق، با ایمان ،صاف دل و پاک نیت حزب روبرو میشوند نجیب الله را به ارتداد در اندیشه های مارکسیزم ـ لنینیزم متهم میکنند و حکم میدهند که او حق نداشت از خط قرمز باور های ایدیولوژیک عبور کند . چنین یک شیوه ء برخورد این تعداد افراد فقط شیادی توجیح شده می تواند وبس.
نویسنده ی محترم (تکملۀ بر...) باقبول زحمت زیاد و تحلیل دقیق در باره ی (عده ی از افراد در رهبری حزب) واقعاً نقاب از چهره ء افراد سیاست باز برچیده اند و به آقای فرزام حالی نموده اند که نباید ا از نقش منفی آنان در جریان حیات حزبی طفره می رفت. بخصوص در ترسیم کرکتر دستگیر پنجشیری کمالی تا سرحد اتمام حجت بخرج داده اند
ایشان برای ردیابی مسایل، مواد کافی و حتا رهنمودی به دسترس خواننده گان قرار میدهند از جمله نقل قولهای مستندی از کشتمند و نور مبنی بر توضیح ضرورت تغییر سیاستهای راکد و بی تحرک حزب و لزوماً هم تغییر رهبری که در واقع شرکت در" کودتا" نه بلکه ممکن یکی و یا حتا یگانه موضع گیری مستقلانه و وطنپرستانه ی این هردو در حیات سیاسی شان باشد و ازین جهت باید مورد تقدیر نویسنده قرار می گرفتند
اما حیف، گویی خودسر کلاوه را تا آخر باز نمی نمایند و می گذارند خواننده بزعم خود بدان مبادرت ورزد. ایشان نیز، خواسته یا نا خواسته با اصل ادعای فرزام (اجرای کودتا علیه شادروان کارمل ) همصدایی می نمایند.
قابل تاکید میدانم که محترم شمس صبور با برجسته ساختن اهمیت فاکتورها و عوامل داخلی قضیه ی تغییر رهبری ح د خ ا ، شوربختانه همه ی آن " فاکتورها و عوامل" را در "افشای" اسمای شاملین توطئه ضد کارمل خلاصه می سازند و در نتیجه ، طوریکه می گویند : نصف حقیقت دروغ کامل است ، متاًسفانه زحمت ایشان بطور جدی به خطر بهدر رفتن مواجه می گردد.
اینکه آقایان کشتمند و پنجشیری حال توبه نامه مینویسند و بقول آقای شمس سرازنو کارمل شناس شده اند، دلیل برائت سیاستهای بن بستی و ضد وطنی دوران رکود شده نمی تواند.
این واقعیت که شورویها در قبال افغانستان سیاست نو می خواستند منحیث فاکتور خارجی حرف دقیق است ولی مسئله ی تغییر سیاستها و رهبری حزب از دید گاه اعاده ی منافع مردم و کشور، با در نظرداشت این حقیقت که کودتای ثور یک عمل تحمیلی بود و حزب را در مسیر مخالف منافع کشور ومردم قرار داده بود ( که امروز تمام حلقات مربوط به ح د خ ا و منجمله نویسنده گان نامبرده هم بدان اعتراف خواهند کرد) برغم القاح آقایان فرزام و شمس صبور، چیزی بسیار تازه و صرفاً وارداتی هم نبود، این مجادله درطول زنده گی ح د خ ا به شکلی از اشکال و به درجات متفاوت قوت (نظر به اینکه تا چه اندازه اعضای رهبری هردو جناح در مسابقه ی "تثبیت در نزد رفقای شوروی و احزاب برادر" به آن تن میدادند ) بحیث یک خط فکری معین وجود داشت، که حزب با رجوع بهمین اصل از ایدئولوژی های خاص برای تنظیم و رهبری حیات اجتماعی افغانها به حیث "سکه ی ناچل" دست کشیده ، ازفرونشستن حزب و کشوردر ورطه ی "سوویتیزم" /که حتا بشکل واژه ی مستقل در ادبیات کمونیستی شوروی و احزاب پیرو آن وجود هم نداشت، بلکه توسط شادروان کارمل با وارونه ساختن واژه ی معمول "آنتی سویتزم" ابداع گردیده بود/ صرف نظر شده، اقدامات تا سرحد تقسیم قدرت و کنار رفتن از قدرت سیاسی را بدست گرفت. این همان واقعیتی است که فرزام نیز معترفاً بدان اشارتی نامحسوس دارد و در جایی از نوشته اش از تغییر رهبری "با تسلسل" یعنی در واقع ادامه ی سیاستها! یاد آور شده است، درآنصورت( حفظ محافظه کارانه ی سیاستهای قبلی) تغییر رهبر درآن موقع به تفننی میماند که هیچ به جنجالش نمی ارزید، بخصوص که "رهبران کبیر" آنزمان حسب العاده و مطابق "تسلسل" طراز بریژنف تا دم مرگ بر اریکه ی قدرت تکیه داشتند واز جانب بازمانده گان سیاسی شان بمثابه قهرمانهای دوران، تا گورستان بدرقه می گردیدند.
ودر اخیر :
اقای فرزام در رابطه به توطیه های شوروی در برکناری رهبران در کشور های تحت فرمانش نوشته که آنها برای تعمیل طرحهای خود در ین زمینه تا سرحد محو فیزیکی پیش میرفتند و با اوردن مثال هایی از قبیل تعویض فتاح اسمعیل با علی ناصر محمد در یمن و فشار ها بالای فیدل کاسترورهبر کوبا نوشته ء خود را جالبتر ساخته است .
یک رفیق خلقی ما که همشهری ام است نیز نظر جالبی به « ابر مرد » نویس داشت او میگفت اگر ایشان در رابطه به توطیه شوروی ها مثال محو فزیکی حفیظ الله امین را هم در نوشته میگنجاند . نوشته ء شان جالب ترمیشد . او میگفت با وجودیکه حفیظ الله امین یک شیاد بود ولی از آن جایی که این اتفاق در کشور خود ما رخ داده مقاله مستند تر میشد
با عرض حرمت
علی احمد خارا