مهرانگیز کار
مشاهدات کابل
اينجا کابل است. يک شهر مخروبه و بلاکشيده که از درد و رنج لبريز است. به يک شهر زلزله زده مي ماند. در فقر و فلاکت دست وپا مي زند٠
من وبيست زن تحصيلکرده ومبارز افغاني در محل اقامتگاه «انستيتوت آموزشي افغان و
ورکشاپ ليدر شيپ»* درساختمان بازسازي شده اي که درحياط آن خيمه برپا داشته اند
جمع شده ايم تا در يک کارگاه (Work
Shop) که موضوع آن
«آموزش رهبري مشارکتي» به زنان است شرکت کنيم. صف ما البته از صف جمعيت رها شده
و وامانده در فقر و فلاکت جداست. اين بدان معنا نيست که زنان حاضر در جلسات،
زنان بي غم و خوش اقبالي هستند. آنها عموماً تجارب تلخ جنگ هاي 25 سال اخير را
تا مغز استخوان انباشت کرده اند. زنان درس خوانده افغاني، به ويژه زناني که
معلم بوده اند، مدت ربع قرن در دو جبهه حضور فعال داشته اند. يک:جبهه نظامي که
ناگزير از شرکت درآن شده اند، زيرا جنگ وارد تک تک خانه هاشان شده است. دو:
جبهه فرهنگي که درافغانستان يک جنگ تمام عياررا برآنها تحميل کردهاست. زنان با
سابقه تعليم و تعلّم سربازان گمنام اين جنگها بوده اند و هستند. مهم نيست
محتواي عقيدتي آنها چگونه است. مهم آن است که عموماً با تکيه بر تفکر مارکسيستي
يا اسلامي ناچار شده اند در خط اول جبهه جنگ فکري با تفکر طالباني که زنان را
از درس خواندن منع مي کند، به جنگ تن به تن
بپردازند
٠
زنان حاضر در جلسات کارگاه عموماً يا شوهر يا برادر يا پدر را در جبهه جنگ نظامي با عوامل شوروي سابق، مجاهدان اسلامي و طالبان از کف داده اند. تره کي، حفيظ الله امين، ببرک کارمل، نجيب الله، مجاهدان اسلامي و طالبان به بهانه حفظ افغانستان تا توانسته اند براين کشورتاخته اند و آن را لخت کرده اند.
زنان درس خوانده اغلب تجربه مهاجرت را پشت سر دارند و بر پايه تجربههايي که در مهاجرت کسب کرده اند در جبهه جنگي که همچنان گسترده است، مبارزه مي کنند. اين جبهه جنگ با حضور نيروهاي نظامي امريکا و قلع و قمع طالبان و ديگر مهاجمين بسته نشده است. در اين جبهه تفکر طالباني لحظه به لحظه فراخوان جنگ مي دهد. تفکر طالباني با حمله نظامي از جبهه نميگريزد. اين تفکر در بخش مسلمان جهان زنده و توانمند است.
نفيسه بهاء يکي از زنان سلحشوري است که در اين جبهه بسيار دلاوري کرده است. چهره اش سوخته و رنج کشيده است. با آنکه در حال حاضر از سوي حکومت وقت حمايت مي شود، آثار ترس و نا امني از سرو رويش مي بارد. از يک ولايت آمده است. ابتدا که او را ديدم به نظرم رسيد سياهي لشکر است و در کارگاه آموزشي براي ايفاي نقش کوچکي به کار گرفته شده است. روز دوم که هريک از شرکت کنندگان از زندگي خود سخن گفتند، دانستم با يک قهرمان بي ادعا سر و کار دارم. با قهرماني که نظايرش در افغانستان بسيار است و اغلب گمنام زيسته اند. نفيسه خود را به جمع حاضر معرفي مي کند و مي گويد:
از قوم سادات است و در ولايت لوگر که نزديکي هاي کابل است و بسيار عقب افتاده چشم به جهان گشوده است. پدرش در زمان ظاهر شاه مأمور تحصيلي ولايت بوده است. او دوره تحصيلات متوسطه را به پايان رسانده و در يکي از مکاتب کابل به صفت معلمه ايفاي وظيفه نموده است. در زمان جنگ ها از کابل به لوگِر بازگشته، اما هرگز افغانستان را ترک نکرده، بلکه يک دوره تدريس قرآن براي طبقه اناث داير کرده است.
نفيسه مي گويد:
"در رژيم تاريک طالبان خواستم خواهران خود را تحت تربيت بگيرم. از برادرم که در
بحش معارف شاغل بود کمک مالي خواستم. او به من کمک رساند و توانستم 90 نفر
شاگرد صنف اول (کلاس اول ابتدائي) را جذب نمايم. رفته رفته هشت شعبه داير کردم
که تا صنف ششم (کلاس ششم) در اين شعبه ها تدريس مي شد. در اين هنگام تخريب گران
راپورت مکتب من را به القاعده دادند. درنتيجه مکتب رخصت شد (تعطيل شد) و افراد
طالبان آمدند به دروازه ام (وارد خانه ام شدند) و طالب شوهرم شدند. او نزدشان
آمد. شوهرم را لت و کوب کردند (کتک زدند) و با خود به بندي خانه (زندان) امر
باالمعروف بُرده بندي ساختند. جرم شوهر اين بود که چرا جلو زنش را نگرفته است.
خودم را هم شلاق زدند. دو روز مکتب تعطيل بود. به ديدار مردم قريه رفتم و با
آنها به مشورت نشستم. آنگاه دانستم از پشتيباني مردم برخوردارم. به همراه عده
اي از مردان قريه به مقام رياست معارف طالبان مراجعه کردم و بعد از گفت و شنيد
توانستم از آنها اجازه بگيرم که دخترها در مکتب من تا صنف سوم (کلاس سوم) درس
بخوانند. اما از صنف سوم به بعد که نه ساله مي شدند اجازه نداشتم آنها را در
مکتب نگاه دارم. طالبان مي گفتند از نه سالگي به بعد بايد يک مرد مسلمان آنها
را تعليم بدهد. طالبان عقيده داشتند زنان سابقه دار در وظيفه معلمي در
افغانستان کافرند. آنها به من گفتند تو هم کافري. مکتب را دوباره گشودم. هنوز
به صنف سوم نرسيده، دولت انتقالي افغانستان ايجاد شد و مکتب را گسترش دادم. در
انتخابات لوگر هم رأي آوردم و به رياست امور زنان ولايت انتخاب شدم. در حال
براي بيوه هاي جنگ تعداد 50 دوره سواد آموزي تأسيس کرده ام که در هر دوره 30
نفر زن درس مي گيرند. درسال 1381 شمسي با وجود حاکميت کرزًي و دولت انتقالي،
ناگهان اخطاري به دستم رسيد و نيروهاي مخفي طالبان دستور دادند از وظيفه دست
بکشم. تهديد کردند که در صورت نافرماني القاعده من را ترور مي کنند. به اخطار
اعتنا نکردم. به وظيفه ادامه دادم. حکومت به من اسلحه داده و براي دفاع از خود
آموزش نظامي ديده ام."
مبارزات نفيسه در جبهه جنگ فرهنگي حکايت از آن دارد که براي ادامه حضور در اين جبهه مجبور شده است به سلاح آتشين هم مجهز بشود.
درجهان اسلام کوچکترين حرکت فرهنگي در برگيرنده مضامين سياسي است. گاهي اپوزيسيون هاي اسلامي سد راه مي شوند، گاهي حکومت هاي اسلامي. درهردوحال اين وضعيت برآمده از تقکري است که بر پايه آن گفته مي شود دين اسلام، حاوي دستوراتي براي زندگي اجتماعي و سياسي است و نمي توان از اين دستورات درگذشت. يک چنين مباني عقيدتي به زورگويان در جهان اسلام فرصت داده تا هرطور دلشان مي خواهد دستورات زندگي اجتماعي و سياسي را از متون ديني استخراج کنند.
برخي زنان شرکت کننده در کارگاه آموزشي، دوران مهاجرت را در ايران گذرانده اند. خانم ب يکي از آنها است. خوش صحبت و گرم و مطلع، آگاه به مباني ديني و فقهي، فرزند يک روحاني برجسته افغاني که مدت 15 سال بندي بوده و پس از رهايي از بند شهيد شده است. به موجب شنيده ها وقتي جنازهاش تشييع مي شده، مردم چنان شوريده حال اداي احترام مي کردند که يادآور تشييع جنازه آيت الله خميني در ايران بوده است. خانم ب در گزارش قصه زندگي خود در مهاجرت يادآور شد مکتب هاي ايراني ابتدا آنها را راه نميدادند. ناگزير روشي مناسب حال انتخاب کرده و «مکان فاطميه» را در اختيار گرفته و براي آموزش قرآن شناسي همت کرده است. درآنجا زناني از مهاجران افغاني جمع ميشده اند. هدف مشترک از اين گردهمايي بالا بردن سواد زنان مهاجر و تأسيس مکتب بوده است. سرانجام توانسته اند با انتشار کتاب، برگزاري سمينار و ميز گرد، سطح دانش زنان مهاجر را تا حدودي بالا ببرند. به نقل از خانم ب آنها حتي براي حضور شخصيت هاي افغاني مقيم ايران، کنگره برپا ميکرده اند و به تدريج دردفاتر خاصي جايگاه مناسب به دست آورده اند، مانند دفتر امام محمد باقر و مدت 15 سال در مشهد زيسته و با استفاده از شيوههاي مديريتي مبتني بر انعطاف پذيري کارآمد شده اند. او و همکاران تا سال 1378 شمسي در ايران مانده و 30 نفر جوان افغاني را به سطح تحصيلات دانشگاه رسانده اند و توانسته اند ضمن هماهنگي با مراکز تحصيلات عالي در ايران، سهميه گرفته و هرسال 30 نفر جوان افغاني را بدون کنکور در دانشگاه بين المللي امام خميني نام نويسي کنند. خانم ب با شرح زحمات خود در مهاجرت معتقد است فرهنگ افغان هاي آواره را ارتقا داده است.
قصه ها گوياي آن است که زنان مهاجر افغاني در دو کشور مهاجر پذير ايران و پاکستان تجارب خاصي به دست آورده اند و توانمند شده اند. ياد گرفته اند چگونه از ياري کميته هاي خارجي، نهادهاي بين المللي و امکانات دو کشور ميزبان استفاده کنند. عموماً تجارب برگرفته از پيشاور و تهران را با خود به افغانستان آورده اند. حتي شکل حجاب آنها را الگوبرداري کرده اند.
زناني که از ايران باز گشته اند مانتو شلوار با مقنعه يا روسري پوشيده اند. زناني که از پاکستان بازگشته اند روسري سياه و بزرگ خود را طوري دور سر و گردن مي پيچند که گوش ها بيرون است. موها کاملاً پوشيده است و پائين روسري تا بالاي لب و نيمه اي از بيني را مي پوشاند. دختران جوان باز گشته از پيشاور اين حجاب را در ويرانه هاي کابل نمايش مي دهند و آهنگ رفتارشان غربي است. اکثريت زنان رهگذر که در کوچه و بازار کابل ديده مي شوند، همچنان چادري پوشيده اند. چادري حجاب سنتي است و مثل يک قالب از سر تا پا را مي پوشاند. سطحي از چادري که روي صورت قرار مي گيرد سوراخ سوراخ است. زنان از پشت اين سوراخ ها جهان پيرامون را مي بينند.
تعداد زنان کت و دامن پوش هم کم نيست. کت و دامن ها گشاد و يک روسري بزرگ ضميمه آن است. دختران دانش آموز با همه گونه حجاب در شهر رفت و آمد دارند. به نظر مي رسد پشت انواع حجاب، طالبان خفته است و فرصت ديگري را انتظار مي کشد. بيشترکسانيکه در کابل با آنها بهگفت وگو نشستم به قول خودشان از دست «فيشن بازي» (مدپرستي) زنها بعد از قلع و قمع طالبان جگرخون شده اند. زنان شرکت کننده در کارگاه هم از وضع موجود ابراز نارضايتي مي کردند و مي گفتند از حد اعتدال خارج شده ايم. شگفتا اينها که از «فيشن بازي» مي ترسند، نيروهاي طالباننيستند، بلکه ستيزهگران با طالبان به شمار مي روند. در خانه هاشان ديش دارند و مي گويند اگر دخترهاي جوان افغاني سيماي جمهوري اسلامي (تلويزيون دولتي ايران) را ببينند و پاي سريال هاي آن بنشينند رفته رفته به راه مي آيند.زنان شرکت کننده در کارگاه آموزشي بعد از نقل قصه هاي مبارزاتي خود به بحث رهبري زنان رسيدند. بي نظير بوتو در جاي يک مدل رهبري زنانه مورد سنجش قرار گرفت. يکي دو نفر گفتند او رهبرخوبي نبود، زيرا به دستور امريکا اجازه داد طالبان درکشور پاکستان آموزش ببينند وزاده بشوند. ديگر شرکت کنندگان از بي نظير بوتو دفاع کردند ويادآورشدند اين نقص رهبري بينظير بوتو محسوب نميشود. او براي جفظ منافع کشور خود اقدام کرده، هرچند به افغانستان آسيب رسانده است.
درآن جلسه پيدا بود زنان در کوران ماجراهاي بزرگ با سياست هاي جهاني آشنا شده اند و فن تحليل را ياد گرفته اند، به اندازه اي که مشخصات رهبري بي نظير بوتو را با احساسات ضد طالبان خود به سنجش نمي گذارند. در جلسه ديگري زنان وارد بحث قدرت شدند. ابتدا قدرت را در مردان سراغ گرفتند. حتي قضاوت را به درستي حق مردان دانستند و برخي دليل آوردند که زن ها دل نازکي دارند و به درد قضاوت نمي خورند.
زنان در همه حال بر ضرورت حفظ احکام اسلامي در زيست اجتماعي تأکيد مي ورزند. تنها در يک مورد، آن هم آموزش دختران افغاني است که با يکديگراتفاق نظر دارند و به خا طرآن تن به هر خطري مي سپارند.
در جلسات گفت و گو زنان جواني برآشفتند و تلاش کردند ديدگاه هاي رايج را که بر جمع غلبه کرده بود به خصوص در بحث قدرت و رهبري زنان تغيير دهند. آنها توانستند که موضوع ضرورت حضور زنان در حوزه نظامي را پيش بکشند. جمعي مي گفتند خوب است زنان تا حدودي تعليمات نظامي را بياموزند ولي از آنجا که زن در اسلام حق حضور در جبهه را ندارد فقط تعليم نظامي را براي زنان تجويز مي کردند. برخي ديگر که جوان تر بودند پاي استدلال مخالفان را که ضعيف بود نشانه گرفتند و به حضور زنان در جبهه هاي جنگ صدر اسلام استناد جستند و گفتند بايد از صدر اسلام پيشي گرفت. آنها از نمونههاي برجسته و به ياد ماندني زناني ياد کردند که در زمان حمله شوروي، در نبود مرد خود، هنگامي که شوهر يا فرزندشان کشته مي شد، به جبهه مي پيوستند.
بحث در حوزه قدرت نظامي
همه جنبه هاي ديني و تاريخي را در برگرفت، تا آنکه بالاخره زنان به اين اجماع
رسيدند:
زنان بايد تعليمات نظامي ببينند وآماده دفاع شخصي بشوند، نه حضور درجبههها.
آنها به يک اجماع ديگر هم
رسيدند و تأکيد کردند:
در افغانستان زن تحمل زن را ندارد. قدرت زنان را خود زنان تضعيف مي کنند.
مسعوده جلال نامزد رياست جمهوري آينده افغانستان شده است، ولي بسيار محتمل است
زنان افغاني او را نفي کنند. اتفاق و اتحاد در زنان افغان نيست. اين مهم ترين
مانع در برابر شکل يابي قدرت زنانه است.
پس از اين اجماع بود که
تازه سر درد دل دو سه نفر اززنان جوان باز شد و گفتند:
وزارت امور زنان در دولت کرزًي بسيار کاهل است. کمي و کاستي آن زياد است. اين
وزارت در راديو تلويزيون پروگرام هاي لازم را ندارد. خيلي کم کاري مي کند. از
تبليغات مؤثر به نحوي که ذهنيت جامعه را تغيير دهد عاجز است. حتي قادر نيست به
انتشار فعاليت هاي خود بپردازد.
زنان ناتواني وزارت زنان را ناشي از کمبود بودجه مي دانستند. ضمناً پنهان نمي کردند که به احتمال وزارت زنان از ترس برانگيختن افکار و تمايلات طالباني، عمداً تن به کم کاري مي دهد.
بحث قدرت زنان با اعلام نظر شاه جان يزدان پرست پايان يافت. او زن جواني است که رئيس بخش کار و امور اجتماعي زنان ولايت پروان است. سوابق مبارزاتي درخشاني دارد. او به شدت زنان را نقد مي کند و معتقد است آنها منافع شخصي را بيش از منافع جمعي پاس مي دارند. شاه جان بر پايه تجربه هاي خود ميگويد زنان ترجيح مي دهند با پولي که مثلاً ضمن فعاليت در تشکل هاي زنانه به دست مي آورند فوراً زيورآلات طلا خريداري کنند. شاه جان از زنان عليه زنان سخن مي گويد و از اينکه زناني که بسيار کار مي کنند و زحمت مي کشند، از سوي اکثريت زنان بيکاره تخطئه مي شوند متأثر است.
بحث زنان عليه زنان، بحث
قدرت زنان را کمرنگ مي کند و حاضران به يک اجماع نا نوشته و ناگفته مي رسند:
تفکر طالباني خاص مردان نيست. اين تفکر در زنان جوامع اسلامي هم بسيار نيرومند
است.
من که مانند شاه جان با
نمونه هاي زنده زنان عليه زنان بعد از انقلاب سال 1357 ايران برخوردهاي لحظه به
لحظه داشته ام، با اين پرسش بي پاسخ جلسه را ترک مي کنم که:
چگونه مي توانيم طالبان را از درون خويشتن خويش بيرون کشيده و تار و مار کنيم؟
چگونه؟
2- جلوه هاي سياسي
محل اقامت من در کابل يک ساختمان قديمي است که کاروانسرا ناميده مي شود. با آجرهاي اخرايي ساخته شده و شبيه ساختمان هايي است که بريتانياي کبير در مستعمرات خود مي ساخت. اکنون بازسازي شده و مهمانان خارجي را پناه ميدهد. مي گويند چون دروازه اش روبروي وزارت داخله است، امن و امان است. در مدت پنج شبانه روزي که مقيم کاروانسرا بودم دانستم چندان هم از امنيت خبري نيست. شنيدم نيمه شب چند مرد در اتاق يک زن خارجي را گشوده بودند و مديريت کاروانسرا روز بعد به يک امريکايي که آمده بود پيش پرداخت زن را پس بگيرد، توضيح مي داد تقصير از خود زن بوده و بايد عنعنات اهالي افغانستان را مراعات مي کرده است، هرچه تلاش کردم نفهميدم آن زن که از قرار يک مهندس برجسته بود و مجري يک پروژه مهم چه کرده است که عنعنات افغان ها به سبب آن لطمه خورده است؟ حاصل کلام اينکه امنيت مهم ترين مسئله امروز افغانستان است و نبود آن هرگونه حرکت به سوي بازسازي را به تعويق انداخته است. تا امنيت احساس نشود، پروژه هاي خانه سازي و ايجاد اشتغال، قابل اجرا نخواهد بود. به چشم مي بينم بچه هاي افغاني را که اطراف کابل از تپههايي که خانههاي گِلي بربالاي آن ديده مي شود پائين مي آيند، با سطل و ظرفهاي پلاستيکيبه سمت شيرهاي آب ميروند، ظرفها را پُر ميکنند، دهانه آنها را با کيسههاي پلاستيکي ميبندند وسربالايي تپه راپيش ميگيرند. اينخانههاي محقرازبرق هم بهرهاي ندارند ومعلوم نيست کودکانيکه ازپنج شش سالگي در خدمت خانواده قرارميگيرند، چگونه ميتوانندتعليم ببينند وراهي مکتب ها بشوند.
در کابل روزها حکومت برق را قطع مي کند. صرفه جويي در مصرف برق اجتناب ناپذير است. درنتيجه بخش هايي از کابل که به آن برق رساني شده روزها محروم از آن است. درکاروانسرا و هتل ها و ساختمان هاي دولتي در ساعات روز ژنراتورها تأمين برق مي کنند.
زنان معلم که براي شرکت در جلساتي از ساير نقاط افغانستان به کابل آمده اند، گزارش مي دهند در ولايات با وجود برنامه هاي اعلام شده آموزشي، کمتر امکانات درس خواندن در دسترس است. بي ترديد وضعيت آموزش دختران در شهرها و ولايات بهتر شده، ذهنيت بسيار مرداني که در زمينه محدوديت هاي آموزشي زنان با طالبان همصدا شده بودند، تا حدودي به جبر يا اختيار تغيير کرده است، اما کمبودها نگران کننده است. معلم کم دارند، کتاب درسي و لوازم تحرير کم دارند، و همه اين کمبودها اشارتي است بر ضعف مالي دولت که از منابع مالي کافي محروم است. هنوز بسياري از مکتب ها توسط مردم داير است. زنان در برپايي اين مکتب ها و پايداري براي حفظ آنها نقش چشمگير دارند. کمبود معلم يکي از پيامدهاي جنگ هاي به هم پيوسته است. چنانکه گذشت مجاهدان اسلامي بسياري از معلمان مرد را به جرم همکاري با کفار شوروي کشته اند و زنان معلم را خانه نشين کرده اند. از آن بدتر به لحاظ رويارويي با جنگ هاي داخلي از سال 1979 ميلادي بر تعداد معلمان افزوده نشده است.
پسران جوان در کابل اميدهايي را در سر پرورانده اند که اينک با وجود برخورداري از صلح و آرامش، احساس مي کنند اميدهاشان برباد رفته است. تفکر طالباني در فرصت به دست آمده، دارد وارد حريم ذهني پسران جواني مي شود که سال هاي نوجواني را در مهاجرت به خصوص در پاکستان گذرانده اند. درآنجا درس خوانده اند و پس از قلع و قمع طالبان از پاکستان باز گشته اند، به نيت بهره برداري از مراکز تحصيلي کابل. برخي از آنها را در کاروانسرا يا جاهاي ديگر ديدم و پاي صحبت شان که نشستم متوجه شدم از بازگشت به ميهن پشيمان اند. مي گويند دانشگاه درست و حسابي در دسترش شان نيست و نميتوانند ادامه تحصيل بدهند. درنتيجه تحصيلات خود را نيمه تمام گذاشته اند. آنها دوره دبيرستان را در پاکستان تمام کرده اند. از نوباوگي در پاکستان زيسته اند. خوب انگليسي حرف مي زنند. درآستانه ورود به دانشگاه بوده اند که با خانواده خود به کشور باز گشته اند. اغلب به خيل جمعيت بيکار پيوسته اند. از پائين بودن کيفيت تحصيل در مراکز دانشگاهي کابل ناراضي اند و مي گويند آنقدر سطح آموزش نسبت به پاکستان نازل است که ما نمي توانيم تحمل کنيم. اين دسته از جوانان ناراضي و بيکار که در پاکستان زيسته اند، به بيهودگي روزگار مي گذرانند يا مشاغل کم درآمدي به دست مي آورند که با سوداهاي آنها تناسبي ندارد. از فرط بيکاري ذره بين گذاشته اند روي رفتار دختران جوان افغاني که آنها نيز از مهاجرت بازگشته اند و با سر و پز شيک در کابل رفت و آمد دارند. پسرهاي جوان به شدت رفتار اين دختران دنيا ديده و رشد يافته در ديگر کشورهاي همجوار را نقد مي کنند. وقتي از آنها حرف مي زنند برق خشم و غيرت از چشم هاشان بيرون مي جهد. مي گويند فرصتي را کمين مي کشند تا به قول خودشان فحشا را که در حال افزايش است ريشه کن کنند. برخي به من گفتند شب ها به خانه نمي رويم. نمي توانيم به چشم ببينيم زن هاي جوان و دخترهاي افغاني که در محله هاي ما زندگي مي کنند با مردان جوان حشرو نشر دارند. خون مان به جوش مي آيد.
روابط آزاد جنسي، معاشرت دو جنس و مدپرستي بيش از مسايل عمده افغانستان، ذهن جوانان سواد آموخته و بازگشته از پاکستان را اشغال کرده است. جالب آنکه عموماً ترجيح مي دهند به زبان انگليسي درد دل کنند و از خشم و غيرت خود سخن بگويند. وضعيت رواني آنها پيش زمينه خطرناکي است. آيا ممکن است يک بار ديگر طالبان از مرز پاکستان وارد افغانستان بشود و اين بار به زبان انگليسي زنان را سرکوب کند؟
يک دختر بازگشته از پاکستان مي گفت دلش مي خواهد در دانشگاه کابل پذيرفته بشود و ادبيات انگليسي بخواند. در زمان طالبان هم اين دانشگاه فعال بوده، البته فقط پسران را مي پذيرفته است. اينک دوجنسي شده و دختران بازگشته از مهاجرت عزم دارند با استفاده از امکانات جديد شکل سرنوشت خود را تغيير دهند. اين دختران در مجموعه رفتارشان، پيروي از مد جاي مهمي دارد و همين ويژگي است که در مرکز توجه و اعتراض قرار گرفته است.
پيرامون دفتر کاروانسرا قدم مي زنم و به گفت و گوي دو مرد افغاني که در حياط مهمانسرا ايستاده اند گوش مي سپارم. اسحق يکي از مديران مهمانسرا با مردي که لباس سنتي مردان افغان را به تن دارد و حامل پيام تهديد آميزي با مضامين طالباني است دارد گپ مي زند. پيام آور مي گويد بي حجابي زنان خارجي در کاروانسرا با غيرت اسلامي نمي خواند. اسحق دست و پا مي زند تا به او بفهماند غيرت دو گونه است. غيرت خوب و غيرت بد. او مي گويد افغانستان اينک در مرحله اي است که احتياج به آباداني دارد. در اين مرحله بايد بين غيرت خوب و غيرت بد فرق گذاشت.
اسحق سرانجام نتوانست پيام آور را قانع کند و پي کار خود رفت. پيامآور همان حوالي آنقدر پرسه زد تا سرانجام با جوان هاي اداره کننده دفتر اعتراض خود را در ميان گذاشت.
نگران کننده است که در وضعيت پيچيده و مخاطره آميز کنوني، بحث هاي اخلاق گرايانه در سطوح مختلف جامعه بر تلاش براي سازندگي مي چربد. زدوخورد فکري برسر مفاهيم غيرت، تعصب و ناموس جاي بحث براي ايجاد امنيت و ساخت و ساز کشور را گرفته است. حتي درس خوانده ها در محافل درون گروهي به شدت درگير اين بحث شده اند.
فقر و کم پولي از سر و روي ساختمان هاي دولتي مي ريزد. پاي صحبت مردم که مي نشينم عموماً مي پرسند آن همه کمک هاي مالي خارجي که اعلام شده براي افغانستان ارسال شده کجا رفته است. چرا شغل ايجاد نکرده اند؟ چرا خانه نساخته اند؟ خيلي ها از مهاجرت باز گشته اند، ولي از بي خانماني و بيکاري دوباره به جايي گريخته اند. تنها اثري که از ورود پول هاي خارجي به چشم مي آيد، اتومبيل هاي گران قيمت خارجي است که با چهره فقر زده کابل بي تناسب است. حتماً افراد و گروه هايي از کمک هاي خارجي بهره برده اند، ولي گويا بيشتر آن را به مصارف شخصي رسانده اند و هرگاه مؤسسات خدماتي هم ايجاد کرده باشند، خويشاوندان و نزديکان را به کار گماشته اند. اين است که در مردم حساسيت ايجاد شده و پياپي به هر بهانه اي موضوع را تذکر مي دهند.
در کابل وضعيت مسکن اسفناک است. بي خانماني بيداد مي کند. تنها کساني مي توانند سرپناه امن داتشه باشند که در سطوح بالاي مديريت دولتي کار مي کنند. همچنين شاغلين در مؤسسات بين المللي و اعضاء تشکل ها و سازمان هاي غير دولتي (NGO) از مسکن خوب برخوردارند. اجاره خانه در کابل بعد از جنگ بسيار افزايش يافته و براي يک آپارتمان کوچک دو خوابه ماهيانه بين 400 تا 500 دلار بايد پرداخت. کمبود خانه، کمبود شغل، کمبود برق و آب و مدرسه از مهم ترين مشکلات مردم کابل است. اگر به اين همه، نا امني را بيفزائيم يا دستکم بر پايه مشاهدات عيني امنيت را شکننده توصيف کنيم، آشکارا مردم را در وضعيت مشقت باري مي يابيم که دلشان را به نصب عکس هاي ريز و درشت احمدشاه مسعود خوش کرده اند.
کساني که از چگونگي مصرف کمک هاي نقدي رسيده به افغانستان خبر دارند اظهار نظر مي کنند بهتر است هرچه زودتر اين کمک هاي مالي قطع شده و جاي آن را پروژه هايي با نظارت مستقيم و دقيق پرداخت کنندگان بگيرد. آنها معتقدند چنانچه وضعيت موجود ادامه يابد، ورود پول به افغانستان و انباشتگي آن در برخي خانواده ها بر نارضايتي عمومي مي افزايد و دست مايه اي مي شود براي برافروختن انواع ديگري از منازعات داخلي و فرو افتادن ولايات در ناامني و شورش.
---
* «انستيتوت آموزشي افغان و ورکشاپ ليدر شيپ» يک سازمان مستقل زنانه است که در
زمينه آموزش رهبري زنان با«سازمان بين المللي آموزش و همکاري زنان (WLP)»
همکاري مي کند و در افغانستان به برگزاري کارگاه هاي آموزشي خاص زنان مي
پردازد.