دکتوراندوس نبی هیکل

 

نگارنده: م. نبی هیکل

Drs. M. N. Haikal

سنجش روشنفکری

 

بدون شک چیزی من را به نوشتن در این مورد واداشته که اکنون به یادم نیست.  نگارش مورد نظرمن به پایان رسیده بود که  دونوشته از آقای جاوید فرهاد در کابل پرس و خبر پرس نگاهم را جلب کردند.

پیشنهاد  نگارنده مقاله های نامبرده در مورد بحث پیرامون مقوله روشنفکر مورد حمایت این نگارنده قرار دارد و به همین دلیل نوشته خود را انگونه ای ترتیب کردم تا  بحث آغاز شده بوسیله آقای فرهاد را ادامه  دهم.

  در این مقاله تلاش میشود روشنفکر شناسایی گردد. چگونه فردی را میتوان روشنفکر نامید؟ و آن د یگر را که نمیتوان روشنفکر نامید، چه لقب باید داد؟

مشخصه هایی که فرد یا افراد را روشنفکر میسازند کدام ها اند؟

منظوراز روشنفکر در این مقاله فرد تحصیلکرده ای است که بحیث صاحب نظر به جانبداری از موضعگیری معیین در عرصه ی معیین میپردازد.

 قبل از وارد شدن به بحث میخواهم چند نکته اساسی را برای صراحت موضوع حاطر نشان نمایم.

1) در این مقاله " است" و " باید باشد" از هم متمایز گردیده اند.

2) بیشتر بر جهات کاربردی و تطبیقی تاکید صورت میگیرد تا بر جهات فلسفی،

3) نکاتی از مقاله های جاوید قرهاد در این مقاله مورد بحث قرار داده شده میشوند.

از روشنفکران علاقمند دعوت مینمایم، پیرامون این موضوع بحث نمایند. چنین مباحثه ها تنها به تفاهم و ارتقای سطح درک همگانی  منتج میگردد، بلکه سودمندیهای دیگرعلمی نیز دارد.

نوشته ی منتشر شده در سایت کابل پرس به قلم جاوید فرهاد  تعریفی از روشنفکر ارایه میکند وپیرامون   :1) عوامزدگی در رابطه با روشنفکری و2)  از ارزش عقلانیت  روشنفکری،سخن میگوید.

در رابطه با عوامزدگی مینگارد:

"در زمان ما ارزش نهادینه ی روشنفکر، آمیخته با شماری از برداشتهای عوامانه ( یا بهتر است بگویم " عوام زده" ) شده است؛ به این معنا که هر آدمی اگر با قیافه ی آراسته و ظاهر پیراسته ، با شماری به اصطلاح برداشتهای غیر متعارف، چند دهن گپ افاده فرمود، به او می گویند: " آقای روشنفکر". در حالیکه مفهوم راستین از مقوله ی روشنفکر، فراتر از ظاهر آرایی و پیرایشهای صوری است[1]".

 و از روشنفکر چنین تعریق مینماید:

"روشنفکر واقعی انسان با درد ودرک است که بر مبنای خرد و عقلانیت فردی، قدرت درک، طرح، ابتکارو خلاقیت را داراست؛ و با شناخت دقیق از مقوله ی سنت، نه " سنت زده" است و نه یکسره " سنت پرست" و متحجر؛ بلکه عنصریست که با آگاهی از سنت، " سنت شکنی" را در یک بستر زمانی معین آغاز می کند. منظور از بستر زمانی معین، جستجوی راهکارهای زمینه یی در یک فرایند زمانی مشخص است؛ و به تعبیر " جان لایت": انتخاب شیوه های عملی در بافت جامعه شناسانه ی زمان است " (2). با استناد بر مواردی که در بالا برشمرده شد، یک مسئله به وضاحت مطرح می گردد که هر گونه باور و پنداشت غیر واقعی از مقوله ی روشنفکر و روند روشنفکری، به معنای همان مفاهیم مجرد و انتزاعی است که به گونه ی غلط و به صورت غیر عقلانی ، از جانب روشنفکران قلابی ( مانند یک پینه ی ناجور ) بر دامن مفهوم راستین روشنفکری وصله زده شده است که با ید با بحثها و تأملات فراوان در این زمینه، روزنه ای بگشاییم به سوی یک گفتمان سراسری و نقد همه جانبه در حوزه ی برداشتهای مان از ماهیت روشنفکری و وجوه انتزاعی آن با مفاهیم انتزاعی در عرصه ی روشنفکری[2]".

بصورت کل میتوان هر آنچه را که در هردو مقاله آقای جاوید فرهاد بیان شده چنین خلاصه کردکه: مفهوم روشنفکر در جامعه ما عوام زده شده.

روشنفکر دارای مشخصه های مانند عرضی و جوهری یا آگاهی و خود آگاهی میباشد. " مهمترین جانمایه " درد و درک روشنفکر است و مسوولیت و تعهد که در جامعه شناسی معنای وسیع و در سیاست معنای محدود دارد.

عوام زدگی و عامیانه شدن را در همه موارد و در همه کشورها میتوانیم دریابیم. اکثر مفاهیم وقتی با خرد عامه آمیزش میابد ، رنگ عامیانه را میگیرد. با مفاهیم همان صورت میگیرد که با یک تازه وارد در یک محیط فرهنگی جدید در طی زمانه صورت میگیرد. آین را میتوان یک گونه ای از آمیزش فرهنگی دانست.

در رابطه با فرهنگ روشنفکری آقای فرهاد در مقاله خود زیر عنوان "جستاری بر فرهنگ روشنفکری" در سایت کابل پرس مینگارد که:

"به لحاظ هنجارهای ارزش شناسانه، فرهنگ روشنفکری: "آمیزه ای از آگاهی و خود آگاهی در ذهن روشنفکر است".(1)

فکر میکنم که تعریف فرهنگ روشنفکری  بحیث" آمیزه ای از آگاهی و خود آگاهی در ذهن روشنفکر"  مظاهر  عینی روشنفکر و فرهنگ را از آن می رباید. فرهنگ نه تنها شامل ارزشهای فکری بلکه شامل ارزشهای مادی نیز یباشد. فرهنگ نیز شیوه رفتار وکردار، پوشاک و خوراک را شامل میگردد.

در رابطه با مسوولیت و تعهد در همان مقاله میخوانیم:

مسؤولانه اندیشیدن روشنفکر و متعهدانه طرح ارائه دادن او، منوط بر عملی ساختن این عملیه ها، توسط عمله های روشنفکری است. ولی یک مسأله قابل یاددهانیست که اصل " تعهد و مسؤولیت" چیزی وارد شده و داده شده برای روشنفکر نیست؛ بل جوهر یست آمیزۀ فطرت روشنفکرکه از جوهردرونی وی سرچشمه می گیرد،یعنی فی نفسه در وجود روشنفکر است (روشنفکری که مایه از فرهنگ اصیل روشنفکری دارد.)

در فرهنگ روشنفکری، روشنفکر مسؤول و متعهد معنای فراگیر و گسترده دارد. تنها روشنفکران حوزه یی و گروهی که با سیاستهای محدود می اندیشند و طرح ارائه می دهند، روشنفکران مسؤول نیستند، بلکه هر روشنفکری که دارای درک و درد اجتماعی است، روشنفکر مسؤول است. از دیدگاه اجتماعی و جامعه شناسانه روشنفکری و دو اصل تعهد و مسوولیت ، بار معنایی گسترده در جامعه دارد.
بدون شک این بار معنایی اجتماعی، سیاست معین و شگردهای لازم سیاسی را با خود دارد، اما نه یک سیاست محدود و منحصر به فرد و آیین خاص را.

مهمترین وجه افتراق بین این دو دیدگاه در نحوۀ تعبیر این دو ( سیاست و جامعه شناسی) است. جامعه شناسی مقوله روشنفکری و اصل تعهد و مسؤولیت را بار معنایی اجتماعی می دهد و همانسان مسؤولیت روشنفکری را با گستردگی بیشتر معرفی می کند.اما سیاست، آن هم سیاستهای حوزه یی، تنظیمی  و گروهی، منحصر به برنامۀ محدود خودش، تعهد و مسؤولیت را برای روشنفکر بیان  و معرفی می کند. بزرگترین اشکال نیزاز همین توجیه و مفهوم محدوده آفرین منشأ می گیرد و روشنفکر ناگزیر است که پس از آن محدودیتی که از جانب سیاستهای محدود و منحصر به یک تنظیم با گروه سیاسی به او اعمال می شود، محدوده یی بیندیشد و بیشتر پی تعلقات محدود گروهی و تنظیمی برود تا پی تعلقات و ارزشهای فراگیر اجتماعی و سیاستهای به هر حال گسترده. این دسته از روشنفکران که از مقوله های تعهد و مسؤولیت روشنفکرانه توجیه بسته و محدوده پذیردارند، در فرهنگ اصیل و گسترده ی روشنفکری، روشنفکران مسؤول گروهی و تنظیمی با برداشتهای یک سویه اند که درک، درد و دریافت شان از مسایل مختلف اجتماعی یک بعدی است و متأثر از یک فرهنگ سیاسی و گاه ایدیالوژیک هستند.

در  بیان فوق نکات مهم قابل بحث در پهلوی هم قرار گرفته اند. و بحث بر آنها را به آینده میگذارم. در این جا خود را به  شناسایی روشنفکر محدود میسازم.

 ما میتوانیم ادعا نماییم که  ازروشنفکر میتواند چند تصویر وجود داشته باشد: روشنفکرتیوریتیک یا نورماتیف که در ذهن و در آثار تیوریک ترسیمی از آن را میتوان دریافت. یا روشنفکر اید یال. این روشنفکر همان فردی است که باید باشد. تصویر دیگر از روشنفکری  وجود دارد که در مورد آن سخن میگویند:  فرد تعصیل کرده یا ریش تراشیده و دریشی و نکتایی. و روشنفکری که وجود خارجی  دارد و معجونی مرکب از دو گونه قبلی میباشد. این روشنفکر آخری  نه به اولی نزدیک است و نه از دومی دور.

گونه دوم مبین آن درک و تصویری  از روشنفکرمیباشد که از وی در جامعه وجود دارد. این تصویر به یاری

 و ی ازاو درست گردیده است.

تیوری جورج هیربیرت مید در رابطه با "خود" روشنایی تازه بر بحث ما میافگند. مید "خود" را مرکب از "خود آگاهی" فرد و "تصویر از خود" توسط فرد میداند. وی معتقد است که 1) "خود" درنتیجه ی تجارب اجتماعی طهور مینماید، 2) روابط اجتماعی عبارت از تبادله سمبولها اند، 3) برای درک هدف باید به اوضاع از نقطه ی نظر شخص دیگر نگاه کرد. به نظر وی روابط اجتماعی یا دادو ستد اجتماعی شامل: دیدن خود ما به گونه ای که دیگران ما را میبینند، میباشد و مید این پروسه را به نام: اتخاذ نقش فرد دیگر نانیده است.

این تیوری در توضیح رفتار روشنفکر افغان دشواریهایی دارد ، مگر میتواند بحیث راهنمایی برای آینده تلقی گردد.

مشخصه های روشنفکری مانند درک و درد، مسوولیت و تعهد را باید بیشتر تعریف کرد. روشنفکر بحیث فردی که درک میکند، احساس میکند، دارای خود آگاهی وآگاهی است و مسوولیت اجتماعی دارد، میتواند هر تحصیل کرده ای را شامل گردد. همه انسانها درک دارند که در موارد مختلف به پیمانه مختلف در آنان قابل  تثبیت میباشد. تیوری های روانکاوی در رابطه با هوش و ذکاوت مبین این حقیقت اند. همه ی انسانها درد را احساس مینمایند، مگ برخی از آن لذت میبرند. هر محصیل کرده میداند چه میتواند و یا نمیتواند، توانمندیها و ضعفهایش  را میشناسد و در مواردی  خود رامتعهد و مسوول میداند. ادولف هیتلیر نیز این مشخصه ها را داشت .

همه روشنفکران افغان این مشخصه ها را دارند. به فکر نگارنده مشخصه هایی را باید دریافت که در گام نخست روشنفکر ایدیال  را قابل شناسایی سازد و در گام دوم روشنفکری را که در جامعه ما وخود دارد به ما شناسایی نماید یا بهتر بگویم معرف این روشنفکران بوده ببتواند. بدین گونه ما میتوانیم بر اساس مشخصه های روشنفکر ایدیال دوری و نزدیکی روشفکری را که وجود خارجی دارد از موضع تیوریتیکی تعیین نماییم.

در  درازای تاریخ روشنفکر بودن با سنت شکنی ودانشوری نسبت داده میشد.  ازاین دو مشخصه هنوز هم برای شناسایی روشنفکراستفاده میشود و هر آنچه افزوده شده، در حیطه این دو مشخصه صورت گرفته است. بنا بر همین دلیل این بحث را زیر عنوان سنت شکنی و دانشوری دنبال مینمایم.

سنت شکنی

سنت عبارت از راه و روش است. در اینجا منظور از سنت همه ی  راه ها و شیوه های  پذیرفته شده و نهادینه شده در حیات اجتماعی- سیاسی و اقتصادی میباشد. این راه ها و روشهای تفکر و اندیشه در درازای تاریخ شکل و قوام یافته اند، در برخی موارد به ارزشهای مورد احترام تغییر یافته اند و در برخ دیگراز مورد به شیوه معمول زندگی تبدیل شده اند. به گونه مثال روز های مقدس مذهبی، روز های ملی و عادات و مراسم گوناگون  اجتماعی.

سنتها بر بنیاد توافق اجتماعی استوار اند. و همین امر موجب آن شده تا به نوعی از صلا حیث تبدیل گردند. به  عنوان مثال ازدواجهای عنعنوی را در نظر میگیریم. ازدواج بر توافق استوارا ست، توافقی که به قرارداد شفاهی یا عرفی بنا یافته است.جرگه های بزرگان محل مثال دیگر از توافق و صلا حیت  به شمار میروند.

این راه ها و شیوه ها نیرو و توانمندی خود را از دو منبع در یافت مینمایند: 1)آنها به دلایلی مورد پذیرش اکثریت قرار میگیرند و 2) آنها به مفکوره های مشترک تبدیل میگرد ند.

برای  سالهای دراز  در تاریخ، لویه جرگه ها تصامیم مهمی را اتخاذ وتوانسته مردم را برای اجرای آن تصامیم بسیج نمایند .

عنعنه را در جامعه شناسی عبارت از تصورات واعتقاداتی میدانند[3] که از نسل به نسل به ارث گرفته میشوند. و صلاحیت سنتی یا عنعنوی عبارت است از صلاحیتی است که احترام به راه های نهادینه شده ی فرهنگی به آن مشروعیت میبخشد.

عنعنه یا سنت به مثابه ی چهارچوب وسیع شیوه ی اندیشه و تفکرعمل مینماید و مرز ها میان مجاز و غیر مجاز، مشروع و نا مشروع را درمحیط اجتماعی معیین تعیین مینماید.این مشخصه همواره در هر جامعه ای وجد داشته و اندیشیدن و عمل کردن به غیر از شیوه ی معمول و مجاز سنت شکنی تلقی میگردد.

برتراند راسل دوران معاصر رااز قرون وسطی  از بسا اه ها متمایز میداند وبصورت  عمده دو تمایز مهم را نام میبرد: کاهش صلاحیت کلیسا و افزایش صلاحیت علوم تجربی.نخستین تبارز ساینس عبارت بود ا انتشار تیوری کوپرنیکوس در سال 1543 .تیوری متذکره در قرن 17 توسط کیپلر و گالیله انکشاف داده شد وبا آن یکجا "مبارزه ی طولانی ساینس و دگما، جنگی که عنعنه پرستان مبارزه ی فاقد دورنما را  برضد علوم جنگیدند، آغاز گردید[4]"

دانشمندان نیز در رابطه با کشفیات شان در جامعه با احتیاط برخورد میکردند.

انظباط ،استفاده از عقل و خرد، اخلاق و سیاست در افکار اندیشمندان  رنسانس با فلسفه ی سکولاستیک و حکومت  کلیسا در رابطه قرار داشتند. به قول راسل" رنسانس فیلسوف جدید تیوریتیکی مهمی را معرفی نکرد، بلکه ما کیاویلی یکی از برجسته ترین متفکرین را در فلسفه ی سیاسی معرفی نمود[5]".

رنسانس بدون شک خوبی ها و زشتی های خود راداشت. سنت شکنی بحیث مشخصه ی روشنفکری یک چارچوب خیلی فراگیر دانسته میشود و باید در داخل این چارچوب به جستجوی خود ادامه دهیم تا آن مشخصه هایی را شناسایی نماییم که بر روشنفکری دلالت مینمایند.

دانشور بودن را برای بحث بر میگزینیم. زیرا سنت شکنی را به گواهی دانش روزانه و تاریخ در جوامع بدوی و در میان آنانی که از دانش  نیزبرخوردار نیستند میتوانیم دریابیم.

 

دانشوری

همانند سنت شکنی،دانشوری یکی از مشخصه های عام آنانی بوده که بحیث روشنفکر در جامعه پذیرفته شده. این روشنفکر یا حکیم یا طبیب ، شاعر، مرزا، امام و مولوی و یا فیلسوف بوده. صرفنظر از نقش و رشه ی تخصص، همه ی این افراد چنان شهرت داشته اند که  دیگران را از دانش خود بهره مند میساختنید.

دانشوری دراین جا بیشتر به معنای تخصص در این یا آن رشته میباشد. تحلیلگر سیاسی ، داکتر و انجینیر کنونی ما را در نظر میگیریم.

 این افراد بوده اند که در تنیجه کار و مطالعه ی سیستماتیک و متداوم به نتایجی ست یافته اند. در رنسانس اروپا و ایتالیا نیز چنین افرادی نقش برازنده داشتن.

تا اینجا میبینیم که اند یشیدن به گونه ی نو همواره بحیث مشخصه ی روشنفکری شناخته شده است. و این خود سنت شکنی میباشد. اظهارات یادشده در مقاله ی آقای فرهاد در رابطه با سنت شکنی رهنمای خوبی برای سنت شکنی وزمان آن  دانسته میشود. زیرا روشنفکری که موقع سخن گفتن و گوش کردن را نداند، تاریک فکری بیش نیست.در این صورت او محیط خود را و خواستهای آن را نمیشناسد. تیوری کانتینجینسی ما را میتواند در تعیین ابزارموثر در شرایط معیین کمک نماید.

 این سوال  اکنون مطرح میگردد که آیا روشنفکر بودن را تنها با دیگر گون اندیشی میتوان شناخت؟ زیرا  دگرگون اندیشی مبیین تفاوتهای فردی نیز میباشد. در یک فامیل میتواند تفاوت فکری را ملاحظه کرد. این مشخصه برای شناسایی روشنفکری بسنده نیست. روشن فکر مقدم بر همه باید روشن- فکر باشد.

روشن فکر کردن به معنای این است که:

1 ) فکر کننده میداند در مورد چه فکر میکند،

2 ) فکر کننده عناصر مثبت و منفی را متمایز و روشن میبیند،

3) و به نتیجه گیری قابل تبریه می پردازد.

هرسه عنصر دشواریهایی را در برابرروشنفکر قرار میدهد.

موضوع تفکر میتواند  شامل حوزه ی غیر مجاز باشد و یا غیر قابل تبریه باشد. عناصر مثبت و یا منفی میتوانند در ضدیت با منافع جمعی قرار داشته گیرند ویا به نتیچه گیری تبعیض آمیز بیانجام.  و عنصر سومی ایندشواری را دارد که قابل تبریه بودن  به معنای حقیقت بودن نیست.گذشته از  آن اتخاذ تصیم قابل تبریه در بسا از موارد با نقش عامل در شرایط معیین ارتباط میگیرد و این خود اهمیت موضوع را تا سرحد انفرادی  فرو میاورد و در نهایت اگر به اپورتونیزم منتج نگردد به پراگماتیزم منتهی خواهد شد.

دانشمندان قدیم نیز به تناسب همدیگر و در مجموع در تناسب با جامعه ی شان روشنتر میاندیشید ند. به  نقش تفکرات افلاطون، ارسطو و سقراط در دانش فکر میکنیم و به سهم ابن سینا و ابن رشد و ابن خلدون بیاندیشیم.

 دانشوری نیز وظایف و مکلفیت میاورد. دانشور هم میتودولوژی سالم و هم  اصول برخورد دانشورانه را باید در نظرگیرد. این دو عنصر برای روشنفکر بودن ضروری اند. هرگاه روشنفکر این دو خصیصه را دارا باشد، در کار پژوهش علمی به دشواری زیاد روبرو نخواهد شد.

 خصیصه مهم و جنجال برانگیز به برخورد فارغ از تعصب ارتباط میگیرد. آیا بیان یک حقیقت بخصوص گاهی تعصب آمیز تلقی نخواهد شد؟

نگارنده به وجود قوانینی باور دارم که آن را" قانون ناگزیری" میتوان نامید. یکی از مشخصه های این قوانین تغییر ناپذیری آنان است. بخ گونه ی مثال انتخاب همواره به معنای عدم انتخاب دیگر است. در برخی از موارد قانون ناگزیری اجتناب از آن را ناگزیر میسازد.

میتودولوژی قابل قبول همان است که با دنبال آن  هر تکرار(با شرط  سی تیریس پاریبوس) به همان نتیجه گیری منتهی گردد که ادعا میگردد.

این میتودولوژی درتوامیت با فرهنگ روشنفکری، کار روشنفکررا مشخص ساخته و آن را قابل شناسایی میسازد.

به عبارت کوتاه روشنفکربا حیطه ی کار معیین و با میتودولوژی دانشوری  شناسایی میگردد. این بیان مبین شیوه ی اندیشه و عمل است که روشنفکر را در عمل معرفی مینماید. روشنفکر دارای فرهنگ روشنفکری میباشد. روشن –فکر کردن و عدم تعصب درتلاش رسیدن به حقیقت مشخصه  ی اساسی روشنفکری میباشد. زیرا سنت شکنی و دانشوری چارچوبهای وسیع اند و ما در تلاش شناسایی ویژهگیها بودیم که روشنفکر را به ما معرفی نماید.

در این شکی وجود ندارد که روشنفکران از نگاه قدرت تفکر و روشن بینی متفاوت اند. به فکر من از راه ازمایش آی .کیو. دشوار است به نتیجه گیری لازم دست یابیم. بنابر آن روشن- فکر کردن و عدم تعصب در تلاش رسیدن به حقیقت را میتوان بحیث معیار ها برگزید. مگر چگونه میتوان روشنی فکر را پیمایش کرد؟

 هر فکری روشن تلقی میگردد هرگاه همه جوانب موضوعات مورد منازعه را بدون تعصب مورد بحث قرار دهد و یا  نتیجه گیری وی قابل کنترول باشد. ما در مورد نابغه ها سخن نمیگوییم، بلکه در مورد افراد عادی تحصیلکرده سخن میگوییم که بحیث متخصص و دانشمند به تحلیل و ارزیابی مسایل میپردازد.

به عبارت دیگر فکر روشن توانایی دید را طی زمان میتواند داشته باشد . دید توانا یک موجود قابل دیدرا در فاصله دور و نزدیک  مانند چشم نورمال، روشن میبیند. به گونه ی مثال وقتی  روال کنونی سیاسی در افغانستان مورد ارزیابی قرار گیرد، میتوان آینده  کشور را دید یا وقتی روال انتخابات ریاست جمهوری امریکا بررسی گردد، میتواند برنده و بازنده را پیشبینی کرد.

به نطر من روشتفکر باید در برابر اندیشه ی خود و دیگران چه مخالف یا موافق، دوست یا دشمن  عاری از تعصب برخورد مینماید. بیایید سه روشنفکر را به نامهای الف ، ب، ت، در نطر بگیریم.

الف  ممکن است بیسواد نیز باشد، مگر همواره بدون تعصب فکر و قضاوت میکند. دومی به نام ب تحصیلکرده است و مانند الف به قضایا بخورد میناید و سومی ممکن است از اولی و دومی دانشور تر باشد، مگر سنتی فکر میکند و یا به گونه ای برخورد تبعیض آمیز با مسایل دارد. کدام یک از این سه فرد را باید روشنفکر دانست؟

با این سخن به پوزیتویزم علمی میرسیم. روشنفکر باید از خود بیگانه، دوست و دشمن نشناسد و تنها فاکت ها را در نظر داشته و بر اساس آنها به نتیجه گیری بپردازد. آیا این کار ممکن است؟ پست- پوزیتیویزم به این مساله پاسخ میدهد.

دو دشواری عمده در این راه بر سر راه ما قرار دارد:

1) زمینه های فرهنگی که انسان تنها در آن زمینه فکر و عمل مینماید.

2) معیار های قضاوت که خود نورماتیف اند.

در این مقاله برای روشنفکر عدم تعصب و روشنبینی را بحیث مشحصه های بسنده و از میتودولوژی داشورانه بحیث شرط ظروری یاد نمودم.

روشنفکر افعان نیز به نمایش چنین مشخصه ها نیاز دارد تا بحیث روشنفکر به معنای واقعی کلمه مورد شناسایی قرار گیرد.

 

نتیجه گیری

 

با جمعبندی  بحث انجام شده میتوان دو تعریف از روشنفکر پیشنهاد کرد: یکی روشنفکر به معنای وسیع کلمه و دو دیگر روشنفکر در معنای دقیق آن.

سنت شکی میتواند یک مشخصه باشد. برای سنت شکنی به شرط دانشوری نیازی نیست، زیرا سنت شکنی بدون دانشوری میتواند دفیانس دانسته شود. فرض کنید شخصی با اره میخواهد شاخ درختی را اره کند و فکر میکند چرا به شیوه ی معمول این کار را بکند؟ به سر آخر شاخ مینشیند و  آن را از بیخ اره میکند. این شخص نیز سنت شکنی کرده است. اولین سارق سنت شکنی کرده و همیدون هرکه بار اول کاری را انجام داده است، سنت شکنی کرده. در معنای وسیع خود روشنفکر فردی است که میتواند آگاهانه و با روشنی( با درنظرداشت نکات مثبت و منفی) به مسایل بنگرد. در

تعریف عام، روشنفکر عبارت از سنتشکن آگاه است که با آگاهی از عواقب آنچه انجام میدهد، به سنت شکنی میپردازد.

در معنای دقیق روشنفکر فرد تحصیل کرده ای است که آگاهانه، با رو شنی و عدم تعصب فکری با میتودولوژی دانشورانه قابل تبریه به مسایل برخورد مینماید.

مشخصه هایی مانند تعهد و مسوولیت از آگاهی سر چشمه میگیرند و بوسیله ی میتودولوژی  داشورانه تعیین میگردند.

هرگاه این تعهد و احساس مسوولیت  بر اساس بنیاد های قابل تبریه استوار نگردند،به تعصب میانجامد.

سوال در مورد پارادگم ها باقی میماند. ایا شخصیتی را که از این یا آن پارادگم و در برابر ایدیولوژی رقیب با تعصب برخورد مینماید یا ایدیولوژی حمایت مینماید و این کار را با میتودولوژی قابل کنترول و دانشورانه حمایت مینماید، میتوان روشنفکر دانست؟ این مساله مشکلی ایجاد نمی نماید، هرگاه شخصیت نامبرده در پروسه ی رسیدن به حقیقت  بدون تعصب برخورد نماید.  موضعگیری  پارتیزان و جانبدارانه  در صورت غیابت تعصب فکری، مانعی برای روشنفکر بودن نباید تلقی گردد.

 

پایان


 

[1] www.kabulpress.com/Jawed Farhad, 29/07.08

[2] همان مقاله

[3] Macionis, P. et al,. (1998) Sociology: A Global Introduction. Prentice Hall Europe. P.696.

[4] Russell, B.(2004).History of Western Philosophy. Abingdon: Rutledge Classics. P.454.

[5] همانجا. ص.465

 


بالا
 
بازگشت