نگارنده: م. نبی هیکل
سنجش روشنی فکر
باری زیر عنوان سنجش روشنفکری مقاله ای پیرامون روشنفکربودن و تعریف آن نگاشته بودم که در سایت آریایی منتشر گردید. در آن مقاله سنت شکنی،دانشوری و عمل آگاهانه را برای روشنفکری ضروری دانسته بودم. سنت شکنی میتواند یک مشخصه باشد،درحالیکه برای سنت شکنی به شرط دانشوری نیازی نیست، برای روشنفکری به آن نیاز است. زیرا سنت شکنی بدون دانشوری ممکن است. فرض کنید شخصی با اره میخواهد شاخ درختی را اره کند و فکر میکند چرا به شیوه ی معمول این کار را بکند؟ به سر آخر شاخ مینشیند و آن را از بیخ اره میکند. این شخص نیز سنت شکنی کرده است. اولین سارق سنت شکنی کرده و همیدون هرکه بار اول کاری را انجام داده است، سنت شکنی کرده. در معنای وسیع خود روشنفکر فردی است که میتواند آگاهانه و با روشنی( با درنظرداشت نکات مثبت و منفی) به مسایل بنگرد. نگارنده در ان مقاله نوشته بودم که درتعریف عام، روشنفکر عبارت از سنتشکن آگاه است که با آگاهی از عواقب آنچه انجام میدهد، به سنت شکنی میپردازد.
در معنای دقیق روشنفکر فرد تحصیل کرده ای است که آگاهانه، با رو شنی و عدم تعصب فکری با میتودولوژی دانشورانه قابل تبریه به مسایل برخورد مینماید.این تعریف ها بدون کاستی ها نیستند و در روشنایی بحث های تازه در سایت آریایی به بررسی مجدد میپردازم. نقل قول ها در این مقاله با رنگ آبی نشانی شده اند.
پیش از وارد شدن به بحث لازم است میان تعریف عامیانه روشنفکر( درک عام مردم) و تعریف نورماتیف از روشنفکر تمایز قایل شوم. از آنجایی که تعریف نورماتیف ممکن است روشنفکر ایدیال و دلخواه را به ما معرفی نماید، میتواند با تعریف عامیانه فرق داشته باشد. از سوی دیگر ممکن است تعریف عامیانه نیز مستلزم بازدید و تجدید نظرباشد.
یک تمایز دیگر نیز درخور توجه دانسته میشود: ازکدام موقعیت روشنفکر را تعریف مینماییم و یا به روشنفکرنگاه میکنیم؟ ایااز موقعیت پوزیتویزم به آن بر خورد مینماییم یا از موضعگیری میتافیزیک؟
در این بحث با استفاده از تعریف های ارایه شده در مباحث منتشره در سایت آریایی بحث خواهم کرد. باید خاظر نشان نمایم که هدف از این چنین بررسی تنها بحث و تبادل نظر است نه خصومت یا خود فروشی. زیرا در کشور ما انتفاد مفهوم منفی دارد وحتی در برابر آن حساسیت وجود دارد. انتقاد باید کم از کم سه مشخصه آتی را دارا باشد:1) سازنده و مستدل باشد،2) از اهانت و دشنام فارغ باشد و3) مشخص و قابل کنترول باشد. بحث را در دو عنوان پوزیتیویزم و میتنافیزیک دنبال مینماییم. در زیر عنوان اول به تعریفها نگاه میکنیم و در زیر عنوان دوم به رو شنفکر از دیدگاه میتافیزیک خواهیم نگریست.
1. روشنفکر از دید پوزیتیویزم یا عینیتگرایی
در آغازتوجه خواننده را به بخشی از مقاله زیر عنوان" روشنفکر و روشنفکر نماها" منتشر شده در سایت آریایی در هفته گذشته برمیگردانم و سپس بر تعریف ها مکث مینمایم.
ژان پل سارتر روشنفکر را "آدم رسالتمند" می شناخت و آلبرکامو از آن به عنوان "انسان معترض" سخن می گفت . الوین گولدنز روشنفکران را جمعیتی گفتاری میداند"که یک فرهنگ گفتمان انتقادی را در جامعه رواج میدهند". سقراط و افلاطون روشنفكر را "وجدان خرده گير جوامع" میدانست. عده ی، کسانی را که:" آزادي، برابرى و برادرى"را شعار میدهند، روشنفکر خطاب مینمود. درین میان تعریفی که کانت از روشنفکر ارائه داده است،طرفداران زیادی را بخود جلب کرده است:"روشنفکری یعنی مستقل اندیشیدن،از قیمومیت فكری درآمدن و به بلوغ فكری بشری رسیدن".مرتضی مطهری روشنفکر را چنین تعریف میکرد: "روشنفكري يعني به موضع و مسئوليت طبقاتي خود آگاه بودن، با فرهنگ و شخصيت ملي خويش آشنا بودن و به روابط خود با همة انسانهاي ديگر آگاهي داشتن و سعي كردن در آگاهي جامعه و به حركت در آوردن مردم براي رهايي و آزادي ميباشد". برداشت ادوارد سعیداز روشنفکر این بود : "روشنفکر کسی است که در برابر قدرت از حقیقت دفاع میکند". از نظر داکتر علی شریعتی "شاخصه ذاتی روشنفکر اجتماعی بودن ، در کنار و در میان مردم بودن و در برابر سر نوشت یک ملت اسیر یا یک طبقه محکوم،خود را متعهد احساس کردن" میباشد و به همین لحاظ میگفت"خدايا مگذار كه انديشههاي لطيف و بلندم مرا از ديدن خط كبود تازيانهاي كه بر پشتي رسم شده است، غافل سازد".مصطفي ملكيان، رسالت یک روشنفکر را "تحرير حقيقت و تقليل مرارت" میداند. . اما تعریف ها هر چه باشند ،یک مسئله بوضوح در آن روشن گردیده است که روشنفکر نمیتواند بی مسئولیت و فاقد تعهد اخلاقی باشد رسالت و تعهد جزو ذات روشنفكري است .
اکنون میروم به موشگافی تعریف ها. در تعریف های انجام شده بوسیله ی دو دسته را میتوان تفکیک کرد: تعریف عام و فراگیر و تعریف مشخص . تعریف های عام و فراگیر,بارت اند از:تعریف ژان پل سارتر از روشنفکر بحیث "آدم رسالتمند". تعریف کانت از روشنفکر "روشنفکری یعنی مستقل اندیشیدن،از قیمومیت فكری درآمدن و به بلوغ فكری بشری رسیدن".
در تعریف سارتر "رسالتمند" غیر مشخص وتعریف ناشده است. گذشته از آن رسالت میتواند حفظ یا تغییر یک حالت را هدف قرار دهد. در این تعریف انسان با هر رسالتی - ارتجاعی یا انقلابی- روشنفکر پنداشته میشود. به عبارت دیگر میتوان هر ا نسان هدفمند را بر اساس این تعریف روشنفکر دانست. برای بررسی بیشتر این تعریف باید به تعریف سارتر از رسالت توجه نمود.
تعریف کانت سه مشخصه "مستقل اندیشیدن، از قیمومیت فکری در آمدن !؟ وبه بلوغ فکری بشری رسیدن" رابرای روشنفکر اختصاص میدهد. هیچکدام از این مشخصه ها تعریف نشده اندو قلبل اندازگیری و پیمایش نیستند تا بتوانیم بر اساس آن روشنفکر بودن و درجه ی روشنفکری را بسنجیم. آیا دیگر این امکان وجود دارد که مستقل بیاندیشیم؟ چگونه میشود مستقل اندیشید؟ آیا بی بندو بار اندیشیدن عبارت از مستقل اندیشیدن است؟ مشخصه ی دومی مارا به قیمومیت عینی وارد میسازد و چه زمانی انسان به بلوغ فکری بشری میرسد؟ بر اساس این تعریف روشنفکر باید یک موجود کمیاب باشد. ممکن است این معما را با منطق و استدلال و از راه انتی نومیها حل نماییم، مگر تعریف به تفسیر نیاز میابد ، در حالیکه عریف باید خود بتواند بصورت مستقل روی پاهای خود بایستد.
قبل از اینکه به تعریف های دیگر بپردازیم به شرایط تعریف نگاه میکنیم. تعریف بصورت عمده باید حدود عام و مشترک و حدود خاص آنچه را بیان کند که تعریف مینماید. اخری دفینیندوم را متمایز و مشخص میسازند. تعریف باید تنها آنچه را شامل گردد که تعریف می نماید. زیاد چاق بودن و زیاد لاغر بودن تعریف نیز به هدف خدمت نمی نماید.
در تعریف مرتض مطهری شعور طبقاتی، ملیگرایی و پیشاهنگی بحیث مشخصه های روشنفکری دانسته شده اند و آن را میتوان در ازادیخواهی فرد خلاصه کرد.
هرسه تعریف مرتضی، ادوارد سعید و شریعتی یک چیز مشترک دارند و آن عبارت از مبارز بودن بحیث مشخصه ی اساسی روشنفکر میباشد. تعریف علی شریعتی را تنها میتوان تعریف stipulative دانست. این نوع تعریف را میتواند تعریف تحمیلی نامید. تعریف کننده این آزادی را دارد تا به تعریف مجدد بپردازد، هرگاه تعریف مستلزم عناصر ضروری یاد شده در فوق بوده و قابل دفاع باشد.
آیا مبارز بودن شرط صروری است یا شرط بسنده برای روشنفکر بودن ؟
.مرتضی مطهری روشنفکر را چنین تعریف میکرد: "روشنفكري يعني به موضع و مسئوليت طبقاتي خود آگاه بودن، با فرهنگ و شخصيت ملي خويش آشنا بودن و به روابط خود با همة انسانهاي ديگر آگاهي داشتن و سعي كردن در آگاهي جامعه و به حركت در آوردن مردم براي رهايي و آزادي ميباشد". برداشت ادوارد سعیداز روشنفکر این بود : "روشنفکر کسی است که در برابر قدرت از حقیقت دفاع میکند". از نظر داکتر علی شریعتی "شاخصه ذاتی روشنفکر اجتماعی بودن ، در کنار و در میان مردم بودن و در برابر سر نوشت یک ملت اسیر یا یک طبقه محکوم،خود را متعهد احساس کردن"
تعریف های مشخص عبارت اند از:
تعریف آلبرکامو ازروشنفکر به حیث"انسان معترض"، الوین گولدنز که روشنفکران را جمعیتی گفتاری میداند"که یک فرهنگ گفتمان انتقادی را در جامعه رواج میدهند". سقراط و افلاطون که روشنفكر را"وجدان خرده گير جوامع" میدانست.
تعریف های مشخص فوق دید خرده گیر و منتقد را ویژه ی روشنفکر میدانند. تعریف روشنفکران به جای روشنفکر به نظر نگارنده ابهام آفرین است زیرا ما در اصل یک واحد را به نمایندگی از یک دسته یا گروپ تعریف مینماییم. ما انسان را تعریف مینماییم نه انسانان را زیرا با تعریف همه ی انسانان را از سایرین متمایز میسازیم. پیچیدگی تعریف روشنفکران در این نیز است که روشنفکران به جمعیتی اطلاق میگرد د که بدون شک شامل روشنفکران به درجه های مختلف روشنفکری اند و حتی شامل آنای نیز میباشد که ممکن است تعریف روشنفکر آنها را شامل نگردد. دلیل آن این است که یک محصول فکری یک جمعیت بحیث خرد جمعی میتواند منتقد، تیز بین و... باشد، درحالیکه بر هرفرد شامل جمعیت ممکن است صدق نه نماید. به همین دلیل همواره مصون خواهیم بود تا مهفوم را تعریف نماییم .
هرگاه ما این دو دسته از تعریفها را باهم مقایسه نماییم، در میابیم که تعریف های عام خیلی فراگیر اند. همچنان میتوان لاغری بیش از حد تعریفهای دسته دوم را مورد بحث قرار داد. این لاغری موجب میگردد تا از یکسو حدود احاطه ی تعریف محدود گردند و از سوی دیگر قدرت کاربرد تعریف را کاهش دهد. به گونه ی مثال هرگاه انسان معترض را روشنفکر بدانیم، روشنفکری را به اعتراض محدود میسازیم و زمانی که موضوعی برای اعتراض وجو نداشته باشد یا امکان آن میسر نه باشد و یا اعتراض وارد مگر قابل تبریه نباشد، تعریف ما دوچار مشکل میشود. این تعریف ها به آنگونه ای که بیان شده اند، درحالیکه معرفی کننده میباشند، شرایط ضروری و بسنده ی تعریف از روشنفکر را دا را نیستند.
از نگاه پوزیتیویزم یا نیو- پوزیتیویزم تعریف باید بتواند به متغییر های قابل پیمایش تبدیل گردد. تعریف آب رابحیث ترکیب مقادیرمعیین آکسیجن و هایدروجن در نظر میگیریم . تعریف انسان از نگاه طبعیت بحیث حیوان سیاسی و یا انسان بحیث حیوان ناطق را میتوان به واحد های قابل پیمایش تبدیل کرد، در حالیکه فاقد همه شرایط یک تعریف معیاری اند. این تعریف ها را میتوان به دلیل مفهوم بودن انسان تبریه کرد.
2) روشنفکر از دید میتافیزیک
ما میتوانیم رو شنفکر را از دید میتافیزیک و ما ورای طبعیت یا الهیات تعریف نماییم. دشواریهای اساسی که ما درچنین برخورد روبرو میشویم این است که در قدم نخست روشنفکر ما همواره حقیقت اصلی و یگانه را حاضر میبیند و آخرت را بر دنیا برتر میداند. در گام دوم این روشنفکر ممکن است از یکسو همه چیز را مورد انتقاد قرار دهد و از سوی دیگر آنها را بی اهمیت بداند. مشکل دیگر این خواهد بود که روشنفکر ما بدون شک یک فرد نایاب خواهد بود.
سیماهای ترسیم شده از روشنفکر در مقاله ی " روشنفکری چیست ؟ و روشنفکر کیست؟" توسط داکتر صاحب عازم بر دسته های مختلف رو شنفکری دلالت مینمایند. روشنفکر هدایت شده و رهیا فته، رو شنفکرانی که بحیث ستارگان درخشان "، از متن جامعه روي نياز جامعه و عوامل عيني جامعه در مرحلة معيني از تكامل جامعه ظهور ميكنند اما نقش آنها بدون شك تعيين كننده در ايجاد تاريخ است.".
به مولانا ی بلخی، بیدل و سایر عرفا میتوان بحیث روشنفکران نگاه کرد، زیرا مراجعه به آثار آنان عمق فکری و بازنگری آنان را نشان میدهد.
ما باید بین رو شنفکرایدیال و رو شنفکر زندگی روزمره تمیز قایل گردیم. روشنفکر ایدیال عبارت از آن رو شنفکری است که باید باشد و رو شنفکر زوزمره عبارت از آنچه هست که ما میتوانیم داشته باشیم.
روشنفکر در واقعیت امر باید همان باشد که توفع آن میرود. باید فکرش روشن باشد. روشنی فکر را میتوانیم بصورت عمده از دو راه دریابیم: استدلال و نمایان ساختن کنهه مطلب. رو شنفکر با روشنایی که در اختیار دارد( تیز بینی) نه تنها موضوع را در تاریکی میبیند بلکه آن را تشخیص میدهد. ممکن است وی به پدیده ای برخورد نماید که برایش نا آشنا است . در چنین حالت پدیده رابر اساس چشمدید خود تعریف و توصیف مینماید. برای روشنفکر بودن دانشوری به نظرم صروری است چه این دانش عنعنوی باشد یا معاصر ، ذاتی باشد یا کسبی. زیرا آنچه برای من نا آشنا است برای یک فرد دانشمند و باتجربه ممکن است به نحوی از انحا آشنا باشد. حال میرسیم به روشفکر بحیث فردی با دانش، تیز بین و حقیقتگو. روشن فکر بصورت حتمی باید از دانش برخوردار باشد و حقیقت را بیان کند ( عناصر ضروری) . هرگاه این روشنفکر نه تواند تیز بین باشد قادر نخواهد بود که موضوع را دریابد. داشتن چنین قدرت که بتواند پدیده ای را در یک ابهام و تاریکی شناسایی نماید ، آن فرد دانشور و حقیقتگو را به روشنفکر مبدل میسازد. با چنین توانمندی فرد روشنفکر در برابر آنچه حقیقت ندارد میتواند معترض باشد، از شعور لازم برخوردار باشد و هدایتگر باشد. این چنین فرد سنت شکن نیز است. هر چند چنین چیزی نورماتیف است مگر در زندگی با آن میتوان برخورد. هرگاه این روشنفکر ما تنها حقیقت را دریافته و آن را بیان نماید و جز این کار دیگری نکند، او تنها یک ماشین پروگرام شده و فاقد احساس ، انگیزه و گزینشها خواهد بود. درحالیکه ما در مورد انسانها سخن میگوییم. و زمانی که درمورد انسان سخن میگوییم با موجودی سروکار پیدا مینماییم که محصول بستر معیین اجتماعی در گذشته و حال میباشد.
آیا از روشنفکر این توقع را باید ببریم که بداند " هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد"؟ او بدون شک میداند چه را چگونه و چه زمانی انجام دهد. هرگاه پای تیولوژی را به میدان بحث بکشانیم متوجه میشویم که حقیقت در تعبیرهای متفاوت وجود دارد وآنچه امروز حقیقت پنداشته میشود روز دیگر باطل پنداشته میشود، به اشتثنای چند حقیقت غیر قابل انکار. این راه، دشواریهای فراوان در پیش دارد.
این مشکل را باید به گونه ای حل نمود. روشنفکری که ما در نظر داریم باید عواقب کار خود را بداند. زیرا چنین امراز وی بحیث روشنفکر بصورت طبیعی توقع برده میشود. به همین دلیل در تعریف ارایه شده از سوی نگارنده این موضوع تذکر یافته است:
درتعریف عام روشنفکر عبارت از سنتشکن آگاه است که با آگاهی از عواقب آنچه انجام میدهد، به سنت شکنی میپردازد.
این تعریف مستلزم بازنگری است، زیرا سنتشکنی، شکستاندن سنتهایی را که شایستگی شکستن را ندارند نیز شامل میگردد . به عبارت دیگر اصل سنت شکنی خیلی عامگرایانه است. ما باید در تعریف روشنفکر به گونه ای مشخصه های یاد شده را درنظر گیریم.
دشواری کار این تعریف در این است که با اندک تمایل از محور انحراف مینماید و گویا اجتناب از
Charybdis در افتیدن به Scylla میباشد. این تعریف مانند هر تعریف دیگر روشنفکر را به فرصت طلبی مرتبط سازد. بر اساس تیوری انتخاب عقلی روشنفکر تعریف شده ما باید خود نفع – جو نیز باشد در غیر آن درتعریف معیاری فرد عاقل نخواهد گنجید.
در تعریف بالا روشنفکر بوسیله ی آگاه بودن، سنت شکنی و عمل آگاهانه تعریف شده اند. این تعریف عام از روشنفکر هر فرد تحصیلکرده را که باخرافات میرزمد و محاسبه شده عمل مینماید، شامل میگردد. عمل محاسبه شده عبارت ازعملی است که پس از ارزیابی نفع و زیان، نکات مثبت و منفی انجام میگردد. این عناصر تعریف را به اجزای قابل سنجش مبدل میسازند. باید متوجه بود که ما در پی تعریف روشنفکر هستیم نه در پی تعریف یک نابعه یا رهبر. به همین دلیل نیز میتوان استدلال کرد که ضروری دانستن توانایی اجرایی روشنفکر به نظر نگارنده زمانی که ما در رابطه باروشنایی یا تاریکی فکر سخن میگوییم، موردی نخواهد داشت. از سوی دیگر بهترین روشنفکر نورماتیف و ایدیال میتواند در بند شرایط زمان و مکان اسیر گردد.
تعریف ما باید برخی از مشخصه ها را مانند: بازنگری یا فقدان تعصب دارا باشد، مگر ثواب در این است که آن را به تعریف لاغر از روشنفکر واگذاریم. ضرورت دوتعریف از اینجا ناشی میگردد که با یک تعریف عام عد ه ی از روشنفکران را که بازنگر و غیر متعصب اند و یا به حقیقت دست یافته اند نادیده میگیریم. و با اتکابه یک تعریف مشخص اکثریت رو شنفکر را از ساحه ی روشنفکری بدون صلاحیت بیرون نگهمیداریم. گذشته از آن همه چیز را چون ز باله نه باید به یک زباله دان انداخت. روشنفکر تعریف شده دارای فرهنگ روشنفکری خود میباشد که مستلزم مشخصات روشنفکری و ی میباشد و بر اساس آن شیوه ی برخورد وی( شیوه ی اندیشه و عمل ) به مسایل معیین میباشد. عینیتگرایی و حقیقتگویی و بازنگری را میتوان از عناصر ضروری شیوه ی کار این روشنفکر شمرد.
هر تعریف دقیق تر و محدود تر از این تعریف را میتوان تعریف خاص یا مشخص از روشنفکر تلقی نمود.
سوال در مورد پارادگم ها باقی میماند. آیا شخصیتی را که از این یا آن پارادگم و در برابر ایدیولوژی رقیب با تعصب برخورد مینماید یا ایدیولوژی حمایت مینماید و این کار را با میتودولوژی قابل کنترول و دانشورانه حمایت مینماید، میتوان روشنفکر دانست؟ این مساله مشکلی ایجاد نمی نماید، هرگاه شخصیت نامبرده در پروسه ی رسیدن به حقیقت بدون تعصب برخورد نماید. موضعگیری جانبدارانه در صورت غیابت تعصب فکری، مانعی برای روشنفکر بودن نباید تلقی گردد، زیرا ممکن است حقیقت به جانب وی باشد.
درحالیکه امید وار سهمگیری عالمانه سایر روشنفکران هستم ،بحث بیشتر را به آینده وامیگذارم.
پایان