"باراک اوباما" ناجی آمریکا یا تجلی آرزوهای بربادرفته؟
علی عبدالی
( در حاشیه کارزار انتخاباتی رئیس جمهوری آمریکا )
اینروزها اخبار و رویدادهای لحظه به لحظه مبارزات انتخاباتی رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا حجم وسیعی از فعالیت های رسانه ای را بخود اختصاص داده است. جار و جنجال در سرتاسر آمریکا در بوق و کرنا دمیده شده و بهمین اعتباراز طریق شبکه های تلویزیونی به منازل چند میلیارد نفر در تمام دنیا رله میشود.
چند ماهی است که رقابت های درون حزبی بین کاندیداهای احزاب جمهوریخواه و دمکرات برای یکسره نمودن نزاع خانگی و انتخاب اولین فرد هر حزب جهت رقابت نهایی تعیین رئیس جمهور واحد ایالات متحده شروع شده و با اینکه هنوز بیش از شش ماه به پایان وقت رئیس جمهور فعلی، جورج بوش باقی است، با اینحال گوش دنیا را از جیغ و دادهای "دمکراسی" مدل آمریکایی پر کرده اند. تمام رسانه ها و مدیا را بخدمت گرفته اند. افکار عمومی را زیر رگبار تبلیغاتی گرفته اند، مشغله های مردم را از تصاویر و سخنرانی کاندیداها انباشته اند. کاندیداهای موجود هر کدام از سوابق درخشان خود سخن میرانند و رقبای خود ولو از هم حزبی هایشان را به اجحاف و بی لیاقتی متهم میکنند. میتینگ راه می اندازند، روزانه دهها میلیون دلار صرف کارزار انتخاباتی میکنند و از طرفدارانشان میخواهند تا پول بیشتری به صندوقهای مبارزه انتخاباتی بریزند.
خوشحالی میکنند و میخواهند پایان دوره ای از قدر قدرتی یک مهره محصول امپریالیسم هار قرن بیست و یکم را جشن گرفته و این جشن را با آغاز دوره ای دیگر و جایگزین کردن مهره ای دیگر با قدری تغییر در آرایش و دکوراسیون عجین نمایند و آنرا به مردم آمریکا و جهان قالب نموده و همه را به رقص و پایکوبی وادارند.
رشد سریع اقتصادی آمریکا در پانصد سال اخیر چنان سیر سعودی را طی نمود که ایالات متحده نه تنها کنترل اقتصادی، بلکه حتی هژمونی سیاسی – اجتماعی خود را بر بخش عظیمی از کره خاکی تحمیل نموده و از تمدنهای پیشین منجمله اروپا و آسیا بسرعت پیشی گرفت. وقوع انقلاب اکتبر 1917 و عروج یک کشور سوسیالیستی و پیامدهای پس از آن از جمله شروع و ختم جنگ جهانی دوم و بدنبال، تقسیم جدید جهان میان بلوک شرق و غرب و استیلای قدرت شوروی سابق بر بخشی از دنیا بعنوان ترمزی در مقابل پیشرویهای سریع آمریکا شد و دوران معروف به جنگ سرد، دوران حفظ بالانس و توازن قوای جهانی بین این دو بلوک غرب و شرق بود.
با اضمحلال شوروی و فروریزی سیستم سرمایه دلری در این بلوک، فرجه ای جدید برای آمریکا بعنوان تنها قدر قدرت جهان پیش آمد تا نقشه های بایگانی شده تقسیم مجدد جهان را روی میز خود قرار داده و در دستور روز قرار دهد. جنگ خلیج در سال 91 میلادی سرآغاز این حرکت جدید و ادامه آن با جنگ بالکان و سپس با اشغال افغانستان و عراق و غیره در حال اجرا و تکوین است. منتها بدنبال فروپاشی شوروی، اینبار عروج غولهای اقتصادی دیگر در دنیا از جمله چین، اروپای متحد و بدنبال هند و روسیه معادلات و بندبازیهای سیرک توسعه قدرت آمریکا را با مصافهای جدیدی روبرو ساخت. بهمین دلیل و به اعتبار همین فاکتورهای جدید نقش رهبری و تصمیم گیری مراجع قدرت و استراتژیستهای دولت آمریکا از ویژگی و حساسیت بیشتری برخووردار گشت. تلاش دو حزب رقیب در آمریکا و دست بدست کردن قدرت بطور متناوب، آن دور تسلسل رد و بدل کردن قدرت میان دو گرایش از جنبش امپریالیستی در آمریکاست که تشخیص تفاوت و تمایزشان بسیار سخت و تقریبا غیر ممکن است.
سیاست تعقیب اهداف امپریالیستی در سطح جهان، گسترش نفوذ سیاسی- اقتصادی آمریکا در دنیا، بکارگیری جنگ و سرکوب و اشغال کشورها و ایجاد ویرانی برای مردم دیگر نقاط دنیا تحت عنوان مضحکه " امنیت آمریکا " در برنامه ها و نقشه عمل های دولتهای احزاب دمکرات و جمهوریخواه بوده و هست. در داخل آمریکا تحمیل شرایط نامساعد بر طبقه کارگر و مردم محروم و کاستن ازکیفیت سیستم تامین اجتماعی، جلوگیری از حق شهروندی برای بیش از ده میلیون پناهنده که بعنوان نیروی کار ارزان مورد استثمار قرار میگیرند، طرح دسیسه و توطئه های مخوف و سازماندادن کودتا علیه دول عدم باب طبع آمریکا و جنبشهای آزادیخواهانه و اقدام به ترور و ایجاد زندانهای مخفی در نقاط مختلف دنیا، اجرای احکام اعدام، اعمال شکنجه با بهره گیری از آخرین تکنولوژی برای گرفتن اعتراف، سرکوب مخالفین و از جمله کمونیستها از جمله پروژه سازمان یافته سیستماتیک احزاب دمکرات و جمهریخواه است. در حال حاضر بیش از دو میلیون و سیصدهزار نفر یعنی ده در صد از کل جمعیت بزرگسال آمریکا در زندانها بسر می برند.
احزاب جمهریخواه و دمکرات هر کدام با انتخاب شدن رئیس جمهورشان غالبا برای دو دوره 4 ساله یعنی جمعا 8 سال، گند کار را چنان در می آورند که بوی تعفن آن نه تنها آمریکا بلکه دنیا را نیز در برمیگیرد ولی باز وقتی موعد انتخاب رئیس جمهور میرسد، بدلیل وجود فقط دو کالای نامرغوب در ویترین این بازار کاذب دمکراسی، مردم آمریکا ناگزیر از انتخاب یک آلترناتیو از میان بد و بدتر میشوند. با انتخاب رئیس جمهور جدید از هر کدام از این دو حزب، معمولا حزب حاکم با دردست گرفتن اهرمهای قدرت شرایط چهار سال آینده تمدید قدرت را فراهم میکند. این دمکراسی گندیده بورژوائی به یک رئیس جمهور افسارگسیخته در آمریکا مجال میدهد تا بمدت هشت سال با تحقیر دنیای متمدن و ایجاد جنگ و کشتار و صرف هزینه های سرسام آور مالی و انسانی برای مردم آمریکا و بقیمت قربانی شدن میلیونها انسان در دیگر نقاط دنیا و نیز اعمال سیاستهای تحمیل شرایط نامساعد داخلی، ناخودآگاه حزب رقیب را که درطول هشت سال دراپوزیسیون قرار داشته محبوب جلوه نماید
اکنون با بروزافتضاحات جورج بوش، مردم آمریکا بیشتر به حزب دمکرات سمپاتی پیدا میکنند، ولی نباید فراموش کرد که قبل از بوش، بیلد کلینتون از حزب دمکرات بمدت 8 سال رئیس جمهور بود. وی نه تنها کار متفاوتی نکرد بلکه در ادامه سیاستهای بوش پدر، سیاستهای جنگ طلبانه آمریکا را درجنگ بالکان و بقول خودشان برای پاک کردن آخرین آثار بقایای داده های سوسیالیستی، کشور یوگسلاوی را بهمراهی ناتو زیر شدیدترین بمبارانها گرفت و با برانداختن میلوسیویچ، آخرین صدای مخالف در بلوک شرق سابق را خفه کرده، خانه ها را بر سر مردم ویران و این کشور را دهها سال به عقب راندند. به ادامه سیاستهای خود در پشتیبانی از دولت اولترا دست راستی و نژادی اسرائیل درادامه سرکوب و تحقیر مردم فلسطین، برای باز گذاشتن جای پای در خاورمیانه تداوم بخشیدند. اینها و صدها نمونه دیگر از تداوم سیاستهای بهم تنیده شده این دو حزب طبقه بورژوا- امپریالیست آمریکا هستند که به تناوب فقط مهره هایشان تغییر میکند، گرنه نقشه و طرحهایشان یکی است. حال اگر چهره یکی از این کاندیداهای ریاست جمهوری قدری مهربانتربنظر میرسد تفاوت چندانی در اصل قضیه نمیکند. این مهربانیها و احیانا نیت های پاک در سیستم و در اجرای این ماموریت رقیق شده و بتدریج از بین میرود.
امپریالیسم آمریکا سیاست " نظم نوین خونین جهانی " و اجرای نقشه های آنرا به اتمام نرسانده و برای تحقق آن کماکان در تلاش است. چالش های بعد از 11 سپتامبرو پیامدهای آن از جمله عدم موفقیت در افغانستان، غرق شدن در باتلاق عراق، مصافهای جدید با ایران و سوریه و بغرنج تر شدن معضل اسرائیل- فلسطین و کلا بحران خاورمیانه و افزایش رقابتها در این عرصه ها و دهها پروژه ناتمام دیگر، بیش از هر زمان دیگر برای آمریکا، رئیس جمهور دوران جنگ و فلاکت را می طلبد. رکود شدید اقتصادی در آمریکا، افزایش سرسام آور قیمت نفت خام در جهان، پایین آمدن نرخ دلار، افزایش ناموزون قیمت مواد غذایی در جهان و لیست بلند بالاتری از این دست قبل از هر کس یقه حاکمان آمریکا را میگیرد. سهم بزرگی از تاوان این فلاکت جهانی حاصل سیاستهای اعمال شده دولت بوش و حزب جمهوریخواه آمریکاست. آینرا همه میدانند که افتضاحات منتج از این سیاستها هیچ حقانیتی به حزب دمکرات نمیدهد ولی طنز تلخ در اینجاست که در این سیستم، بناچار کاندیدای حزب دمکرات به تنها راه انتخاب مردم آمریکا تبدیل میشود.
در مبارزه انتخاباتی آمریکا که سنتا حالتی هیستیریک دارد و حدودا یکسال قبل از موعد انتخابات شروع میشود، ابتدا مبارزه انتخاباتی درون حزبی صورت میگیرد که در آن کاندیدای منتخب هر حزب مشخص شده سپس رقابت کاندیداهای دو حزب شروع میشود. در حزب جمهوریخواه که خود امید چندانی به پیروزی در این دوره ندارند، کار خود را سریع انجام دادند و با انتخاب جان مک کی منتظر دور بعدی رقابت در ماه نوامبر هستند. مک کی 71 ساله و از بازماندگان جنگ ویتنام است. شاید هم طرفداران حزب جمهوریخواه وی را به دلیل جنگجوئی وداشتن تجارب جنگی بر گزیده اند و هم بدلیل اینکه در سنین بازنشستگی قرار دارد احتمالا مشکلات داخلی و از جمله بازنشستگان را بیشتر درک کند!
در مبارزه انتخاباتی حزب دمکرات بدنبال رقابتهایی از همان ابتدا همگی کاندیداها بجز دو نفر بزودی کنار رفتند. هیلری کلینتون و باراک اوباما در صحنه مانده و به رقابت برای کسب امتیاز بیشتر بعنوان کاندیدای نهایی درستیزند. هیلری کلینتون 60 ساله سناتور منتخب نیویورک و بدلیل اینکه همسر بیلد کلینتون رئیس جمهور پیشین آمریکاست بیشتر شناخته شده است. در کارزار انتخاباتی شوهرش کلینتون را بهمراه دارد و تلاش میکند از نفوذ شخصی وی نیز در این کمپین بهره جوید، اگرچه افتضاحات دوران ریاست جمهوری وی چیز زیادی از نفوذ و اعتبار بجای نگذاشته است. نکته استثنائی در مورد هیلری، زن بودن وی می باشد این امر در تاریخ آمریکا اولین بار اتفاق می افتد که یک زن در سطح کاندیدای رئیس جمهوری مطرح شود، این مطلب خود نیز در سیستم سرمایه داری و مردسالارانه در خور تعمق است که جای بحث آن اینجا نیست. زن بودن هیلری برای بسیاری از جمله زنان در آمریکا و جنبشهای فمینیستی از جذابیت برخوردار بوده و آرای زیادی را از اینطریق از آن خود کرده است. هیلری کلینتون از سناتورهای راستگرای حزب دمکرات بشمار می آید. پنج سال قبل و در تصمیم حمله به عراق پشت سر بوش بخط شد و به آن رای مثبت داد اما اکنون که در جنگ عراق کلاه آمریکا پس معرکه گیر کرده، خانم کلینتون هم از مخالفین جنگ عراق شده و نظرسنجیها در آمریکا نشان میدهد که برای کسب آرای عموم، طرفداری از جنگ بصرفه نیست. در تعداد زیادی از ایالتها آرای اکثریت دمکراتها و مردم را از آن خود کرده ولی در موارد زیادی هم از رقیب خود اوباما عقب است.
و اما، باراک اوباما چهره جوانتر سناتور آمریکا با 47 سال سن، از ویژگی دیگری برخوردار است و آن اینکه اوباما دارای ترکیب نژادی است و داشتن رنگ تیره پوست، وی را با نسل سیاهان آمریکا تداعی میکند. نسلی که در آمریکا اگرچه خود را در ساختن آمریکای نوین سهیم، ولی قرن ها خود را در تبعیض و بیگانگی از نظر سیستم سیاسی-اجتماعی احساس کرده است. از این منظر اوباما در میان سیاهان و نسل محروم آمریکا سمپاتی زیادی بخود جلب کرده است. بعنوان کیس استثنائی دیگر، این اولین کاندیدای رئیس جمهوری در آمریکاست که از نژاد کلاسیک سفید نیست.
اوباما تا قبل از کمپین انتخاباتی اخیر چهره ای ناشناخته بود تا جائیکه حتی میدیا و برخی تحلیلگران با حالتی تردید و بعضا نیشخند در موردش اظهار نظر میکردند. اما اوباما در مسیر کارزار انتخاباتی بسرعت مطرح و معروف شد. از کسانی بود که از ابتدا با جنگ عراق مخالف بوده است. طبق اظهارات خودش خواهان تغییرات اساسی در ساختار سیاسی- اجتماعی آمریکا و تغییر سیاستهای خارجی آمریکاست. با توجه به حساس بودن موضوعاتی چون ارتباط و مذاکره با ایران، کوبا و . . اعلام کرده است در صورت بقدرت رسیدن، با این کشورها مذاکره خواهد کرد. در مسایل داخلی آمریکا نیز رفرمهایی را مطرح کرده است.
اینکه اوباما به نسل جوانتر جامعه (در مقایسه با دیگر کاندیداها) تعلق دارد، خود ترکیبی از تیره سیاه دارد و احیانا معضل تبعیض نژادی را بیشتر از دیگر همردیفانش درک می کند، بر عواقب دهشتناک سیاسی- اقتصادی و حتی انسانی جنگ در عراق و کلا خاورمیانه واقف است و با آن مخالف است، نارضائی مردم آمریکا و جهان در ادامه جنگ و کشتاررا می بیند و موافق آلترناتیو گفتگو و مذاکره با مخالفین تا توسل به گزینه جنگ است و یا خواهان رفاه و تامین اجتماعی برای آمریکائیان است خود مثبت است ولی اینها و لیست بلند بالاتری از این خواسته ها آرزوی میلیونی مردم آمریکا نیزهست.
برای توده مردم آمریکا پرهیز از جنگ و نا امنی، عدم دخالت آمریکا در جهان بعنوان قلدر وداشتن رابطه مناسب با دنیای خارج، برقراری برابری و تامین رفاه اجتماعی، امنیت شغلی و بیمه های اجتماعی، رفع مشکل مسکن و نجات بی سرپناهان و کلا برداشتن فاصله عظیم طبقاتی و تقسیم عادلانه ثروت در ثروتمندترین کشور جهان، از آرزوهای بربادرفته توده های وسیع مردم محروم است. آرزوهائی که طی سالهای متمادی و با تغییر دهها رئیس جمهور در آمریکا حسرت آن بدلشان مانده است. اکنون این توهم در بین عده زیادی از جمله جمعیت میلیونی سیاهان، مردم محروم، زنان و جوانان موجب شده تا " باراک اوباما " به تجلی آرزوهای بربادرفته اشان تبدیل شود و با گذشت زمان کسب آرایش در حال افزایش می باشد.
آرزوهای مردم آمریکا انسانی، منطقی و واقعی است. ولی در چنین سیستمی حتی اگر اوباما رئیس جمهور آن شود، چند در صد از این آرزوها قابل تحقق است؟
رهائی بشریت و تحقق آرزوهای بربادرفته در آمریکا مثل هر نقطه دیگر دنیا در گرو بدست گرفتن قدرت توسط طبقه کارگر و تنها از این طریق میسر است.
04-05-2008