نامهء سر گشاده به سازمان جهانیی مسؤل ترویج علم و آگاهی ( یونیسکو )!

 

 

 

                                    به نام  خداوند  جان و خرد !

                              کزین برتر اندیشه بر نگذرد

 

 

به ادارهء محترم نشرات ...... !

 

با درود ها و احترامات .

قرار نبود ؛ سندی که همراه با این یاد داشت به نشر سپرده می شود ؛ سرگشاده و علنی گردد .

مختصراً روشن میسازم که اینجانب تا دست چپ و راستم را شناخته ام  سرو کارم  به قلم و کتاب و تحقیق و تفکر افتاده است و در عین حال اوضاع شخصی و اجتماعی وادارم کرده تا مناظر و پیچ و خم ها و حتی نهانگاه های پر رمز و راز فراوانی را شاهد باشم و با چشمان متفاوت تر از سایران به آنها بنگرم .

من از سال 1343 خورشیدی بدین سو متدرجاً به دوش امواج رویداد ها در سرزمین خودم سوار شدم و سه دهه بعد افکارم بدانجا رسید که درین خطه ؛ کلیه جبهات گرم و سرد و باد ها و توفان های چپ و راست از برون مرز ها می آید .

بدینگونه دایرهء دید و اندیشهء من مرزها را در نوردید و به خیزشگاه های جریانات و حوادث در سراسر کرهء زمین کشیده شد . به زودی دریافتم که مقدرات در کشور من و سراسر جوامع بشری چگونه و در کجا ها شکل میگیرد و معین میشود .

در دههء چهارم کاملاً متوجه شدم که داد و واویلای شخصی وخاندانی و قبیلوی و قومی ومحلی و ملی و منطقوی نه تنها در جهان معاصر که در جهان گذشته هم ناشی از بیچاره گی و فقر شناخت ارتباطات جهانیی پدیده ها بوده و می باشد .

 آنگاه که آزمون های عظیمی از توهم و دعوی و شعار و عمل ـ در مقیاس لابراتواری ! ـ را از رویداد 26 سرطان 1352 تا « امارت طالبان » پشت سر گذاشته و نیز سفر های کوتاه اما سخت تکاندهنده و آموزنده تا اروپا انجام داده بودم ؛ این باور ژرف در من پدید آمد که بشر بودن در هر زمانی نیازمند جهان شناسی درست و روشن ؛ داشتن در مقیاس همان عصر است .

این دریافت برای من دهشت انگیز بود ؛ چرا که عصر کنونی چنان بغرنج و پر پیچ و پر مسأله است که تصور نیل به یک چنان جهانشناسی برای هموطنان من و مردم مماثل در دنیا تا حد ناممکن دشوار به نظر میرسید .

پس از رویداد 11 سپتامبر در امریکا و پیامد های آن ؛ مرحلهء کیفیی تحولات فکری در من آغاز گردید و مطالعات و تجارب چند ماهه درین برهه کافی بود تا من رسالت سهمگینی بر دوش خود بیابم و آن اینکه بائیست نتایج و داده های لابراتوار عظیم عصر در چونی و چرایی زلزله ها و توفان ها را که سر زمین من محل آن واقع شده بود انالیز کنم ؛ نگارش و تألیف نمایم . نیرویی ناشناخته چنان مرا بدینسو هول داد که انگار نفس هایم را نیز بدان مقید و مشروط  کرد .

بدینگونه ؛ پس از محرومیت کشی ها و تحمل مصایب و ضایعات شخصی و خانواده گی پیش از نقطهء عطف 11 سپتامبر ؛ اندکی بعد از آن هم ؛ همه تعلقات را گسستم  و در حالی که همگنان  من و « از ما از بهتران » دالر جارو میکردند ؛ به گوشهء عزلتی پناه بردم و یکسره وقف عشق یا جنون خود گردیدم . گویی :

من هماندم که وضو ساختم از چشمهء عشق  

                              چار تکبیر زدم  یکسره  بر هرچه  که هست

 

دو سال پیش خاکهء محصول که در آغاز سنگینی و بزرگی و گسترده گیی آن برایم قابل تصور نبود ؛ در کُل به جایی رسید . لذا شروع کردم به آزمون هایی مبنی بر اینکه یافته ها و بافته های مزبور تا کدام حد میتواند قابل فهم  واقبال باشد .

یکبار دیگر نومیدی بر گلویم چنگ انداخت و چیزی نمانده بود که دردم را به شیوهء صادق هدایت آرام کنم . ولی باز بارقهء امیدی پیدا شد . میتود های افهام و تفهیم را در سطح بشریت مورد توجه قرار دادم و نیروی هنر و تکنالوژی را درین زمینه یاری دهنده یافتم .

 بنابر این در تلاش تلفیق همهء آنها در یک اثر مقدماتی و راهبُردی شده ؛ آنرا طرح ریختم و به گونهء کتاب داستانی ـ دراماتیک پدید آوردم .

پیشتر می انگاشتم که کتاب را به همین صورت چاپ نمایم وآنگاه سینماگران و تولید کننده گان ویدیو وغیره در به تصویر کشیدن آن ؛ پای پیش خواهند گذاشت و در هرصورت یک چیزی روی خواهد داد . اما در پایان کار ؛ متوجه شدم  که  پدیدهء بزرگی  چون یک موجود زنده به وجود آمده است . اشاعهء بی محابای اثر خطرات قطعه قطعه کردن آن و چپاول و سوء کاربرد آن را به اهداف سود جویانهء  دور از آرمان و منظور اصلی ؛ در بر دارد .

 البته مطلب بر سر حقوق ابداع و آفرینش اثر نیست . در سرزمینی که « مزد گورکن ؛ افزونتر از آزادیی آدمی است » و « گورکن » برای آنکه بازارش کساد نشود ؛ خود  کار « عزرائیل » را هم انجام میدهد ؛ داشتن چنین ملاحظات و توقعاتی ابلهانه می باشد .

اما بالاخره یک مقداری امید و باور به آدمیت در سطح دنیا وجود دارد و منجمله مؤسسه ای جهانی چون یونیسکو مدعی است که برای تعمیم سواد وعلم و آکاهی و آرمانهای صلح و همزیستی و بهزیستی کار میکند و در پئ یافتن و پیاده کردن بهترین میتود ها برای تعالی فرهنگ و جهانشناسی نسل های بشری است .

 کار من هم ؛ دور از سیاست های روز و مسایل مالی و قومی و زبانی و منطقوی بوده به آینده متعلق است و به نسل های جوان و جوانتر…. کاریست ریشه ای و بشری یعنی به کافهء بشر به یکسان ربط دارد .

 غایهء اعتلا و همه گانی شدن سهل علم و آگهی در ساحهء فرهنگی و رشد یافتن و اکثریت شدن طبقهء متوسط نیک کردار و نیک پندار در عرصهء اقتصادی را دارد که متضمن به وجود آمدن و پایدار ماندن نظام های حد اکثر عادلانه سیاسی  و قضایی عمدتاً در « جهان سوم »است .

روی همان باوربه سطح جهانی ؛ من بهتر دیدم که پیرامون این اثر با مؤسسهء بین الدولی یونیسکو تماس بگیرم تا پس از ارزیابی و تدقیق در صورت مقبول افتادنش ؛ به مدد و مصارف لازم از سوی آن مؤسسه ؛ تیمی از سینماگران و هنرمندان تشویق شوند که به همراهیی اینجانب سناریوی بائیسته فراهم آورده فیلم بلندی تا حدود 100 ساعت و بیشتر از آن ؛ بسازند .

من این تماس را از طریق یونما ـ آغاز از نماینده گیی آن در مزار شریف ـ گرفته ام ؛ ولی با در نظر داشت سرعت اطلاعات و مواصلات کنونی ؛ احساس می کنم غفلت هایی در هر قدمه که هست ؛ وجود  دارد .

 همین احساس وادارم کرد تا موضوع را سرگشاده بسازم  و از اطلاع و ذهنیت عمومی بهره گیرم . چرا که یارای دویدن و به جای آوردن مراسم معمول در بیروکراسی های تا و بالایی را ندارم و قادر نیستم  به کس یا کسانی دپلومات به مثابهء دوست هم ؛ تحمیل زحمت نمایم . اصلاً ناموس کار طوری است که می باید از همهء شان محترمانه تمنا کنم که :

« مرا ز خیر تو امید نیست ؛ شر مرسان ! »

وانگهی شاید ( شاید ! ) ممکن باشد اشخاص و نهاد هایی هم در درون و بیرون از کشور پیدا شوند که آنچه را از یونیسکو توقع می رود ؛ خود داوطلب گردند .

 با تأسف که مقدور نیست بیشتراز این  موضوع را باز کنم . فقط مایلم برای افادهء اینکه به کجا قرار داشتم  و قراردارم از این سخن ابرمرد  دانش و فرهنگ کهن ما زکریای رازی مدد گیرم که به دقت ساینس فرموله کرده است :

« آنانکه از تجربهء خود می آموزند ؛ خردمندانند .

آنانکه از تجربهء دیگران می آموزند ؛ سعادتمندانند .

و آنانکه نه از تجربهء خود و نه از تجربهء دگران می آموزند ؛ ابلهانند . »

 

اینک متن نامه در زمینه :

 

به مقام محترم گرداننده گی مؤسسهء فرهنگی ، تعلیمی و تربیتی سازمان ملل متحد ؛ یونیسکو !*

 

با درود ها  و احترامات !

 

من فقط یک فرد بشرم . تنها می توانم بگویم دانشجو و حقیقت جویی در سوپراکادمی و سوپرلابراتوار تطبیقات سیاسی تا بیولولوژیی مالیکولی و روانگردانی در جهان امروز هستم که می پندارم حتی نامش برایتان نا آشناست : « افغانستان »

تنها دانشجو و حقیقت جویی در نادر ترین و نایاب ترین موزیم تاریخ  و جغرافیا  و حیات و ایکوسیستم در جهان هستم که می پندارم حتی نامش برایتان نا آشناست : « افغانستان »

تنها دانشجو و حقیقت جویی در تنورگاه و گور گاه « جنگ سرد » که برخی ها جنک جهانیی سومش نیز خوانده اند ؛ می باشم .... : « افغانستان »

تنها دانشجو و حقیقت جویی در بی امان ترین رزم گاه فرهنگ و بی فرهنگی ؛ توحش و پیش بشری و نیمه بشری و بشریت ؛ و تنها دانشجو و حقیقت جویی در جولانگاه دوزخیی نبرد های یهوه و الله و اهورامزدا و اهریمن ها و شیاطین ایشان هستم ... : « افغانستان »

این سلسله ؛ سری دراز دارد و امیدوارم نگاه انداختن های شما به آفاق در ابعاد فیزیکی و به « تداوم » در ابعاد زمانی چیز های دیگر را هم برایتان مصور و مجسم  سازد .

میدانم که شما به این سوپراکادمی ها  و سوپرلابراتورها پشیزی هم ارزش قایل نیستید و شاید هم حق با شماست ؛ چه با اینکه تمام اینها واقعیت دارد اما با کمال تأسف در آنها چندان دانشجو و حقیقت جویی نیست و ای وائ ! ؛ که شاید تنها دانشجو و حقیقت جو در آن من بوده ام  و یا هم حتی من نبوده ام و من هم نیستم  ؟!

یک دلیل دیگر هم هست . از آنجا که دربست سازمان ملل متحد یک واقعیت ماورایی نیست ؛ لذا طبعاً با ماورا ها نباید کار ماورایی داشته باشد . و موسسهء محترم شما که لااقل به اندازه چند مسجد و کلیسا به جهان خدمت کرده است و میکند ؛ نیز از این قاعده مستثنی نمیتواند باشد .

در حالی که مؤسسهء ملل متحد ؛ خود به حدی تکامل نکرده است که مثلاً « اعلامیهء جهانی حقوق بشر » را به « اعلامیهء جهانی حقوق و وظایف بشر » تعدیل کند و تعالی بخشد ؛ و به جایی نرسیده است که خود را از مافیاها و مفاسد جانورانه پاکیزه کند ؛ از بخش محدود و پس پسکیی آن چون یونیسکو واقعاً انتظار دیگرهم نمی توان داشت !

 

جناب محترم !

 

حتماً آگاهید که پس از واپسین رویداد های جنگ سرد درافغانستان و دنباله های آن تا سقوط شوروی و از هم پاشیدن دیوار برلین ؛ حد اقل سوپرپیامبری پیدا شد و « ختم تاریخ » بشر را نوشت و اعلام کرد و این کار را به مراتب آسانتر از پیامبر آخرالزمانِ الله اکبر( ج ) در زمینهء « ختم ادیان و رسالت ها » انجام داد .

مگر من از سر بدبختی در تحقیقات و تتبعات خود دریافتم که آنچه جناب فوکویاما  به کشف آن نایل گردیده شاید « پایان تاریخ » هست ولی « پایان تاریخ » یک موجود هنوز بشر نشده ! چون در واقع تاریخ بشر تاکنون به درستی « آغاز » نگردیده است .

به این حقیقت  در تئوری های  ولتر و مارکس و امثال آنان شاید اشاراتی شده ولی ثبوت آنرا سوپر اکادمی ها  و سوپر لابراتواری های  افغانستان ـ و آنقدر ها هم نه صرفاً افغانستان !  ـ به دست داده است !

به هر حال زیاد  درد سر تان نمی دهم ؛ یافتهء من مشعر است که بشر شدن و بشر بودن موجود حیهء دوپا مستلزم جهانبینی و جهانشناسی داشتن است ؛ مستلزم آنست که آحاد بشری به دینامیزم ادراکی و احساسی و روانی ای برسند که خویشتن را چون سلول های یک موجود حیه بیابند و اجتماع  را تمامت این ارگانیزم . آنان باید کم ازکم  بام خانهء خویش « لایهء ازون » را  قبول نمایند  و چار دیوار منزل خویش مرز های اتمسفیر زمین را .

در فاز نخست مسلماً عقلی موجود شده نمی تواند که بشر چاردیوار باشگاه  و حریم امنیتیی خویش را « مرز های  منظومهء شمسی » بداند !

چون نزدیک به 60 سال عمر دارم  و پدرم به هر دلیلی در همین روز های عمرش مُرده بود و معمولاً هم سایر بشرواره های ما بیش از این توقع زنده بودن ندارند ؛ از این جهت شخصاً  باکی ندارم که مؤسسهء فخیمهء شما از آلوده گی ها  و مفاسد  مافیا های پیش بشری تا حدود ممکن منزه هست یا خیر ؛ که در غیر آن صورت احتمالاً این نوشته « گور نامهء » من خواهد بود .

به هرحال ـ چون در تمام عالم : خانه ایکه در آن باید « کسی » باشد همین خانه ( یونیسکو ) است ؛ مختصراً به عرض می رسانم  که من با شاگردی در آنچه گفته آمدم با « نان قاق » و وضعی چنان شاق که می پندارم درک و احساسش چندان آسان نیست ؛ به یک « جهانبینی » و « جهانشناسی » دست یافتم که اگر قرار است موجودات بشر نام حالیه  واقعاً  بشر شوند ؛ می باید  به آن  برسند ؛ و همه « جهان گُمی » های دیگر را که به چار و ناچار تاکنون پناهگاه عقلی  و  روانیی خود ساخته بودند ؛ اندک اندک  دور بریزند .

درین زمینه خاکه های آماده شد ؛ ولی با کمال تأسف دریافتم که دماغ های نازنین اکادمیک هم آنرا به سهولت جذب کرده نمی توانند . من سعی ها کرده ام  و هنوز می کنم که نقص را در خود ؛ در قلم ؛ در زبان  و در ادبیات خویش بیابم  و چیز هایی هم یافته ام . اما  نه در حدی که لازم  و سازنده هست !

وانگاهی ؛ مگر بشر به دلیل « دومین سیستم علامات » بشر نیست و مگر میشود تمام مفاهیم را توسط زبان اقیانوس و جنگل انتقال و تعمیم داد . چه قدر در احاد بشری ثروت « دومین سیستم علامات » که اینک تا زبان های ویژهء برنامه نویسیی کمپیوتری ... هم دامنه پیدا کرده است ؛ وجود دارد ؟

ولی باید راهی یافت شود که فقیرترین آدم ها از لحاظ  ثروت سیستم های علامات  و زبان های گوناگون بشری هم بتوانند ؛ به آستانه های این جهانبینی و جهانشناسی که گفتیم خود را برسانند و حتی الامکان این منزل ها را با شور و لذت طئ کنند !

من به برکت ریاضت های متواتر ؛ به میتودی مختلط و قسماً ابداعی در زمینه دست یافته ام و البته هیچگونه داعیهء انحصار طلبی و فلیسوف مأبی و پیامبری ندارم . جهانشناسیی من خود میگوید که : ابلهانه ترین چیز در عالم تکامل سخن گفتن از « پایان » است !

خلاصه حاصل این ریاضت عجالتاً کتابی است با عنوان اصلی :

« فقط به دنبال یک گوهر اصیل آدمی »

و عنوان فرعیی « 101 زینه برای تقرب به جهانشناسیی ساینتفیک »

امیدوارم کسی از این شوک موتاسیون آور شاخ در نیاورد : افغانستان و ... و جهانشناسیی ساینتفیک !!!؟

میتود آموزشی و تقویت ذهنی و روانی بدین منظور؛ حالا در ویرایش اول در کتابی نزدیک به 500 صفحهء متوسط پیاده شده است و می انگارم فیلم ها و سریالگونه هایی در حد 50 ـ 60 ساعت به ساده گی میتواند از آن درست گردد و اگر دایرکتران و هنرمندان پر قدرتی خلاقیت های هنری را بر آن بیافزایند محصولی کمیتاً  و کیفیتاً بزرگ و بزرگتر هم از آن به دست خواهد آمد و یونیسکو ( و بشر ! ) می تواند در همه قاره ها از آن بهره گیرد .

البته اینها عقیده و سخن من است تا عقلا و خردمندان را چه مقبول افتد و چه در نظر آید .

به هرحال از اینکه به خود حق دادم ؛ منحیث بشر بر بشر و بر نهاد بشری ای در جهان عجیب و غریب امروز ندا در دهم ؛ در صورت لزوم دید شما ؛ معذرت میخواهم .

 من نگرانی ها و گفتنی های دیگری هم دارم که مقداری را خردمندان می توانند به نیکویی  و چه بسا بهتر از من حدس بزنند .

طبعاً آرزو دارم برای من آینده وجود داشته باشد تا بتوانم کارم را به جایی برسانم .

 برای بشریت  ؛ برای بشریتی که تاریخش هنوز به درستی آغاز نشده است ؛ آینده تا بیش از میلیارد سال وجود  دارد !

        

                                                  با تجدید درود ها و احترامات .

                                                  افغانستان ـ محمد عالم افتخار

                                                                 2/7 /2008

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاورقی :

(*)  بخشبندی  و اختصاصی کردن علم  و هنر و سازمان و اجتماع ... دارای ارزش و بارآوری نسبی است . مطلق انگاشتن آن و در نیافتن حدود معنا و مفیدیت یک تشعب و تخصص دشواری ها و زیان های جدی به بار می آورد .

بدین جهت تقسیم وظایف  و منشعب بودن قسمت فرهنگی  و آموزشیی سازمان جهانیی « ملل متحد »  به « یونیسکو »  و « یونیسف » از منظر طرح و هدف بالا ؛ نباید موجب این توهم شود که خطاب من تنها به یونیسکوـ در مفهوم اخص ـ میباشد .

این خطاب در عین حال به یونسیف نیز هست . مخصوصاً که بنای کار حتی نه بر طفل و کودک و جنین بلکه اساساً بر« گوهر آدمی » است . این گوهر به بیرحمانه ترین و جاهلانه ترین و مافوق وحشیانه ترین صورت در همان کودکی ـ دوران یونیسفی ! ـ است که آسیب می بیند .

درست کودکان آسیب دبده گوهراند  که ؛ بالاخره مردان و زنان و آحاد و سران و رهبران جوامع می شوند .

 در نتیجه جوامع آسیب دیده گوهر ؛ بیمار و صاحب رفتار ها و کنش ها و منش های ناهنجار و بد هنجار پدید می آیند و آنگاه است که ملل متحد و دولت ها و فلاسفه و دانشمندان داد و واویلا به راه می اندازند که چرا چنین است و چرا چنان نیست ، بایستی چنین باشد و بایستی چنان باشد !...

یاد داشت :

به تمام مؤسسات نشراتی و وسایل اطلاعات جمعیی افغانی و همفرهنگان افغانها در سراسر دنیا خاطر نشان میگردد که اگر این سند را به مثابهء یک سند ملی و سند حوزهء فرهنگی خویش دیده و واکنش شایسته را در قبال آن انجام دهند ؛ نه اینکه پشیمان نخواهند شد بلکه برگ برندهء معنوی و غرور انگیزی در دست خواهند داشت . اولین گام این واکنش شائیسته رسانیدن مفاهیم و اهداف این سند به کلیه مخاطبان شان میباشد . منتها در چاپ و پخش ـ به ویژه در زبان هایی چون انگلیسی و روسی ... ـ بایستی دقت نهایی مراعات گردد .

 

 

 

 

  


بالا
 
بازگشت