زردادی

     

همه جا حضور داری

 

تو بخواب ودر خیالم همه جا حضور داری

چقدرقشنگ هستی چقدر غرور داری

تو بصبح یک بهاری چو شعاع سبز خورشید

بدرون دل دویدی آه چقدر زور داری

همه حجره های تاریک همه گوشه های متروک

زتو همچوسایه لرزند تو چقدر نور داری

همه برگهای زردم همه شاخه های خشکم

زتو سبز گشتند از سر تو بگو چه سور داری

زنگاه  آتشین  وشرر لبان  داغت

چو کباب گشت قلبم چه شرار وشور داری

به یقین که دیده باشی اثر گداز عشقت

تو اگر بشرح حالم کمکی مرور داری

تو بیا که یک شبی را بخیال هم نشینیم

که ببینمت زنزدیک که چه طرح دور داری

تو بیا که داستانم زتو رنگ تازه گیرد

توبیا بگو به (محسن) نظری چطور داری؟

 

    ...می ارزد

دهن داری که درخوبی بخندان پسته می ارزد

لبانت لعل ویاقوت جهان را بسته می ارزد

قدت از سرو برده گوی سبقت را برعنایی

گلاب عارضت در باغ مرسل رسته می ارزد

شرار چشم بادامی وتاب تیر مژگانت

به دلهایی زهجر نازنینان خسته می ارزد

پریشانی زلفانت بباد صبح نوروزی

تمام خواطر مارا به خیز وجسته می ارزد

سر شب تا سحر باتو خیال خام می بافم

بگو کاین مشغله شب تاسحر بنشسته می ارزد!

تو از باغ فلک گلدسته های ناز می چینی

ومن یک لاله دل دارم که صد گلدسته می ارزد

اگر در دو نمی ارزد شراب عشق در پیری

یقین دارم که دربی آبی اش آهسته می ارزد.

تمام شعر ناب ونادر (زردادی) ، سر تاپاه

بوصف همچو تو یک دختر شایسته می ارزد.

 

 

 

تو بهتری

قسم به حور که تو بهتری زحور وپری

تویی کرامت انسان شرافت بشری

تویی نسیم بهاری به کشتزار امید

تویی لطافت غنچه نجابت سحری

تویی شگوفهء پربار شاخ فصل بهاران

تویی شمیم محبت (شامامه) پدری

تویی سپیدهء فصل حیات بخش وصال

توهم مسیر قضا در توافق قدری

تورا بدیدم و در هالهء خیالاتم

چنین نمود که تو آفتابی یا قمری

به کاه عمر هدر رفته ام بدون خودت

تویی چو خرمن دانه ویا چویک شرری

چگونه گفت تورا کای عزیز ناز دلم

چه میشود که زغیر من از وفاگذری؟!

چه میشود که خیالا ً کنار من باشی

و از کرم بکنی سوی سایه ام نظری

برای (محسن زردادی) گاه زمزمه ها

تو چون فرشتهء الهام بخش شعر تری.

                          م.زردادی

 

                               


بالا
 
بازگشت