زردادی
دو غزل بهاری :
1- سخن شاعرانه
درموسم بهار زشعر وترانه گوی
از راز وازنیاز زمان وزمانه گوی
احساس پاک وسورهء یأس وامید را
بیباک وبی حیاء وحجاب وبهانه گوی
ازباغ وازشقایق واز لاله وگلاب
ازشاخ پرشگوفه وجوش جوانه گوی
اززوجهای قمری وقاز وقجیر وقو
وازجوجه های زرد لب آشیانه گوی
ازدختران نازک گلبرگهای خود
ازعشق خود بیامده وخود سرانه گوی
سیمین تنی که دختر دنیای آرزوست
گر نازکرد ،هیچ توچون وچرا نگوی
خواهی صدف بیاری بکف از شنا مترس
زن را همیشه ناز ده ونازدانه گوی
حرفی که پشت پردهء دل را تکان دهد
درلابلای یک غزل عاشقانه گوی
علم وهنر بکار بیاید به روزگار
درشب سخن زکار وزبار شبانه گوی
(محسن) تولاف طاعت وتقوا چه میزنی
در بزم شاعران سخن شاعرانه گوی.
2- عشق طلایی
شراب شعر مراشیرهء کتاب مگوی
چکامه های مرا سنگ آفتاب مگوی
میان خانهء دل دشتهای خشک وصال
سراب را به تمنای دیده آب مگوی
حباب سرد وجودم وبال گردن اوست
من از گذشته نگویم تو ازحباب مگوی
حساب عمر من از فصل تو شود اغاز
به آنچه بیتو هدر میرود حساب مگوی
ز ایل آتش لبها وشعله های نگات
که ماهرانه دلم میکنند کباب مگوی
طلایی است سراپای عشق من باتو
بشوخی شبنم گلواژهء شباب مگوی
خمار چشم تو کاری تر ازهزار شراب
اگرچه خوب خرابم مرا خراب مگوی
به محفلی که بهار است وعیش ونوش ونشاط
تو را قسم به خدا سخن از حجاب مگوی
بیا! تمام گناه ازمن وثواب از تو
به آنچه نیست خطا کار ناصواب مگوی
بگفتمت که تورا همچو جان خود خواهم
اگر نگویی بلی جان من جواب مگوی
برای (محسن زردادی) هرچه میگویی
بگوی! لیک فرو در خیال وخواب مگوی.
زردادی