آصف رها
به استقبال از نشر گزینۀ مقالات
خرمن خوشه ها
گزینۀ مقا لات
نویسنده: خوشه چین
درزنده گی مطالعۀ دل غنیمت است
خواهی بخوان خوا مخوان ما نوشته ایم
درکویرروزگار
"چون عنقازپروازبازماند"
"جفای نول گنجشکان کشیدن"
خوانندۀ عزیز:سطورتحریرشده زیرهیچگونه ار تباط به گذشته سیاسی شخص مورد نظرنداشته بلکه بر داشت شخصی از ده سال همنشینی و معرفت در دیارهجرت با وی است.
آ یا تولد انسان در ظلمت شب و یا در پرتوخورشید، تأ ثیری در روال زنده گی و شخصیت وی دارد؟ این راز را میتوان در حا شیه ای زنده گی مردی جستجوکرد که در انبوه از حوادث چون درخت سرو سربلند و پایدار مانده ود رتنور روزگار چون زوالۀ خمیر بارها چکیده وسوخته است.
آ نشب( 1326 خورشیدی ) عابده ای درکنج خلوت زجه کنان انتظار شکرانه ای را داشت که نه ماه تمام برایش ریاضت کرده بود، لحظاتیکه آفتاب جهان تاب اشعۀ نوری اش را از سوراخ کوچک خانه به درون تیرمیکشید، دامنش با بزرگترین موهبت خداوندی پرشد. طفل به دنیا آمد و برای اولین بار اتمسفیر آلوده ازکینه وفتنه را بمشام کشید وبه پاس شکر گذاری از خدای بی نیاز عبد الشکور نام گذاشته شد. این فرزند دیار رنج و زحمت که تازه خزیدن را درزمین پر ازشیشه امتحان میکرد پدر این طلایۀ دارزنده گی را ازکف داد وآسمانش بی ستاره شد و هنوزجای بیل درقبرپدرنمایان بودکه مادررا به حساب بیوه خانواده درچنگال پدراندر« بچه کاکا» اسیردید وازباغ محبت مادری فقط گاه وبیگاه چندعددبوسه،دزدانه میچید. از آ نجا ئیکه کسب سواد و دانش معمول دیار کوهدامن بود، این بچه کوچه ها و پس کو چه ها، راه مکتب را درپیش گرفت و گوشش برای اولین بار طنین زنگ مدرسه را استماع کرد. شکورکه هنوز دورۀ طفولیت را تکمیل نکرده بود. گاهی به جرم مکتب رفتن سلی( محبت) پدراندروبرادراندررا وگاهی به جرم غیابت چوب((تهذیب)) استاذ را نیزبه هدیه میگرفت.
این موجود که وجودش برای خودش بیگانه بود. گو ئی خدای کریم فقط دو چشم گرد چون دونقطه سیاه حک شده در روی سنگ برایش کرم کرده بود، تابدی هارا اخذ و به کا سۀ سر ثبت نماید.
سالهای جوانی فرا رسید، شکور این جوان برخاسته از کویر رنج ومحنت برای بیرون رفت از نا ملایمات روز گار راه مبارزه و مقابله را در پیش گرفت و درجستجوی منابع و راه های شد که از منافع قشر خودش دفاع نماید. بدین منظور سالهای سال در مزرعۀ سیاست خو شه چینی کرد. اما خو شه ها قوده و خرمن نه شدند. مدتی گوشه نشینی و زمانی باز به میدان آ مد، میدانیکه اینبار تهی از مردان راستین بود. آ ن تمثال ها به تاریخ پیوسته بودند ودیگر عنقائی در فضای عیاری وجوانمردی بلند نمیشد.
چون عنقا زپرواز باز ماند جفای نو ل گنجشکان کشیدن
عذاب روز گار چون سایه دنبالش میکرد، در قمار زنده گی با زنده شد و بجرم محکوم شد که در مخیله اش نمیگذ شت. این مرد پاک باز و پاک دل را تا جایکه معرفت دارم، سکه یک رواست، به قول خود استاده و حتا با حریفان با مروت است. آنچه در امکان دارد از دوستان و هم نوعان خود مزایقه نکرده. با امکانات کم کارهای بس بزرگ را بعهده میگیرد.
همت عالی ندارد همچو سوزن هیچ کس
با وجود تنگ چشمی پرده پوش عالم است
او با هرکس که طرف شد مگر در آ نطرف چیز دیگری می گذشت . در گرداب احساسات خودش غرق شد و چون پهلوانی از عقب تیر خورد و بالاخره به خود افتاد مطالعه و کتاب را بهترین دوست یافت. دلش را برای توده ها باز کرد و دست به قلم برد و سفرنامۀ پر ازحوادث و جنجالی اش را که تمثال خوبی برای نسل جوان دوراز میهن است، با کلمات ساده و معمول زمان خامه ساخت. این بار به جای میدان خشک سیاست. سری به سبزه زارعلم و معرفت زد و بار دیگر خوشه چینی کرد، یکه یکه چید، دسته دسته قوده کرد و از قوده ها پشتاره و با لاخره (( خرمن از خوشه ها)) ساخت.
من نه تنها مطالعۀ مجموع مقالات وی را که هرکدام داستان کوتاه اززنده گی سیاسی ،اجتماعی وفرهنگی کشورما است برای نسل جوان توصیه مینمایم،. آ رزو دارم تاروزی هرکدام شان مردان میدان مبارزه بخاطر نجات وطن و سعادت انسان بینوا و بیچارۀ باشند.
با احترام
کشور شاهی هالند
تاریخ: 9/4/2008 میلادی