راحله یار
مخمس
قهرمان داستانم
آرزو می سوزدم آیینه وار
چشم می دوزم به باران بهار
خیره می بینم که همچون آبشار
از پس ابرسیاه ِ روزگار
خنده های دلکشی دارد بهار
گفته بودم پای نگذارم به باغ
دیگر از گلشن نمی گیرم سراغ
داده ای باغِ قناری را به زاغ
باز می بینم که پای چوب دار
خنده های دلکشی دارد بهار
خلوتِ باران شرارم می زند
در دل آتش قرارم می زند
بوسه های آبدارم می زند
عشق می گردد مرا آموزگار
خنده های دلکشی دارد بهار
خرمن زلفم پی ِافسونگری
حلقه حلقه شد به ناز و دلبری
بسته آذین با خط خاکستری
درسماع هوی هوی لاله زار
خنده های دلکشی دارد بهار
باغ معشوق جوان آورده است
شورعشقی ارمغان آورده است
طاقتم را در فغان آورده است
تاک پیچیده به اندام چنار
خنده های دلکشی دارد بهار
گل به سوی من تبسم می کند
نرگسی با من تکلم می کند
بلبلی با من تفاهم می کند
شوق می ریزد به چشمم سبزه زار
خنده های دلکشی دارد بهار
تا قناری همزبانم می شود
در پی آهوی جانم می شود
قهرمان داستانم می شود
ضرب شصت آرشی دارد بهار
خنده های دلکشی دارد بهار
عاشقی درمن تهاجم می کند
موج خیزی وتلاطم می کند
من مرا در پرتوش گم می کند
گریه آویزد غرورم را به دار
خنده های دلکشی دارد بهار
دل به هر نوروز یارم می شود
درخیالات بهارم می شود
آلبالو گوشوارم می شود
سیب می خندد به سودای انار
خنده های دلکشی دارد بهار
گریۀ باران خرابم می کند
ناگهان غرق شرابم می کند
قطره قطره قطره آبم می کند
زندگی بی عاشقی نآید بکار
خنده های دلکشی دارد بهار
در میان شعله مستی را ببین!
در بیابان گل پرستی را ببین!
در محبت پیشدستی را ببین!
بی خیال از طعنه های نیشدار
خنده های دلکشی دارد بهار
من اگر مستم تو معذورم بدار!
عاشقان را در بهاران واگذار
سربه دارم سر به دارم سر به دار
می شوم دلواپس و امیدوار
خنده های دلکشی دارد بهار
راحله یار