پرتونادری
تصویرآفرینی در شعر رودکی
رودکی شاعری است با تخیل بلند و حافظهء نیرومند. با زبان ساده و روان و به دور از پیچیده گی های لفظی. واژگان عربی در شعر او کمتر راه دارند. باور داشت های مردم،ضرب المثلها و فرهنگ خراسان اسلامی در شعر او بازتاب گسترده یی دارد. ذهن شاعرانهء او درهمهء اجزای طبیعت ،زنده گی و جهان پیرامون حلول می کند. از این نقطه نظر او شاعری است صمیمی که نه تنها به محیط پیرامون؛ بلکه با جهان درونی ،زنده گی ،زبان و چگونه گی روزگاری که در آن زیست می کند، تعهد نشان می دهد.
پند،اندرز،حکمت، زیست شادمانه ، بی ثباتی زنده گی ، توصیف نصربن احمد سامانی، ابوالفضل بلعمی و شماری از امرای دیگرخراسان، بیان اندوه و درد های خودی، توصیف جلوه های رنگ رنگ طبیعت،توصیف شراب؛ مضامین عمده ء شعر او را تشکیل می دهند.به تعبیری رودکی نه تنها باغیست پر درخت؛بلکه به جنگل بزرگی می ماند با درختان گشن بیخ و انبوه شاخه. با دریغ که بخشی بزرگ این جنگل پدرام را آذرخش روزگاران گرفته است.
اساساً دوران او دوران ستایش طبیعت است.طبیعت در شعر این دوره حضور گسترده یی دارد . شاعران نه تنها مستقیماً به توصیف طبیعت می پردازند ؛بلکه در صورخیال خویش از اجزای طبیعت به میزان زیادی استفاده می کنند و آن اجزا را با صفات انسانی پیوند می زنند.
سخن گفتن اندرباب چگونه گی شعر رودکی کار دشواریست. برای آن که از آن همه سروده های شعر اندکی از او بر جای مانده است.
هر حکم و هر نتیجه گیری در پیوند به رودکی از دایرهء همین شعر های باقی مانده بیرون نمی شود. این در حالیست که در مورد انتساب پاره یی از شعر های آمده در دیوان او شک وتردید وجود دارد. غیر از این آن چه که رودکی سروده و امروزه در اختیار ما نیست دیگر به تاریخ پیوسته و ما نمی توانیم بر بنیاد آن چیزی بگویم.
حالارودکی شاعریست با همین یک هزارو اندی بیت و شاید هم کمتر از این.
با این همه از همین مقدار شعر های باقی مانده روشن می شود که او درشعر فارسی دری در جایگاه بلند و باشکوهی ایستاده است که شاعران بزرگی او را به استادی ستوده اند .از این بهتر جایگاهی برای شاعری نمی تواند وجود داشته باشد که امروزه از او به نام پدرشعرفارسی دری یاد می شود.
دکتر شفیعی کدکنی درکتاب« صور خیال درشعرفارسی » رودکی سمرقندی را نمایندهء تمام عیارشعرعصر سامانی و اسلوب شاعری سدهء چهارم می داند. او در پیوند به چگونه گی شاعری او می گوید:
« خیال شاعرانه در دیوان اوبیش و کم درقلمروعناصر طبیعت سیر می کند و آن گاه که از نفس طبیعت سخن می گوید او را بیشتر با انسان و طبیعت جاندار می سنجد...عناصر خیال او را دروصف طبیعت بیجان،انسان و جانوران دیگر که دارای حس و حرکتند تشکیل می دهد و همین امرسبب زنده بودن طبیعت در شعر اوست.»
تشبیه پایهء اصلی صور خیال رودکی را تشکیل می دهد. این تشبیه بیشتر تشبیه حسی است که پاره یی از طبیعت یا هستی محسوس دربرابر پاره یی دیگرآن قرار می گیرد.گاهی تشبیهات در شعر های رودکی ذهنی تر می شود. به این معنی که درچنین تشبیهاتی یک طرف تشبیه و گاهی هم هر دو طرف تشبیه را مفاهیم انتزاعی تشکیل می دهند.البته چنین تشبیهاتی در شعر های رودکی چندان زیاد نیستند و برخی از پژوهشگران در مورد انتساب یک چنین شعر هایی به رودکی شک و تردید نشان داده و آن را بیرون از اسلوب تصویر سازی او می دانند.
به گفتهء دکتر کدکنی« به دشواری می توان درمیان صورخیال اوتصویری یافت که امر انتزاعی را به امر انتزاعی پیوند داده باشد و تشبیهی از جنس این که طرب را در دل به دعای مستجاب مانند کند بسیارکم دارد.»
کدکنی به همان خمریهء معرف رودکی ( بیارآن می که پنداری روان یاقوت نابستی) اشاره می کند که در آن تشبیهات از حالت حسی آن سو تر دامن می گسترانند. برای آنچه گفته آمد نمونه هایی می آوریم:
طرفین حسی
در این شعر ها هر دو طرف تشبیه متشکل از اجزای محسوس طبیعت است.
یخچه می بارید از ابر سیاه
چون ستاره برزمین از آسمان
*
ساقش به مثل چوساعد حورا
پایش به مثل چوپای مرغابی
*
همچو چشمم توانگر است لبم
آن به لعل،این به لولوی شهوار
*
جوان چون بدید آن نگاریده روی
به سان دو زنجیر مرغول موی
*
دشمن ار آژدهاست پیش سنانش
گردد چون موم پیش آتش سوزان
*
بر کنار جوی بینم رستهء بادام و سرو
راست پندارم قطار اشترانی آبره
*
شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود
شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود
*
بر رخش زلف، عاشقست چون من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است ومن بر خار
در این شعر رودکی خود یا عاشق را به زلف یار همانند می کند. وجه شبه در میان همان بیقراری هر دو طرف است . او در این شعرصفت بیقراری عاشق را که یک صفت انسانی است به زلف می دهد. در حالی که در نمونه های پشین تنها طبیعت بود که در برابر طبیعت قرار داشت. این شعر یکی از شعر های نادر رودکی است که در آن استعاره یی نیز به کار رفته است. در این جا« گل» استعاره ییست برای روی معشوق.
چون برگ لاله بوده ام و اکنون
چون سیب پژمرده بر آونگم
در این شعر رودکی روزگار جوانی و پیری خود را با یک دیگرمقایسه می کند که درروزگاری جوانی چنان برگ لاله یی باطراوت بوده و امروز به سیب پژمرده یی آونگ شده می ماند. در این بیت رودکی درضمن تصویر سازی شاعرانه به یکی از عادات مردم نیز اشاره می کند.در گذشته هاخانواده ها در پاییز آن گاه که حاصل باغهای شان را بر می داشتند، سیب های سالم، سرخ و بزرگ را با تار هایی ازسقف خانه های شان می آویختند. سیب ها تا موسوم زمستان سالم می ماندند. آنها بوی سیب را به سلامتی خود سودمند می دانستند. تا چند دهه پیش چنین رسمی در ولسوالی کشم ولایت بدخشان نیز رواج داشت. چنین سیب هایی با گذشت زمان پژمرده می شدند. رودکی چنین تصویری از پیری خود به دست می دهد، سیب پژمرده یی آویخته .
کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار
زیبق چو آب بر جهد از ناف آبدان
البته در دیوان او می توان چنین نمونه هایی را به فراوان می توان دید.
طرفین حسی و انتزاعی
در این نوع تشبیهات سهم ذهنی شعر به مقایسهء شعر های که هر دو طرف تشبیه حسی است، بیشتر می باشد. برای آن یک طرف تشبیه را یک مفهوم انتزاعی تشکیل می دهد. رودکی در چنین تشبیهاتی است که طبیعت را بیشتر در پیوند به صفات انسانی و جانوران توصیف می کند. در چنین شعر هایی او، طبیعت بیشتر زنده و پویا به نظر می آید.
مرا جود او تازه دارد همی
مگر جودش ابر است و من کشتزار
در این شعرجود، که یک امر انتزاعی است به ابر که یک امر محسوس و مادی است تشبیه شده است. ابر می بارد و کشتزار سر سبز می شود و به حاصل می رسد. جود ممدوح نیز زنده گی و آفرینش های شعری شاعر را سرسبز می سازد.
مار است این جهان و جهان جوی مارگیر
از مار گیر، مار بر آرد همی دمار
جهان که یک امر انتزاعی است به مار تشبیه شده است. می گویند زنده گی هر مارگیری هر چند ماهر هم باشد. روزی با نیش ماری درهم پیچیده می شود. به همان گونه آن کی پیوسته در تلاش جهانگیری است سر انجام این جهان و این همه داشته خود چنان ماری سبب هلاکت او می شود.
زمانه اسب و تو رایض،برای خویشت تاز
زمانه گوی و توچوگان برای خویشت باز
زمانه امر انتزاعی به گوی که یک شی محسوس و مادی است تشبیه شده است. یعنی یک طرف تشبیه انتزاعی و طرف دیگر آن مادی و حسی است.
این غم که مراست، کوه قاف است نه غم
این دل تراست، سنگ خاراست، نه دل
غم امر انتزاعی به کوه تشبیه شده است. در مصراع دوم دل و سنگ خارا هردو حسی اند.
نمونهء دیگر
ای روی تو چو روز دلیل موحدان
وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
طرفین انتزاعی
در این نوع تشبیهات شعر های حالت ذهنی تری پیدا می کنند. دیدیم که شعر های رودکی از تشبیهات محسوس به تشبیهات نیمه انتزاعی و در مرحله ء به تشبیهات انتزاعی تحول پیدا کرده است. همین تشبیهات انتزاعی است که گاه گاهی استعاره نیز در شعر های رودکی چهره می نماید.
چون روز علم زند به نامت ماند
چون یک شبه شود ماه به جامت ماند
تقدیر به عزم تیز گامت ماند
روزی به عطا دادن عامت ماند
در این رباعی روز به نام و تقدیر به عزم تیزگام تشبیه شده است و بدینگونه هر دو طرف تشبیه انتزاعی است.چنین شعر هایی با چنین حالت انتزاعی در دیوان رودکی زیاد به نظر نمی آیند. به همین دلیل گاهی در انتساب چنین شعر های انتزاعی به رودکی تردید نشان داده شده است.
بیا که گویی، اندر جام مانند گلابستی
به خوشی گویی اندر دیدهء بی خواب خوابستی
سحابستی قدح گویی و می قطرهء سحابستی
طرب،گویی، که اندر دل دعای مستجابستی
اگر می نیستی، یک سرهمه دلها خرابستی
اگر درکالبد جان را ندیدستی، شرابستی
در این شعر، دربیت نخستین شراب به خواب و در بیت سوم به جان تشبیه شده است. می دانیم که خواب و جان دوامر انتزاعی اند و شراب محسوس و مادی. اما در بیت دوم هردو طرف تشبیه انتزاعی اند.یعنی طربی که به اثر نوشیدن شراب در دل پدید می آید به دعای مستجاب همانند شده است
رودکی زمانی که پدیده های بی جان طبیعی را صفات انسانی می دهد و بدینگونه به آنها پاره هایی از حس و روان خود را می بخشد، در حقیقت از صنعت تشخیص استفاده می کند؛ اما صنعت تشخیص در شعر های او حالت استعاری پیدا نمی کنند؛بلکه آن صفت انسانی در یک یا چند بیت گسترش می یابد و تشریح می شود. به همین دلیل دکتر کدکنی تشخیص در شعر او را تشخیص تفصیلی می خواند.
یک چنین تصاویری را می توان در قصیدهءمعروف رودکی(آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب) بیشتر مشاهده کرد.مثلاً در بیت های که می آوریم:
چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد
لشکرش ابر تیره وباد صبا نقیب
نفاط برق روشن و تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب
آن ابر بین که گرید چون مرد سوگوار
وان رعد بین، که نالد چون عاشق کییب
خورشید را زابر دمد روی گاه گاه
چونان حصاریی، که گذر دارد از رقیب
پیش از این گفته شد که با در نظر داشت تصاویر موجود در شعر رودکی نمی توان با روایاتی که او نابینای مادرزاد خوانده شده است، موافق بود. امروزه شمار طرفداران این نظر افزایش بیشتری پیدا کرده است.
پس داستان نابینایی اوکه به چندین زبان روایت شده ، چگونه شکل گرفته است؟
شماری براین باوراند که او درسالهای میانهء زنده گی و یاهم در سالهای اخیر زنده گی نابینا شده و یاهم او را نابینا ساخته اند ؛ اما چرا وچگونه؟