يوسف پناه
تخت و تاج
ای که دعوی تخت و تاج و قوم آريا ميکنی
افتخارت با چپن دستار ماما ميکنی
جای بلبل را به باغ زاغچه گرفت يا کرگسی
کوکبه در روز و در شبهای يلدا ميکنی
افتخاراست احمد و محمود و نام مسجدی
تو چرا بدنام مردان توانا ميکنی
همره با دزد و دعل کيسه بر بدنام نام
رشوه خوران را مقرر جای بالا ميکنی
ازوزيران تا به قاضی از قوماندان تا سفير
تو مقرر دوست و خيش و قوم و آشنا ميکنی
کشته يی لياقت و ديانت تخصص در کار نيست
ترد و مردود و تو زکار اشخاص دانا ميکنی
ای که چور و قتل کردی دين و دنيا را گرو
ريش وسمه با حنا و کار عقبا ميکنی
درسر منبر روی با طمطراق و شن و فر
پنجه در ريش گاه به دستار گاه به اعصا ميکنی
بانکها را پر ز دالر نقد کلدارت کجاست
در عزيزی بانک نقد پوند حاشا ميکنی
خود سوار کاديلاک پرژو و بنز شوی
لقمه از خون غريبان خون شيدا ميکنی
ميخوری همچون پلنگ کی شوی از خون تو سير
تو شکاری مرغ خانه کبک صحرا ميکنی
روز به چور و از چپاول شب به عيش و نوش چند
شب ز مستی صبح با دزدان دريا ميکنی
ميخوری فرنی و ماغوت بيوه ها بی نان خفت
اشک چشمان يتيمان را مربا ميکنی
ميخوری شلغم بته لاندی و کاچی صبح وقت
از کباب بودنه صبحانه ناشتا ميکنی
ميزنی کچری قروت سم تتو کله پشک
برسرش آچار و بعد خواهش ز حلوا ميکنی
هرکجا مهمان شوی خوان غريبان بی نمک
ميخوری خون غريیان کار بالا ميکنی
طمع برداری زخال گلرخ مجبور آخ
شب نشينی ها چه چالان بيخبرکرزی کجاست
پر به جام خون غريبان ناب چه مينا ميکنی
شد چپن با ريش شد نکتايی همدست دزد در
همره ات چند کور و کر تا کار بينا ميکنی
از بروت تا ريش سيد و سرخ و سبز و سياه همه
ميخورند خون غريب از خون تو آسيا ميکنی
مملکت ويرانه و مردم گدا شد ای خدا
تا به کی تو رحم بر خقاش و اژدها ميکنی
ميخرند خانه به دوبی در يورپ امريک چند
نقده در دوبی همه نقره و طلا ميکنی
جمله ملت شد گدا و در گدايی جان دهند
تو نثارش از کفن خود نام پيشوا ميکنی
سی سال بگذشت زجنگ است کليد صلح کجا
است به پاکستان و هند امريک معنا ميکنی
زير بمب خود کشند از پير و برنای وطن
نام و عنوان از هيئات امروز و فردا ميکنی
سخت بريزی اشک تمساح اين فريب است و ريا
باز دوستی ملک و مردم را تمنا ميکنی
ميگيری از چين و روز وز پول ترياک لمبه پت
تو طوندار ووطن را مفت سودا ميکنی
ای الناس پس نه آيد لحظه های زندگی
تا به کی خواب گران در ماه جوزا ميکنی
زود شويد بيدار شويد خيزيد به پا طوفان شويد
برکنيد خود بيخ دشمن کار خضرا ميکنی
گفت پناه از دزد بر وبحر و دريا چند دبنگ
رنگ برنگ ملک ووطن را مفت سودا ميکنی