دستگیر نایل 

 

چو بشنوی سخن اهل دل،مگو که خطاست

 

                  زبان وفرهنگ فارسی _دری ،با شعر پیوند خورده است،تاریخ ما، شعر ما است؛فرهنگ وگذشته سرافراز ما ، شعر فارسی است زنده گی وفراز وفرود زبان وفرهنگ فارسی، با شعر گره خورده است؛از شعر، زاده شده باشعر؛ رشد وتکامل یافته ودر تمام زمینه های( تاریخی،ادبی،فلسفی،دینی واجتماعی ) به زنده گی پر بار خود،با شعر وشعور،ادامه داده است.از تغزل های نغز ابو عبدالله رودکی ورابعهء بلخی گرفته تا شاهنامه ابوالقسم فردوسی ،سروده های عاشقانه ( خمسه ) نظامی،حدیقه ء سنایی ،مثنوی مولوی حا فظ وسعدی تا امروز، افتخارا تش همین ها بوده است.وفردوسی که:

_« پی افگنده از نظم، کاخ بلند         که از باد وباران، نیابد گزند »

   ونمیرد هر گز تا این چرخ نیلگون بر پاست وزبان وفرهنگ فارسی،همچنان پویا وکام رواست.در متن این فرهنگ وزبان،اسلام عرفان واندیشه های عرفانی،نگین الماسی است برانگشتری شعر فارسی که انرابه کمال وجمال رسانیده است.بناء چنین فر هنگ والا وگهر بار را با چنان ارزشمندی وشکوهمندی، به مسخره گرفتن و تهمت سخنان کفر امیز به ان بستن را چه نامی میتوان گذاشت.چندی پیش،در تلویزیون(اریا نا)ی جناب مسکینیار خانم« سیمین عمر» که ظاهرا لباس دین دوستی بتن کرده وپیوسته برنامه ء دینی( صدای حق) رامنتشر میکند،اما خود،از معارف اسلامی و دین که هیچ نمیداند ،مهمانی داشت( جناب سید حبیب سادات)را که به پرسش های شنونده گان خود پیرامون شعر عرفانی و قرآن،پاسخ میداد.بنده که دیر تر این برنامه راشنیدم ، همینقدر دریافتم که شنونده ای پرسیده بود که چرا حافظ گفته است:« در خرابات مغان،نور خدا میبینم» و مولا نا،چنین و چنان فرموده است.

    ایا در خرابات که محل فسق وفساد است، پرتو نور خدا ممکن است؟ جناب ایشان پاسخ دادند که من نمیدانم چرا شاعران ما به ویژه عارفان چنین سخنان کفر آلود! میگویند.اگر هدف ایشان این باشد که سخنان رمز الود انها را شیخ و شحنه و محتسب ندانند چه ضرورت دارند که چنین سخنانی رابگویند.آنچه که در قران و قول پیامبر نیست و ذکری بعمل نیامده است،گفتن ان نیز، جایز نیست.سخن با استعاره وکنایه گفتن که در قران صراحت نداشته باشد،مردود است.آیا یکی از اعجاز قرآن،همین کلمات قصار، و تشبیهات نیست که جز  ذات باری کسی به معنی انها پی نبرده است وآنهایی که اهل « راز» نیستند،.واز عشق وعرفان اسلامی فهم ودرکی ندارند،به قول مو لا نا:

_ « ز آفتاب  غم  یار، ذره  ذره  شدیم

   تراکه این هوس اندر جگر نخاست،بخسپ »

      بدین منظور وبا این بهانه،مطالبی را پیرامون شعر عر فانی واصطلاح خرابات که هرچند کاستی هایی هم دارد ،به علاقه مندان وعاشقان شعر وادب، تقدیم میکنم.

              اهل نظر نیک میدانند که در اشعار عرفانی واژه ها واصطلا حاتی چون:« پیر مغان،پیر می فروش ،دیر مغان،خرابات، پیر خرابات مغ ومغبچه فراوان بکار برده شده است.وعرفان خود، دو جنبه دارد:یکی، جنبهء نظری ودیگری،عملی.جنبهء نظری آن،یک دید خاص دارد در بارهء هستی ، انسان وجهان وجنبهء عملی آن،یعنی طریقت وسیر و سلوک ( سیر الی الله ) به سوی حقیقت وخدا است.عرفان نظری که پیش کسوتان ان چون محی الدین عربی ،بایزید، سنایی ،عطار، مولانا  ودیگران از این دیدگاه اندیشه ها و باور های خود را بیان کرده اند،در واقع، نوعی از جهانبینی است.منتها جهانبینی اشراقی، قلبی ومعنوی ،اما بیانش، بیان فلسفی است.ومحور تمام این جهانبینی،( وحدت الوجود ) است.میبینیم که عارفان، فکر واندیشه های خود را مانند هر شاعر دیگر با واژه های رمز آلود واستعاره ها وکنا یات،بیان می کنند.که بسیاری ها از درک وفهم آن واژه ها عاجز اند مگر اینکه اهل این « راز» واهل معرفت باشند.در اسلام، بخش عظیمی از معرفت دینی ما را اندیشه های همین عارفان وعالمان تشکیل میدهد. که هم پاسدار زبان وفرهنگ فارسی بوده اند وهم اشاعه دهنده ء معرفت، اخلاق، وآموزه های دینی بوعلی سینا، مسلمان را بر سه کتگوری بخش بندی کرده است:زاهد، عابد وعارف( عاشق) زاهد وعابد ،در ازاء عبادات و تقوای خود از خداوند (ج) پاداش بهشت و نعمت های آن را تقا ضا دارند..اما عارفان( عاشقان)  ذات خدا را میخواهند.واین خواست هرگز پایان پذیر نیست.که همان ( وحدت الوجود ) است.و من ،ازآن سومی ام حافظ  بی پرده و فاش ، فکر خود به این مساله را چنین بیان میکند وهیچ تعلق خاطری به این جهان وآن جهان و دوزخ و بهشت ندارد.وبیدل نیز:

_ « فاش میگویم و از گفتهء خود، دلشادم

     بندهء عشقم و از هردو جهان، آزادم »

_ « تو بنده گی چو گدایان،به شرط مزد،مکن

    که خواجه  خود ،روش بنده  پروری داند »

_ گویند بهشت است، همان راحت جاوید

   جاییکه به دردی نتپد دل، چه مقام است؟( بیدل )

      عارفان،برای پیام عرفانی شان از زیبایی های زبانی،تشبیه ها، استعارات عارفانه وتمثیل ها، فراوان استفاده کرده اند.واین کار، دو دلیل داشته است:یکی انکه تمثیل، استعاره وتشبیه ها به زیبایی سخن می افزاید و سخن را دلنشین میسازد ودیگر اینکه پیام های عارفانه یعنی ( عشق) به لفظ ومعنی عادی ومعمولی نمی گنجد وواژه های ما، از بیان ان عاجز است.حافظ  گوید:

_ سخن عشق، نه آنست که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنود.

_ ای که از دفتر عقل، آیت عشق آموزی

تر سم این نکته به تحقیق ندانی، دانست»  یعنی آیت عشق، در دفتر عقل نیست که آموخته شود.معنی عشق، در جای دیگر است.

و خرابات نیز،یکی از این استعاره ها و رمز ها است.خرابات، کنایه از « خانهء عشق » است،قلب «انسان کامل» است. البته نه انسان معمولی که روحش درتن او، اسیر باشد.ودر واقع خود عشق است که عارفان از ان مراد معنی کرده اند.نور خدا جز در خانهء عشق، جز در قلب پاکیزه وموءمن وعاشق،در کجا تجلی کند؟

_ « در خرا بات  مغان،  نور خدا  میبینم          وین عجب بین که چه نوری، زکجا میبینم» ( حافظ )

_ من زمسجد به خرابات، نه خود افتادم             اینم از عهد ازل،حاصل فرجام افتاد ( حافظ)

یعنی این عشق از ازل نصیب ما بود وپرتو آن در دل ما خانه کرده بود وخدا مارا از همین عشق،آفریده بود وملک ،تاب پذیرش این عشق را نداشت در خرابات، شور است؛ مستی است، وحدت است.از خود رفتن واز طریق قلب ،سیر الی الله است:

_ خانهء عشق، در خرابات است  

   نیکنامی، در او  چه  کار کند ؟ ( سعدی )

_« هرکه با مستان نشیند، ترک مستوری کند

     آبروی نیکنامی در خرابات، آب جو است » ( سعدی)

_ « گر همچو من افتادهء این دام شوی         ای بسکه خراب باده وجام، شوی

    ما، عاشق ورندو مست عالم سوزیم         با ما منشین، وگرنه، بد نام شوی » ( حافظ )

چون یکی ازمعنی های خرابات،فسق،بوالهوسی وبد نامی است، اما عشقی را که عارف مد نظر دارد ازبد نامی نمی ترسد. عشق، یعنی بد نامی، یعنی شوریده گی وشیدایی. لذا به دنبال نیکنامی نمی رود.

_ خرابات،از جهان بی مثالیست          مقام  عا شقان لا  ابا لیست ( سنایی )

_ عشق که در پرده کرامات شد          چون بدر آمد، به خرابات شد ( نظامی )

پر واضح است که عاشقی، کار لا ابالی است، شیدایی وسر بازی است وعشق، جهان بی مثالی است وبدیل دیگر ندارد.

_ می بده، می بستان،دست بزن پای بکوب

   در خرابات، نه  از  بهر نماز  امده  ای »  ( مولا نا )

      در خرابات نیز باید به شرط ادب قدم گذاشت. زیرا در ادبگاه محبت ودوست،سبکسری،تکبر وخود بینی را، راهی نیست در آنجا باید همه تعلقات را یکسو گذاشت وجز ( او) با دیگر خواسته ها ونیاز ها وداع گفت:

_ قدم منه به خرابات، جز به شرط ادب

 که سا لکان درش،محرمان پاد شهند » ( حافظ )

_ در خرابات مغان، گر گذر افتد گاهم

  حاصل خرقه وسجاده، روان در بازم» ( حافظ )

خرابات، خانه تلمذ است،مکان عیش معنوی وروحانی است. جان همانجا است وجانان هم هما نجا است:

_ « جانا به خرابات آی، تا لذت جان بینی

   جان را چه خوشی باشد، بی لذت جا نانه» ( مولا نا )

_ کو خرابات کهف شیر دلا ن        تا سگ آستان نشین باشم » ( خاقانی )

       اگر مثنوی معنوی را گاهی ورق گردانی کرده باشیم، انس وعشق مولا نا به قرآن را نیک میدانیم که بیش از دو هزار بار در این کتاب حجیم وسنگین وپرمایه به آیات قرآنی مراجعه شده .معنا ولفظا از قران ، استفاده شده است.با همین دلیل، ( قرآن زبان فارسی) میخوانندش.« مولا نا، کتاب خود را (فقه اکبر وشرع ازهر) نامیده است که همچون قران،هم هدایت می آورد وهم ضلالت وجز دست پاکان،به آن نمی رسد.مثنوی، دکان وحدت است واین، وحدتی است که زادهء عشق است.مولوی،پیامبر عشق است ودین او،دین عشق که از دیگر ملت ها جدا بود.وکتاب مثنوی او،به جای بنده گی،عاشقی را نهاد.و معشوق را هم راز دید وهم ناز..   » ( پیامبر عشق،دکتر عبدالکریم سروش ) معنی دیگر خرابات،که مردم عام از ان استباط میکنند،همان قمار خانه، شراب خانه، محل فسق وفجور وبوالهوسی وهرزه گردی است.دربیت زیر فکر میکنم که بیدل همین معنی را مد نظر داشته است:

_ نی دیر پرستیم، نه مسجد، نه خرابات 

  گرم است همین صحبت ما،با نفسی چند»

.    گاهی خراباتی،وخرابا تیان ،آدمهای جوانمرد،دلیر،و سخاوتمند رانیز گویند.ضرب المثلی هست که گویند:« صد بای بمیرد و یک قمار باز،( خراباتی) نه.ترکیب ها ومشتقات دیگری چون :خراباتی،دیر خراب ،پیر خرابات،خراب دل، خراب و خسته،خراب خانه هم ساخته اند.از ترکیب خراب شدن مانند بیت زیر:

_ در خرابات خراب عشق تو 

  یک حریف باب دندان، کس ندید (عطار )

خراب عشق تو، یعنی ( عاشق تو) دیر خراب، کنایه از دنیا :

_ شستشویی کن وانگه به خرابات، خرام

  تا نگردد ز تو، این دیر خراب، آلوده ( حا فظ )

پیر خرابات: یعنی پیر کامل « انسان کامل »،در بیت زیر از حا فظ :

_ به فریادم رس ای پیر خرابات           به یک جرعه، جوانم کن که پیرم 

کوچه خرابات کابل،که از چند نسل نامش بر سر زبان هاست،محل سکونت کاکه ها،موسیقی نوازان، جوانمردان،وعیاران کابل بوده است.ازآنجا،صدای گلوسوز قاسم افغان، استاد غلام حسین،استاد سر اهنگ،استاد رحیم بخش ودهها عاشق هنر موسیقی درگوشها طنین افگن بود ودلهای خسته وافسرده را شادی میبخشید اما انسوتر از آن،بساط قمار وشراب وبوالهوسی هموار بود وبوی هوسرانی از ان بمشام می رسید.لکن از خرابات عارفان، شور دل وشوق دیدار و عشق « دوست» موج میزند :در بارهء «عشق» و « انسان کامل» در مقالت دیگر، بحث خواهم کرد.

_ ای مطرب زیبا رو،دستی بزن و برگو

   توآن منا جا تی، من آن خرابا تم » ( مولا نا )

____( فبروری 2009، لندن )

 

 


بالا
 
بازگشت