ناديه فضل

یک سپیده روشنی

تو از ستاره نوشتی ، ازآبشارسرودی

تو مثل زمزمه ی دلفریب چشمه و رودی

زسمت کوچه ی خوبی وخط سبز نجابت

تو عزتی، تو برای لبان خسته درودی

تو از کرانه ی نارنجيی سپیده و رویا

تو یعنی حرمتِ آیینه،یعنی هستی وبودی

توآمدی ،غزل و ساز و تار و مهر درخشید

تو آفتاب برای تن سپهـر کبـــــــودی

توآمدی ومرا حس عاشقانه ی دریا

به برکشید،چـراغان مرا  بهار نمودی

برای وسعت تاریک و تلخ وسوسه هایم

تو از ستاره نوشتی ،از آبشار سرودی

 

لهیب

چه بی صدا ، چه تنها دریچه ها میسوخت

زمتن زندگی دست ِ دعای ما میسوخت

درون خـانه ی خالی ، زعطر نان و نفس

قصیده و غزل و تار و دلربا میوخت

فـرشته های بهشتی ، زنان ساده و پاک

در انتظار، در آتش جدا جدا ميسوخت

به کوچه های گذرگاه عاشقانه ی ماه

سپید چادر فـردوس کبریا میسوخت

دگر زشهر سپیدار و از ولایت نـــــور

طـــــلایه داری نیامـد قدِ وفا میسوخت

نمی شناخت کسی ســیر روشنایی و رود

بلند کاج غرور و پر ِ همـا میسوخت

وپنجه های درخت پر از ستاره و سیب

در امتداد شب تلخ ماجـرا میسوخت

برای ماتم ِ ده ، درد روسـتا ،غم کوه

حریر گیسوی خورشید آشنا میسوخت

خدا به گریه پشیـمانی می نوشت و دریغ؛

و از شقاوت "انسان" خود ِ خدا میسوخت

 

 

 


بالا
 
بازگشت