د. احد وفا معصومی
بهاریه
شهرتِ دیرین وتاج عِز وفر دارد بهار
از کهن دوران وعهد نو خبر دارد بهار
کیست کو تشریف اورا روز وشب می نشمرد؟
عاشقان صادق و از خود گذر دارد بهار
چشم ها بر راه ودل ها پر زشوق دیدنش
کاوه سان صدلشکر فتح وظفر دارد بهار
بهر ِ دشت وکوه وباغ وبرزیگر صدهاهزار
روح سبز ومژده از دُر وگهر دارد بهار
بلبلان در پیشوازش نغمۀ شادی کشند
از گل واز لاله هرسو حسن و فر دارد بهار
از تگرگ وبارش وبادِ روان بخش هرطرف
خاک خواب آلوده را رزق وثمر دارد بهار
تنگدستان را بساط جستجو می گسترد
کاررا درهر طرف صد مشت زر دارد بهار
پند افریدون به گوش ومهرِعزت در بغل
آدمی را نسخه ها در نیک وشر دارد بهار
قوت بیداری و رویش خدا دادست اورا
باثمر اشجار ودشت از نیلوفر دارد بهار
روی بر بگرفته ازدَی وزخزان بادِ خُنُک
رایت سر سبزی درهر بوم وبر دارد بهار
آدمی راهرکه صاحب عقل وعزم وهمت است
رمزهای فتح ، برشر وخطرر دارد بهار
شاد زی ای یار وهمزادِ دیار وخلق من
بابهاریم تا که از هستی، اثر دارد بهار
باتمام قوت و باور گمان دارد ( وفا )
خاوران را دوست وازدل درنظردارد بهار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ