استادواصف مغربی

تصویرخون ونیرنگ درخامه رنج وغربت شب تنهایی درپاکستان

خداحافظ سربدارن وطندار

خداحافظ بلبلان خسته وزار

خداحافظ پرستوهای دل افگار

خداحافظ گلستان پُرازخار

 

به امامت چنگیزدرسرزمین من

شیطان درخم محراب قتل با

قاتلین دزدان چپاول گران

نفل طولانی میخوانند

مردم سالها شده که در

 انتظارسلام گشتاندن چنگیز وشیطان است

پنجه های خونین چنگیزوشیطان

 تسبیح می اندازد

قتل وکشتاربر

سرتوپ ،هاون وخونپاره لالایی میخواند

علما بجای ذکرحق ،صلح وخداپرستی

 فتوی قتل ،کشتارومرتدبودن می دهند

همسایه ها دایره های نفاق وبدبختی می زنند

جاسوسان پای کوبی می کنند ومیرقصند

دستان روس ، پاکستان، ایران، امریکا ،چین ،ناتو، انگلیس

برسررقاصان دست نوازش می کشد و

 پول باد میکنند

 

خداحافظ سربدارن وطندار

خداحافظ بلبلان خسته وزار

خداحافظ پرستوهای دل افگار

خدا حافظ گلستان پُراز خار

 

 

 

 

رهبران دین ،مذهب ،کمونست، مفسرین خیانت وجنایت شده اند

دین ومذهب قران راجنایت تفسیرمیکند

کمونست ها از قران آئینه صفای مکرساخته اند

ملا مولوی شیخ بدستوراوقاف در

خم محراب شگسته مسجد فتوی کشتار می دهد

آیدیا لوژی ها بعد از توبه وندامت

درزنجیر شگست پیچیده فریاد رهایی می خواند

پیروان دین وآیدیالوژ بخاطرگمرایی دیگران

درمنبردروغ ومکاره گی یاسین وحدت می خوانند

 

 خداحافظ سربدارن وطندار

خداحافظ بلبلان خسته وزار

خداحافظ پرستوهای دل افگار

خدا حافظ گلستان پُراز خار

 

آسمان پُردود غوغای طوفان میخواند

ستاره ها اشک تاریکی می بارد

خورشیدپیغام دوزخ می فریستد

بهار لباس یخ در تن کرده

دریا ها به شیشه های قرمزتبدیل شده

شکوفه درختن زنگوله کرستل یخ است

 

خداحافظ سربدارن وطندار

خداحافظ بلبلان خسته وزار

خداحافظ پرستوهای دل افگار

خدا حافظ گلستان پُراز خار

 

لاله ها درسرقبرها آیات داغ جگر می خواند

یتیمان کنده به زانو در

تنورسرد خاکسترمی خورند

بیوه ها بجای غذا در

دیگ های سرد سنگ کجالومانند را شورمی دهند

پیرمردان وپیر زنان هنوزدر

انتظارعزیران خود سرمه ی دیدن می کشند

 

 خداحافظ سربدارن وطندار

خداحافظ بلبلان خسته وزار

خداحافظ پرستوهای دل افگار

خدا حافظ گلستان پُراز خار

 

 

 

نه دین نه مذهب نه آیدیا لوژی است

همه دروغ همه ریا همه نیرنگ است

رهبراش شیطان زرنگ مکاراست

مردم بیچاره وناچاردلتنگ است

تجار ملک چرس فروش تریاک وبنگ است

دوست ودشمن همه درگیرجنگ است

مردم اش خسته وزارو بی رنگ است

آسمانش بلندوزمین اش سخت و تنگ است

ای خداکارتو مگر نیرنگ است؟

بنده های تودرجهان در

پی کشتارونیرنگ و جنگ است؟

تومگررفته ی ازملک ما

راه بازگشت تودرازوپای تولنگ است؟

یاکه نامید گشته ی از این بندگان

خواب کردی

خواب تو گران

مانند سنگ است؟

راست گو ای خدا این چه نیرنگ است؟

دروطن چوروچپاول قتل وغارت دنگ دنگ است؟

نقش آینده ی ملت بیجاره

مگرنوک قلم زشت بدکاروبدرنگ است؟

راست گوای خدا این چه نزنگ است؟

آسمان بلندو زمین سخت دل ماتنگ است

این چه نیرنگ است

این چه نیرنگ است

این چه نیرنگ است

برسر ما بارش سنگ است

کارتومگرنیرنگ و

دل ماتنگ است

 

خداحافظ سربدارن وطندار

خداحافظ بلبلان خسته وزار

خداحافظ پرستوهای دل افگار

خدا حافظ گلستان پُراز خار

 

 

کفرنگفتم این شکوه ی دل تنگ است

قصه ی چوپان ومولوی درمثوی پُررنگ است

گفت ای خدا کجاستی که چارق ترا دوزم

یا شپش های ترا از سر گیرم

تا بر آشفته گشت  زنادانی چوپان موسی

گفت برچوپان خدامگراست

لایق این صفا ت

جای چوپان جوابش دادخدا

بنده ام عرض نیاز کرده بما

توبرای وصلی نی برای فصل اینجا

رازمن وچوپان ازعقل توبلند است موسا

 

خداحافظ سربدارن وطندار

خداحافظ بلبلان خسته وزار

خداحافظ پرستوهای دل افگار

خدا حافظ گلستان پُراز خار

 

سال 1980بیست وشش ماه اکست پله چنار پاکستان

دردکان سماوارر،پُرازشپش هستی دربحرنیستی اقتباس نیست درد است

 

 


بالا
 
بازگشت