بصـیر کامجــو ـ آلمان
نوامبرــ 2008 میلادی
جایگاه معرفتی عقل وعشق
در تصوف و عرفان خراسان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در جهان هستی ، انسان را اشیاء بی نهایت متنوع ومتعددی محیط ساخته که ازساده ترین موجودات یک سلولی جاندار شروع تا بغرنجترین و تکامل یافته آن که خود انسان است ؛ ویا از کوچکترین ذرات اتم گرفته تا بزرگترین سیاره های کیهان .
مگر انسان بمدد قوه عقل وتفکر و شعور و آگاهی این اشیاء بی نهایت متفاوت جهان پیرامون را که دارای خواص گونه گون هستند می شناسد وماهیت اشیاء و اندیشه و جامعه بشری وسرشت انسان و وجه مبانی مشترک آنها را در فرآیند تکامل و تغییر پیوسته درک می کند .
عقل گوهر بی بدیلی است که هنوز وجه تمایز انسان از سایر موجودات می باشد واساس کلیه فعالیت آن شناخت رابطه میان هستی و آگاهی است . همۀ ترقیات جهان متمدن ثمره قوه ارزشمند عقل و تفکرو کار و فعالیت اجتماعی اواست . و بوسیله همین شعور و آگاهی است که مقام و مراتب عقلایی انسان در نظام موجودات برجسته میگردد .
همچنان در قرآن ، خداوند انسان را بنسبت داشتن عقل اش اورا تکریم نموده و فرمود : " ولقد کرمنا بنی آدم ؛ ما آدمی زاد را بسیار گرامی داشتیم " . انسان بخاطر همان خصیصه عقلانیت اش ممتزج به عنایت و شرافت بوده و این ارزش بی رقیب نسبت به سایر همجنسان وی به او مزیت وتعالی و امتیاز بخشیده است .
تفاوت انسان با جانداران در تجلی شعاع ِ وسعت همه شمول آگاهی ها و شناخت ها ، از نظر تعالی سطح و ظرفیت معنایی خواست ها و اهداف آن ، متبلور است .
انسان در پرتو همین قوه ای عقل و تفکر آگاهی و شعور ومعرفت بشری ، جهت حفظ بقاء نوع در راه تحقق خواست شناختها بسوی کمال در حرکت است . این اندیشه ای جنب و جوش وخیزش عقلانی انسان به ماورای محیط زیست به افق های دور دست در بارۀ بی نهایت ها تفکر را به جولان می آورد و قوانین ارتباط کلی جهان را کشف می کند و تسلط خود را بر طبیعت روز تا روز برجسته و مستقر می سازد .
به این اساس هست که عقلانیون راه نجات بشریت را منحصر به احکام عقل وبصیرت بشری می پندارند وآنرا رهنمای بزرگ انسان تلقی می کنند . واعتقاد براین اند که عمل کنندگان به مقتضای ولایت در دنیا از امتیاز علم و عمل خود بر خورداراند.
عقل و خرد در رسیدن به حیات سالم وبرتر ، حضور فعالیت های مستمر اجتماعی را حتمی می پندارد وهرگونه انزوا و گوشه گیری وگریز ( از همکاری و همدردی وهمگرایی و مواجهات و تعاملاتیکه زمینه ساز شرایط مفید وبارور به جامعه می باشد) را رد می کند وپیوسته تحرکات و عمل مشترک وارزشمند اجتماعی را در ابعاد و جلوه های گونه گون تشویق مینماید .
محبت وعشق و عقل وخرد ـ ثروت های مشروع برای اساس نهادن زندگی سالم پر سعادت فردی واجتماعی بدور از فقر و درد است. صدای عشق به انسان وعقل به بود سعادت او ، به ما تصریح میدارد که ؟ تا اعضای جامعه به فعالیت های سازنده اهتمام نورزند پیشرفت های بزرگ ایجاد زیرساخت های حاکمیت قانون و تعادل حقوق شهروندی در کشور تحقق نمی یابد .
باید اذعان کرد که حیات وزندگی بشر دارای ابعاد گونه گون وچند محوری می باشد. از اینرو دغدغه واقعیت حیات و زندگی انسان نمیتواند صرف در حصار آلودگی های مادی قرار داشته ، بلکه نیاز به ملزومات معنوی نیز دارد . یعنی سعادت و خوشبختی اوصرف از طریق تأمینات مادی کافی نیست بل با زندگی معنوی وروحی نیز پیوند وارتباط تنگاتنگ دارد .
با نگرش خردمندانه به این رویکرد ملتفت باید شد که نمیتوان در نعمت های دنیوی محصورشد وغرق در شهوت وشهرت و ثروت وقدرت گردید وهمه مزایای حیات انسانی را در این چهار چیز خلاصه کرد .
همچنان مطلقیت معنویات منتهی به ترک دنیا گوشه گیری وآرمانگرایی و مادیت پرستی ، کمال بخش انسان سالم و عاقل نسیت . تعادل کابرد نیاز معنوی و مادی در حیات انسان خاستگاه علمی انسانی و اخلاقی داشته ، مکمل یکدیگر ودارای پیوند وارتباط متقابل و همگون می باشند .
بصیرت عارفان خراسان و اسلام در باره عقل و عشق
همسو با اندیشه برخی از فلاسفه حوزۀ تمدنی خراسان و اسلام اعتقاد ما براین است که عقل بمثابه قوه مدرکات جهان هستی در دو گونه ارزشی :
1 ـ عقل عملی و
2 ـ عقل نظری شناخته می شود ؛ و عقل عملی را همچو عقل نظری قوه ای عالمه و عامله مدرک میشناسیم .
عقل قوه ای ادراک تفکر انسان است که بوسیله آن کلیات هستی را درک کرده تجزیه تحلیل و تأمل و بازشناسی می نماید .
یكى از مهم ترين چالش هاى فكرى و دينى بشر در طول تاريخ، مسأله چگونگی پیوند «عقل وعشق » وهمگرایی و نا همگرایی اين دو با هم بوده است. تا جايى كه نوشته هاى تاريخى و فلسفى نشان مى دهند، فيلون اسكندرانى (20 ق. م ـ 50 م) اولين فيلسوفى است كه در باب ارتباط آموزه هاى دينى يهود با تعاليم فلسفى انديشيد و در عقلانى كردن معارف يهودى كوشيد. (1)
در میان عارفان و صوفیان مسلمان نیز هرچند عدهای عقل را معیار صحت و سقم مشاهدات و مكاشفات عرفانی دانستند ،(2) اما اندیشه رایج و شایع در میان آنان ، بیاعتباری عقل و چوبین دانستن پای استدلال در مسیر عرفان بود و بیشتر بر محدودیتها و ناتوانیهای عقل انگشت نقد نهادند.
فرمان عقل و عشق به یكجای نشنوند
غوغـــا بـــود دو پادشه انــدر ولایتی
زانگه كه عشق دست تطاول دراز كرد
معلــوم شـــد كه عقــل ندارد كفــایتی (3)
ای كه از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نكته به تحقیق ندانی دانست. (4)
ما را زمنع عقل مترسان و می بیار
كان شحنه در ولایت ما هیچكاره نیست. (5)
****
در تاریخ اندیشه واعتقادات و معارف دینی ، برخورد علمای خراسانی و اسلامی به مسأله عقل و جایگاه معرفتی و وجودی آن ، یکی از مهم ترین وجوه تمایز میان فرقه ها و نحله های کلامی بوده
است .
با این نگاه عوامل اساسی بروز فرقه های سیاسی و مذهبی در سیستم معرفت اسلامی ، [خوارج : فرقه ای از مسلمانان ، گروهی از یاران و سپاهیان علی بن ابی طالب در جنگ صفین؟ ، ویا معتزله : فرقه ای از مسلمانان پیرو واصل بن عطاء ( 80 ـ 131 هـ. ق . ) که از شاگردان حسن بصری ( 21 ـ 110 هـ . ) بود ؟ ، و یا حنابله : احمد بن حنبل ( 164 ـ 241 هـ. ق . ) که از ائمه چهارگانه اهل سنت بوده ، و پیروان اورا حنبلی ویا حنابله میگویند ؟ ، ویا عصبیت و تصلب بر ظواهر و نصوص دینی و نفی شناخت عقلانی بود ؟ ] ، بوجود آمدند.
به گفته شیخ محمود شبستری ( 687 ـ 720 هـ . ) :
زدور انـــدیشی عقـــل فـــضولی
یكی شــد اشعــری، دیگر حــلولی
****
فلاسفه حوزۀ تمدنی خراسان و اسلام به اعتبار تبیین معرفت دینی و مذهبی که داشتند در باره مسأله عقل و پاسخگویی به داده های حکمت وشرعیت پرداختند .
یعقوب بن اسحاق کندی( فـ. 258 هـ.ق. ) و ابونصرفارابی (و. 260 ـ 339 هـ. ق.) (6)
اولین فیلسوفان این حوزه تمدنی بودند که در موارد پیوند های معرفتی فلسفه یونان و دین اسلام سخن گفتند .
فارابی می گوید:
" وجود حقیقی عقل است ولو آن که دارای مراتب متفاوتی باشد ."
فارابی زیر تأثیر اندیشه های افلاطونی و نو افلاطونی می نویسد : از ازل صورت های اشیاء نزد خدا بوده و از ازل نمونه اش بنام هستی دومین ( وجود ثانی) یا خرد نخستین ( عقل الاول) از او تراوش می نماید. وقتی خرد نخستین تعقل کند خرد گردون دوم ( فلک ثانی) از آن صادر شود وقتی فلک ثانی درباره خود عقل تعقل کند، گردون دور( فلک اقصا ) به وجود می آید ( و همین طور) تا به گردون نزدیک (فلک ادنا) می رسد که گویا همین آخری ، طبیعت و جامعه و هستی واقعی ماست .
ابونصرفارابی در دسته بندی علوم ، به مقام علوم اسلامی تمکین میگذارد .او میان علم نظری و علم عملی تفاوت قایل می شود ، وعقل نظری و عملی را دو شأن و دو جلوه ای از یک عقل میداند. ومعتقد است که با یک شأن آن اشیاء چنان که هستند شناخته می شوند وبا شأن دیگر آن معین می شوند.
او با این طرز تفکر آموزش زبان عقل بمعنی فلسفه را تعلیم داد . ودر رساله « معانی عقل » گونه های مهم عقل را قسم زیر تقسیم نموده است :
اول ـ عقل علمی :
این درجه وجودی فهم در مراحل معین وجودییش در چهار حالت آنرا مورد برسی قرار می دهد :
1 ـ عقل بالقوه که آخرین و پست ترین مرحله نفس بوده و آماده است برای پذیرش صورت اشیاء ؛ وتازمانیکه صورت شئ پذیرفته نشده است عقل در مرحله با لقوه قرار دارد .
بگونه مثال : کودکی دارای استعداد قوه خواندن و نوشتن دارد بدون آنکه به نوشتن و خواندن اشتغال ورزد ، دارای استعداد آموزش یا قوه نوشتن هست . وقتیکه این دو فعل خواندن و نوشتن را آموخت آنگاه این را عقل بالقوه گویند .
2 ـ عقل بالملکه ( صفت راسخ در نفس) از مرتبه استعداد بالاتر رفته واسباب فعلیت دادن آن قوه را بدست آورده مانند کودکی که الفبا را دانسته و هم مواد تحریر را در اختیار دارد ، هرگاه او بخواهد بدون کمک کسی و بدون فکر، میتواند بنویسد . چون کار نوشتن با سرعت ادراک در اثر تمرین و ممارست در طبیعت او متمکن و جاگزین شده این مرتبه ای از عقل را عقل باالملکه گفته اند.
3 ـ عقل بالفعل یعنی داشتن استعداد استحضار بنظریات مکتسبه .
4 ـ عقل مستفاد می باشد که آخرین درجه تکامل عقل علمی است .
دوم عقل عملی :
که هدف و مقصود از این عقل تشخیص ضرر و نفع هرچیزی است و صاحب آنرا عاقل گویند .
سوم عقل عادی :
صاحب آن دارای قدرت استنباط و استدلال باشد وبوسیله همین قوه است که دخالت بعضی کار ها را خارج از عقل می داند ودر بعضی کار ها دخالت می کند وامر محال و ممکن ولازم و غیر لازم را درک میکند و قضاوت مینماید .
چهارم عقل اخلاقی :
وتربیتی است ، این عقل و تمیز به مرور ایام و گذشتن زمان در آدمی پیدا می شود وبوسیله تمرین و عادت بدست می آید . امتیازمردم بر یک دیگر بواسطه داشتن همین عقل است . که یک نفر را خوب ودیگری را بد میدانیم .
فارابی در بینش عقلانی خویش به این نظر است که : موجودات برحسب ترکیب اولیه از حیث استعداد در خلقت تفاوت دارند . هرموجودی که با اعتدال نزدیک باشد مراحل تکامل را زود تر می پیماید . انسان چون از همه موجودات معتدل تراست بیشتر آمادگی کمال را دارد . (7 )
همسو با این نگرش عقلانی فارابی ، هربرت اسپنسر ، اندیشه خویش را درمورد مزیت اعتدال ترکیب موجودات ونتایج مراحل تکامل سلوک اخلاقی ورفتاری آن در انسان چنین می گوید :
" سجایای اخلاقی انسان به نسبتی که از دوره توحش و بربریت دورتر می شودافزایش می یابد . اگر اطاعت جانفرسای جامعه اکنون برای انسان ناگوار و پرزحمت است به این علت است که انسان هنوز تکامل خود را به پایان نرسانده است وبه عباره دیگر نیمه متمدن می باشد واز لحاظ اخلاقی هنوز راه درازی در پیش دارد که به سرحد کمال برسد . ولی در طول چند صد سال دیگر وشاید بیشتر در انسان ثابت خواهد شد وبه اندازۀ در نهاد وی رشد خواهد یافت که انسان بطور خود کار ، خود بخود وبدون اینکه در بارۀ این امر تأسف وتردیدی داشته باشد وبه آن تسلیم خواهد شد . " (8)
« دکتر ابراهیم بیومی مدکور » اندیشمند معاصر مصری با نقل قول از کتاب « الثمرة الضیه ای » فارابی وبا تائید نظریه او در مورد معلومات عقلی و معلومات تخیلی به پاسخگویی پرداخته می افزاید :
" فارابی پس از آنکه در کتاب خود « آراء اهل مدینه فاضله » میان پیغمبر و فیلسوف از جهت وسایل وصول به معرفت فرق می نهد . در جای دیگر تصریح می کند که پیغمبر هم مثل فیلسوف می تواند بواسطه عقل بمدارج کائینات علوی صعود کند ؛ زیرا در او یک قوه فکری مقدسی است که صعود به عوالم نوررا ، که آنجا اوامر الهی را دریافت می کند . میسر می سازد.
پس پیغمبر از طریق مخیله به مبدأ وحی واصل نمی گردد ، بلکه از طریق قوای عظیم عقلی خویش نیز میتواند بدین مقام دست یابد. " (9)
ابن سینا بلخی در آموزش خود به تبعیت از اندیشه فلسفی فارابی قوه نظری نفس ناطقه یا عقل را نیز به چهار حالت رده بندی می کند :
1 ـ عقل هیولائی ،
2 ـ عقل باالملکه ،
3 ـ عقل باالفعل ،
4 ـ عقل باالمستفاد می باشد . که در حالت آخرش، در آن مرحله جهان هستی دردرون آدمی حالت تحقیق پیدا می کند و انسان نتیجۀ از جهان معقول می شود . (10)
ملّاصدرا با بهره گیری از خرمن معارف دینی و تكیه بر عقل در ارزیابی مكاشفات عرفانی، راه هماهنگی برهان و عرفان را فراهم نمود. و حكمت متعالیه خویش را تجلیگاه همدلی قرآن و عرفان و برهان دانست.
وی ضمن آنكه نظریه «بطلان احكام در قلمرو عشق» را اندیشهای سخیف و سست بنیاد دانست ، به پیروی ازعارفان نامی همچون « محمدغزّالی ( 450 ـ 505 هـ. ق . ) » و « عینالقضات همدانی ( 476 ـ 509 هـ. ق. ) » معتقد بود : عقل و برهان میزان و معیار سنجش صحت و سقم مشاهده و عرفان هستند و در قلمرو عرفان، امور خردستیز پذیرفتنی نیستند. البته این عقیده بدان معنا نیست كه وی قلمرو عقل را گسترش داده، آن را شامل حوزه عشق نیز دانسته باشد، بلكه وی نیز بر این باور بود كه :
ورای عقــل طــوری دارد انسان
كه بشناســد بــه آن اســرار پنهان (11)
****
و به تعبیر ملا صدرا :
عقــل بنشست آنگهی كه عشق خـاست
عقــل را با عشــق الفت از كجــــاست؟
عقل رفــت و عشــق برجـایش نشست
وارث عقل است عشق، ای حقپرست.(12)
****
عقل و عشق از دیدگاه عارف وارسته علاوالدین سمنانی ( 659 ـ 736 هجری ) که در تحقیقات گرانمایه خویش بیان داشته جایگاه والا در سیر رشد تفکر عرفان خراسان دارد. این محقق وشاعر شهیرمقام ارزشی عقل و عشق در حیات انسان را در کتاب « خمخانه وحدت » به باز نگری گرفته می نویسد :
مستم ز شــراب عشق مسـتم
وز عقل عقلیه جــــوی جستم
تامـن گـُـل عشـق را پیچـیـــدم
صد خار به چشم عقل خــستم
با رشته دل به مهر تو پیوستم
در دیده عقل خار عشقت خستم
از بندگی عقـل چــو آزاد شدم
وزدام غم زمانه بیرون جـستم
در اشعار عرفانی « دیوان محرم راز » امام خمینی در مورد مراتب عقل و عشق آمده است :
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست
کــــور دل آنکــــه نیابد به جهـــان جای تو را
خـــرم آن روز کـــه ما عاکــــف میخانه شویم
از کــف عقــــل برون جسته و دیــــوانه شویم
بشکـــنم آئیـــــنه فلسفـــه عــــــــــــــرفــان را
از صــــنم خـــــانه این قافــــله بیگانه شــــویم
مستی عقـــــل زه ســـــر برده و آئیم به خویش
تا به هــــــوش از قـــــدح باده مستانه شـــــویم
عاقـــــلان از سر ســــودایی مـا بی خـــــبر اند
مـــــا ز بیهـــودگی هـــــوش وران بــی خـبریم
****
محمدغزالی دربازتاب شناخت عقلانی معرفت می گوید :
" هست ما آنست که ما را از آن آگاهی و خبر است یعنی تنها آن چیزهایی که ما می شناسیم وجود دارند و هر چه به آن علم نداریم ناموجود است.
باز هم غزالی گفته است : من معرفت را می چشم ، من می خواهم ، پس من هستم . وهم معتقد است که مبدأ مادی ازلی و ابدی نیست بلکه عالم ، مصنوع و مخلوق خداوند است که او مــــوجود ماده از عدم است . "
مولانا ی بلخی درعشق داشتی به ما هیت وجود نمای از تجلی حق می گوید :
مــــا چــــونائـــیم و نـــوا در مــــا ز تــــوست
مــــا چــــو کــوهیم و صـــدا در مـــا ز توست
بـــــاد مـــــا و بـــــود مـــــــا از داد تــــــوست
هســــتی مـــــا جـــملــــه از ایجــــاد تــــوست
****
معرف گونه های عقل
عقل و تفکرخاصیت مغز انسان است . در روند حیات این نیروی شگرف از قدرت و توانایی تمیز برخوردار است که در پرتو آن قادر است قوانین ارتباط اشیاء را درک و کشف نماید ، حق و باطل را در امورات زیست از هم جدا کند وخیر وشر را بنمایاند . وراه سعادت و نفی شقاوت و خشونت را قبول و هدایت و ضلالت را از هم دیگر منفک سازد.
عقل : علم بمصالح امور و منافع مضار و قبح افعال .
عقل : قوۀ مدرکۀ کلیات که مرتبت کمال نفس است.
عقل : مطلق نفس ، یعنی روح مجرد انسان قوۀ تدبیر زندگی .
عقل یعنی فهمیدن ، دریافت کردن ؛ هوش ، شعور ذاتی ، فهم . علم ، دانش ؛ مقابل جهل .
عقل : جوهر مستقل بالذات وبفعل که اساس و پایه جهان مابعد طبیعت و عالم روحانیت است یعنی : هر جوهر مجرد مستقلی ذاتاً و فعلاً عقل ویا خرد است ؛.
عقل : به اقوال عارفان خراسان و اسلام همان نفس است که بیانش در فوق جاری شد ، یعنی در مراتب مختلف بنام هایی : عقل بقوت ، بالملکه ، بفعل و بالمستفاد خوانده می شود .
عقل بفعل : مرحله ایست از عقل ، و آن از مرحلۀ هیولانی و بالملکه عبور کرده و کمال یافته وعلاوه بر اصول اولیات ، نظریات هم برای آن حاصل شده باشد ، ولی آن نظریات کلاً حاضر نزد او نباشد و هرگاه بخواهد بمجرد التفات حاضر شوند.
عقل هیولانی : مرتبۀ استعداد محض نفس است برای ادراک معقولات و آن قوۀ محض عاری از هرگونه فضیلتی است .
عقل باالمستفاد : مرحلۀ چهارم نفس انسانی است که مرتبۀ حصول تمام علوم نظری و اکتسابی است که آنرا عقل مضاعف نیز نامند .
عقل عملی : قوه محرکۀ عمل در انسان و حیوان وآن نیز دارای مراتبی است ؛ مقابل عقل نظری .
عقل غریزی : عقل انسانی است در بدو آفرینش یعنی قوه تفکر و تعمق و استدلال و عقل مکتسب مرحلۀ کمال بعدی آن است .
عقل فاعل : عقل مجرد فعال ، عقل فیاض ( به اصطلاح شرع ) روح القدوس که عقول منفعلۀ انسانی از او استفاضه می کنند . همچنان بنام های :
عقل الهی و ذات حق ، عقل کلی ، روح کلی ، عقل اعلا یاد می شوند .
عقل اول : آنچه که نخستین بار از ذات حق صادر شده (به اصطلاح فلسفه مشاء) ؛ نور اول ، و ( به اصطلاح فلسفۀ اشراق) ؛ نور اقرب ، گویند .
بقول عارفان حوزه تمدنی خراسان غیر از عقل اول ، عقول دیگری را جزوی نامند.عقول انسانی را نیز جزوی نامند .
عقل انسانی : قوه ایست از قوای نفسانی انسان که فعلش تفکر و تدبیر و نطق و تمییزوایجاد صنایع و جز آنست .
عقل معاش : قوه تدبیر زندگانی و تأمین آنست .
عقل ایمانی : از دیدگاه تصوف نیرویی که انسان را از مناهی و معاصی باز می دارد واین عقل لطیفه روحانی و آسمانی وآلت مهم ارتباط روحانی قلب است .
عقل گرد : به اصطلاح عام کسانیکه ابله وسفیه اند.
عقل خام : به اصطلاح عام کسانیکه عقل اش را دزدیدن وفریب میخورند .
عقل کوتا : کم عقل ، کسانیکه عقل اش قد نمی دهد از حل مشکلات عاجز است.
عقول طولیه .
عقول عالیه . وعقول دهگانه :
به این ارتباط به استناد بیان دکتر معین در کتاب فرهنگ فارسی متذکر باید شد که : " ارسطو و پیروانش برای حل اشکال صدور موجودات از خالق ( با توجه به سنخیت علت و معلول ) بین خالق و مخلوق وسایطی قائل شده اند در ده مرتبه که آنها را عقول دهگانه نامند . هر یکی از این عقول ( از بالا بپائین ) بتدریج از روحانیت و بساطتش کاسته می شود و بکثرت و مادیت نزدیکتر می شود تا عقل دهم که به جهان مادی سنخیت دارد ." (13)
معرف گونه های عشق
مقام و مرتبه عشق در معرفت عرفانی خراسان از الویت های دانشی ایست که معرف بلندایی عظمت فرهنگی تاریخ باستان ما می باشد . مکاتب عرفانی خراسان و اسلام جهان را از روزنه عشق قابل شناخت میداند و روشن بینی خود را در شناخت جهان براصل همین پویایی استوار کرده اند و معتقد اند که ذات و جوهر این پویایی را از عشق کسب کرده اند.
برخی از عرفا عشق را راه رسیدن بذات حق دانسته اند وپاکیزه ترین عبادت و معرفت را معرفت و عبادت عاشقانه بر شمرده اند .عشقیکه میان ذهنیت عاشق و معشوق استوارمی شود. وبدون عشق معنویت بدست نمی آید وهر حرکتی بدون عشق به شکست مواجه می شود .
تاکه قلب انسان در تپش است عشقی می جوید . حیات بدون عشق زندگی بی رنگ است ودست آورد معنویت عشق درتداوم حیات انسانی ، تشکیل خانواده است . خانواده بنیادی ترین واحد اجتماعی است که بر دیگر نهاد های اجتماعی و سیاسی تأثیر دارد . عشق به خانواده بمثابه محور و معشوق مرکز است واین جذبه ، احساس خود محوری و خودگرایی را از میان می بردارد. بنای کهن خانواده در تاریخ آریائی ها و خراسانیان از مشرب معرفت عرفانی قدیم این سرزمین سیراب می شود.
عشق پیدایی حالت غیر معمولی در انسان است ، اثراین جذبه و جوش بر خلاف محبت عادی ، انسان را از حال متعادل خارج می کند و محصورمحبت شدید خود می گرداند . وعاشق رضاکارانه همه خواب و خیال وهوش وعقل خود را در گرو معشوق می گذارد . واین حالت توحد اورا از همه چیز بیگانه می سازد وبگونه ای که همه چیزش او می شود.
بروز چنین حالت درانسان وتأمل و باز شناسی آن یکی از موضوعات بسیار با اهمیت و بحث بر انگیز در سیستم فکری فلسفه و عرفان است .
چنانکه عارفان ما در مورد گفته اند :
این یک حقیقت مسلم است که بشر عشق را تمجید می کند ، یعنی یک امر قابل ستایش می پندارد ، اما مسأله اینجاست که تفاوت میان عشق و امیال شهوانی و نفسانی وجود دارد.
تا زمانیکه عشق در مرداب شهوت جنسی و امیال طبیعی موقعیت دارد قابلیت تقدس ندارد. زیرا در « عشق » مسأله فنای عاشق در معشوق مطرح است اما در میل ارضا شهوانی مسأله تصاحب و بهره مندی وصال .
عشق یک حقیقت فراگیر وجاری در نظام هستی نسبت به همه موجودات جهان است . نقش آن در عرفان حوزه تمدنی خراسان بعنوان یک اصل مورد توجه قرار می گیرد. بعضی ازعرفا ذات حق را معشوق حقیقی و جهان آفرینش را جلوه گاه و مظهر آن معشوق می دانند. چنانکه سعدی می گوید :
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
****
وبنحو دیگری حضرت عبدالرحمان جامی میفرماید :
ترا زدوست بگــــویم حکـــــایتی بی پوست
همه ازاوست مگــر نیک بنگری همه اوست (14)
****
عشق همان مراتب وابستگی وجود در گردش هستی است. ودر سه جلوه نمودی متظاهر می شود :
عشق ذاتی ، عشق کسبی و عشق جبری.
عشق ذاتی : بشارت مراتب وابستگی وجود در نظام آفرینش است.
عشق کسبی : انتقال جذبه رشتۀ سرشت لوازم کمال علت بر معلول خود می باشد.
عشق جبری :عشقی است که سلطه شهوت و شمایل وجمال معشوق در آن حاکم باشد . یعنی تأثیر مندی همه موجودات زنده و بی جان محیط بیرونی و درونی جهان ، از جواهر ، اعراض ، بسائط و مرکبات مغلق اشیاء گرفته تا تولید احساس قلبی و اشراق درونی در جسم زنده متفکر .
عشق دریایی بیکرانی است که حد و حصر وجود آن از سیطره تعریف بدور است .
چنانکه مولاناجلال الدین بلخی شایسته می فرماید :
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
****
به گونه ای اکثرا ً عشق را محبت و دلبستگی مفرط تعبیر کرده اند . وبه باور بعضی مفهوم عشق از « عشقه »گرفته شده که گیاهی است درزبان فارسی بنام « عشقه پیچان » که دارای برگ های درشت و ساقه های نازک که بدرخت می پیچد و آنرا می خشکاند و خود سرسبز می ماند . (15)
به اقوال عرفا :
" عشق یک حقیقت عینی و اساسی است که در ذهن محدود ما نمی گنجد و این تنها عشق نیست، بلكه حقایق بزرگ دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- در ذهن ما نمیگنجد. شعار اسلامی ، الله اكبر، بدین گونه تفسیر شده است كه خداوند بالاتر از آن است كه در وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمییابد و میتواند توصیف كند كه قابل انتقال به ذهن ما باشند و متأسفانه، همه چیز قابل انتقال به ذهن ما نیست. ما در دو مورد كاملاً متضاد مجبوریم در ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت، چیزی به ذهن ما نمیآید و آن دو مورد عبارتند از :
1ـ عدم ، 2 ـ وجود . " (16)
در مورد عدم ، چیزی در واقعیت وجود ندارد تا به ذهن ما انتقال یابد. در مورد وجود آنچه هست عین واقعیت است و در متن خارج و واقعیت بودن برایش ذاتی است و لذا این خاصیت ذاتی هرگز عوض نمیشود و عینیت با ذهنیت نمیسازد. از اینجاست كه در نظام فكری اسلامی، وقتی كه اصالت ماهیت جای خود را به اصالت وجود میدهد و در واقع یك اصل عرفانی به صورت یك اصل فلسفی پذیرفته میشود، ضرورت سیر وسلوك مطرح میگردد. چنانكه ملاصدرا سیر وسلوك را، در كنار عقل و استدلال، ضروری و لازم دانسته است. (17)
عشق رجعت به عیش و شادی و کامرانی است . عشق نگاه زیبایی و جمال است . عشق ذاتی و کسبی است . عشق گرمی وجود ، امرار بود است .
عشق افراط دوست داشتن و محبت تام است . عشق یکی از عواطف است که مرکب می باشد از تمایلات جسمانی ، حس جمال ، حس اجتماعی ، تعجب ، عزت نفس ...... وغیره .
عشق تمایل و علاقه خیلی شدیدوغالباً نا معقولی است که گاهی هیجانات کدورت انگیز را باعث می شود . و آن یکی از مظاهر اجتماعی است که غالباً جزو شهوات بشمار می آید .
بعقیده صوفیان و عارفان اساس و بنیاد جهان هستی برعشق نهاده شده و جنب و جوشی که سراسر وجود را فرا گرفته بهمین مناسبت است . پس کمال واقعی را در عشق جستجو کرد .
افلاطون دراندیشه فلسفی خویش در مورد عشق میگوید :
" روح انسان در عالم مجردات قبل از ورد بدنیا حقیقت زیبایی و حُسن مطلق یعنی خیر را بدون پرده و حجاب دیده است . پس در این دنیا چون حُسن ظاهری نسبی و مجازی را می بیند از آن زیبایی مطلق که سابقا ً درک نموده یاد می کند غم هجران با او دست می دهد و هوای عشق اورا بر می دارد ، فریفتۀ جهان می شود و مانند مرغی که در قفس است می خواهد بسوی او پرواز کند .
عواطف و عوالم محبت همه همان شوق لقای حق است ، اما عشق جسمانی مانند حُسن صوری مجازی است وعشق حقیقی سودایی است که بسر حکیم میزند و همچنانکه عشق مجازی سبب خروج جسم ازعقیمی و مولد فرزند و مایۀ بقای نوع است .
عشق حقیقی هم روح وعقل را ازعقیمی رهایی داده مایۀ ادراک اشراقی ودریافتن زندگانی جاویدانی یعنی نیل به معرفت جمال حقیقت و خیر مطلق و حیات روحانی است وانسان بکمال علم وقتی میرسد که بحق واصل و بمشاهدۀ جمال او نایل شود واتحاد عالم ومعلوم عاقل و معقول حاصل گردد " (18)
اما در فلسفه اشتیاق بلقای حق تعالی و معرفت ذات و شهود و صفات در ذات را عشق اکبر نامند . فلاسفه وعرفا گویند اگر عشق عالی نمی بود ، موجودات طرا ً (همه ) مضمحل می شدند و آنچه حافظ ممکنات ومعلولات نازله است عشق است ( عشق عالی ) که مساوی در تمام ممکنات وموجودات جهان هستی می باشد . زیرا همۀ موجودات عالم طالب و عاشق کمال اند و غایت این مرتبه از عشق تشبه بذات خدای متعال است . (19)
بعقیده فلاسفه و متصوفین عشق جسمانی : عشقی که مبنای آن برشهوت باشد .
عشق معنوی ، عشق روحانی : که هدف آن لذت روحی باشد . عشق حقیقی که هدف آن عشق بخدا و حق تعالی یعنی عشق به معبود حقیقی باشد .
عشق ظاهری و عشق مجازی یعنی عشق غیر حقیقی و زود گذر ، عشقی که در موجودات زنده سبب جلب و جذب یکی دیگری را میشود و نتیجۀ این جذب و انجذاب بقای نسل و نوع است .
عشق در تصوف مورد کمال توجه است ، شایان احترام است و جمال مولا را عشق است . آنکه با زیبایی خود در کسان تولید عشق می کند .
فاعل محرکه عشق عاشق است ، او عشق پیشه می کند ، عاشقی می کند ــ عاشقی برلقای معبود حقیقی جهان لذت وجذبه و ناز . اوبه لقای معبود خود عشق می ورزد ، در عالم حضور و غیب با عشق بازی میکند ، با عشق زندگی می کند و در عشق زندگی می کند ، ودر رسیدن به قله لذت کمال جاده عشق را می پیماید .
بقول عارفان وارسته خراسان که عشق را در مراتبی نیروی شناختن و گهی شئ قابل شناختن میدانند که از طریق مشاهده با چشم دل در معشوق حاصل می شود . عشق یک حکایت نیست که وجود مجرد خودرادر ورای کلمات عالم صوری بتصویر بکشد.عشق یک حقیقت عینی ویک واقعیت زندگی یک احساس ومحبت میان نوع است . عشق در بستره وجود تنها در بُعد صورت نگرش جمال نیست بل در ابعاد وجودی ویژه معنویت ومادیت هستی قرار دارد . وجود بروز و حضور وتولید عشق در انسان بکمک حواس اش از مغز وی آغاز و در قلب او مشتعل می میگردد . از این رو گاه نسبت اینکه انسان بوسیله حواسش با دنیای برونی و درونی حیات پیوسته در ارتباط است بدین خاطر وجود جذبه جبر عشق در انسان و انسان در گرو محصور آئینه وجودعشق ، جاویدانه موقعیت دارد .
قدرت نفس انسان گه گهی در مراحل تأثیر جذبه جبر عشق به نسبت ضعف قوه اراده به آن لذت تسلیم می شود . آنگه عشق در مقام امر مولایی می کند .
حافظ شیرازی میگوید :
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
آنگــه برو کــه رستی از نیستی و هستی
****
اما در نگرش عرفانی و تصوف خراسان بار ها از عالم محبت ، عشق و عاشقی تمجید و ستایش شایسته بعمل آمده است . سعدی مینویسد :
زنده کــــدام اســـــت بر هــــــــــوشیـــار
آنکــــه بمـــیرد به ســــــرکــــــــــوی یار
یک نکته بیش نیست غـم عشق و این عجب
کزهر زبان که میشنوم نا مکــــرر اســــت
****
ویا مولانا جلال الدین بلخی در دیوان شمس میگوید :
مرده بدم زنده شدم ، گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمــــد و من دولت پاینده شدم
در عشـــــق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید
****
جنبه وجودی عشق و عقل
عشق درراه خیال است وعقل درراه کمال ، عشق درعالم فراغت است ، عقل درعالم بشارت ، عشق مراحل گذار احساس است ، عقل مراحل گذارتفکرو شناخت ، عشق بیان رغبت و لذت است ، عقل بیان فضیلت و کرامت ، عشق انعکاس محبت و الفت است ، عقل انعکاس علوی نجابت ، عشق مکانش در قلب است ، عقل مقام اش در مغز ، عشق عکس العمل بصیرت حسُن از ورای حواس درقلب است ، عقل پژوهش چیستی عوامل و اشیاء در مغز ، عشق صابروشکیبا ست ،عقل بینا ودانا ، عشق مهربان است ، عقل عزت دان ، عشق برانگیخته نمی شود درون جوش است ،عقل بیرون جوش مرحم گذار ، عشق فخر نمی فروشد ، عقل حقیقت را در آغوش می کشد ، عشق کمال اخلاقی آفتابِ ـ عالم تاب است ،عقل از علم معرفت و زیبایی و جمال ،عشق با مظاهر کمالات مشاهده صوری صفات ذات واحد ـ اتصال دارد، عقل با سرآمد رسالت وطریقت بر مقتضای واقعیت ، عشق حقیقتاً پاک دامن نیکوسرشت و نیک کرداراست ، عقل مظاهر این سه ارزش را در گفتار است ،عشق باور دارد ،عقل حدس میزند، عشق ازمیان پردۀ خون ودرد راه را به گلزار آرزو باز می کند ،عقل از گریز خون ودرد راه بود حیات را ساز می کند ،عشق در پرده حیا ذوق نماست ، عقل در چهره تجرد ظاهر گرا ،عشق طالب کمال است ، عقل روشنگر جمال ، عشق رهرو میدان عمل است ، عقل درحصارگردش اسباب علل ، عشق در نبرد عزم ویقین است ،عقل دردام شک وبی باوری و بیم ،عشق شادی میخواهد ،عقل آزادی ، عشق فرحت بخش، گرمرو، محرك ، مشوق و بیپروا، مايه تزكيه نفس و سبب شناخت ذات حق و حقيقت است ، عقل ـ عبوس و خشك وحسابگر محتاط و استدلالي وبازدارنده.
اگرعشق وعقل راعناصری ازمراتب ممکنه های شناخت قبول نمایم انوار این دوبر قلوب رهروان حق می تابد ، اشعه و خطوط نوری آنها از کانون نور معرفت و محبت عبور کرده ودر مسیر کمال حقیقت سیر می کند.
با عرض حرمت
بصیر کامجو
منابع و مـــآخد :
ـــــــــــــــــــــــــ
(1) آ.ج. آربری ، عقل و وحی از نظر متفكران اسلامی ، ترجمه حسن جـــوادی، چ دوم، تهران،
امیركبیر، 1372، ص 5 .
(2) ر.ك : تمهید القواعد از صائن الدین علی ابن محمد الترکه اصفهانی (م 835 )
(3) شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی، كلیات، طیّبات، ص 662
(4) شمسالدین محمد حافظ شیرازی، دیوان،غزل 48
(5) شمسالدین محمد حافظ شیرازی، دیوان،غزل 72
(6) فرهنگ فارسی ، تألیف : دکتر محمد معین ، چاپ یازدهم : 1376 ، مؤسسه انتشارات امیر کبیر
تهران ، صص 2336 و 1288 .
(7) عالم ارواح تا آخرین منزل هستی ، مؤلف : محمد تقی یوسفی ، ج.2 ، تهران چاپخانه حیدری ،
سال 1385 ق . ف ص 38 .
(8) اخلاق تطبیقی بیداریی دگردوستی ، مؤلف : بصیر کامجو ، چاپ : بنگاه انتشارات و مطبعه میوند،
چاپ اول : بهار 1382 هجری خورشیدی .
(9) درباره فلسفه اسلامی ، روش و تطبیق آن ، مؤلف : دکترمدکور ، ترجمه : عبدالمحمد ـ آیتی ،
صص 80 ـ 81 .
(10) سه حکیم مسلمان ، مؤلف : سید حسین نصر ، ترجمه : احمد آرام ، تهران 1975 م . صص 33 ،
46 .
(11) شیخ محمود شبستری، اثر منظوم گلشن راز .
(12) صدرالدین شیرازی ( ملا صدرا ) ، منتخب مثنوی، ضمیمه رساله سه اصل، ص 140
(13) فرهنگ فارسی ، دکتر محمد معین ، جلد دوم ، ص 2326 و 2327 .
( 14 ) « رساله عشق » ابن سینا ، فصل 1 وص 72 .
(15) فرهنگ فارسی عمید ،ج دوم ، چاپ هشتم ، سال 1371 تهران . ص 1438 .
(16) نهایة الحکمه ، مرحوم طباطبایی ، ص 227 ( مرحله 11 ، فصل 10 )
(17) مقدمه « اسفار » و کتاب « المبدأ و المعاد » ملا صدرا ، ص 278 .
(18) محمد علی فروعی ، سیر حکمت در اروپا ، ج ا ص 39 .
(19) فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ، ص 194 . ورجوع شود به فرهنگ فارسی ، دکتر محمد
معین ج 2 ص 2302 .