جاسوس
گفتم نکو جاسوسی گفتا برو دیوانه این حشمت جاهم بین هم باده و پیمانه
ازویتری کارمن هرگزنه بسامان شد از میمن جاسوسی قصرست مرا خانه
گرعزل کنم هرگاه خواهم چو وزیری را گرنصب کنم هردو برمن چه خوب آ سانه
سرشار وخوشم اکنون هم چوکی وهم دالر افسوس بحال تو بی مکنت و کا شانه
گفتم که کجاشد پس آن غیرت و وجدانت گفتا که نمودیم اش آشغال ترش خانه
گفتم که چه شد دینت آن مسلک وآ ئینت گفت مسلک آ ئین چیست اینست چوافسانه
سر تیپ سکولاریم از کیش توبیزاریم است فلسفه ما این با ملت نصرانه
جونگ ید کی افزون اندر اثر مایند اندر شعف آ لوده از شاهد و میخانه
گفتم که بسی اوباش جمع کرده ای ازعالم از یوروپ امریکه از روس و لهستانه
درصدرولایت گر از صاحب صد جنده آ ن عزت واصفی تشویر کنم یانه
بنگر تو درانی رااندر شغف از شهوت گه در پی سیمینست گه در پی رخشانه
لومپن همی جوید با دالر پنتا گون تا گارد نو سازد هم مرچک و هم تانه
گفتم که سپاه غیر با شهوت طغیانی اشباع چسان کردند بی لولی و غر خانه
گفت ماه رخان بسیارچون رشکچگل داریم از چینی و ایرانی دوشیزه که افغانه
خان دوسره میرست اوصاحب تدبیر ست گست هوز بنام او لیکن دیوس خانه
گفتم که نه آ سانست این کشو ر افغانست از تیره شیرا نست در پنجه بیگانه
اسلام که جان ماست ایمان نشان ماست تا ثیر نکند ظلمت بر نوریکه تا بانه
گفت راه و روش دانیم ما دفع تنش دانیم با صد خم ناب از می هم مسکر مروانه
تریاک چه تریاقیست درغفلت این ملت مر فین و هروئین هم بسیار فراوانه
ما مشغله پردازیم کمپو زر آ وازیم تشویق گر سازیم چون عر عر خر خانه
رقاصه بسی داریم رامشگر و سازنده در دلبری اوباشان نغمه شه خوبانه
سیمین بروسیمین ساق بالحن پری مانند خوش وسوسه انگیزست باجسمیکه عریانه
اینست مرام ما ایدزست پیام ما در پوشش آ زادی نی رجم و نه زندانه
گفتم که بروزانه از شا مت تزویرت و از آ تش بمب دیو میهن شده ویرانه
ازهجرت برگشته قومیکه پس از سی سال پس ترک وطن گفته آواره و بیخانه
هم حاصل عمر خود در خون طپان دیده آواره به شهر و ده با چشمی که گریانه
در حجله دامادی عروس بخون خفته بس محفل خوشوقتی شد نوحه و فر شانه
داغ دل مادر بین چون برگ گل لاله در مرثیه ی فرزند شب بلبل دستانه
اجساد وطن داران رنگین بخون تا کی صد پاره تن مادر هم پیکر طفلانه
در بن ز نیرنگت از خدعه هفت رنگت چون لاله بدل دارد صد داغ ملو کانه
گفت بود شهی کودن نا متقن و هم موهن لنگش نمودم من با یک چل رندانه
گفتا که برو گم شو من مرد سیاسی ام مامور بدستورم نی نوکر شا هانه
گفتیم که ز اربابت نقدینه بیلیونی گیری نکنی انفاق ؟ بر قشر فقیرانه
خورجین عظیمی جان بالون شده از دالر دیگر نه نیاز اوست بیع و شری در خانه
گفت شهره آ فاقیم مشهور به امساکیم نی در پی انفا قیم دیگر تو مزن چانه
چون بوش بجوش آ مد حامد بخروش آ مد دنبک زن و رقصانه افتانه وخیزانه
گفتا که تو مولایم با توست تو لایم زنجیری تو در پایم هم حلقه بگو شانه
جازازتوو ساز ازتو رقصیدن پاپ از ما تا خلق جهان بینند این دلقک مستانه
بین من تو قاصد عبدالقیوم با شد در شعبده و نیرنگ استادی زکرزانه
بفرست دگر لشکر بر حفظ مقام ما از دست ترو ریستان وان طالب دیوانه
از یوروپ و امریکه از بستره بالکان کایند بر طالب نصرانه و یا رانه
هم ترک و عرب با هم ایرانی و پاکستان از چین و ز تر کستان آنکو که مسلمانه
زان سوی فرا رودان از قوم چچینیا هم هم تا جیک و هم ازبک تا بندر فر غانه
زان سوی دیورند خط اقوام قبایل نیز همدست طلاب هستند از ملت پشتانه
ای وای اگر روزی تنها تو گذاری ما سلاخی شویم هر یک چون گاو نجیبانه
خندید و بگوشش گفت مائیم بریژنف بر ما تو گران هستی چون ببرک جا نانه
تر سیم که بعد ما آنکس که همی آ ید باشد چو گر با چف در حق تو یکدانه
ای وای وطنداران از دسته غداران شیر و شکران با غیر این قوم سفیهانه
اظهار تذلل بین هیأت من ذله در جذب سپاه غیر از کشور صد گانه
ننگست حیات ما در منصه این گیتی در قید هجوم غیر هم سلسله بندانه
در دهر نیا سایم بی سایه آ زادی تا خلع کنم از پا هم زنجیر و زولا نه
دیگر تو مگو فاضل وصف رخ مهرویان وز سرو قدان حرفی وز نر گس فتانه
نز غنچه ی دلجوئی نز طاق دو ابروئی نز سنبل گیسوئی نز وسمه و از شانه
نز ساغر و مینا ای نز سا قی و صهبا ای نز یار دل آ رائی گلگونه و جا نانه
نز ابر و بهارانش نز ریز یش بارانش کان زینت بو ستانست از حکمت فرزانه
نی وصف چمن نی گل وزبلبل نی از مل نز شبنم نیسانی در برگ چو در دانه
چون زرد رخم ازغم همچون گل پائیزی از وسوسه مرگم دل ریش و هراسانه
آن ملتی کو از خود قائم نه بنیادست بارست بدوش غیر بی همت و شرمانه
اجداد غیور ما صد قله آزادی کردند طی وهم پی با غیرت مردانه
با رأیت آ زادی ما زیست همی خواهم بی نعمت آ زادی به خاک لحد خانه