شبي كه گل‌نساء گل بر سرش كرد

 

نگاهي به دفتر شعر سيد احمد فاخر

 

 

اسدالله جعفري

 

  jafari1354@walla.com

 

 

گل سنگ نام مجموعه شعري است از سروده هاي سيد احمد فاخر شاعر ميان سال افغانستان كه با صفحه آراي و ويرستاري شاعر ومنتقد شهير وطن واديب بزرگ معاصر استاد محمد كاظم كاظمي، در مشهد مقدس چاپ شده است.

اين مجموعه در سه بخش  غزليات رباعيات ودوبيتي ها تنظيم  ونشر شده است.

اين مجموعه شعر از سروده هاي اين شاعر عزيز وطن از جهاتي قابل تأمل ونظر مي باشد كه به نمونه هاي از آن اشاره گذرا مي اندازيم .

1-      شاعر اين مجموعه زبان روان دارد.

2-      شعر اين مجموعه در عين سادگي بسيار عاطفي مي باشد البته نه از آن عاطفه هاي روشنفكرمآبانه بل كه از نوع عاطفه طبيعي ومردمي

3-      شاعر زبان نو وشرين وموسيقي بار دارد.

4-      زبانش زبان طنز گونه است

5-      شاعر در بيان احساس وعاطفه عاشقانه اش بسيار بي ريا وصادق است نه ادعاي عرفان دارد ونه واژه هاي عرفان جوش چون مي ،ابرو،خال لب.....

6-      عاشقانه هاي اين مجموعه عاشقانه هاي زميني است ودر زميني بودن نيز بي ريا وصادق است.اگر چه رگه هاي از عشق والا ومخصوصا از نوع مذهبيش ديده مي شود.

7-      شعرهاازتصوير شفاف وبديع بهره هاي فراوان  دارد.

اكنون به نمونه هاي ازآنچه در بالا گفتيم  اشاره مي كنم:

 

نمونه اول سادگي ورواني زبان:

 

 

اين قول و قرار ما به يك سال كشيد

ديدم كه به استخاره و فال كشيد

آخر به ميان مردم آبادي

كار من و گل نسأ به جنجال كشيد

 

تبسم در نگاه دلبرش كرد

شبي كه گل‌نسا گل بر سرش كرد

ميان جشن و آواي عروسي

لباس سبز ساتن در برش كرد

 

 

دلم آوارة ايران زمين است

غريب و بي‌كس و زار و حزين است

ميان اين همه دشت و بيابان

شبيه مردم چادرنشين است

 

 

 

بيا اي گل به جشن نيك دنيا

بيا با من در اين سير و تماشا

تبسم كن ميان موج مردم

به آن صبح قشنگ جنده بالا

 

نمونه دوم عاطفه:

يكي در شهر زيبا مل فروش است

يكي در چوك اينجا گل فروش است

به چارباغ سخي جان موج در موج

هزاران دختر كاكل فروش است

 

اگر روزي روم سوي ديارم

نشينم ساية سرد چنارم

نگاه خسته‌ام هر لحظه مانده

به ديوار قديم روزگارم

 

خدايا قريه‌ام درهم شكسته

به ديوارش غبار غم نشسته

نمانده كس ميان قرية من

درو كلكينچة همسايه بسته

 

بيا تصوير شهر باستاني

حكايت كن برايم هرچه داني

كدام انسان دل سنگت شكسته

بگو تنديس پير بامياني

 

 

دلم در كوي جانان رفته امشب

نيستان در نيستان رفته امشب

به ياد خال سبز و ساز هندي

به سوي شهر خوبان رفته امشب

 

از عشق دو چشم بي‌قرارت مردم

با زلف سياه تار تارت مردم

يكبار دگر تو هم به خلوتگه دل

باز آي كه من در انتظارت مردم

 

نمونه سوم : شاعر زبان نو وشرين وموسيقي بار دارد

 

دو چشمان تو را سبزينه ديدم

تو را امشب دم آيينه ديدم

به زير شال سبز پر نگين‌دار

دل پاك تو را بي‌كينه ديدم

 

هميشه زار و حيراني دل من

پريشاني پريشاني دل من

غم و ماتم تو را آلوده كرده

شبيه شهر تهراني دل من

 

اين دودو بيتي نمونه اي است  براي موسيقي دوبيتي ها واما نمونه هاي براي نو بودن  يعني امروز ي بودن زبان شاعر:

 

اگر آيي سر جاليزم امشب

گل پيچك به پايت ريزم امشب

بيا امشب كنار چيلة من

كه من از عشق تو لبريزم امشب

 

بيا امشب به ديدارم دوبيتي

به رنج و غم گرفتارم دوبيتي

شبيه مردمان شهر منجيل

ميان رقص آوارم دوبيتي

 

گهي با خود تكان دارد دل من

مذابي در ميان دارد دل من

شبيه قلة كوه دماوند

به خود آتشفشان دارد دل من

 

مرا در بين مردم خام كردي

ميان قريه‌ام بدنام كردي

ببين با يك نگاه فتنه‌انگيز

تمام هستي‌ام ليلام كردي

 

از دور صداي اين قطار آمده است

در كوپة سبز او نگار آمده است

امشب همة پنجره را باز كنيد

اين چرخ فلك به من كنار آمده است

 

 

نه متهمي به چارسوي قرچك بود

ديدم كه به دست يكديگر ولچك بود

وقتي همه را به ميني‌بوس بار زدند

ديدم همه افغاني بي‌مدرك بود

 

 شاعر زبانش زبان طنز گونه است

اين شاعر عزيز وطن با زبان طنز ، ناهنجاري هاي جامعه وسوز هجران وطن را زيبا وصادقانه  مي سرايد:

 

در جاده شهر تايمني مي گردد

بابنزسيا ه جرمني مي گردد

كنون چكنم خداي من اين يارم

بادوست ورفيق ارمني مي گردد

 

 

خبر داري كه اين جا مار دارد

درختانش طناب دار دارد

نمي‌ترسي كه اينجا شهر ديو است

به غير من به هر كس كار دارد

 

 

 به سر آواي رندي داري اي دل

سفر تا ملك سندي داري اي دل

ميان كوچه و شهر و خيابان

هواي فيلم هندي داري اي دل

 

شبي در سوي گلشن رفتي اي دل

كنار باغ سوسن رفتي اي دل

به ياد شادي و جشن و كريسمس

شبي ديگر به لندن رفتي اي دل

 

 

كسي را با همه اصرار مي‌برد

به آن سوي سر بازار مي‌برد

به جرم يك نگاه و يك تبسم

تن فرهاد سوي دار مي‌برد

 

به من ناآشنا گشته دل من

غريب كوچه‌ها گشته دل من

شبية مرد چرسي رفته رفته

چه بد رنگ و سيا گشته دل من

 

اين خاك غريب اگر به من زر گردد

كي بهتر از آن بهار لوگر گردد

نشرية عصر گفته با خط درشت

بايد كه مهاجران دگر برگردد

شعرهاازتصوير شفاف وبديع بهره دارد

من سه نمونه از تصوير هاي شفاف شعر اين شاعر مي آورم:

 

لب پرخنده‌ات در خواب ديدم

گل سرخي ميان آب ديدم

سر شب تا سحر تابم نيامد

تو را در بستر مهتاب ديدم

در اين شعر رابطه تصويري بين (ميان آب ديدم)با(تو را در بستر مهتاب ديدم)ورابطه تصويري بين(لب پرخنده‌ات در خواب ديدم )با(سر شب تا سحر تابم نيامد)رابايد مورد نظر قرار داد.

 

شبي بودم به كوي شادمانت

به كوي عاشقان عارفانت

همان ساعت كه در پيش تو بودم

دلم گم شد ميان گيسوانت تصوير زيبا وبديع پيچيش گيسو به دور دل بسيار بديع است دردل خوش مي نشيند كه فاخر عزيز در اين مجموعه  از اين تصوير هاي بديع وزيبا بسيارخلق كرده ا ست

 

 روزي كه هواي ني‌لبك مي‌كردم

از دست تو شكوه با فلك مي‌كردم

هر صبح به روي سنگ آبادي خود

تصوير تو را هميشه حك مي‌كردم

به تصوير زيباي حك كردن عكس رخ يار روي سنگ بايد دقت كرد واز اين تصوير سازي هنري لذت برد.

ما ضمن آرزوي توفيق براي اين شاعر عزيز هموطن چند شعر از مجموعه شعر او را به هموطنان عزيز تقديم مي دارم.

 

به دل عكس تو را ترسيم كردم

زمستان و بهار تكريم كردم

عزيزم‌! اين دوبيتي را هميشه

به لبخند تو من تقديم كردم

 

 

به پايم ناگهان يك دشت گل ريخت

كجايي گفت خندان‌، يار بي‌ريخت

ببين با يك مزاق كوچك او

دلم مانند ارگ بم فرو ريخت


 

 

 

 

 

ملالي را در آن ايلاق ديدم

دلم با ديدنش مشتاق ديدم

به هنگام بهار و فصل كوچي

ميان كوچيانش طاق ديدم

 

 

 

 

 

 

سراي سرنوشتي ميهن من

در اين دنيا بهشتي ميهن من

تويي آن قبلة پاك سجودم

اگر در خاك و خشتي ميهن من

 

 

ز قريه مي‌روم در كوه و دره

ميان سبزه‌ها دنبال بره

دو كبكي در ميان سبزه ديدم

دل بيچاره‌ام شد ذره ذره

 

 

نه از شهر هرات و قندهاري

نه از بلخ و بدخشان نگاري

من از طرز نگاهت مي‌شناسم

تو از ايلاق سبز گل بهاري

 

 

حرم رفتي مرا حتمي دعا كن

مرا با عشق خورشيد آشنا كن

ميان خانة معشوق بر گوي

هزاران درد عاشق را دوا كن

 

 

هميشه زار و حيراني دل من

پريشاني پريشاني دل من

غم و ماتم تو را آلوده كرده

شبيه شهر تهراني دل من

 

 

شبي كه ناگهاني باد پيچيد

ميان كوچه‌ها فرياد پيچيد

گل سوري ميان باد نامرد

به قشلاق قزل‌آباد پيچيد

 

 

 

 

بيا مهتاب كوي دل گذر كن

دلم را با جمالت شعله‌ور كن

بيا امشب به عشق مهرباني

كنار بسترم شب را سحر كن

 

 

 

 

 

من امشب در حضور عاشقانم

ميان صحن و موج بيكرانم

كنار مرقد پاكت هميشه

زيارت نامة عشقت بخوانم

 

 

دلي ديدم كه مجنون در برش بود

چو اشك غم به چشمان ترش بود

ميان كوچه‌هاي شهر غربت

نشان سنگ طفلان بر سرش بود

 

 

 

شبي در جشن زيبا رفتي اي دل

در آن سير و تماشا رفتي اي دل

به جمع دختران شهر كابل

به سوي باغ بالا رفتي اي دل

 

 

بيا امشب به آهنگ بهاري

بيا همراه آواز قناري

بسازم طوقكي از سنگ الماس

براي گردن تو يادگاري

 

 

سحر امشب تبسم در برم كرد

چو مجنون بودم و مجنون ترم كرد

به پيش چشم خود مانند هيزم

مرا آتش زد و خاكسترم كرد

 

 

بيا اي دختر زيباي گل رنج

بيا پاي درخت سبز نارنج

بيا تا شاه و سربازان خود را

گذارم در ميان خال شطرنج

 

بيادلبر به چشمان زلالت

كه اين دل گشته مجنون جمالت

همان روزي كه دادي يك سلامي

مرا كشتي عزيزم از خجالت

 

 

پريسا طوق بر گردن گرفته

به دورش ساري و ساتن گرفته

به جمع دختران قرية ما

شب جشن در اين گلشن گرفته

 

 

لباس تازه در جانت مبارك

به گردن طوق مرجانت مبارك

به سر انداختة شال گلنار

عزيزم عيد قربانت مبارك

 

 

دو دندان صدف دارد سمانه

تبسم مي‌كند با اين بهانه

به همراه نگار و مهربانو

به خنده مي‌رود باغ زنانه

 

 

به بام شب چه زيبايي ستاره

چه خوشگل و دلارايي ستاره

تمام شب تو چشمك مي‌پراني

گمانم سخت شيدايي ستاره

 

 

 

 

دو چشمت مثل آهو بي‌قرار است

دلم امشب به پيشت ماندگار است

لبان سرخ تو مثل هميشه

به مانند انار قندهار است

 

مرا با عشق خود ديوانه كردي

ز ايل و قريه‌ام بيگانه كردي

مرا مانند جغد اين بيابان

شريك دشت و هر ويرانه كردي

به پاي چشمه‌اي سرشار باشم

درختي بر دل كوهسار باشم

ميان مردم خوب سرافراز

به شهر كابل و افشار باشم

 

 

 

ميخانه و دير خرقه پوشان به كجاست

آن كوچة سبز باده نوشان به كجاست

دلخسته بي حال خرابم امشب

بازار بزرگ مي فروشان به كجاست

 

 

 

اين عشق هميشه همسفر مي‌خواهد

يك راه دراز پر خطر مي‌خواهد

آخر تو نمي‌تواني عاشق باشي

عاشق شدنت كمي جگر مي‌خواهد

 

 

 

اي دلبر ناز و خوشگل من

فانوس به كلكين دل من

همپاية دلبران دنيا

رخسار تو ماه محفل من

گيسوي بلند بي‌شمارت

پيچيده به ريشة دل من

لبخند بزن به صبح زيبا

اي ماه بلند ساحل من

چشمان قشنگ سبز داري

يكدانة شوخ و عاقل من

هر لحظه كه بنگرم به رويت

آيينه‌اي در مقابل من

7/11/79

 

صبح اميد

 

باز با طبل و صدا صبح دل‌آرا خنديد

گل سرخش همه جا بر دل صحرا خنديد

مي‌تكانيد سر كاكل نازش هر دم

باز با گيسوي پاشيده در آنجا خنديد

ديدمش باز در آن پيرهن نارنجي

بر لب دهكده با زلف چليپا خنديد

كوچه لبريز بهار است در آن صبح قشنگ

باز با صورت رخشانه چه زيبا خنديد

آسمان باز به آن چادر آبي يك شب

پيش چشم همه با رقص و تماشا خنديد

باز مهتاب در آن قامت لرزان آمد

بر دم پنجره‌ام تا گل فردا خنديد

21/4/82

 

چلچراغ

 

تو مثل چلچراغي دلبر من

هميشه روشني در باور من

مثال شاخه‌هاي تاك انگور

تنيده عشق تو در پيكر من

هميشه در هجوم درد و اندوه

تو بودي تكيه‌گاه و ياور من

برايم قصه ديو سپيدي

تو مي‌گفتي عزيز بهتر من

به هر دشتي كه من ديدم تويي تو

گل سرخ بهاري در بر من

ز نامت همچنان لبريز گشته

تمام خاطرات دفتر من

به هرجا كه قدمها را گذاري

ببوسم خاك پايت اختر من

12/5/82

 روسري قرمز

 

بهار آمد هواي اين وطن كرد

لباس عاشقي امشب به تن كرد

هزاران روسري سبز و قرمز

و تقديم درختان چمن كرد

بهار آورده گلهاي سپيدش

دوباره هدية شهر كهن كرد

سلام گرم و ناز و خنده‌اش را

نثار مردمان شهر من كرد

قدومش را مبارك باد گفتم

كمي ايستاده لبخندي به من كرد

به بازار سياه گل فروشان

گل خود را كمي قيمت شكن كرد

تمام دشت اين آبادي‌ام را

پر از گلهاي سرخ نسترن كرد

دوباره چشمه‌سار و كوه و جنگل

پر از گنجشك و سار و گلچمن كرد

ولي يك شب بساطش بست از دم

به من لبخند زد ترك وطن كرد

 

طوطي جان

 

چرا امشب نشستي تا سحر بيدار طوطي جان

بيا حالا بزن با من گپ بسيار طوطي جان

ميان اين قفس آخر چرا امشب تو حيراني

گمانم كه تو از دستم شدي بيزار طوطي جان

بهار آورده بوي طوطيان سبز هندي را

گمانم از فراقش گشته‌اي بيمار طوطي جان

و مثل داستان طوطي و آن مرد سوداگر

تو حالا قصة آن را مكن تكرار طوطي جان

تو را من در كنار چوك بالا مي‌برم فردا

گمانم گشته‌اي شيداي اين بازار طوطي جان

برايت مي‌خرم فردا دوباره تحفة ديگر

بيا فكر برايم كن مكن اين كار طوطي جان

25/9/82

 

 باغ سبز آبادي

 

ياد باغ سبزآبادي بخير

ياد ايام پر از شادي بخير

جمله مي‌رفتيم پيش بچه‌ها

خانه بازي در ميان كوچه‌ها

قصه مي‌گفتيم پيش يكديگر

قصه‌هاي خنده‌دار و مختصر

دامن صحرا همه گلزار بود

شاپركها روي گل بسيار بود

چرخ مي‌زد شاپركهاي قشنگ

دور گلهاي سپيد و رنگ رنگ

روستاي پاك و زيبا داشتيم

صخرة در پاي دريا داشتيم‌.

مرغك عشق‌1

 

مرغك عشق بيا فال مرا راست بگو

برگة سبز بده هرچه دلم خواست بگو

فال ديدم همه جا نيت من بد آمد

آن كه در فرقت او جان و دل ماست بگو

مرغك خسته بيا طالع من باز ببين

بخت نيكي كه در آن گوشه هويداست بگو

حلقه زد دور و برت دختركان دست به دست

طالع نيك و بدم جمله همان جاست بگو

راضيه خنده‌كنان پيش قفس منتظر است

فال از حافظ شيراز كه زيباست بگو

 

دختر افغان

 

تمام سالهاي خشك سالي از ميان گم شد

دوباره دختر افغان لبش پر از تبسم شد

بيا با گيسوان سبز فروردين تماشا كن

درخت و مزرعه گل كرد اينك فصل گندم شد

هزاران خيمة كوچي به صحرا باز برگشته

دلم باردگر وابسته در گيسوي بيگم شد

تمام دختران پيراهن گلدار مي‌پوشند

بيا كه باغ بالا چلچراغ چشم مردم شد

هواي پاك عطرآگين ميان شهر و ده پيچيد

ميان كوچه‌ها يكدم پر از مهر و ترحم شد

6/2/81

 

گل‌فروش

به مناسبت ولادت حضرت امام حسين‌(ع‌)

امشب در آسمان تو يكسر ستاره است

مهتاب بي‌كرانة شب در نظاره است

امشب تمام كوي و گذر بوي خوش دهد

هفت آسمان ز شوق رخت در شراره است

اينك تمام آينه‌ها با خبر شدند

آري به هر كجاي جهان جشنواره است

بازار گل فروش محل باز داغ شد

گل مي‌خرم نگار كه جشن دوباره است

گفتم ميان موج ملائك به عشق يار

عيد بزرگ حضرت زهرا و ساره است

25/2/81

 

 


بالا
 
بازگشت