کتاب گربهء عابد
لطیف کریمی استالفی
شدم فریفـتۀ ایام تا شباب شـدم
چوغنچه لب بگشودم دمی، بخواب شدم
ز زخم خنجر بیداد طالب منفور
به خانه سوختم و در کوچه پیچ و تاب شدم
قدم به خانۀ عدل ، تا نهاد دختررز
ز بـد مسـتی قاضی شرع ، کبـاب شـدم
چنان به آتش آزش پُشت ورو بنمود
تمام اشک تنـم ریخـت و بی نقـاب شـدم
مکن سوال وجواب از خرابیم قاضی
در آن«خرابـه» چو دیـدم ترا،خراب شدم
شکست قایق عمرم روی آب ، خدا
چوقطره ی حُباب گونـه ، زیر آب شـدم
کسی که تن به تعدی دهد همچو منش
سزاسـت ، مستحق حلقه ی طناب شدم
کتاب «گربۀ عابـد» بستـه میـگردد
اگربه هند وخراسان من نواب شدم