فياض نجيمی
تبعات سیاسی و فرهنگی نابودی تندیس های بودا
این نبشته، تلاش دارد تا موضوع نابودی تندیس های بودا را خلاف بحث های مسلط عمدتا احساساتی و عاطفی قلم فرسایان ما، در بستر راهبرد های «امپایر» (Empire) (1)امریکا، که طالبان نیز جزء از پروژه های آن بوده و هستند، مورد بررسی قرار دهد. آنچی قابل یادآوریست اینکه نویسنده در تحلیل ها و استباط های خویش، به هیچوجه، از بینش مارکسی و یا تمایل به «تئوری توطئه» مدد نه جسته و در پی قرینه سازی های بی پایه هم نمی باشد؛ بلکه برعکس خواسته است، از فراز تخریب دو پیکرهء زیبای بودا، به درون برنامه های راهبردی تک ابرقدرت امریکا وحلقه مفقود شناخت ما از سیاست های بزرگ، چشم اندازد.
از دید بیشتر تحلیل ها، «کشتن بودا ها»، در نگاه ظاهری عمدتا حامل دو پیام بوده است : یکی درونی، یعنی قاطعیت و عدم مدارا در برابر دگر اندیشی ـ چنانکه تحمیل علامهء زرد تشخص برای هندو ها و سکها نیز نمونهء آن بود؛ و دیگر برونی، یعنی تمثیل طالبان به حیث نیروی اصولگرا پابند و وفاداربه نورم های اسلامی.
پیامد های پس از انفجار در داخل کشور عبارت بودند از:
ـ ستیزه و آسیب رسانی بربرمنشانه به تمام مظاهرتمدن ؛
ـ برانگیختن اختلافات قومی،
ـ تشدید اختلافات فرقه ای،
ـ و در نهایت تنبیه اقتصادی مردم.
در برون:
ـ تمثیل چهرهء خشن از اسلام،
ـ بی مدارایی رادیکالهای اسلامی در برابر دیگر ادیان و فرهنگ ها،
ـ سرپیچی و عدم اعتنا و احترام به نورم ها، آداب و رسوم پذیرفته شده حقوق بین الدول و روابط بین المللی.
از زمان حاکمیت طالبان ، بخشی از جامعه تحصیل یافته کشور مبتلا به ساندروم «طالبانی» شدند و بخشی هم علیه آن. این له و علیه بودن به جنگ های «زرگری قومی» مبدل شد. این بحث با پدیدهء «جهانی شدن» در تناقض و حیثیت آخرین تقلا را دارد، که دیر یا زود با مقولهء شهروند جهانی تعدیل خواهد شد. اما در حال حاضر کمتر تحصیل کرده ای سراغ داریم که از «سر سایه اش خیز زند» و با ذهن باز و فرا قومی، تمام کابوس خونین 30 سال اخیرتاریخ کشور را به داوری عادلانه گیرد. درینجا لازم به یادآوری است: «مجریان داوطلب» طالبان (2)، که امروز میکوشند به حربه های قومی تمسک جویند و در سطوح مختلف قدرت هم موجود اند، در اصل بخشی از یک ستراتیژی برونی میباشند، که بعدتر به آن پرداخته می شود.
تجربه روشنفکری آلمان بعد از جنگ دوم جهانی خیلی آموزنده است زیرا روشنفکران و تاریخنگاران آن در بیش از نیم قرن گذشته، پیوسته مصروف نقد و افشای جنایات دیکتاتوری نازیزم جهت خود پالودگی و رستگاری بوده اند. در کشور ما نیز ضرورت است تا فرهنگ نقد و انتقاد با گذشتهء تاریخی و سراسر تاریخ ما تعمیم یافته و در برابر جنایات سی ساله اخیر و از جمله تاریکی عهد طالبان ـ که ریشه در تعارضات طبقاتی، دینی ـ دنیوی ویا قومی ـ محلی داشته ـ موضع روشن و دید فرا ایدئولوژیکی، سازمانی، قومی و مذهبی اتخاذ گردد.
آقای دکتر اعظم سیستانی دریک بحث کاملا احساسی زیر عنوان نسبتا طویل «٤٠٠٠ سالست که افغانها درمتن و بطن افغانستان زندگی میکنند، مگر تا کنون از باشندگان بومی کشور شمرده نمیشوند، چـــرا؟» به پاسخ آقای محتاط چنین پرداخته اند:
«اکنون میخواهم روی یکی دو نکتۀ دیگر از نوشتۀ آقای محتاط، در«تاریخ تحلیلی افغانستان» مکث کنم که آقای بشیر مؤمن، ضمن نقدی برآن کتاب، مطلب ذیل را از پاورقی صفحه ٩٦ آن نقل و مورد تبصره قرارداده است: «... تحریک اسلامی طالبان مجسمه های کوه پیکر بودائی بامیان را تخریب میکنند. این حرکت دال به غربت فرهنگی محیط اجتماعیست که طالبان به مثابه ارمغان آن ظهور کرده اند و رسالت دارند تا ریشه های فرهنگی باستان این سر زمین را که بخش ارزشمند فرهنگ جهانی است از بیخ بر کنند تا بفکر خام شان دلایل اثبات تاریخی هویت باشنده گان اصیل و بومی غیر اوغان این خطه را دچار ابهام و اخلال کنند».
من تبصرۀ آقای مؤمن را در جایش میگذارم، ولی یادآور دو نکته میشوم: اول اینکه آقای محتاط طعنه زنان اشاره به غربت فرهنگی محیط اجتماعی طالبان میکند، زیرا که طالبان به جامعه پشتون نسبت دارند. بایستی در باره محیط اجتماعی پشتونها یادآور شد که، بخش عمدۀ ذخایرهنری و فرهنگی بدست آمده درافغانستان، از مناطقی کشف و به جهان علم باستانشناسی عرضه شده که در قلمرو زیست پشتونها قرار دارد، مانند آثار هنری بودیزم درهدۀ جلال آباد و کشف خزانۀ "میرزکه" در پکتیا شامل هزاران اثر قیمتدار تاریخی ازقبیل: مجسمه ها، ظروف نقره ئی و طلائی و زیورات و جواهرات به ده ها و صدها کیلوگرام از آنجا ها تاکنون کشف شده است، اما از درۀ پنجشیر(که بزعم آقای محتاط دچار فقرفرهنگی نیست؟) تاکنون یک اثرکاشی و یک تیکرکلالی که ساخته دست آدمی باشد، از زیرخاک بدست نیامده است. وجود این همه آثار گرانبهای هنری و فرهنگی در محیط اجتماعی پشتونها مربوط به قبل از اسلام و متعلق به پیروان آئینهای بودائی و برهمنی است، که اقلاً پیشینهً دوهزارساله دارند، مگر با آمدن اسلام دیگر روزنه های هنر مجسمه سازی و پیکر تراشی در معابد و حتی برروی فلزات ظریفه هم برای کسانی که به دین اسلام گردن نهاده بودند بسته گردید و آن هنرها مردود پنداشته شد.» (3)
بدون تبصره صرف میخواهم دو تذکر مختصر در بارهء یادداشت بالا بدهم: اول اینکه در رابطه به مجسمه ها از جمله بودا های بامیان، به مشکل میتوان اصل ارتباط میان تخریب و مسأله قومی را رد یابی کرد ـ چنانچه تخریب آثار استاد مشعل در هرات هم به جز تفسیر مذهبی چیزی دیگری نداشته است. فرمان 26 فبروری 2001 ملا عمر دلیل تخریب بودا ها را منافات با شریعت اسلامی میداند. (4) «الیور روا» (Olivier Roy)آنرا دشمنی «همسان ملاعمر و اسامه بن لادن» (5) با مجسمه ها ذکر کرده است. البته «الیور روا» به گرایش آن دو به «وهابیت» و تعصب علیه شیعه ها اشاره دارد. جای شک نیست که در درون طالب ها افرادی بودند، که فکر تسلط برتری جویانه قومی را در سر می پروراندند، [حتا عده یی از تحصیل یافتگان هم به آنها میل بی واسطه داشتند؛ زمانی آقای «انورالحق احدی» در یک مصاحبه با رادیوی (بی. بی.سی) همکاری های حزبش با طالبان را پنهان نکرد و دوست فرهیخته ام، که در مهاجرت به چاپ نشریه و وب سایت مشغول است، با صراحت از طالبان به حیث رهایی بخشان خاک های از دست رفته یاد میکرد.] مضاف بر آن، کشتار های جنایتکارانه در مزار ، یکاولنگ و یا تبدیل مناطق شمالی به زمین سوخته، نه از بنیاد مذهبی بلکه نفرت قومی مایه میگرفت. در غیر آن، یک ملا یا طالب مسلمان نباید فرا تر از باورش به امت اسلامی قرار بگیرد. حادثه کشتن نجیب الله، در آغاز، اگر از یکسو توجیه «مذهبی» و «ملی» داشت، از سوی دیگر به قول «جاناتان ستیل»(Jonathan Steil) گزارشگر روزنامه «گاردین» (Guardian)، انتقام اقوام «درانی» از «غلزایی» ها بود که به کودتای 7 ثور برمی گشت. به هر حال طالب ها به حیث یک سکه قلب دارای چند روی بودند که با تعلقیت تباری قابل تفسیر نیست.
دوم اینکه، ارتباط میان اقوام کنونی افغانستان و تاریخ 4هزار ساله و بعد مدنیت های گذشته مثلا باکتریا، گندهارا، یونانی، کوشانی، یا اسلام با اقوامیکه اکنون در آن محل بودوباش دارند، بحث برانگیز و نا دقیق است.
«الیور روا» مینگارد: «قومیت در افغانستان، قبل از همه، یک ساختار سیاسی را تداعی میکند تا یک واقعیت آنتروپولوژیک. قومیت خیلی به ندرت هویت نخستین یک افغان را تشکیل میدهد ؛ زیرا برای وی نخست ریشهء محلی ، بعد مذهبی و در آخر تعلقیت زبانی نه اتنیکی الویت دارد. فارسیوان ها شهرت دهنده تمام «اقوام» مثل هزاره، ایماق، تاجک، اسماعیلی و اکثر باشندگان کابل است. هیرارشی اجتماعی و فرهنگی در افغانستان مهم تر از هیرارشی اتنیکی هم درداخل گروه ها و هم در میان گروه ها می باشد. در معادلات سیاسی، هویت های محلی و قبیله ای نسبت به هویت اتنیکی ارجیحیت بالا دارد. پنجشیری یا اندرابی مهم تر از تاجک بودن و یا زدرانی مهمتر از پشتون بودن است. »[ همه جا ترجمه ها از نویسنده است] (6)
بناءً دیده می شود که ما پیوسته مشغول بحث های سیاسی هستیم که از جانب تحصیل یافتگان با تعلقیت های قومی به هدف ایجاد هیجان و شعاری به راه انداخته می شود. بحث بیشتر درینمورد را به آینده موکول میدارم. اما در موضوع تخریب تندیس های بودا باید گفت که درین جستار کوشش شده تا موضوع را بر بستر ستراتیژی های گلوبال امریکا مورد ارزیابی قرار دهم ، که کمی از جدل های قومی حاکم در ذهن هموطنان ما فاصله دارد.
داکتر ماکسیملیان بورکهارد« Maximilian G. Burkhart» استاد دانشگاه لودویگ ماکسیملیان مونشن می نویسد:« با انفجار تندیس های بودا که یونسکو آنها را جز میراث بشری اعلان نموده بود، طالبان جهان را با تعجب متوجه ساختند، که در آن خطه تمدن بزرگ بودایی وجود داشته است.» (7)
از سوی دیگر عمل تخریبکارانه طالبان به هیچوجه اقدام تصادفی نبود. طالبان بت های بامیان را نابود کردن تا به تز هانتینگتن در مورد « برخورد تمدن ها» صورت واقعی دهند. به باور الیور روا « ملا عمر شعار های بن لادن علیه یهودان و مسیحیان را به عاریت گرفت. تا آنزمان، طالبان، با آن شدت علیه دیگر ادیان از خود بی مدارایی نشان نمیدادند. زیرا در آغاز میخواستند صرف مالک کشور شوند. » (8) اقدامات طالبان عمدتا افکار عمومی در غرب را نشانه می گرفت و چنین القایی را به وجود میآورد که نیروی عقبگرای اسلامی از نوع طالبان دیر یا زود، ویران گر تمدن غرب خواهد شد. ایجاد اینگونه ترس و نگرانی در میان افکار عمومی جوامع غربی از پیش تنظیم و طرحریزی شده بود. آنها می بائیست به اساس سناریوی «ترمیناتور ها» عمل میکردند و تا اکنون عمل میکنند.
در تصورات حاکم ما چنان تلقی هایی موجود است که گویا با رفتن شوروی ها و سقوط حکومت نجیب الله، امریکایی ها منطقه را رها نمودند و کشور ما قربانی رقابت های قدرت های منطقه ای گردید. اما از ورای دکتورین که بعد ها به راهبرد نئوکانسرواتیف ها شهرت یافت، واقعیت طور دیگر هم میتواند تأویل شود. بعد از پیروزی بر فاشیزم و نازیزم، امریکا ها طرح های بزرگ ستراتیژیک را برای مقابله با کمونیزم و گسترش حوزه های« نفوذی» پایه ریزی نمود که ایجاد اتحاد با جهان اسلام هم جزء آن بود.
رابرت
درایفوس «
Dreyfuss
Robert
» نویسنده کتاب «بازی شیطان» در مقاله ای
زیر عنوان "جنگ
سرد، جنگجویان مقدس" (9)،
از ارتباط
تنگاتنگ اسلام سیاسی ــ بویژه اخوان المسلمین ــ با دولت آمریكا پرده برداشته
و در بارهء پذیرایی رسمی رییس جمهور آیزنهاور از سعید رمضانی رهبر اخوان
المسلمین در كاخ سفید صحبت میكند. آن ملاقات در چهارچوب كنفرانس پراهمیتی صورت
گرفت كه از سوی وزارت خارجه آمریكا و سازمان (سی. آی. ای) در سپتامبر 1953 در
دانشگاه پرینستون ترتیب داده شده بود و چند تن از نظریه پردازان بلندپایه و
استادان دانشگاههای آمریكا و مستشرقین آمریكایی، انگلیسی و كانادایی و غیره به
علاوه رهبران گروههای اسلامی از كشورهای مسلمان در آن شركت داشتند تا درباره
اهمیت اسلام سیاسی و نقش آن در مبارزه با كمونیسم به بحث و گفت و گو بپردازند.
طبق سند سری كه اكنون بیرون آمده، هدف از تشكیل این كنفرانس این طور توضیح داده
میشود:
"در ظاهر این طور وانمود میشود كه كنفرانس صرفا كوششی برای بالا بردن معلومات
ما درباره اسلام است. این تظاهر دقیقا آن چیزی است كه مورد نظر ماست. اما هدف
واقعی عبارت از دور هم گرد آوردن افراد بانفوذی است كه میتوانند دیدگاه اسلامی
را در زمینه های آموزش، علوم، حقوق، فلسفه و بنابر این ناگزیر در زمینه سیاست
فرمول بندی كنند . .. از میان نتایج مختلفی كه از این گردهمایی میتوان انتظار
داشت عبارت از تحرك بخشیدن و سمت و سو دادن به جنبش نوزایی اسلام در درون خود
اسلام است." (10)
و سپس اضافه میكند كه در مصاحبه با دهها نفر از ماموران قدیمی و عالیرتبه سازمان سیا كه در زمان جنگ سرد فعال بوده اند، همه بدون استثنا و به عنوان یك اصل پذیرفته شده اذعان كرده اند كه از اسلام به عنوان سدی در برابر گسترش شوروی و ایدئولوژی ماركسیستی در میان توده مردم استفاده شده است.
رابرت بیر (R.Baer)
مامور قدیمی و عالیرتبه سازمان سیا درصفحه 102 كتاب خود زیر عنوان "هم خوابگی
با شیطان" مینویسد:"در پشت همه ی این رویدادها راز حقیر و كثیفی در واشنگتن
وجود داشت و آن اینكه كاخ سفید به اخوان المسلمین به عنوان متحدی پنهانی نگاه
میكرد؛ به صورت سلاحی علیه كمونیسم. این عملیات پنهانی از سالهای دهه ی 1950 با
برادران دالس آغاز شد ــ آلن دالس در سازمان سیا و جان فوستر دالس در وزارت
خارجه ــ آن هم هنگامی كه بر كمك مالی عربستان سعودی به اخوان المسلمین علیه
عبدالناصر صحه گذاشتند. از دیدگاه واشنگتن جمال عبدالناصر یك كمونیست بود. از
نظر آنان او صنایع بزرگ مصر و از جمله كانال سوئز را ملی خواهد كرد. منطق جنگ
سرد، واشنگتن را به این نتیجه رسانده بود كه: اگر الله قبول كند كه به نفع ما
بجنگد چه بهتر. اگر الله تصمیم بگیرد كه قتل سیاسی مجاز خواهد بود، چه بهتر ــ
به شرطی كه در حضور افراد با فرهنگ در مورد آن صحبتی نشود."
و بالاخره به قول درایفوس "دولت آمریكا از جهادگران اسلامی در افغانستان حمایت كرد. این نوع پشتیبانی از مدتها پیش از دخالت شوروی در افغانستان در سال 1979 آغاز شده بود و ریشه های آن برمیگردد به فعالیتهای مخفیانه سازمان سیا از دهه های 1960 و 1970 در افغانستان. رشد اسلام گرایان در افغانستان منجر به جنگ داخلی، در سالهای 1980، در آن كشور و روی كار آمدن طالبان و آغاز فعالیت اسامه بن لادن برای به وجود آوردن القاعده گردید."
البته درایفوس تحلیل گسترده اش را در مورد سیاست های امریکا و اسلام در دو کتابش به نام «بازی شیطان» مطرح میکند که حاوی اطلاعات خیلی جالب است.
لازم به تذكر است كه در سالهای اخیر به دلیل بالا گرفتن اختلاف میان سازمان سی.آی.ای از یك سو و پنتاگون و كاخ سفید از سوی دیگر شماری از ماموران قدیمی و بازنشسته سازمان سی.آی.ای حاضر به افشاگری گوشه هایی از فعالیت خود شده اند و از این رو خبرنگاران پژوهشگری چون رابرت درایفوس از این موقعیت استفاده كرده و اسراری را بر ملا ساخته اند.
از فراز این توضیح کوچک، تا هنوز راز خلقت طالبان افشا نشده است، اما بر بنیاد طرح های راهبردی (ستراتیژیک) امریکا میتوان حدس و گمانه زنی نمود که آنها نه تنها برای پروژه های نفتی بلکه فراتر از آن گسترش سیطره گزینه های زیاد پدید آوردند، که نمونهء آخر آن انقلاب های نارنجی ـ آمیزش از شیوه ها و اندیشه های چه گوارا و گاندی ـ در جمهوری های شوروی سابق بوده است.
پس از جنگ دوم خلیج در سال 1991 و سپس از هم پاشی اتحاد شوروی و سقوط رژیم نجیب الله در افغانستان، سراسر جهان اسلام ـ از اندونیزیای تا مغرب و از آسیای میانه تا شاخ افریقا ـ را موج اسلامگرایی با تمایلات به شدت ضد امریکایی و غربی همراه با شعار ها و بر نامه های مشخص فرا گرفت. در همین زمان، در درون سازمان اتلانتیک شمالی (ناتو) برنامه دفاع جناح جنوبی وضع گردید، که راه های دفاع در برابر تهاجم از جانب کشور های مسلمان همسایه را پیش بینی میکرد.
میان سالهای 1992 تا 93، ساموئل هانتینگتن ضمن نگارش مقاله های در نشریه فورینگ افیرس (Faring Affairs) به توضیح نظریه برخورد تمدن ها پرداخت، که بعدتر در زیر تأثیر آن اسناد نئو کانسرواتیف ها تدوین گردید.
بعدا در سال 1994 جنبش طالبان ظهور کرد، که از حمایت امریکا برخوردار بود. والستریت ژورنال (Wall street Journal) تا پیش از تسخیر کابل به وسیله طالبان در سال 1996 نگاشت: « طالبان همه چیز اند. شاید این بهترین امکانی باشد که برای افغانستان پدید آمده است. آنها بالای حمایت غرب حساب میکنند تا کشور شان را از شر مافیای مواد مخدره و تروریستان رها سازند. اینها افغانهای ساده ای اند که از فرماندهندگان فاسد مجاهدین و آدمکشان سیاسی که کشور شان را به گروگان گرفه اند، خسته شده اند. آنها مذهبیان نسبتا متعصب اند.»
تعصب آنچیزی بود که به حیث یک حربهء جدید دردست استفاده قرار گرفت. طالبان یک گروه نامرئی بودند و چنان باقی ماندند. تاریخچه آنها با رومان های ماجراجویانه شباهت دارد. در ناکجا آباد زاده شدند و بعدا تقریبا 90 در صد کشور را با مقاومت های کمتر جدی اشغال نمودند. و بعد دوباره ناپدید شدند. ساختار تشکیلاتی آنها بیشتر به سازمانهای استخباراتی یا مافیایی شباهت داشته است، که باس (Boss) یا رییس آنها ناشناخته باقی مانده است. گاهی این پرسش مطرح میگردد که آیا ملا عمر واقعی هم وجود داشته است یا خیر؟ ـ نمونه فلم های اسامه بن لادن زیاد است. *
فون بیولو وزیر دفاع آلمان در سال 1970، متبحر در مسایل گوناگون، باور های جالبی را در بارهء استخبارات امریکا عرضه میکند، او میگوید: «زمانیکه در تحلیل هایتان در بارهء فرآیند های سیاسی کوتاه آمدید بکوشید تا به نقشهء مواد خام و راه های رسیدن به آن نظر بیافگنید. بعدا نقشهء دوم یعنی جنگ های داخلی و منطقه ای را بر روی آن بگذارید و می بینید که هردو با هم جور میآیند. نقشه سوم که مربوط به مواد مخدره است به آن دو ارتباط میگیرد. حال هرجا که چنین مطابقت وجود داشته باشد، بلافاصله سرو کلهء استخبارات امریکا پیدا می شود.»
افغانستان یک نمونهء آن است.
جنرال میرزا اسلم بیگ سابق رییس ستاد کل ارتش پاکستان معتقد است که: «آغاز جنبش طالبان به دهه 80 برمیگردد یعنی زمانیکه پاکستان و امریکا جهت بلند نگهداشتن مورال جنگی مجاهدین به ایجاد کمربند از مدارس مذهبی ـ ایدئولوژیکی در مناطق هم مرز با افغانستان مبادرت ورزیدند.»
خانم هارونداتی روی نویسنده هندی در دو تحلیل زیر عناوین «معادله عدالت نامحدود» و «جنگ یعنی صلح» که در نشریه ضد جنگ بنیاد برتراند راسل به چاپ رسیده، می نگارد: « در سال 1979 سی.آی.ای از 40 کشور مسلمان صد ها هزار جوان تندرو را برای مبارزه علیه اتحاد شوروی و جنگ افغانستان گرد آورد که به جهادی های افغانی ها شهرت یافتند.
وقتیکه این ارتش نائب امریکا دچار کمبود هزینه شد، سی. آی.ای در مرز میان افغانستان و پاکستان لابراتوار های تولید هیروئین ساخت که درآمد آن از صد تا دوصد میلیارد دالر در سال بود. بدینگونه از درآمد آن هزینه تهیه سلاح تمویل میگردید.
و نوام چامسکی در مقاله ای زیر عنوان «بم های آزادیبخش امریکا» تاکید میکند که ارتش ساخت سی.آی.ای و موساد اکنون در سراسر جهان پخش شده وگریبان امریکا را گرفته است.
این همان اردویست که میرفت از کنترول امریکا خارج شود، بناءً لازم افتاد تا با اتخاذ راهکار ها جدید، جلو آن که به شکل اسلام ستیزه جو و انقلابی عرض اندام نموده بود، گرفته شود؛ زیرا، در غیر آن، میتوانست به منافع امریکا و غرب و سراسر منابع انرژیتیکی صدمه وارد نماید.
پس از سقوط اتحاد شوروی، جامعه شناسان هشدار میدادند که شگاف بین کشور های شمال و جنوب و بین فقرو ثروت ژرفتر خواهد شد. جهانی شدن اقتصاد و توسعه «توربو کاپیتالیسم» و «سرمایه داری وحشی» به گفته «اوسکار لا فانتین» رهبر چپ های آلمان،«جهان را به دوران پیش از جنگ جهانی اول عقب برد.» خطر انفجارات اجتماعی در جنوب، که ناشی از فقر، جنگ، نابرابری ، بهره کشی از منابع طبیعی و انسانی توسط انحصارات بزرگ، سؤ مدیریت، فساد و وابستگی نخبه گان به برون ـ از جمله در کشور های اسلامی ـ بود، میتوانست به بحران عمومی برای تمام جهان مبدل گردد.
به گفته هانس ماگنوس انسنزبرگر:« اسلامیستها در پی آن شدند تا انرژی مذهبی یک دین جهانی را به خدمت خود درآورند. این دین با داشتن 3/1 میلیارد مؤمن نه تنها حیات زندهای دارد، بلکه به خاطر نرخ بالای رشد جمعیت، در تمام قارهها در حال گسترش است. گر چه این "امت" به اشکال گوناگونی دستهبندی شده و به دلیل چالشهای کشورهای مختلف و کشمکشهای اجتماعی به جبههبندیهای مختلفی وابسته است. با اینحال هدف تحریک این اُمت در ایدئولوژی اسلامیستها بصورت وسیله ایدهآلی برای بسیج بازندگان رادیکال در میآید. در حالیکه آن "امت" میبایست بدور از ایدئولوژی اسلامیستها دلیلهای دینی و سیاسی و اجتماعی دیگری را برای پویایی خود بخدمت گیرد. حتا اگر گاهی الگوی سازماندهی جنبش اسلامیستها نوید توفیقی را بدهد.
این واقعیت است که اسلامیستها در الگوی سازماندهی خود با آن تمرکزمداری خشک جرگههای قدیمی وداع کردهاند. جرگههایی که کمیته مرکزی دانای کل و قادر مطلق را بر سر خود داشتند. در این میانه، اسلامیستها یک شبکهی انعطافپذیری به وجود آوردند که از لحاظ ابتکاری همپای سایر عناصر معاصر زمانه است. گر چه از جنبهی روش تبلیغاتی هنوز همان خردهریگ گذشته را بخدمت میگیرند. » (11)
ازینرو برای پیشگیری از تسلط اسلامیست ها، که مجهز با ابزار های جدید سازمانی در کشور های مسلمان اند و نیز انفجارات اجتماعی ناشی از نابرابری های اقتصادی در سراسر کشور های جنوب ، راهکار های جدید پدید گردید. یکی از این راهکار ها تاثیر گذاری از راه وسایل اطلاعاتی بود. ما به قول مانوئل کاستل در «عصر اطلاعات» (12) و یا ژان نوئل ژانه نی Jean Noël Jeanneney، در عصر «گوگل» (13) زندگی میکنیم که عمدتا چرخش افکار عمومی به مسایل درونی کشور های غنی و دشواری های کشور های فقیر، توسط رسانه ها سمت و سو داده می شود. مهمترین موضوع درین گستره، کم بها دهی به مسایل دارای پایه های اجتماعی و الویت بخشی به رویداد های با خاستگاه مذهبی و یا تمدنی می باشد.
در آوانیکه طالبان ایجاد شد، وظیفهء اصلی آنها روبیدن تمام نیرو های جانبدار «اسلام سیاسی» و جاگزینی آن به اسلام عنعنوی (سنتی) یا Traditionalبود. خلقت طالبان و تبلیغات گسترده ولی آرام عقبی آنها چنان زمینهء را فراهم آورد، که به زودی آن نیرو هاییکه در الجزایر، تونس، مصر، سودان، افغانستان ، حتا پاکستان خواستار دستیابی به قدرت بودند، یا از صحنه کنار زده شدند و یا هم ازبین برده شدند. شعار های «اسلام سیاسی» به زودی به رده های عقبی پرتاب شد. بعضی از مستشرقین به مثل الیور روا از «طالبانیزم» به حیث یک پارادایم جدید در اسلام سخن راندند. اسلامیکه طالبان، بعدا ممثل آن گردیدند، علی رغم تقبیه از جانب بسیاری از کشور ها و شخصیت های با نفوذ اسلامی راهش را به کمک رسانه های جمعی به بیرون از مرز ها باز کرد. هیولایی از چهرهء اسلام توسط طالبان ترسیم گردید، که از به دار کشیدن تلویزیون و سنگسار زنان در ملأ عام تا تخریب تندیس های بودا و ... ادامه یافت.
اینکه طالبان برای ستراتیژی امریکا عمل کرده و دایرکت آنها توسط امریکایی ها صورت میگیرد ، دلایل و فاکت های زیاد میتوان ارائه کرد، که مثنوی هفت من از آن برون خواهد شد.
مدتهاست که ستراتیژیست ها و اکتور های اصلی ایالات متحده امریکا سعی دارند تا ساختار های قدرت در سطح جهان را در کیفیت جدید آن تقسیم نمایند.
تونی جود در این ساختار قدرت را « نابرابری جدید جهانی» خوانده می نویسد: «جهان ما در اشکال مختلف آن میان فقر و ثروت، شمال و جنوب، غربی و غیر غربی تقسیم شده است. درین میان پرتگاه میان امریکا و سائر جهان گسترده تر می شود.». (14)
امریکایی ها سعی نموده اند تا از سایر قدرت های جهان فاصله بگیرند؛ برای نیل به این هدف، در سال 1989 دکتورین جدید گلوبال را طرح ریزی کردند، که در زمان ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش به «مبارزه علیه تروریزم» استحاله نمود. و نتیجهء آن بعدتر در سند راهبردی امنیت ملی ایالات متحده امریکا به تاریخ 17 سپتامبر 2002 بازتاب یافت. ـ در بارهء آن سند میشود در آینده تماس گرفت. (15)
در چند جمله مختصر، ارچند در آن سند جنگ علیه تروریزم، گروه ها و دولت ها اعلان گردیده ولی اینگونه ادعا ها از اهمیت ثانوی برخورداربوده اند. سند یک ستراتیژی یا راهبرد «دوگانه» دارد که عبارت از ما ـ امریکا ـ و «مابقی جهان» (16). به اساس سند اداره امریکا سعی به خرچ داده است تا مودل حاکم کپیتالیزم امریکایی را بر جهان تحمیل نماوده و در نهایت خود را جهت اقتصادی و نظامی مصئون گرداند. البته این موضوع قابل بحث ژرفتر است که می شود به آن جداگانه پرداخت.
در پایان به ادامهء سند ستراتیژیک میخواهم به یک نکتهء دیگرنیز اشاره نمایم و آن اینکه، در چند سال اخیر اصطلاح «خاور میانه بزرگ» و یا «تامین دموکراسی در خاورمیانه بزرگ» متداول شده، که می بائیست پس از حمله به عراق، عملی می شد. شخصیت های برجسته نئو محافظه کار مثل ریچارد پرل، پال ولفویتس و یا لوئیس لیبی که روابط نزدیک با اسرائیل داشته اند، از دموکراسی پذیری خاور میانه بزرگ بار ها سخن رانده اند. اما این خاور میانه بزرگ در کجاست؟ « ایسمایل دنکن» ژورنالیست منتقد اسرائیلی که در آلمان فراری است در یک مقالهء مبسوط برای بار اول پرده از راز درفش اسرائیل برمیدارد ، که ارتباط مستقیم با طرح «خاور میانه بزرگ» دارد.
به گفتهء وی «پرچم اسرائیل عبارت از متن سفید که در بالا و پائین آن دو خط آبی رنگ و در میان آن ستاره یهودی قرار دارد. خط آبی بالا و پائین عبارت از دو رود نیل و دجله و فرات میباشند، که در بین آن حوزهء است کع اسرائیل از نظر تاریخی ادعای ارضی بالای آن دارد.» و این همان خاور میانه بزرگ است، که به مثل اسرائیل باید دموکراتیک شود.
در مجموع این همه توضیح، طالبان تا زمانیکه بدانها نیاز است و این نیازمندی ستراتیژیک می باشد، در افغانستان به شکل نامرئی وجود دارند و برای «سیاست های بزرگ» عمل میکند و فیصله های شورای امنیت در «جنگ علیه تروریزم» تا دیر زمان پابرجا می ماند.
چند کلمه در بارهء تاثیر فرهنگی انهدام بت ها
به اساس تز هانتینگتن (17)، فرهنگی که به بیرون نشان میدهد که متهاجم است و تهدیدگر، بلاواسطه خود را در برابر فرهنگ های دیگر قرار میدهد که از مدارا برخوردار بوده و دارای خصوصیت لیبرال و باز می باشند . در این بیان، هانتینگتن از یکسو فرهنگ برآمده از جهان اسلام را هدف قرار میدهد است و در سوی دیگر به کمک این تز می کوشید تا فارمول ستراتیژی هژمونیال ایالات متحده امریکا را پایه ها ریزی کند.
تفسیر هانتینگتن چنان تاثیر داشت که در اکثر جوامع غربی مردم به این باور رسیده اند که در آینده نه چندان دور «برخورد» میان جهان لیبرال برآمده از مذهب مسیحی با فرهنگ های عربی ـ اسلامی به وقوع خواهد پیوست که 11 سپتامبر یکی از اثباتیه های قلمداد می شود. درین خصوص روی عدد 11 زیاد تبلیغات صورت گرفته است، که گویا برای مسلمانان بنا به تفسیر از روی قرآن اهمیت دارد. تخریب تندیس های بودا در 11 مارچ 2001، 11 سپتامبر نئویارک، بعدا انفجارات الجزیره، جربه تونس و مادرید همه با تاریخ 11 ماه ها صورت گرفته اند.
پروفیسور گیرهارد لاور(Prof. Gerhard Lauer) از دانشگاه گوتینگن معتقد است که اصطلاح برخورد تمدن ها اثبات کننده واقعیت نیست، بلکه برعکس این موضوع را پیش می کشد که «فرهنگ» چی میتواند باشد؟ به نظر وی، برخورد تمدن ها در اصل یک تفسیر است، زیرا فرهنگ ها وقتی میتوانند برخورد نمایند هرگاه ما بپذیریم که آنها واحد های جداگانه اند که در مرز بیرونی خویش علیه دیگر فرهنگ ها در رویارویی قرار دارند. بر اساس تز مشروط هانتینگتن، فرهنگ ها دارای هویت منحصر به فرد و ستاتوی قابل مقایسه اند. آنها در برون در برابر هم قرار میگیرند و در درون خویش به شدت قابل تمایز اند.» (18) مثلا اسلام در برون ودر درون.
بر این پایه نه جهان بینی، نه ایدئولوژی نه تکامل دولت و یا عوامل و عناصر داخلی نقش تعیین کننده دارند، بلکه صرف فرهنگ هاست که مسیر حرکت جهانی را تعیین می کنند. این تقلیل دیگر نظریات از جمله اقتصادی برای فرآیند تکامل است. به اینگونه برداشت کلتوریزم نام نهاد اند، که بر اساس آن، فرهنگ از منشاء، مذهب، زبان، رسوم و عادات، ارزش ها و نهاد های سنتی پیشی داشته و فراتر از مسایل با اهمیت بزرگ از نظر تاریخی میرود. این نوع برداشت عنعنعه قدیمی داشته و وریانت های گوناگون آن را در اندیشه های مختلف از قرن هژده بدینسو مطرح شده است.
نظریه هانتینگتن و دیگران خلاف آنچیزیست که یونسکو آنرا به نام فرهنگ فراگیر یا یونیورسال (Universa ) خواند است. به اساس این نظریه فرهنگ های مختلف وجود ندارد، بلکه صرف فرهنگ بشری موجود است، که در آن همه منشا ها ومبدأ ها، مذاهب و رسوم سهم مساویانه دارند. تعرض بالای یک بخش آن به معنای تعرض علیه فرهنگ بشریت در کل است. از نظر تاریخی این گونه یونیورسالیسم دارای پیشنه دراز است و تاریخ آن به عهد باستان بر میگردد یعنی زمانیکه هرودت بعضی آبادات را عجایب جهانی نامید و عصر رنسانس بر آن مهر تأئید گذاشت.
اما از دوران عصر جدید، دولت ها متعهد شدند تا بر اساس وضع قوانین به حفظ آبدات مبادرت ورزند. بعد از انقلاب کبیر فرانسه تمام آثار هَست شده توسط مدافعین آزادی بشر را، که آزاد و برابر به دنیا آمده اند ، جز میراث همه گیر بشری اعلان نمودند. اینگونه درک از فرهنگ هرگونه واندالیسم و خرابکاری در برابر میراث بشری را مردود می شمارد. قابل یادآوریست که پس از نابودی بودا های بامیان ، طالبان بار دیگر متهم به جنایت در برابر بشریت و تمدن آن شدند.
به اساس نظریه کلتوریست ها، تخریب مجسمه های بودا یک سند محکم برای تصادم فرهنگ ها به حساب میآید. یعنی یک فرهنگ دارای ریشه اسلامی خواست حقانیت اش را در برابر فرهنگ دیگر یعنی بودایی به اثبات برساند. هانتینگتن با این بیان که: ««مامیدانیم که کی هستیم، همچنانکه میدانیم کی نیسیم و علیه کی هستیم». یک پیام تحریک کننده به فرهنگ جهانی به طور کل و فرهنگ غربی به طور اخص فرستاد.
اما یونیورسالیست ها انفجار تندیس ها را یک عمل خرابکارانه و واندالیستی خواندند که علیه میراث فرهنگی بشری صورت گرفته است. آنچی را میتوان به حیث پیامد تخریب تندیس ها نشانی کرد اینست که تا پیش از انفجار نظریه یونیورسالیست ها حاکم بود، ولی پس از آن، نظریه کلتوریستان از جمله برخورد تمدن ها بالا آمد، که برگهء خوبی برای ستراتیژیست های امریکایی و نئو کانسرواتیف ها محسوب می شد.
نویسنده آلمانی کارل کراوس در سال 1908 در نشریه« مشعل» یا فاکل نوشت: چیز های غیر مترقبه را تنها و صرف در سیاست میتوان آزمایش کرد، که شما را تحریک می کند [...] سیاست جهان را به بازیچهء اطفال مبدل می سازد. بزرگسالان دقیقا میدانند که در درخت کریسمس چی آویزان است. اما به محض اینکه در گشوده شود، آنها نیز به مثل کودکان فریاد میکشند. در غیر آنصورت اطفال از باور نمودن به دین مسیحی دست میکشند.»
پی نوشت ها:
1ـ نگاه شود: Michael Hardt, Antonio Negri: Empire. Die neue Weltordnung. Frankfurt am Main: Campus 2003
2ـ نگاه شود: Daniel Goldhagen: Hitlers willige Vollstrecker. Goldmann, München 2000
3ـ کاندیدای اکادمیسین سیستانی، ٤٠٠٠ سالست که افغانها درمتن و بطن افغانستان زندگی میکنند، مگر تا کنون از باشندگان بومی کشور شمرده نمیشوند، چـــرا؟، سایت پیام وطن.
4ـ Les Talibans contre Buddha, CHRONIQUE D'UN VANDALISME ANNONCE,aidh.org.
5ـ روا، الیو، ملا عمر ـ سالک دهاتی، سایت دیدگاه، از روزنامه Le monde ، برگرداننده زال.
6ـ Roy, Olivier ,Afghanistan , la difficile reconstruction d´un Etat, Cahier de chaillot. Nr.73. Decembre 2004.p26.
7ـ Maximilian G. Burkhart Das Geheimnis der Bamiyan-Fragmente
8ـ همانجا، ملا عمرـ سالک دهاتی.
9ـ این مقاله اول در سایت انترنیتی درایفوس به نشر رسید و بعدا در شماره جنوری ــ فبروری 2008 مجله "مادرجونز" چاپ شد.
10ـ صحبت با نویسنده کتاب "بازی شیطانی"، مرتضی محیط ، لس آنجلس، انترنت.
11ـ هانس ماگنوس انسنزبرگر، مردانِِ وحشت، (نگاهی به بازندگان رادیکال)، ، برگردان: مهدی استعدادی شاد، چاپ اول: پائیز 2006 .
12ـ Мануэль Кастельс Информационная эпоха: экономика, общество и культура.
13ـ Jean Noël Jeanneney, Quand Google défie l'Europe. Plaidoyer pour un sursaut, Paris,2005
14ـ Judt, Tony: Review its Own Worst Enemy, in: in the New York Review of Books, V.15.08.2002.
15ـ National Security of the United States of America.
16ـ Belo, Walden: Unraveling of the Atlantic Aliance? TNI Focus on Trade Nr: 81, Sep.2002.
17ـ Samuel P. Huntington, Der Kampf der Kul turen Jahrhundert Die Neugestaltung der Weltpolitik im, Hamburg 1997, 21.
18ـ Prof. Gerhard Lauer: von Kampf der Kulturen, Georg August Universität von Göttingen, 2006, S 17.