بریده باد دستم که به مرگ حضرت استادم

مرثیه می نویسم!

« قیوم بشیر»

 

ای  دریغا  رفت   استادم   ،  چنین  تقدیر شد

این چه دردی بودکه ای یاران بمن تکثیرشد

سال  ها  بود  رهنما  و  رهبر  و  استا د  ما

با تواضع بود  و با  تمکین  چو عالمگیر شد

 خاطرات  روز های  مکتب و درس و سبق

برعزیزان مژده میداد ،  گلستان  تسخیر شد

بود تخاری رادمردی  با  فضیلت ،  با حیاء

بی تعصب ، بی ریا بود ، الگوی  تنویر شد

حرف دل را با وقارت میزد و باکی نداشت

آنزمانی که به میهن  دست  و پا  زنجیر شد

حافظ  و  سعدی  و  اشعاری زمولانای بلخ

صحبت  از  پیر هراتش  هرکجا  تفسیر شد

دایمآ   از   شعر  و   اشعار  بزرگان  وطن

درمیان  صحبتش می گفت ، چنان تعبیرشد

یادم  آید  سال های  رنج   و  بیداد   و  ستم

آنزمانی  که   بزرگان   طعمهء  تزویر  شد

در وطن حکام وحشت زاء و  بینام  و نشان

هرطرف گسترده دامی ، مردوزن تحقیرشد

یادم  آید کان  زمان  استاد  با  فضل و کمال

هرچه میگفت نظم و نثرش هرکدام تصویرشد

از خداوند  روح   پاک  حضرت  استاد  را

شاد میخواهم « بشیر»، روح وتنم دلگیرشد

 

 

   چند شب قبل  در حالیکه رویداد های خبری کشورم را مرور میکردم ، خبری اسف باری توجه ام را بخود جلب کرد وآن خبر درگذشت وارسته مردی از توابع فرهنگسرای ادبیات غنامند کشورم ، استاد احمدضیإ تخاری بود که بتاریخ 11 مارچ سال جاری در کشور دانمارک پس از یک بیماری طولانی این دیار فانی را وداع گفته و به لقإالله پیوست. روانش شاد ویادش گرامی باد.  

   لازم است با استفاده از فرصت و در سرآغاز مطالبم درگذشت این استاد  گرامی را خدمت  تمامی  هموطنان و بالاخص جامعهء ادبی کشور و اخصآ فامیل مرحومی تسلیت عرض نموده واز درگاه احدیت برای آنمرحوم طلب آمرزش و برای بازمانده گان ایشان صبر و شکیبایی مسئلت نمایم.   

   نکته ایکه درخور یاد آوریست  حکایتی است از واقعه ایکه  درست  دو شب قبل از  وفات  آنمرحوم اتفاق افتاد.

درحالیکه به تماشای یک سریال تلویزیونی ایرانی بنام شهریار که زنده گی پرماجرای شاعر بزرگ تبریزی که اشعار نابی به فارسی سروده است، نشسته بودم ، بطور ناگهانی خاطره ای از استاد احمد تخاری که حدودآ سه دهه  قبل از امروز افتخار شاگردی ایشان را داشتم ، بیادم آمد و از سبک تدریس و راهنمایی هایی آن استاد گرانقدر در هنگام تدریس ادبیات دری و همچنین از برگزاری جلسات مشاعره  که بصورت سلسله وار هر هفته در 15 دقیقهء پایانی کلاس برگزار میشد یاد نمودم واز اوصاف نیک آن بزرگوار وسبک تدریس ایشان برای فرزندانم قصه ها گفتم وحتی صحبت در آن شب به درازا کشید و به بیان تفاوت های تدریسی در افغانستان واسترالیا که محل اقامت کنونی حقیر میباشد پرداختم. ولی موضوع ایکه مرا آشفته خاطر نمود خوابی بود که اتفاقأ در همان شب دیدم که هرگز فراموش خاطرم نخواهد شد. خواب ازین قرار بود:   

در نیمه های جلسهء مشاعره در کلاس ، پس از آنکه نوبت شعرخوانی به من رسید، فردی را خواندم بدین مطلع

« تربیت بی اثر است گوهر اگر ذاتی نیست – بید از کوثر اگر آب خورد بی ثمر است »

استاد نهایتآ خوشش آمد و فرمود قیوم!                                                                                            

این یکی از ابیاتیست  که بیحد خوشم می آید و طی دوران خدمتم که 28 سال میشود این بهترین شعر برای من بوده وتا 2 سال بعد هم که تقاعد میکنم، همیشه این شعر را خواهم خواند. ناگهان زنگ ساعت مرا بیدار کرد و رشتهء خوابم را پاره ساخت. باید  سر کار میرفتم.   

تمام روز را درین فکر بودم که چگونه پس از سالها خواب استادم را دیدم که از بهترین اساتید دوران تحصیلم بشمار میرفت. موقع برگشت به منزل تصمیم گرفتم تا مطلبی را در مورد استاد تخاری و شیوهء تدریس ایشان بنگارم. لهذا اوراقی را سیاه نمودم ، و یادآور شدم که استاد تخاری که اگر در قید حیات باشند ، خداوند ایشان را طول عمر عنایت فرماید واگر وفات یافته اند روانشان شاد ویادشان گرامی باد. اما  ذکر این جمله « اگر وفات یافته اند» برایم خوشآیند نبود ونمیتوانستم قبول کنم که استادم درگذشته است. لهذا از خیر آن نبشته گذشته واز ادامه آن منصرف شدم. 

چند روز گذشت و یک شب که سایت های خبری هموطنانم  را مطالعه میکردم چشمم به خبر درگذشت استاد تخاری افتاد که سخت مات ومبهوتم ساخت. وقتی زندگی نامه آن بزرگمرد  ادبی کشور را مطالعه کردم به جایی رسیدم که نوشته شده بود، مرحوم تخاری در سال 1330 هجری شمسی تحصیلاتش را به اکمال رسانیده و شروع به کارکرد. این درست همان چیزی است که من در خواب دیدم که مرحوم استاد تخاری در سال 1358 به من فرمودند که من 28 سال میشود که تدریس می کنم و 2 سال بعد بازنشسته خواهم شد.   

   اگر موضوع دوسال را که در خواب گفتند به 2 روز تعبیر کنیم ، موضوع بازنشستگی نیز به معنای مرگ و چشم بستن ازین جهان میتواند باشد . زیرا درست پس از گذشت 2 روز از دیدن خوابم ، جناب ایشان وفات یافته و رخ در نقاب خاک کشیده وبدیار ابدی شتافتند. واین نشاهنده ئ خلوص نیت و ایمان راسخ ایشان است وبس .    

   مرحوم استاد تخاری که عمر پربارش را در راهء تربیت فرزندان وطنش سپری نموده بود، نه تنها از یادها وخاطره ها محو نمیشود ، بلکه درقلوب تمام هموطنانش بخصوص شاگردان دوران خدمت شان جای گرفته است.

ایشان در حالی جهان فانی را وداع گفتند که در غربت سرای اروپا ، دور از وطن و وزادگاهء شان جبرآ زندگی میکردند و تنها آرزوی ایشان استقرار صلح و امنیت در وطن که نه تنها زادگاهء ایشان بشمار میرفت ، بلکه گهوارهء بود که درآن اندیشه ها و افکار بلندمنشانهء شان تجلی یافت و خدمات ارزندهء را درگوشه واکناف آن سرزمین بانجام رسانیده بودند و هزاران تن از فرزندان آن مرز وبوم را تربیه نموده و در راهء بهتر زیستن سوق میدادند.     

   شادروان استاد احمد ضیاء تخاری فرزند مرحوم محمد عثمان خان تخاری در سال 1306 هجری شمسی در چهار قریهء حکومتی خوست وفرنگ ولایت بغلان دیده بجهان گشود و پس از تحصیلات ابتدائیه در ولایت بغلان روانه کابل شده و دورهء متوسطه ولیسه را در آن ولایت به اکمال رسانید. و به درالمعلمین کابل راه یافته و در رشتهء اجتماعیات تحصیلاتش را به پایان رسانید ولی نسبت موفقیت در دوران تحصیلاتش بعنوان یکی از شاگران ممتاز رشته اجتماعیات  از جانب وزارت معارف وقت به دانشکدهء زبان وادبیات دانشگاه کابل معرفی گردید و در سال 1330 بعنوان استاد زبان و ادبیات فارسی   رسمآ آغاز به کار تدریس نمود. پس از دو سال معلمی و همچنین معاونیت و مدیریت در لیسه ابن سینا همراه با تنی چند از اساتید دیگر بغرض مطالعات بیشتر و مشاهدات سسیستم تعلیمی به ایالات متحده امریکا اعزام گردیده و مدت یک سال را در آنکشور سپری نمود.   

   مرحوم تخاری پس از مراجعت به وطن در ولایات مختلف وظایفی را عهده دار گردید وبنحو احسن آنرا بانجام رسانید.    

   شادروان تخاری در سال 1342 بصفت مدیر عمومی معارف فاریاب مقرر شده  و  زمانی بحیث رئیس عمومی معارف ایفای وظیفه نمود و چندی عضو ریاست تدریسات ثانوی و ابتدائی نیز بوده است.   

   استاد تخاری در خلال سالهای  1357 و 1358 هجری شمسی در لیسه خیرخانه مینه بعنوان استاد ادبیات دری ایفای وظیفه می نمود که اینجانب نیز افتخار شاگردی ایشان را داشتم.                                                         

    یکی از خصوصیات برازنده ایشان نکوهش تعصبات کورکورانهء لسانی ، منطقوی ، مذهبی و حتی نژادی بود و تأکید زیاد داشتند که  شاگردان ایشان لازم است علاوه بر زبان مادری خویش به سایر زبانهای رایج مملکت نیز آشنایی و حتی تسلط کامل داشته باشند. 

   استاد تخاری علاوه بر حفظ داشتن اشعار شعرای بزرگ  ، خود نیز شعر می سرودند و طوریکه میفرمودند یکی از بهترین تفریحات ایشان خواندان اشعار و برگزاری محافل مشاعره بود و به همین ترتیب حتی الامکان سعی داشتند تا در پایان کلاس درسی خویش نیز جلسه مشاعرهء را برگزار نمایند.  

 و این هم نمونهء کلام آنمرحوم که از سایت خاوران گرفته شده است :

 

        کجاآن بلهوس قدر من  دیوانه  میــــداند        

                                                                                 کجا تا کس نسوزد  سوزش  پروانه میداند

         غم ودرد وطن سوزد درون استخوان من      

                                                                                  غم  و درد  وطن را  مردم فرزانه میــداند 

 

   گرچه پس از ترک وطن از جناب ایشان اطلاعی نداشتم ولی طوریکه اطلاع یافتم جناب مرحوم تخاری پس از مهاجرت به بدیار غربت نیز همواره در تلاش تربیت فرزندان وطنش آرام نگرفته و در محافل متعددی که از سوی هموطنان ما در شهر کوپن هاک کشور دانمارک برگزار میشده است ، با سخنان گهربار خویش همیشه بر شکوهمندی محافل متذکره می افزودند.  و تا هنگام مرگ از روشنگری و هدایت هموطنان شان دریغ نورزیده و لحظه ای نیاسودند. تا سر انجام پس از یک بیماری نسبتأ طولانی در شام 11 مارچ سال جاری به سن هشتاد سالگی  جان به جان آفرین بخشیده و بدیدار معبود شتافتند. وپیکر پاک آنمرحوم بتاریخ 15 مارچ در همان شهر بخاک سپرده شد. روحشان شاد و یاد آن بزرگمرد ادب گرامی باد.

                                                         

21 مارچ 2008

ملبورن - آسترالیا


بالا
 
بازگشت