آرزو
ای تاکستان
در آرزوی روزی ام که
از انگور تو شراب
و از شرابش خمار
و از خمارش خویشتن را
در آغوشش بیابم
هر چند این خیالی بیش نباشد
ای صبحگاه
درانتظارم ساعتی را
که تو هنوز ندمیده يی
ولی از تجلای صورتش
خانه ام چون تو روشن باشد
هرچند این خوابی بیش نباشد
ای شب
لمحه ای را میطلبم
که هنوزتو بال نگسترده باشی
ولی خرمن گیسوانش
همچون سیاهی تو
چشمهایم را بسته باشد
هر چند نا بینا شده باشم
ای خاک
در انتظارم زمانی را
که مردان ماتم زده
مرا به تو بسپارند
ومن به خیال آغوشش
در تو آرمیده باشم
هر چند زندگی پایان یافته باشد
***
عثمان " امانی"