محمد تواب امیری
زنده گی نامه :
محمد تواب امیری فرزند عطامحمد امیری در22 عقرب سال 1360 هجری خورشیدی درقلعچه صاحب زاده های کابل دریک خانوادهء علم دوست چشم به دنیا گشود. موصوف بعداز ختم دوربکلوریا ازلیسه انصاری کابل ، شامل دانشکده زبان وادبیات دانشگاه کابل شد ودرسال 1385 هجری خورشیدی ازبخش پارسی دری این دانشکده به سویه لیسانس فارغ التحصیل گردید واکنون مصروف فعالیت های فرهنگی ومطبوعاتی میباشد.
فعالیت های فرهنگی ومطبوعاتی :
1- مدیرمسوول هفته نامه نوای قلم.
2- همکاری بابرنامه رادیویی زنبیل غم .
3- سردبیر ماهنامه طنز وکارتون قتقتک.
4- عضو انجمن قلم افغانستان.
اثر چاپ شده:
1- مشق دموکراسی ( مجموعهء طنز )
درانتهای جـــــــادهء آزادی
آهای باخبـــــــــــر!
خواب مان باد حرام!
مرگ مان باد مـــــُـــدام!
درفصل سرمای غروربی ارزش
دریخـــــــــــــبندان تبعیض
واژه هارا یخــــــــزده.
از جور نا بخردان این گردون
واژه ها بازاری شدند.
واژه های رحم واحساس را؛
در سوپر مارکیت
سیاست،
لیلام نمودند
بعدش درجاده مساوات
به گلوله بستـند
بررُخ حقوق بشر آب دهن پاشیدند
بایدم میــــپاشیدند
زیرا-
به شوخی گفته بودند:
" بـــــــــه شر را حقوق چه کار"
دموکراسی رامسخره کردند،سپس برهنه نمودند و-
درنمایشگاه کالاهای اقتصاد بازارآزد به نمایش گذاشتــند
عدالت را بازیچهء خویش پنداشتند
ترقی وپیشرفت را از آن خود دانستــند
وگفتند شمارا به اینها چــــه کار
شمارا صرف باران موشک وبمب کافیست.
واژه های
صلح وآزادی
را ؛
درافغانستان و-
عراق و-
فلسطین...
بجرم اینکه:
هوا خواه دارد
به دار آویختند
آنـــهارا کشتــند
ودفن شان کردند
توراهم میکشـــند
مراهم میکشـــــــند
همه را خواهند کشت
زیرا ازبان ما هم شنیده بودند
" صلح وآزادی "
بایدم
خواب مان باد حرام!
مرگ مان باد مـــــُـــدام!
##### #### ####
آوازپـــیــره زن
دور ازشهرک ما
کـمکی آنسوتر
شهری است،میتپد هرروز به خون اولادش
وآوازپیره زنی
دردل شب،
سوگ وارانه؛
طنین اندازاست.
زدوده باد!
انــــفـــجــار.
سرود مرگ و-
انـــتحــــار!
همیشه باد هرکجا،
نوای صلح وباهمی
برای نسل آدمی.
##### #### ####
زمزمه
زمزمه یی بانویی
درشبهای
پارینه- سالها
روحم را نوازش
و-
جسمم؛
را
آرامــــــــــــش میبخشید
زیرا زمزمه یی بود:
" آللوللوللو... گل بچیم للوللو. "
##### #### ####
احســـــــــــاس
دروازه یی شهر احساس
را-
قفل بی مهری زده اند
کـــــــه ؛
مبــــــــــــــــــادا احساس
لبریز شود
وهرناکس ازشربت شیرین آن نوش کند.
##### #### ####
واژه بـــــد*
دخت زیبایی
ازنسل
بهار
زار زار؛
میگریست- و
میگفت:
نفرین باد!
بر
واژه " بد."
*- رسم ورواج " بــــددادن" که دراکثر مناطق افغانستان دختران جوان قربانی آن میشوند.
##### #### ####
ترانــــــــــــــه
... شب بود؛
و
تـــــــرانه ی
جدایی من
چودودی
آتش نامراد خاموشی
زشهر
بی وفایان برمیخواست
ودرفضای یاس وناامیدی
ناپدید میشد.
##### #### ####
صــــــلح
کبوترزیبا
بالک زنان
می پرید
درشاخه های عشق وآزادی
غُمبر زنان ...
زمزمه میکرد:
" سلام به صلح وآزادی. "
##### #### ####
جوانی من
آه !
که جوانی من
چه آرام آرام
گذشت
و
زنده گی
چون قفس تنگی
پرنده یی آرزو هایم را-
مجال پرواز نداد
تا هستی اش را؛
از لای پنجره ها بیرون ریزد
وجسمم را به گروگان بگیرد.
##### #### ####
اشـــــــک
از فراقت
قافله های اشکم
دنبال هم روان اند
اما خون
قطره قطره
از شاخه جوانی
دردل شب
گل میکنند
تازمین ازرنگ آن
سرخ شود.
با خطی درشتی ازدیوات خزان
عبارتی وواژهء می نگارم
کجایی گم شدهء من
بی وفــــــــا!