وحید ادا
ظالم کز آه و
نالۀ مظلوم حذر نکرد ترس ازخدابه قلبِ چوسنگش اثرنکرد
جزشیخ ِشهرما کس
دیگردرین جهان حق رابدل به ناحق ازین طرفه ترنکرد
شمعی
نبود که سرنزداین خصم تیره رای پروانه ای نبود که بی بال وپر نکرد
اینجا نبردِ قوم
وتباراست و واژه ها عدلِ بشرنگر که چه ها بر بشر نکرد
پشم است وشیشه حاصل
کار رسانه ها صاحبدلی ز روزن شان سربدر نکرد
صدزرق وبرق داد
خداوند به منعمان لیکن به شام ِ تار ِ غریبان نظر نکرد
------------------------------------------
بس که قلبم خونچکان
ازماجرای کابل است روح سرگردان من درکوچه های کابل است
اجنبی ِبی هویت
خرقه پوش ِ شهر ِ مان وان اصیل ِکابلی نامش گدای کابل است
این چپن پوشی که
سرتاپاست غرق منجلاب از حضورش پرتعفن دلگشای کابل است
آن که دارد مسند
ِعدلیه را در انحصار درفساد و ارتشا انگشت نمای کابل است
شکر ِایزد موش و
گربه صلحجویی میکنند این سیاست تحفه ای از ماورای کابل است
آشتی با زن ستیزان
آزمونی بس خطاست خصم ِکابل کی مرادش اعتلای کابل است
حاجت ِحجت ندارد
جرم این ویرانگران زانکه صد زخم ِعیان نقش ِلقای کابل است
یاد م آمد صدر ِآن
ملکِ کثیفستان که گفت سوختن ازبیخ و ازبنیان سزای کابل است
حالیا هم چاکران ِ
آن کثیفان ِ شرور مقصدِ شان قتل ِعام است و فنای کابل است
آنچه آخر پاک
سوزد مآ من ِ پنجابیان برق ِ آ ه ِ مردم ِ درد آشنای کابل
است
------------------------------------------
خفته درون ِخاکند
نوباوه گان ِ بغلان دانی چه حال رفته ست برمادران ِ بغلان
از بهر ِدادخواهی
مادرکجا کند رو با قاتلان رفیقند این حاکمان ِ بغلان
چون خیل ِ بره ها
را گرگان جگردریدند آوای گریه دارد نای شبان ِ بغلان
اینجا مقام ِ
انسان پامال ِ نا کسان است وز هر چه کم بها تر خون ِ جوان ِ بغلان
------------------------------------------
دیریست که این
الاغ ِ واماند ه به گل رخ کرده به دست و دم به سوی منزل
نبود عجب این که
مردمش می خوانند یک دولت ِ بی کفایت ٍِ نا قابل
------------------------------------------
آنان که تجاوز
به صغیران بکنند با تکیه به بازوی وزیران بکنند
فردا
که به هر سو پی عشرات بروند تضمین ِ بقای شان سفیران بکنند
------------------------------------------
کتمان ِ حقیقت
گنه ِ ننگین است وین شیوۀ مجریان ِ بی آیین است
بر ضد ِ ملت
هرانچه گویی کردند احوال ِ رسانه های جمعی این است
بالا
بازگشت