|
|
|
|
|
|
|
سیاسی،اقتصادی،اجتماعی
و فرهنگی
|
|
|
|
|
|
|
|
|
خبرنگار
هفته نامۀ
باختر با
عبدالمجید
سپند مصاحبۀ
کوتاه انجام
داده است که
تقدیم خواننده
گان می گردد.
سوال: چند سال
می شود که شما
ستار می
نوازید؟ جواب:
در حدود سی
سال.
س- کمپوزهای
را که ترتیب
کرده اید
برای کی ها و کدام
آهنگ ها می
باشند؟ ج-
کمپوزهای
مختلفی کرده
ام که میتوان
از وحید
قاسمی آهنگ '
نازک پری
غنچه شدی' و
فرشته جان آهنگ'
راځه
چي سپیلنی
غوندی می
سوزم ای
نگارم. نام
برد
س- تا حال
در عرصه هنر
چند نفر را
آموزش داده
اید؟
ج-
درحدود . . ۸ نفر را
درین عرصه
تحت آموزش
داشته ام که . ۵
نفر آن
میتوانند
خوب ستار
بنوازند.
س- به
سرودن شعر چی
زمانی آغاز
کرده اید؟
ج- همزمان
با
موسیقی،سرایش شعر را
نیز آغاز
نموده ام که
در حدود سی
سال می شود.
س-
تحصیلات تان
چقدر است ،به
کدام رشته و
از کدام
کشور؟
ج-
تحصیلات خود
را دربخش
حساب بانک
داری درکشور
ایران به
اختتام
رسانیده ام.
س-
اگر
مختصراً
معلومات
دهید مصروف
چه کارهایی
هستیدوکدام
پلانها را
روی دست
دارید؟
ج- در حال
حاضر سه جلد
کتاب روی دست
دارم که بزودی
آماده
نشر خواهد
شد ،که اول آن
مجموعه
مقالات دومی
، مجموعه اشعارو
سومی تحلیل
اشعار حضرت
حافظ است.
دلــــم
راغـــصه
میگیرد چو از
یاران شوم تنـــــها
ویا،باجمــــع
خامـوشــــــم
کنند هنــــگام
گفتنــــها
یکی گوید
که من ساینس
خوانم، کار
من علم است
دگـــر گــــوید،ادبیات
و هـــــنراست
اوج انسانـــها
بیک فـــــامیل،سه
چهارپنج کس
برادرانـد
برابرنه
چــــــراکه
هـــــرکدام
راه دگــــردارند
ومنزلـــــــها
یکی خـــــــلقی،یکی
پرچـم،یکی
شعله،یکی
اخوان
دگـــر
بــینی که
میداند
خـودش را
بــرتر از انیـــها اگــــرگـــــویی
که ای
آقا،همه افـــغان
یک خاکـــیم
چـــرا
باشد مــــیان
ما نــفاق،
از مکـــردشمنــــها؟
هــــــمی
سنجد که شاید
این، زیک
باند دیگر
باشد
که
زیرا،حــــرف
اتــــــحاد
راند بـین افـــــــغانــــها
سپند توهـــــمی
گــــوید،شنوحــــرفــــش
ویامـشنو
کــــــه
درگیتی نمی
زیــبد،چــــنین
آزارو رنجشــها
توای زیــــــبای
فــــرهیخـته،ستایش
از بهاران کن
که گلشـــــن،تــازه
میگردد بوقـــت
سبزه رستنــها
بــــهرفـــــصلی
بهـــاری
کن، برای
زنده گی کردن
تـــمـــــاشای
جهان مـــیکن،زبــهرتازه
دیدنهـــــــا
''بــــــهارجاویدان
خـــواهی،دلت
ازکـینه ها
بزدای
که در دل پـاکت،ای
جان؛بسی بـاشـد
حـــلاوتــــها''
بـــزرگی،
آن
بودبهتر،کـــه
مــهتررا پــــدرخــوانی
وکـــهـــتر
راپــــسردانی،برابـرهـــــا
بـــــرادرهــــا
تــــمنایم
زیـــزدانـــم
هــــمین بـــودست
در گـــــیتی
که یـــارب!شادمـــیخواهـــــم
دل نــاشـــاد
افغانـــها
|
|
عبدالمجید
سپند فرزند
عبدالرشید
در سال ۱۳۲۷
هـ ش در یک
خانواده
متوسط الحال
روشنفکر در،درگذربارانۀ
ناحیه اول
شهر کابل
دیده به جهان
گشود و پدرش
را در کودکی
از دست داد.
در
ادارات
مختلف
محاسبوی در
افغانستان
بانک مشغول
به کار شد و
همزمان با آن
تحصیلات
عرفان بیدل
شناسی را در
مدت تقریباً
پانزده سال
نزد بیدل
شناس و عارف
مشهور کشور
مرحوم عبدالحمید
اسیر مشهور
به قندی آغا
به پیش برده و
در بیدل
شناسی،
تحلیل اشعار
حضرت حافظ و مولاناجلالدین
محمد بلخی
کتابها و
مقالاتی نوشت
و شاگردانی
تربیت نمود.
در
سال ۱۳۵۹
کار های
حسابی دولتی
را به مسلک ژونالیستی
عوض نمود و
برنامه های
مختلف موسیقی
کلاسیک،غزل،
وآلات
موسیقی را در
ادارۀ
آسمائی غـﺈ ، آرشیف
نشراتی
موسیقی و
ادارۀ
موسیقی
رادیو افغانستان
پیش برده ودر
برنامه های
سیمای هنرمند
رادیو،
وهفت
شهرهنرتلویزیون
ملی،مصاحبه
های هنری را
گوینده گی و
گرداننده گی
نمود.
در
حال حاضر به
حیث مدیر در
بورد مسلکی
محررین رادیو
تلویزیون
ملی وظیفه
دار بوده،
مقاله های مختلف
او در برنامه
رادیوئی و
مجله آواز
نشر شده اند.
علاوه
بر وظایف
دولتی به
نوشتن کتاب
های پرداخته
است که
ازجمله:
١- گنج
معرفت، چاپ
سال ، ۱۳۸۳
حایز جایزه
اول
مطبوعاتی
گردیده است.
۲-
سیری در
امواج
موسیقی، در ۱۰۱
صفحه
|
|
دمی با
شاعر،
نویسنده و
موسیقی دان
کشور
|
|
از
طریق موسسۀ
اکبر به چاپ
رسیده وبه
زبان پشتو
نیز ترجمه
گردیده است.
۳-
نوای تاردل،
مجموعۀ
اشعار در سال ۱۳۸۷
از
طرف کتاب
فروشی بزرگ
ایرج کتاب به
چاپ رسیده
شامل
غزلیات،مخمسات،
مثنویات،
رباعیات،
دوبیتی ها
وتصنیف آهنگها
می باشد.
علاوه بر آن
پس از چاپ این
کتاب به
اندازه آن و
یا بیشتر
ازآن اشعار
مختلف الشکل
سروده شده که
آمادۀ چاپ می
باشند.
آثاری
که تا به حال
چاپ نشده اند:
۱-
چهار گنجینه
موسیقی
افغانستان،
شامل شرح حال
نخبه ترین
هنرمندان
بخش موسیقی
کلاسیک،
ساختن، نوشتن
بسیاری
راگها و
راکنی های
جدید به لسان
دری، معرفی
آلات موسیقی
افغان، بخش
موسیقی لایت افغانستان
شامل تحریر
ناب ترین
آهنگهای
استاد
اولمیر،
ناشناس، احمد
ظاهر وسایر
هنرمندان
برجسته و
مطرح در کشور.
این کتلاب
اگرچاپ شود
بهترین منبع
جهت آموختن
علم موسیقی
برای جوانان
کشور خواهد
بود. و هم راگ
جدیدی توسط
(سپند) ساخته
شده که بنام (سپندش)
نام گذاری شده
است.
٢-
کتاب تحلیل و
تجزیه هشتاد
در صد اشعار
عرفانی حضرت
حافظ: کیفیات
کنایات و
تمثیلات
حضرت حافظ را
در بین
غزلیاتش به
شناسائی
میگیرند.
تحصیلات
رشته های
مختلف
موسیقی رادر
مدت تقریباً ۱۸
سال از استاد
سراهنگ
سرتاج
واستاد محمد
هاشم چشتی
،پروفیسور
دیشپاندی.
|
|
هندی
وپروفیسور
روبین چترجی
هندی در
یافته است.
و هم
نوشتن آهنگ
ها را از
استادان یاد
شده آموخته
است. در آواز
خوانی، طبله
نوازی، ستار
نوازی، رباب
و هارمونیم نوازی
شاگردان
زیادی تربیت
نموده که
مشهورترین
آنها محشر،
ستار نواز
چیره دست
کشور و دو پسرش
جمشید سپند و
حسیب سپند می
باشند.
در
بخش نوازنده
گی آلۀ
موسیقی ستار
علاوه بر پارچه
های تک
نوازی،
همراه با
استاد
سراهنگ،استاد
الطاف
حسین،استاد
شریف
غزل،استاد
رحیم بخش،استاد
همآهنگ
،احمد ولی ،
ناشناس
واحمد ظاهر
در کست ۱۴
همکاری
رادیوئی،تلویزیونی
و کنسرتی
داشته است.
در عرفان و
تصوف، پیرو حضرت
بیدل، حافظ ،
سعدی و
مولانا بوده
در سلوک
طریقت چشیه
مبارکه به
گونه
اویسی
سرشار از فیض
وآنهاست.
بطور همیشه
کورسهای
موسیقی و شعر
را در رشته ها
ی یاد شده
داشته
همواره
جوانان کشور خود
را از هر گونه
راهنمایی های
هنری و عرفانی
آگاهی های
کامل داده
است. در داخل و
خارج از کشور
در کشورهای
بلغاریا ،
روسیه، آذربایجان،
(صوفیه) و
مجموع
کشورهای
آسیای میانه
سفر های هنری
داشته،که
کنسرت های را
به اجرا در
آورده است.
اسناد
سپند
مقالاتی در ۲
الی شش صفحه
به عناوین
مختلفی چون:
هنر
تحقیقی و
هنرمند
واقعی،
استقلال ،
صلح ، وحدت
ملی ، آگاهی
وغفلت
،خصوصیات
انسان در خلقت،
حرص ، ورزش ،
داستان واره
(شهر خاکی ) ،
ستار، هنرو تحصیل
، سال ۲۰۰۷
موسوم به
مولانا ، حق و
باطل ، نور،
کابلیان ،حق
و وجیبه و حیا
، ازقلمش
تراوش
نموداست.
این
غزلواره
حدود بیست و
پنج سال پیش
سروده شده و
در مجموعه
اشعاربنام
نوای تار دل
به چاپ رسیده
است.
|
|
IS IT SAFE IN MY OWN HOMELAND?
|
|
a restaurant; there were no restaurants in the valley that we were
travelling at that time. After almost two hours we reached the restaurant.
We ordered the Kabab, Kababs were lesser polluted comparing to Kabul Kababs. While
eating, I was also curious about Taliban, even if I was trying to not think
about it but the anxiety was there. I thought I should change my western
clothes‘’the jeans and shirt’’ I had a Perahan-Tunban (my Afghan -dress)
with me, so I changed clothes. I noticed that I had some magazines from
Bamyan university in my bag which a student gifted me those. I also realised
I had an English novel book and poetry book in the bag – ‘’well’’ I said,
if Taliban is going to see these, they will ask me what are these for and
why I read English book and maybe they will have more questions for me
about the Bamyan university student’s magazine. Again the only thing I
could say to myself was that Taliban are also humans like us, so I can
argue with them that I am just a normal Afghan and a student. I was already
thinking what to say if a Talib man catches me. The other guys were just
relaxed except the shaved beard guy, who looked like a government official.
I was thinking: What kind of life is this – you are can’t live in your own
motherland and you can’t travel freely – what is this? It is a nightmare –
what is my identity – who am I why we are this much insecure in our own
country? When we got back to the car, all the passengers were steering at
me – one of the guys told me that Perahan-Tunban suited me well. I said,
well, it is more relaxing in Perahan Tunban than Patloon (jeans) and that I
wanted to look like an ordinary Afghan - I said “in Rome do as Romans” everyone nodded their
heads and agreed. We were gradually moving towards Wardak province and
getting nearer to dangerous areas. I had a Roshan sim (a mobile service
provider company) with me and there were no coverage on those areas where
we were travelling. Some guys were able to call home and friends via their
Areeba sims (another mobile service provider company) – I was not sure what
to do – I was thinking to call a friend and tell him that I am
|
|
travelling via Wardak province and it could be dangerous, so that if
get into any trouble he can help me out. However, I just didn’t dare to ask
anyone for his Areeba to make a call.We stopped in a marketplace, the
famous bazaar of Sya Khaak in that area. Some of the guys wanted to buy
some Chaka (some kind of Afghan dairy product – test like sore yogurt).
Hazarajat is famous by its diary product
especially Chaka, Qorut etc. I never bring things home; I thought lets at
least this time get something for my family. I also joined the shopping. I
bought one Ser (7 kg)
of Chaka and so the other guy did. We got back to the car. We were getting
closer to the dangerous areas – we passed my grandparents village I pointed
out to the village and said this is our village, I have relatives here –
there was a sign of relief and meanwhile suspicion in my voice – I seemed
so tired. I was just so confused with what is going on in this country. I
can’t even meet my relatives because of this isolation of Taliban and
Westerns. It reminded me of the communist regime when the same thing was
happening, Kabulis couldn’t travel to provinces/villages and there was a
fear that they would get killed by Mujaheedin. And vise versa people who were
travelling from provinces had a hard time and being harassed by the
communist folks. Is that what Afghans want? I don’t think so, what kind of
misery is this, we kill each other by accusing each other giving sides to
westerns or Pakistanis or Iranis! Why don’t we get along with each other?
No one is taken responsible. We are doing all these for money, for our own
interest, we want money, houses in Dubai, Land cruisers, no matter who
kills who, no matter what happens to the people who are eating grass in To be continued………
|
|
might not hurt me because I am from the same
province as they. I am originally from Wardak province, Jalriz district.
The rumours are that there are many Talib men in Jalriz district. We were
talking about problems in Afghanistan. Security was the main focus; every
body was blaming government for not being able to control its territory and
being so careless about its public. There were also talks about Kuchis
(nomads) creating problems in Hazarajat (Central Highland). Some were
saying. They were also pointing out the lack of attention by the government
and international community to Hazarajat where many poor communities live -
complaints about the lack of infrastructures, roads, schools, clinics and
other basic facilities in Hazarajat. One of the guys was saying that many
people in Bamyan rely on only one-season crop whereas other parts of the
country can have multi seasonal crop. The climate for crops to ripe is not
good in Hazarajat, the weather gets very cold in the winter, and the only
time that farmers can grow crops is between May and August – so only four
months of good weather for crops. One of the passengers had his Sony
Erickson mobile with – he started playing his music. He
had some Hazaragi and many Bellwood music tracks in his cell phone it
was much better than the cassette player in the car. Some of the passengers
were becoming tetchy about being hungry. They wanted food, including
myself. The guys setting next to me, said that why don’t we have some Jigar
Kabab (liver Kabab). I said, respect, I am with you, I like Jigar Kabab.
The driver said that we should pass through the valley, we were driving
though, than we can find
|
|
caught by Taliban on the way and they kill me
or kidnap me. I was thinking about losing my job if I was kidnapped,
meanwhile I was thinking no matter what happens now they have decided to
take the shortcut so I will join them, no matter what happens, I thought
about an Afghan proverb ‘’one day we came to this world and one day we will
go from this world’’. It was difficult decision for me to make, but I
thought l had nothing with me that can identify that I work for government
or for internationals. We started The journey. The guy setting next to me
was originally from Bamyan. He was a lively man, he knew the driver, and
they started making jokes. He requested the driver to play some music so
that we can start sleeping. The loudspeaker of the cassette player was so
bad! that we decided to turn off the music. The guy setting in the front seat
was a car spare-part seller, he was on his way to Kabul for ship some spare-parts to
Bamyan, and he promised the driver a new cassette player with good
loudspeakers. The back seat of the car was so tight that we hardly could
stretch our legs.
There were three of us setting in the back seat, we requested the
front seat passengers to fold forward the seat a little bit so that we can
give our legs more space – this issue was sorted out
All the guys were friendly. I was still
thinking about Taliban, and saying that they won’t kill me, if they catch.
because there is no proof that I work for government or anyone else, again
the same thought. I was also thinking that these Taliban
|
|
On June 1st 2008, 05.00 o’clock in
the morning. I woke up from bed and
prepared myself for a trip from Bamyan to Kabul. I was in Bamyan for a short visit
to see some x colleagues and friends and of course take the chance to spend
my weekend in the most historical valley of Afghanistan.
The weather was lovely, I wanted to stay longer but I had other obligations
back in Kabul,
where I live and work. I got out of the hotel; I had my bag on my shoulder
and looking for the hotel manager to make the payment for the night. After
paying off the hotel bill, I walked to Kabul bus station. The station was just
across the hotel in the centre of the bazaar. Bamyan bazaar is very small,
one will never get lost in that tiny marketplace with a few shops and a few
Kaafees (hotels). There were many
Town Ace cars (mini buses) in a lengthy line waiting for Kabul passengers. I got into one of the
cars; still we needed one more passenger to be able to start moving.
Finally around 05.15, the car was filled. There was a discussion in the car
on which way to take to Kabul.
There are two main roads in between Kabul
and Bamyan. One road is via Parwan
Province, in the north of Kabul and another is via Maidan Wardak
Province, south west
of the capital. Parwan way is known as secure way to Bamyan but longer than
the Wardak way. Wardak road is famous in being dangerous and having some
Taliban militiamen. The rumours are that Taliban are stopping the cars and
harassing the passengers who if they find that work for government or the
international organization. I was insisting that we should take the longer
road and there was another man with shaved beard supporting my argument.
The rest of the passengers were saying that they wanted to arrive in Kabul before
lunchtime and therefore they were telling the driver to take the Wardak
road. I was not sure what to do, I thought with myself what if I get
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
مکثی
بر معضلات
امنیتی... ازص۲
۲. امنیت از نگاه نقش و سهم گیری نیروهای امنیتی و نظامی کشور:حادثه
هشتم ثور سال
جاری و به
شهادت رسیدن
سه نفر از
هموطنان ما
یک بار دیگر
به اثبات
رسانید؛ که
امنیت موجود
در داخل کشور
پایه دار
نبوده و
همواره
شکننده به
نظر می رسد.
علل آن را
میتوان در
چند نکته ذیل
خلاصه کرد:
مداخله
مستقیم
سازمان استخباراتی
, آی اس آی
پاکستان
بخاطر بی
اعتبار ساختن
دولت مرکزی
افغانستان و
ضعیف جلوه
دادن آن در
اذهان عامه و
کشورهای
دوست افغانستان
به ستراتیژی
مستمر مبدل
شده، که تغییر
دادن آن یک
امر دور از
واقعیت است.
سؤال اینجاست
که مسوولین و
مشاورین
امنیتی کشور
در برابر این
ستراتیژی
تجاوزی چه
نوع
ستراتیژی و یا
اقدامات
دفاعی
رامطرح
کرده اند. اگر تا
حال درین
مورد توجه
صورت نگرفته
بهتراست در زمینه
تجدید نظر
بعمل آید. و با
کمک
دانشمندان و
افسران
ورزیده کشور
این نارسایی
رفع گردد.رهبری
ارگان های
امنیتی
موجوده کشور
استعداد و
کفایت کاری
را نداشته
ونمیتوان
بیشترازین مردم
افغانستان
را فریب داد؛
زیرا شهامت و
قدرت رهبری
آنها در عمل
ایشان که
فرار را بر قرار
ترجیح دادند(
در روز هشتم
ثور) بر ملا شد
و مردم
افغانستان
نمی توانند،
بالای آنها
اعتماد و
باور کنند. دادن ۱۱۰
رآی منفی اعضای
ولسی جرگه در
جلسه خاص شورای
ملی
مبیین این
حقیقت است که
مردم ناراضی
هستند؛ و هر
روز فاصله
بین مردم و دولت
بیشتر شده
میرود.و این
وضع کشوررا
به بحران
اجتماعی می
کشاند. لهذا
انجمن برشنا
به این باور
است تا جلو حادثه
قبل از وقوع
حوادث گرفته
شود. صفوف
افراد قوای
مسلح ,(اردوی
ملی، پولیس
ملی و امنیت
ملی) قابل
توصیف و
افتخار است
زیرا هرروز
در نبرد رویا
روی، با
دشمنان کشور
از خود شهامت
و ایستاده
گی نشان داده
و مایه
امیدواری
برای کشور
محسوب شده می
تواند.عدم هم
آهنگی و
انسجام بین
فعالیت های
قوای داخلی و
نیروهای
ناتو تا
اندازه به
تشنج وضع
امنیتی در
کشورافزوده،
که این نقیصه
تکتیکی باید
زودتر حل وفصل
گردد؛
وتلفات
افراد ملکی
هنگام
عملیات نظامی
از بین برود و
بدشمن اجازه
داده نشود؛
تا ازین خلا
استفاده
تبلیغاتی
نماید .در
گذشته سیستم جلب
واحضار
جوانان
بخاطر سپری
نمودن
دوساله دوره
مکلفیت
عسکری
بهترین شیوه
خدمت بوطن , تربیت
سالم نسل
جوان و تفاهم
وتحکیم وحدت
ملی بود،
متاًسفانه
آن شیوه سالم
که اکثریت مطلق
هموطنان ما
اکنون هم آن
را پشتیبانی
و تقویت می
نمایند ولی
نسبت درک
نادرست برخی
کسانیکه
مسوولیت این
امر را بعهده
دارند
نادیده گرفته
می شود.
پیشنهادات
برای رفع
مشکلات و
نارسائی ها: انجمن
فکری برشنا
بر این باور
است که مردم
ما هنوز به
اهمیت تطبیق
قانون در زندگی
شان جدی
ملتفت نشده
تصور می
نمایند؛ که تنها
دولت و ارگان
های مربوط به
آن مکلف به
تطبیق
قوانین
هستند این
امر ناشی از
عدم آگاهی کامل مردم
از قوانین
موضوعه کشور ,
عدم رعایت
کامل قوانین
در اجراات هر
سه ارگان
دولتی
و نقض
قوانین
بوسیله
زورمندان
است. اگر
به ماهیت و
محتوای همه
قوانین
واحکام الهی
وقوانین وضع
شده توسط
|
|