احد ترکمنی

آیا چشمان ما باز است؟

 

ده سال پیش من در هندوستان می نوشتم که ایهاالناس، دست هایی از پشت پرده مجری کار است و این هایی که ما رهبر و زعیم و حاکم و زمامدار می بینیم، دروغ اند؛ به جز خودم کسی نشنید.

سال 2000 در تورنتو ، در اولین سرمقالۀ جریدۀ پیام وجدان؛ که ادامۀ «پیام وجدان» به صاحب امتیازی و مدیریت مسئولِ پدرم عبدالرؤف ترکمنی بود و در سال های 40 شمسی تا اوایل 50 شمسی در کابل هفته ای یک بار نشر می شد؛ زیر عنوان «صد سال دروغ و خیانت» نوشتم صد سال به ما خیانت شده و تاریخ را دروغ نوشته اند؛ امیر حبیب الله نه تنها شهید نبود بلکه مرتد بود، مرا از زاویه های معینی به مبارزه طلبیدند.

سال 2004 در اندیشه نو؛ تورنتو؛ نوشته ها کردم و گفتم: هوشدار ، اژدها زنده است؛ راه ابریشم یا جادۀ تریاک؛  تا تنـــــور گـــــــــــرم است تریاک بپز ید ؛ و گفتم مردم، ناتو و امریکا، به افغانستان آمده اند تا تریاک بیشتر تولید گردد و به دست غیر نیز نیفتد، اژدهایی که از یک قرن بدینسو باکره نذر می خواست، هنوز نذر می خواهد؛ و  تا توانستم هشدار دادم که ای روشنفکران و ای وطنداران، به جان همدگر درنیفتید که دشمن ما، من و تو نیستیم، دشمن در میان ما نوکر دارد، نوشتم که اخبار و اطلاعات دروغ بوده، همه بخشی از پروپاگند هاست، کسی جز خودم نشنید؛ ولی دست هایی که همه چیز را از پشت پرده اداره می کند، به کمک یک بردۀ معلوم الحال پول، که در تورنتو دلال خرید و فروش خانه است، مرا آغشتۀ جانم ساخت و تا چند ماه پیش توان نوشتن یک سطر را نداشتم.

در ماه جون امسال، هنگامی که دیدم جنگ تفنگ با شدت ادامه دارد و این بار جنگ قلم با سرنوشت اقوام بازی می کند، در سایت گرانقدر آریایی به کنکاشی در مورد قدرتمندان واقعی جهان و بازیگرانِ سرنوشت انسان ها، خانواده ها و اقوام در تمام کرۀ زمین به طور یکدست بازی می کنند با عنوان پول یا انسان؟ آغاز کردم که تا کنون ادامه دارد، تنها مرد سر سپردۀ دیگری که از ماه جون امسال؛ 2008؛ در آن زمینه نوشت، جناب خلیـل الله روًوفـی بود که زیر عنوان اهـرم داران قدرت و مهـار درجهـان تک حکومتی؛ نوشت: «. . . برشـتهً تحریر درآمده است به خوانش گرفتم، مطلبی که مطالعهً آنرا درشرایط بحران زای امروزی که دستان هیولائی پنهان وآشکاری ، ملتهــای ضعیف قاره ها را به اسارت وبنده گی میکشنـد وسیارهً زمین مارا درلنگــرهای شیطانی خود به بن بست حرکت وخطرازهـم  پاشیـدن، سـوق میدهنـد، سخـت قــابل توجه ودرخـوربازنگــری عمیـق یافتــم  وبران شـدم تا ضرورت مطالعه واندیشیـدن درموارد حساس وحیاتی آنرا برای آزاده اندیشان کشورخود، باری ، یادهانی کنم.

این نوشـته، پژوهـش آزاد وواقعـبینانه ایست که مرورآن هــرانسـان این عصر پرتـنش را، یکبـاره بخود  فروبرده  وحقایق تلخی را که افشای آن واهمه برانگیــز است درپیش چشـمانش مجسم میسازد و متوجه میشود که واقعاً او وملیونها انسان دیگردرسراسر گیتـی که درسایهً نظامهـای اسـتبدادی نفـس میکشنـد و همینگونه خود این نظامهای دست نشانده، نه تنها ازخود بیخبراند که درپشت پرده های سیاه به گـروگان رفته اند، بلکه ازتشکل پنهانی یک ادارهً فرا قاره ای  بنام « حکومت واحد جهانی » که ده ها سال است سرنوشت بشریت را دراختیار دارد، هرگـزاطلاعی دردست ندارند وهرگـزنمیداننـد که این شبکهً خطـر ناک وپنهـان جهانی درسیارهً خاکی ما چه نقبهـای ژرفی میـــزننـد ودردهلیـزهای مخوف آن روزانه چه برنامه های سری وستراتیژی مهارکشورهای جهان را، طرح وبمنصهً اجرا درمییاورند.».

سپس در جولای 2008، که قضیۀ تشنج آفرین نزول کوچی های مسلح بر سرزمین خلع سلاح شدۀ هزاره را دولت سازماندهی کرد، و روشنفکران سپس مهره ها را رها کردند و به قوم پشتون تاختن آغاز یدند، از طریق سایت های کاتب هزاره، زندگی، خاوران، پندار افغانستان و سرنوشت زیر عنوان ملت فرانکنشتاینی در دوبخش، در مورد آن که سازمان کهنسالی، که چند قرن عمر دارد، همه رویداد های آشوب و جنگ را برنامه ریزی کرده است نوشتم. من در این نوشته از سازمان فریماسون نام بردم و گفتم که امیران و شاهان و غازیان و پیشوایان افغان را از نیمۀ دوم قرن 19 و تمام قرن بیستم به عنوان پوششی برای عملیات خویش و یا همکار در ماجراجویی های خویش استعمال کردند و داد زدم ما هیچ غازی و قهرمان نداریم هر نام و عنوانی که در یک قرن و نیم گذشته داشته ایم، قلابی و بی نشان بودند و بر دلقکانی به نام شاه و امیر و غازی نهاده بودند.

این را هم ظاهراً کسی جز خودم جدی نگرفته است. در این مدت منتظر بودم  مرا  به خاطر صراحت ها و به سوال گرفتن قهرمانان و غازیان و افتخارات برخی، به باد انتقاد بگیرند و یا به گفته ام باور کنند. ظاهراً  بی پرده گویی و  طرح تازه ای برای مطالعه تاریخ را نه کسی رد کرد و نه تأیید.

برعکس می بینم که روشنفکران قلم بدست و دوستانی که گمان می کنند از عمق قضایا خبر دارند، کماکان به مسایلی می پیچند که لباس و ظاهر و نمایش گمراه کننده ای از اصل قضایا و گردانندگان آن می باشد و هر کلمه و پردازی در آن موارد را دشمنان ما با شادمانی استقبال می کنند و اگر لازم شد، برای نوشتنش پول و امتیاز هم می دهند.

هم اکنون من مشغول نوشتن بخش سوم ملت فرانکنشتاینی هستم و برای پرداختن به آن هر روز، علاوه بر آنکه زمینه های تحقیقی شش هفت ساله ای نیز در دسترس دارم، باید چند کتاب را مطالعه نمایم و با تمام نیرو مشغول این کار هستم و تا جان به تن و هوش بر سر دارم، از آن دست بر نخواهم داشت.

در بخش سوم  به اسناد و شواهدی می پردازم  که آشکار می کند چگونه اندیشه ها و ماجراجویی های فریماسونری همراه با لشکر های استعماری انگلیس در هر قریه و ده کشور ها و سرزمین های به اسارت کشیده شده گام نهاده و دسیسه ریخته است. در بخش سوم به اثبات خواهم رساند که چگونه امریکا شمشیر انگلیس را برای ادامۀ راه فریماسونری بدست گرفت تا دولت واحد جهانی را به تاج پوشی برساند.

ولی ظاهراً اکثر  متفکران و محققان  افغان به این حقایق که قویاً مستند، و مصور تقدیم شده است، اعتنایی نمی کنند و مشغول قلم فرسایی در مورد بازی ای اند که سناریوی آن در سال 1907 نوشته شده است.

این دریافت برای من به حدی درد آور است که گمان می کنم فریماسون، که پول و امتیاز عطا می کند، تمام دل ها و دماغ ها را ربوده است و از این جهت کسی حاضر نیست در پرده برداری از اسرار و چهره های آنان در قضایای افغانستان و جهان با من همنوا و همکار شوند.

با اعلام آن که این قلم دست از مبارزه ای که به تنهایی آغاز کرده و سر و جان را در راه آن گذاشته است، بر نخواهد کشید. این اندوهم را در میان می گذارم که کاری را که من به تنهایی پیشه کرده ام و در این طریق تا کنون تنهای تنها مانده ام، کار ده ها دانشمند و محققِ دلسوز است تا از میان صد ها کتاب تاریخی، حقایق فراوانی را استخراج نمایند که چشم و دل و دماغ هر افغان انسان دوست را روشن می نماید و دشمنان اصلی مردم و اقوام بینوای افغانستان را به راحتی معرفی می کند.

در پایان رابطۀ طنزی را در اینجا می گذارم که چندی پیش در چند سایت از جمله خاوران از این قلم منتشر شده است. این طنز که هوپ هوپ هوپ - زما په لاس کښی توپ! عنوان دارد، درد دل این نویسندۀ بی توقع و فقیر را ترسیم می کند. آرزو دارم آن را بخوانید؛ بنده با نوشتن آن تمنای یافتن دوستانی را داشتم که در این امر خطیر مرا یاری رسانند. در غیر آن من در این خیال واهی و جهل جاودان باقی خواهم ماند که گویا ما افغان ها چشمان خویش را هنوز نگشوده ایم!!!   والسلام.

احد ترکمنی؛ 28 آگست 2008 میلادی

 

 


بالا
 
بازگشت