عبدالواحد سیدی
روز جهانی اطفال
این واضح است که ساختار نظام جامعه انسانی از طریق پرورش و ترقی اطفال دوامدار و مستمر مانده است. واین یک حقیقت واضح است که تربیه سالم اطفال خورد سال با عث شگوفائی و ترقی جامعه فردا میباشد و این شعار هائی است که در طول سالها و حتی قرنها از گلوی تمام بشریت بیرون تراویده و جهان را شکیب یا نا شکیب بسوی ترقی و تعالی این قشر کوچک و در حال بالندگی تشویق کرده اند . این پدیده در اکثر کشور های جهان اول (مقصودم کشور های غربی است) مسیر نورمال خود را از مهد کودک و پرورشگاه و کودکستان و دبستان و دبیرستان و لیسه و دانشگاه و عالی تر ها طی میکنند که این کودکان در طول سالها به اثر مساعی مشترک خانواده ها و جامعه به نخبگان و ابر نخبگان تبدیل میگردند که بلا شک در رشد و توسعه کشورش و حتی جهان تأثیر گذرا و دائمی میداشته باشد . اگر مخترعین ، مکتشفین و نوابغ وشعرا و نویسندگان بزرگ و فلاسفه را مد نظر بگیریم ، اگثر شان در جوار جوامع مترقی به درجه های متعالی از علم و دانش رسیده اند و یا در خدمت پاد شاهان و امیرانی بوده اند که زمینه های پرورش شان از آن طریق میسر شده است و یا در دانشگاه های مذهبی مصروف پژوهش مسائل علمی بوده اند(از قبیل مندل و داروین و...).و اما در جهان دوم و سوم مسئله از این قرار نیست ، اطفال بدون اینکه این سن را در بستر مهد کودک و یا آغوش مادر طی کنند با صد ها مشکل از جمله سوء تغذی ، سوء تربیه آدم ربائی و صد ها پدیدۀ درد ناک و مصیبت بار دیگر او را رنج میدهد .
کودکان در افغانستان: حدوداًپنجاه و پنج سال پیش من با فامیل بزرگ پدرم در شهر کندز زندگی داشتیم در آن جا (در آن شهر)یک مکتب ابتدائی وجود داشت که هنوز هم هست و به لیسه ارتقاع کرده است. ما در آن درس میخواندیم و تازه صنف اول و دوم را گذرانیده بودیم ، یادم می آید که در آن وقت با وجود نبود امکانات امروزی بنام روز کودک (اطفال) در همین مکتب تجلیل می شد از اولیای شاگردان دعوت بعمل می آمد تا کودکان شان را در آن روز بیآورند و کودکان ممتاز از طرف هیئات داوری انتخاب و برای کودکان ممتاز و صحتمند و والدین شان تحف و هدایا تفویض میشد. در آن هنگام یادم می آمد که یک نهادفعال قبل از فرا رسیدن این روز کارتهای را که در چند گته گوری تهیه شده بود بچاپ میرسانیدند و از طرف اطفال رضا کار که در سنین بلند تری قرار داشتند این کارتها بمردم تفویض و در سینه های شان تعلیق میشد ، مردم هم با بسیار مهربانی اعانۀ خود را می پرداختند و این پولها جمع آوری می شد و به اطفال بی بضاعت و فامیلهای شان توزیع میشد ، البته که در آن وقت باوجودیکه زندگی ساده بود اما با همان سادگی زندگی با رونق و خوشی های زیادی توام بود، نفوس کم بود و منایع طبیعی آنقدر زیاد بود که هر گز تصور نمیشد کسی گرسنه بماند . در آنچنین شرایط پر از شادی و سرور مردم زندگی خویش را با سادگی و زیبائی پی سپر مینمودند.واقعاً انسان بیاد آن روز های رنگین که می افتد میداند که زندگی انسان ها در طول بیشتر از نیم قرن چقدر تحول کرده است . ایکاش جامعه ما نیز بطرف ترقی و تعالی در مسیر خوشی های زندگی حرکت میکرد.
این واقعیت بر کسی پوشیده نیست که مردم ما دیگر آن «مردم سابق» نیستند. مردمی نیستند که در تغییر محیط اطراف خود از خود خودی نشان دهند. گرد بی تفاوتی چنان بر فضای زندگی افغانان نشسته است که آدم را به یاد تاریخ گذشته ما می اندازد، گذشته ای که خاطرات آن هنوز زنده است . در آن زمان ما در کندز حوض شنا داشتیم شاور های وجود داشت که قبل از داخل شدن به حوض شنا، شناگران خود را می شستند تا آب حوض آلوده نشود، هزاران کار گر در حالی در کندز مصروف کار بودند که رنگ فقر و بی جائی و بی نانی هرگز آنان را رنج نمیداد ، زمین ها حاصل خیز و آبادان و مردم با هم صمیمی و راست و پر محبت بودندو زحمت زیاد کشیده میشد و عاطقه و همرنگی در زندگی عمیقاً گسترش داشت!
نمیدانم چرایکباره چنین شده ؟ چرا ما تکانی به خود نمی دهنیم تا خود را از این هلاک گاه برهانیم و دیگر ها را با خود یکجای رها سازیم، آیا آزاده گی و خویشتن داری بد است؟! صبوری را که مردم می کشند با بلاتکلیفی مترادف است و این نوع صبوری کسی را بجائی نمی رساند. مردم ما در عصر حاضر و مخصوصا طی این دو سه دهه ی اخیر و تحمیل جنگهای که علیه متجاوزین صورت گرفت خود شان را از چاله نجات دادند و اما به چلۀ عمیق تر از آن در افتادند. شورشهای داخلی بی جائی ها و مهاجرتها و کوچهای اجباری هم باعث شد تا مردم هم تحمل خود را از دست بدهند و هم تئمل و تفکر خود را .این حالت میراننده است. باید مردم از این حالت بدر شوند.بزرگی می گوید:« فلسفه ي من اين است كه بايد " غول را قبل از اينكه بزرگ شود ' از بين برد " لذا بهترين زمان براي پرداختن به هيجانات منفي ' زماني است كه احساس آنها را مي كنيد.» و اما افسوس ما فرصت های بزرگی را از دست داده و این غول را آنقدر بزرگ ساخته ایم که استواری شانه های ما را چون نهال شکسته از طوفان شکسته و خم کرده است. زیرا میگویند:هيولا را تا كوچك است نابود كنيد.بهترين موقع براي كنترل احساسات منفي هنگامي است كه آن احساس آغاز مي شود.رها كردن الگوهاي احساسي هنگامي كه كاملا شكوفا شده اند ' بسيار مشكل خواهد بود.زیرا این خود انسان است که سرنوشت خود را میسازند و درست میکنند، زیرا همۀ احساسات و سازش های اخلاقی و عاطفی در درون انسان ساخته میشوند، کوشش شود تا این درون با پیرایشی از داشته های جهت و هدف در زندگی که سر انجام احساس عمیقی از شادی برای ما و فرزندان ما به ارمغان می آورد باشد.آنچه را که احساس میکنید که در زندگی شما را به احساس راحتی می رساند همان را انتخاب کنید تا پیروزی از آن شما شود.زیرا بزرگان روانشناسی گفته اند هیچ چیز واقعاً به پایان نمی رسد تا لحظه ایکه خودت از تلاش دست بر نداری . زندگی خود به انسان می آموزاند که چطور و چه قدر شجاعت داشته باشیم و نا امید بودن یعنی هیچ بودن است .
بیائید بدون اینکه شعار گونه حرفی داشته باشیم از روی صداقت و وجدان بکوشیم تا دنیای فردای کودکان ما نقطۀ اوجی باشد , در بلندی و پستیهای تاریخ تاریخ زندگی مان.و آنها بزرگی و منش مان را آنوقتی که ما نباشیم به تحسین جشن بگیرند.