اندر باب سهل انگاری های بشیر احمد انصاری

 نوشته از: پاینده محمد

من تا کنون نویسنده و پژوهشگر گرامی آقای بشیر احمد انصاری را به عنوان آدمی نکته سنج و موشکاف و آزاد اندیش می شناختم که بدون پیش داوری به اظهار نظر در مورد مسایل مورد نظر خود می پردازد، وکوشش می کند دیدگاه هایش عاری از تعصب و بدبینی و مستند به براهین قاطع باشد. من تصور می کردم که انصاری می داند که شرط تحقیق  ایجاب می کند که آدم همه جوانب یک موضوع را در نظر بگیرد، و بدون مطلق نگری و با اعتدال و احتیاط، نظر خود را در خصوص موضوعات گوناگون ابراز کند. من تا کنون فکر می کردم که انصاری این  سخن را آویزه گوش خود دارد که:« نشانه دانش یک شخص این است که هنگامی که از موضوعی بی اطلاع است، بگوید که بی اطلاعم». ولی پس از این که مصاحبه ایشان را با یکی از سایت های انترنتی خواندم، تصورم تا حدودی عوض شد.

آقای بشیر احمد انصاری در مصاحبه خود با تارگاه زندگی، در خصوص مذاهب کلامی اشاعره ومعتزله اظهاراتی کرده واحکامی صادر نموده و در باره خصوصیات هر کدام از آن ها افاضاتی فرموده است.

همه می دانیم که مباحث کلام وحکمت، ازجنس آن مباحثی است که ضرورت به امعان نظر ودقت دارد و پیش نیازهایی می طلبد ولی به نظر می رسد که ایشان پس از این که برای خود شهرتی دست و پا کرده، این صلاحیت را در خود دیده که در هر حوزه ای که دلشان بخواهد بنویسد ونظر دهد، از سیاست وجامعه شناسی گرفته تا زبان شناسی! وفقه وعقاید وحدیث و علم الرجال وحکمت وکلام، بدون این که متوجه این موضوع باشد که تا چه حد صلاحیت این کار را دارد. من این اعتماد به نفس ایشان را می ستایم ولی احیانا این اعتماد به نفس به قول ایرانی ها « کار دست آدم می دهد» وباعث شرمساری و آبروریزی انسان می شود.

 بنده پس ازین که اظهارات انصاری را در زمینه تاریخ علم کلام خواندم لازم دیدم که پاره ای از ملاحظات خود را بنویسم که اینک از نظرتان می گذرد:

نخست- همان گونه که از مطاوی کلمات انصاری در این مصاحبه به دست می آید، ایشان دل خوشی از معتزلیان ندارد و با ذکر داستان هایی که معلوم نیست تا چه حد صحت دارد وممکن است ساخته و پرداخته مخالفان معتزله باشد می خواهد تلویحا از اشکالاتی که به گمان وی در منظومه فکری معتزلیان جا خوش کرده، پرده بردارد. در نقدی هم که بر سخنان عبدالکریم سروش نویسنده ایرانی تحت عنوان « عبدالکریم سروش و پایان یک پروژه اصلاحگر دینی» نگاشته است، به مناسبتی سخت بر معتزلیان می تازد و آن ها را خویشاوند گروه های تکفیری می شمارد!. به این قطعه از سخنان او توجه کنید:«  حرکت اعتزال نخستین جنبشی بود که محکمه تفتیش عقاید را در تاریخ مسلمانان برپا نمود و امامان ، شخصیتها و اندیشه ورزان فراوانی را به خاطر اختلاف نظر و اندیشه یا با شمشیر کوبیدند و یا در زندانها افگندند. آنها معتصم عباسی را وا داشتند تا هزار شلاق بر پشت  احمد بن حنبل حواله نموده و او را به مدت بیست و هشت ماه تمام در زندان افگند. شکنجه ای را که مامون و معتصم و واثق در حق دانشمندان و اندیشه ورزان اجرا نمودند لکۀ ننگی است که بر جبین دستگاه عباسیان باقی خواهد ماند. این سه خلیفه معتزلی دانشمندان فراوانی را به جرم اینکه چرا قرآن را مخلوق نمی دانند سر بریدند که به عنوان نمونه می توان از قتل امام بزرگ آن عصر حضرت احمد بن نصر یاد کرد. در این عصری که گروه های تکفیری بیداد می کنند آیا شرم آور نیست که هم دم از پلورالیزم دینی زد و هم خود را پیرو گروهی دانست که گناهکاران مسلمان را از دایرۀ اسلام بیرون افگنده و مستحق آتش ابدی جهنم می دانند. باز شما که از دست روحانیان کشور تان در هر مناسبتی فریاد سر می دهید به کدام دلیلی مهر اعتزال بر جبین می کوبید آیا فراموش کرده اید که امر به معروف و نهی از منکر اصل پنجم اعتقادات معتزله به حساب می آید. اصلی که به عقیدۀ آنها باید با زبان و دست و شمشیر بر مردم تطبیق گردد. اگر آقای سروش خواسته باشند که با بلند کردن پرچم معتزله به زعم خود شان نو آوری ای نمایند باید بدانند که آقای «امین نایف ذیاب» که از بادیه نشینان فلسطین است سالها قبل این کار را نموده و جنبش اعتزالی معاصر را به نام خود ثبت نموده است».

همان گونه که ملاحظه می کنید انصاری به شدت نسبت به جنبش اعتزال بدبین است، و اندیشه های آن ها را شبیه اندیشه های گروه های تکفیری همچون القاعده وطالبان می داند، و لابد واصل بن عطاء وعمرو بن عبید ونظام وجاحظ را با اسامه بن لادن وایمن الظواهری وملا محمد عمر مقایسه می کند! واقعا کشف بزرگی است. اصلا به نظر او گفتمان اعتزال گفتمانی است که به طبیعت « بادیه نشینان» نزدیک تر است.

چند تا نکته است که باید این جا یاد آوری شود:

الف- اگر بشیر احمد انصاری جنبش اعتزال را جنبشی سازمان یافته ودارای تشکیلات منسجم می داند که مطلقا چنین چیزی حتا در دوران شکوفائی این جنبش وجود نداشته است، این جنبش، حالا به این معنا وجود خارجی ندارد. اما اگر به جنبش اعتزال به عنوان یک منظومه فکری و مجموعه ای از اندیشه ها و آراء نگاه کنیم، نه تنها این حرکت هواخواهان زیادی از دانشمندان ومتفکرین دارد بلکه روز تا روز در حال گسترش است و سرزمین های بیشتری را به قلمرو خود ملحق می کند. شاید بسیاری از متفکران اسلامی مدعی معتزلی بودن نباشند و رسما خود را به این جریان وابسته اعلام نکنند ولی حتما متاثر از گفتمان اعتزالی وعقل باوری معتزلیان شده اند. نگاهی به فهرست اندیشمندان طراز اول جهان اسلام در عصر حاضر بیندازید، آن گاه تصدیق خواهید کرد که جنبش اعتزال تا چه حد تاثیر گذار بوده است. یک بار مشاهده کردم که شیخ قرضاوی که از گروه های نص گرا وسلفی به شمار می رود در گفتگویی تلویزیونی هنگامی که می خواست به اظهارات پاپ بندیکت مبنی بر این که اسلام برای عقل جایگاهی قایل نیست، پاسخ دهد به سخن معتزلیان استناد می کرد.

بعلاوه، همین مذهب کلامی ماتریدیان که سنی های حنفی مذهب که شمارشان زیاد هم هست پیرو آنند، اختلاف فاحشی با مذهب کلامی معتزله ندارد ودر واقع می توان گفت: چهره معتدلی از مذهب اعتزال است. به این مساله بعدا خواهیم رسید.

ب- نویسنده مذکور برای باطل نشان دادن اعتزال گرایی به این موضوع اشاره می کند که این جنبش وقتی که به قدرت دست یافت، محکمه تفتیش عقاید دائر کرد وبه تعذیب وشکنجه مخالفان فکری خود مبادرت ورزید وکسانی را که به مخلوق نبودن قرآن اعتقاد داشتند زیر فشار قرار داد.

جناب انصاری! فکر نمی کنید به خاطر کار نادرستی که تعدادی از هواخواهان مکتب اعتزال انجام دادند، همه معتزله را ملامت دانستن کار درستی نیست؟ زمامداران عباسی به ترغیب کسانی همانند احمد بن ابی داود به ایجاد تضییقات برای کسانی که به غیر مخلوق بودن قرآن قول می کردند پرداخت و شماری از طرفدارن اعتزال گرایی این عمل را تایید کردند. این به این معنا نیست که همه معتزلیان از این کار خرسند بوده اند.

اصلا واقعیت مساله به گونه ای دیگر است. خلیفگان عباسی همیشه دنبال بهانه ای بودند تا مخالفان سیاسی خود را تحت فشار قرار دهند، واختلاف معتزله واهل حدیث در حقیقت راه را برای زمامداران مهیا کرد که به مخالفان خود ضرب شست نشان دهند. بعلاوه این که دامن زدن به اختلافات در مورد مخلوق بودن یا مخلوق نبودن قرآن سرگرمی سیاسی برای مردم ایجاد می کرد و آن ها را مشغول نگه می داشت واین طبعا به سود خلیفگان تمام می شد.

از آن گذشته، درست است که معتزلیان در این که در زمان سه خلیفه عباسی مخالفان خود را تحت فشار قرار دادند کار نادرستی انجام دادند ولی این به این معنا نیست که ما از استفاده کردن از اندیشه های مترقیانه آن ها خود را محروم کنیم و همه آن چه را که معتزلیان گفته اند نادیده بگیریم. این شبیه این خواهد بود که ما از اساس، آیین اسلام را نپذیریم به دلیل این که برخی از مسلمانان که تعدادشان کم هم نیست به نام اسلام کارهای شرم آوری انجام می دهند. آیا این منطق عوامانه ای نیست؟

درین میان کسانی هستند که معتزله را برای تحت فشار قرار دادن مخالفان فکری خود که همان اهل حدیث بودند تا حدودی محق می دانند. آن ها می گویند معتزله می دانستند قبول عام یافتن این سخن که قرآن غیر مخلوق است، زمینه را برای جوسازی مسیحیان فراهم می کند چرا که مسیحیان هم می توانستند بگویند از آن جایی که قرآن « کلام خدا» وقدیم است، پس به تصریح قرآن مسیح هم « کلمه خدا» است، پس قدیم است و قدیم بودن نشانه ازلی بودن وخدا بودن می تواند بود. آن ها این سخن را برای ترویج آیین مسیحیت میان مسلمانان نشر می کردند. معتزله که وظیفه خود می شمردند بر ضد پیروان ادیان دیگر محاجه کنند وبر خلاف اهل حدیث در دفاع عقلانی از اسلام ید طولایی داشتند، به خوبی درک کرده بودند که این سخن که قرآن مخلوق وحادث نیست، ذریعه ای خواهد شد برای فضاسازی وتوطئه چینی پیروان ادیان دیگر بر ضد اسلام. به همین دلیل،نمی خواستند این سخن که قرآن غیر مخلوق است میان مسلمانان پخش شود. قابل توجه است  که مسیحیان هم، در آغاز، مسیح را قدیم می گفتند و پس از آن به عبادت او روی آوردند.

 بشیر احمد انصاری از این که معتزلیان، محکمه تفتیش عقائد دائر کردند و اندیشمندان مخالف خود را سرکوب نمودند، انتقاد می کند ولی چرا هیچ یادی از اندیشه کشی های پیروان امام احمد بن حنبل قطب مخالف معتزلیان، نمی کند؟ معتزلیان با کسانی که در اصول با آن ها مخالف بودند در افتادند ولی پیروان احمد بن حنبل با آنانیکه حتا در فروع ومسایل فقهی مخالفشان بودند، نبرد کردند وهمه را از میدان بیرون راندند. حتما اطلاع دارید وقتی که ابن جریر طبری فقیه والا مقام ومورخ بزرگ، وفات یافت پیروان احمد حنبل اجازه ندادند که در گورستان مسلمانان دفن شود. از آن بالاتر، وقتی که نزدیکانش مجبور شدند پیکر طبری را در خانه اش به خاک بسپارند، پیروان احمد حنبل به سراغ خانه ای که در آن مدفون بود آمدند و قبرش را آن قدر سنگباران کردند تا این که به طور کامل خانه زیر آوار مدفون شد. اصلا هیچ از خود پرسیده اید که کتاب های دانشمندان معتزلی چرا طعمه نابودی شده است. هر کدام از این کتاب ها شاهکاری در رشته خود به حساب می آمد، ولی متعصبان اشعری واهل حدیث نگذاشتند این کتاب ها به دست ما برسد وهمه را نابود کردند.

ج – ما چرا در صدد مطلق کردن شخصیت ها یا جریان ها باشیم. اصلا چرا به جریانات فکری در تاریخ اسلام «خاکستری» نگاه نکنیم واز سیاه و سفید کردن دست برنداریم. آیا این بهتر نیست که بگوییم جریان اعتزال که در قرن های اولیه اسلام جریانی غالب بود، معایبی دارد ومحاسنی.

 معتزله جریانی بود که اندیشه دینی را با کمک اندیشه ها و علوم بشری می ساخت و با وارد کردن عنصر «تاویل» در دین زمینه را برای رشد آراء ودیدگاه های گوناگون فراهم کرد، وفهم نصوص دینی را با توجه به استدلالات بشری وگرایشات فلسفی ترویج کرد.

معتزله افرادی بودند که در زمان عباسیان توانستند از کیان اسلام در برابر زنادقه و ملاحده و مسیحیان به دفاع بپردازند ومنطق اسلام را به کمک استدلالات فلسفی وبحث های عقلی به رخ دیگران بکشند.

خلاصه این که معتزلیان در بنای کاخ تمدن اسلامی نقش مهمی ایفا کرده اند.

اشکال عمده کارشان این بود که با تکیه فراوان بر عقل وتاویل، گاهی به نتیجه های عجیب وغریبی می رسیدند که برای دیگران هرگز قابل قبول نبود.

در مقابل، دستگاه فکری اشاعره با اشکالات فراوانی مواجه است. اشاعره با ترویج اندیشه های خرد ستیزانه در خلل وارد کردن در جهان بینی مسلمانان سهم داشتند، ودر ترویج برخی اندیشه های دشمن خرد نقش داشتند. به عنوان مثال به تفسیر کبیر امام فخر رازی نگاه کنید. فخر رازی با وجود اطلاع دراز دامن از افکار واندیشه های گوناگون فلسفی متاسفانه در دام اشعریت می افتد وهمین کار باعث می شود که وقتی به تفسیر آیات قرآنی بپردازد ضد عقلایی ترین معانی را از قرآن استنباط کند. اشعریت بود که سال های متمادی جبرگرایی را درمیان مسلمانان تبلیغ کرد. وقتی که سید جمال الدین افغانی می خواهد با اندیشه هایی که موجب عقب ماندگی و انحطاط مسلمین شده است، به مقابله برخیزد با چه قدر مشقت مواجه می شود تا ثابت کند که قضاء و قدر مراف جبری گری نیست، و آدمی در کارهایی که انجام می دهد مختار است.

عاملی که در رواج یافتن اشعریت نقش ایفا کرد عوام پسند بودن این جریان بود. بعلاوه این که دانشمندان بارزی این جریان را کمک کردند، و حاکمیت ها هم در ترویج آن کوشید.

دوم -  یکی از خطاهای فاحشی که آقای بشیر احمد انصاری درین مصاحبه مرتکب شده این است که می گوید:« اشاعره که سنی های حوزه آسیای میانه وشبه قاره وافغانستان پیرو آنند».

نمی دانم ایشان این اطلاعات را از کجا به دست آورده که جز خودش کسی دیگر از آن اطلاع ندارد؟

سنی های شبه قاره هند وآسیای میانه وافغانستان پیرو مذهب اشعری نه بلکه پیرو مذهب کلامی ماتریدیه اند واین مساله به اصطلاح اظهر من الشمس است وغیر قابل انکار.

این موضوع برای همه کسانی که با علم کلام اندکی آشنائی داشته باشند محرز است که آن چه که اصطلاحا «اهل سنت» نامیده می شود به دو فرقه کلامی متمایز از هم تقسیم می شود: یکی اشاعره ودیگری ماتریدیه. این دو فرقه با  آن که مشترکاتی میان هم دارند ولی اختلافات فراوانی هم با هم دارند که نمی توان از آن ها چشم پوشی کرد.

موسس مذهب کلامی اشاعره کسی است به اسم ابوالحسن اشعری که در بصره عراق ظهور کرد و در سال 330 هجری وفات یافت، وموسس مذهب کلامی ماتریدیه منصور ماتریدی از اهالی سمرقند است واز نظر نسب به ابی ایوب انصاری نسبت می رساند.

علمای بزرگ و نامبرداری به طرفداری از مذهب ماتریدی قلم زده اند همانند فخر الاسلام بزدوی وتفتازانی ونسفی وابن همام ودیگران. هر چند کسانی که برای ترویج مذهب کلامی اشعریت کوشیدند علمای نامبردارتری بودند همانند غزالی وفخرالدین رازی ودیگران واین به نوبه خود در به شهرت رسیدن مذهب اشعری کمک کرد.

اگر چه برخی سعی می ورزند تفاوت های فکری میان این دو گروه کلامی از اهل سنت را کمرنگ جلوه دهند وهمه را به یک چوب برانند ولی واقعیت چیز دیگری است.

همین که به این موضوع توجه کنیم که ابو منصور ماتریدی از لحاظ فقهی پیرو ابوحنیفه بود و ابوالحسن اشعری پیرو شافعی خود نشان می دهد که میان این دو گروه تفاوت هایی هست. می دانیم که ابوحنیفه فقیهی است که به فقه واستحسان در استنباط احکام زیاد اهمیت می دهد وفقه او رنگ عقلی بیشتری دارد. ابوحنیفه قبل از این که به فقه روی آورد، به علم کلام اشتغال داشت.

این در حالی است که ابوالحسن اشعری وقتی که از روش عقلانی معتزلیان دل زده شد وتوبه کرد همواره می خواست به نفع اهل حدیث وارد میدان شود واین امر باعث شد که زیاد اهمیتی به عقل قایل نشود.

با مراجعه به کتاب های علم کلام به خوبی می توان به این دریافت رسید که اشاعره وماتریدیه دو مذهب کلامی متفاوت از هم هستند و در روش ومنهج با هم اختلاف دارند، با آن که هر دو مذهب کلامی خیال آن دارند که عقائد وباورهای دینی را با براهین عقلی به اثبات برسانند.

 می توان عمده ترین موارد اختلاف این دو فرقه را این گونه بیان کرد:

الف- ماتریدیه به این باورند که عقل آدمی توانائی این را دارد که بدون اتکا به شرع ودیانت به شناخت خداوند دسترسی پیدا کند، هر چند در خصوص احکام تعبدی کاری از پیش برده نمی تواند. این در حالی است که اشاعره عقل را اجازه ای به این کار نمی دهند.

ب- ماتریدی وپیروانش به این نظرند که اشیاء، قبح وحسن ذاتی دارند وعقل انسان می تواند به حسن وقبح اشیاء پی ببرد. این در حالی است که اشاعره با اصرار عجیبی به این موضوع پافشاری می کنند که ما هیچ گاه نمی توانیم حسن وقبح اشیاء را درک کنیم بلکه باید حکمی شرعی درین باره وارد شود. گفتنی است مبحث حسن وقبح عقلی مدخلی برای مسایل مهم دیگر شناخته می شود.

ج-  از این مساله، اختلاف دیگری پدید می آید و آن این که آیا افعال خدا روی غرض و مصلحتی انجام می شود یا نه؟ ماتریدیه می گویند:از آن جا که خداوند حکیم است و از آن جهت که اشیاء حسن وقبح ذاتی دارد، امکان ندارد که خداوند کاری را انجام دهد بدون این که در آن حکمت و مصلحتی نهفته باشد. به همین جهت خداوند هر کاری را که انجام می دهد حتما غرض ومقصدی در پس آن نهفته است. لیکن اشاعره به این باورند که خداوند می تواند کاری را انجام دهد بدون این که غرض وحکمتی در آن مضمر باشد« لایسئل عما یفعل وهم یسئلون».

د- اشاعره از جمله کسانی اند که «جبری گری» را وارد علم کلام ساخته اند ومعتقدند که بندگان هیچ دخل وتصرفی در ایجاد افعال خود ندارند. برعکس ماتریدیه که هر چند فعل را مخلوق خداوند می دانند ولی کسب را از بنده، می شمارند ومی گویند بدون کسب بنده فعلی به منصه ظهور نمی رسد.

ه - ابوالحسن اشعری صفات خدا را اثبات می کند وآن ها را جدا از ذات خداوندی می داند ولی ابو منصور ماتریدی تقریبا همانند معتزله صفتی را جدا از ذات، ثابت نمی کنند.

و- در خصوص مخلوق بودن یا مخلوق نبودن قرآن که روزگاری مسلمانان را سخت به خود مشغول گردانیده بود، ماتریدیه همانند معتزله به مخلوق بودن آن قول می کنند بر خلاف اشاعره که همانند محدثان، قرآن را غیر مخلوق می شمارند.

این است پاره ای از مسایل کلامی که ماتریدیه واشاعره با هم در آن ها اختلاف دارند. مسایل دیگری هم هست که برای رعایت اختصار نمی خواهم به آن ها بپردازم.

سخن دقیق درین خصوص این است که ماتریدیه مسلکی را میان اشاعره ومعتزله اختیار کرده بودند اگرچه به معتزله نزدیک تر بودند.

به سخن محمد ابوزهره دانشمند ومحقق مصری توجه کنید:« پس از مطالعه عمیق آراء ابو منصور ماتریدی و ابوالحسن اشعری به این دریافت می رسیم که در اندیشه واقوال این دو پیشوای علم کلام تفاوت هایی است... لیکن ماتریدی که متاثر از روش ابوحنیفه بود تکیه بیشتری به عقل می کرد. اشاعره به طور مثال، شناخت خدا را به شرع واجب می شمردند در حالی که ماتریدیه شناخت پروردگار را موضوعی تلقی می کردند که امکان دارد به عقل ادراک شود. همچنان اشاعره برای اشیاء حسن ذاتی فکر نمی کردند در صورتی که ماتریدیه می گفتند که اشیاء دارای حسن ذاتی است.. همین طور در مسایل کلامی دیگر اختلاف دارند که موارد زیادی را در بر می گیرد.

لذا به این نتیجه می رسیم که در نظام فکری ماتریدیه قلمرو حاکمیت خرد، گسترده است ولی به شرط این که از حد تجاوز نکند ولی اشاعره سخت به مقید به نصوص دینی هستند. می توان گفت که اشاعره در جایگاهی میان اهل معتزله ومحدثان وفقها قرار دارند وماتریدیه در جایگاهی میان معتزله واشاعره. یعنی ماتریدیه به معتزله نزدیک ترند واشاعره به اهل حدیث».

بی مناسبت نیست که درین جا سخن آقای عبدالغفور آرزو محقق ونویسنده افغانستانی را که به مناسبت تجلیل از اندیشه های جمال الدین افغانی بیان کرده بود بیاوریم. سایت فارسی بی بی سی نوشت: آقای آرزو معتقد است که دیدگاه های سید جمال با توجه به قرائت معتدل کلامی از اسلام که نه با دیدگاه های اعتزالی ونه با دیدگاه اشاعری همخوان است، می تواند با مفاهیم جهان امروز سر سازگاری داشته باشد.وی می گوید:« دیدگاه سید جمال این بود که بین نقل وعقل حد وسط رعایت شود، آن گونه که دیدگاه ماتریدیه برآن تاکید دارد. از این جهت این نگاه می تواند به نظر من در جهانی که ما بحث جهانی شدن، نزدیک شدن فرهنگ ها،رابطه مدرنیته و دین وپلورالیسم دینی را داریم معرفت دینی را به گونه ای پاسخگوی عصر جدید باشد، پی ریزی کنیم».

با این حال، به چه اساسی آقای بشیر احمد انصاری اشاعره وماتریدیه را یک گروه حساب می کند وسنی های آسیای میانه وافغانستان وشبه قاره هند را اشاعره می داند؟

سوم- این را همه می دانند که تا ذهنیت ملتی تغییر نکند وضعیت عینی آن مردم دگرگون نخواهد شد ( ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم). ما نمی توانیم با استفاده از گفتمان اشعریت که برای خرد انسانی ارزش چندانی قایل نیست، به سراغ مفاهیم جدید وموضوعات نو برویم و خود را از وضعیت موجود رهایی بخشیم. از این رو صلاح در این است که گفتمان های عقل محورتری مورد استفاده قرار گیرد.گفتمان اشعریت نمی تواند دردی از ما را دوا کند که هیچ بلکه دستگاه ذهنی ما را به بیماری بیشتر دچار می کند. از آن جا که این نا میسر است که گفتمان اعتزالی در جامعه ما رواج پیدا کند به دلیل بدبینی شدیدی که به آن وجود دارد، راه درست تر این است که اصول فراموش شده مذهب کلامی ماتریدیه را که می خواهد میان عقل ونقل جمع کند، احیا کنیم.

 


بالا
 
بازگشت