غ. سخی ارزگانی
عوامل خشونت علیه کودکان در افغانستان
قسمت دوم
در قسمت قبلی مکث گذرا بر چند نوع خشونت در مورد کودکان صورت گرفت و در این زمینه نگاه مؤجز برحواشی چندی از خشونت های سه دهه ای اخیر می گردد.
خشونت های جدید ناشی از سه دهه جنگ:
مضاف بر اینکه جامعه اسیر و به خون خفته ای ما که در طی چند قرن متأخیر چنان در مذلت، بی سرنوشتی، بردگی، کله منارها، تصفیه قومی و فقرهای ویژه ای به سر می برد و پس از کودتای هفت ثور مردم شاهد آوارگی ها، ویرانی ها، غارت ها، زندانی ها، بی ناموسی ها، ترورها و کشتارهای دسته جمعی خاص دیگری در افغانستان شدند که قلم ها از نوشتار و زبان ها از گفتار غم انگیز و استخوانسوز سه دهه ای اخیر ناممکن و یا حد اقل آسان نخواهند بود.
طبعا در هر حادثه حتا اگر هر اندازه کوچک هم باشد در قدم نخست اطفال نوزاد و کودکان در مرحله دوم سالمندان، به درجه سوم زنان و اخیرا هم عامه مردم بی دفاع قربانی می شوند که در سراسر برگ های غم انگیز از تاریخ بشریت این امر به وقوع پیوسته و حال نیز شاهد آن در هر گوشه و کنار جهان معاصر هستیم . اطفال و کودکان کشور ما که نسبت به همه بی دفاع و نیازمند به کمک بودند و در رأس آسیب های جبران ناپذیر و فداشدن از سوی بانیان و عاملین خشم، جنگ، زورگویی، دشمنی، غارت، تجاوز بیگانگان، ویرانی، بیدادگری، قتل و کشتارهای دسته جمعی در افغانستان قرارگرفتند. فلهذا، از جمله «قربانی شدن» اطفال، کودکان و خرد سالان در امتداد این سه دهه جنگ، ویرانگری، آوارگی، انسانی کشی و بحران در افغانستان به یک امر عادی روزمره تبدیل شده بودند که متأسفانه دامنه های آن تا حال از سوی طالبان افغان و همکاران تمدن ستیز و عقل گریز شان در افغانستان و به خصوص در ولایات جنوب، شرق، جنوب غرب و... وطن مخروبه و مثله شده ای ما به نفع آبادی «جهلستان ها» و «گورستان ها» ادامه دارند.
گزارشگر گر بی بی سی می نگارد:
« از بيش از دو دهه جنگ در افغانستان، افزون بر ويرانيهای بی شمار، شمار زيادی دختر و پسر يتيم و بی سرپرست نيز برجای مانده است که بسياری از آنها، در خيابانهای کابل و ديگر شهرها، به گدايی مشغولند.» ( 1)
دربرههء این سه دهه بحران، بی خانمانی و جنگ مصائب بی شماری دیگری بالای مردم افغانستان وارد گردیدند که زبان از بیان و قلم از شرح آن کاملا عاجز می باشند. در این ایام خشونت های تازه همراه با خشونت های سنتی نه تنها همه هست و بود مردم را به کام نیستی بردند، بلکه یک «فرهنگ جدید» خشونت در جامعه ما نیز ایجاد و حاکم گردید که یکی هم خشونت علیه کودکان از سال های 1978 میلادی تا کنون می باشد. در این مدت خیلی از کودکان توسط قاچاقبران انسان، آدم کشان، مافیای منطقه، تفنگ سالاران، اسلام نمایان، قبیله گرایان، دزدان و زورمندان محلی به کشورهای خارجی به فروش رسیدند. حتا اعضای بدن کودکان اختطاف شده نیز در خارج از مرزهای افغانستان فروخته شدند که در تاریخ افغانستان و منطقه سابقه نداشته و ندارد. اگر امیرعبدالرحمن خان به خاطر نابودی مردم هزاره حتا طفل هزاره را در شکم مادرش به واسطهء سگ های آدم خور از بین می برد ؛ اما در این عصر کمپیوتر و انترنت این «تاجران خون» بودند که بازهم با اشکال گوناگون خیلی از خردسالان را به کام مرگ فروبردند، از وجود کودکان بهره های مختلف را در جهت ارضای آزمندی های حیوانی خودها بردند و هنوز هم می برند که پایان آن معلوم نیست.
در روزنامه ها، رادیوها و رساله ها بارها نشر و شنیده شدند که قاچاقبران کودکان را اختطاف می کردند ، آنها را کشته و درون شکم های شان را از مواد مخدر پر نموده وسپس آنها را بنام اطفال خویش از سرحدات افغانستان عبورداده و به خارج انتقال می دادند. در بسا از موارد کودکان ( پسر و دختر) مورد تجاوز جنسی مردان قرار می گرفتند و حتا در مواردی به قتل رسیدند و بعد هم اعضای بدن آنها را به شفاخانه های خارج از کشور می فروختند. آیا در وجود این چنین قاچاقبران انسان ذره ای از «خون انسانیت» جریان داشت که چنین اعمال ضد انسانی را انجام می دادند؟ آیا در مغز این دلالان خون کوچک ترین «روح آدمیت» دمیده بود که ددمنشانه علیه کودکان بی دفاع اینگونه عمل نمودند؟
از جمله طی سی سال اخیر که خیلی از مردان کشته شدند و در موارد خیلی از کودکان هم مادران شان را از دست دادند و بسا خانواده ها و فرزندان شان بدون سرپرست ماندند و تا کنون به بدترین مصیبت، سیه روزی، تگدی، هردم شهیدی و... فقر مستمر مبتلا می باشند. و هیچ مرجع کمک های بشردوستانه تا حال به کمک خانواده های بی سرپرست و بی درآمد و به خصوص کودکان یتیم چندان دست رسی نکرده اند. اگر یک چند پرورشگاه برای اطفال و کودکان بی سرپرست وجود دارد که حتا یک چند فیصد ناچیز از نیاز کودکان را رفع نکرده و اینهم صرف نمایشی می باشد. اکنون در شهر کابل، مراکز ولایات و به خصوص در روستاها هزاران و هزاران کودکان بی سرپناه، بدون مکتب و بدون حمایت اقتصادی، بهداشتی، آموزشی، رهایشی و... پوشاک در مقابل چشمان کاخ نشینان دولتی، سرمایه داران، ناقضین حقوق بشر و مردم عامه فاصله زندگانی را به طرف مرگ کوتاه تر می سازند و به خاطر بی عدالتی و گرسنگی بالاخره همه روزه سنگ های لحد گورستان ها را در آغوش خودها می گیرند که میگیرند. آیا از جمله در مورد این چنین بحران غم انگیز کودکان گرسنه، فقیر و بی سرنوشت وجدان انسانیت در نهاد مسؤلین داخلی و خارجی در افغانستان زنده است؟ کجا هستند اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد، اعلامیه حقوق بشر اسلامی و میثاق های حقوقی بین المللی که به داد این کودکان کاملا مستحق عملا نمی پردازند؟
گزارشگر بی بی سی در مورد وضعیت ناگوار کودکان چنین می نویسد:
« بدنبال سالها جنگ داخلی در افغانستان، حالا کودکان در این کشور در وضعیت بدی قرار دارند.
تعداد زیادی از کودکان که در جریان سالهای جنگ نان آوران خانواده هایشان را از دست دادند، در کنار جاده ها دستفروشی و گدایی می کنند، در حالی که به گفته سازمانهای دفاع از حقوق کودکان، درصد قابل توجهی از این کودکان خیابانی، از رفتن به مکتب و آموزش و پرورش محروم هستند.
این کودکان، در کنار عدم دسترسی به آموزش و پرورش و کارهای شاقه ای که انجام می دهند، در معرض تهدیدهایی چون خشونت، توهین، لت و کوب و کودک ربایی قرار دارند. » (2 )
آیا این چنین مصائب المناک و بی سرنوشتی روزافزون کودکان میهن به گسترش بحران موجوده کشور ما کمک نکرده است؟ آیا محرومیت اینگونه کودکان از رفتن به مکاتب آینده آنها دست خوش گسترده تر فقر، سرقت، آوارگی و تعمه ای تروریستان طالبی نخواهند گردید؟ آیا نقض کرامت انسانی کودکان، توهین، شکنجه و تظلم بالای این کودکان بی دفاع خلاف انسانیت، اسلامیت، قانون اساسی، اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های حقوقی بین المللی نمی باشند؟ آیا این کاخ نشینان و دولتمداران چگونه نظارگر بی سرنوشتی، بی عدالتی، گرسنگی، هردم شهیدی، بیسوادی، فقرغم انگیز و... مرگ تدریخی فرسایشگر این کودکان می باشند؟ آیا دولتمداران جمهوری اسلامی افغانستان مسؤلیت انسانی، اسلامی، قانونی، ملی و وجدانی ندارند تا حل اقل نیازمندی های این چنین کودکان یتیم، بی وارث، آواره و فقیر را برآورده سازند؟
با این گزارش یونیسف عطف توجه نماییم:
«از آغاز سال 2004 بدینسو به تعداد 440 حمله ثبت شده است، که از جمله 44 مرتبه ی آن تنها در سال 2007 میباشد. همین گزارشات میرساند که، هم مکاتب دختران و هم خود دختران مدرسه بصورت انفرادی مورد حمله قرار میگیرند. لذا والدین اطفال ناچار آنها را در خانه ها نگه میدارند.» ( 3)
اگر عامل سیاست های نارکارآمد و ضعیف دولت کنونی و جامعه جهانی را از سال های 2001- 2008 میلادی در امر سیه روزی و بحران کنونی کودکان از نظر دور نداریم؛ آیا ناامنی ها، جنگ های مسلحانه طالبان، حزب اسلامی حکمتیار، القاعده، عملیات تروریستی طالبان وغیره در قدم نخست تا حال جان کودکان را نمی گیرند و یا اینکه حد اقل کودکان را از رفتن به مدارس و مکاتب محروم ننموده اند؟ آیا بدون تأمین امنیت مسأله بازگشایی مکاتب و تداوم تعلیم حل خواهد شد؟ آیا بدون رفع حد اوسط نیازمندی اقتصادی کودکان و تأمین امنیت ممکن است که آنها مشتاقانه روانه مکتب گردند و از کارهای شاقه و اجباری نجات یابند؟ آیا عملکردهای تروریستی طالبان و همفکران شان فرزندان نازنین پشتون ما را در جنوب، شرق، جنوب غرب و... کشور از نعمات درس و تعلیم محروم نکردند؟
پس اگر دولت و جامعه جهانی یک ستراتژی سازنده را در جهت حل بحران کشور ما می داشتند؛ آن وقت یقینا که در زمره ای حل اصلی بحران کل کشور این معضله و بحران کودکان نیز حل خواهد می شد و یا حد اقل کاهش می یافت. امیدواریم که دولت جمهوری اسلامی افغانستان و حامیان خارجی شان بیشتر از این سیاست ها و عملکردهای ناکارآمد و ضعیف خودها را کنار گذاشته و بر اساس نیازمندی ها و خواست های مردم ما در پی گزینش یک ستراتژی مثبت و برنامه سازنده کاری برآمده و با این ابزار سرنوشت ساز به حل بحران کشور اقدام صادقانه و پیگرانه نمایند تا در برابر دادگاه عادلانه و داوری تاریخ محکوم نگردند.
محرومیت اکثریت کودکان از آموزش:
آیا آن عده از کودکان که بناء بر انگیزه ها و عوامل مختلف از مکاتب، مدارس و تعلیم باز مانده اند یک جفای جبران ناپذیر در حق آنها نمی باشد؟ آیا مسؤلیت محرومیت این چنین کودکان از آموزش و پرورش عصر به دوش دولتمداران جمهوری اسلام و جامعه جهانی نمی باشد؟ آیا بازهم تا به کی با جهالت محرومیت اکثریت کودکان از نعمات درس و آموزش را به دوش خداوند گذاشته می شود؟ آیا کدام منطق می پذیرد که خدا بر فرزندان اغنیا، ثرؤتمندان، قصر نشینان و نظایر آنها مهربان است و به آنها همه ناز و تنعم را عنایت فرموده و به فرزندان مستمندان، فقرا، بینوایان، مستضعفین و امثالهم مهربان نیست و به آنها فقط هردم شهیدی، گرسنگی، بی سرنوشتی، ذلت و... را نصیب گردانیده است؟ آیا این همه الام و مصائب زمینی توسط مدیریت ناسالم انسان بالای خود انسان نیستند؟ پس چرا جنایات ضد انسانی خودها را به دوش خداوند منان می گذاریم؟
سازمان بين المللی در یک بخش از گزارش خویش علت محرومیت کودکان از مکاتب را چنین می نگارد:
« در اين گزارش همچنين آمده است که در افغانستان ۳۳ درصد کودکان به مکتب (مدرسه) نمی روند، در حالی که اين رقم، در عراق، ۲۲ درصد است.
اما با مشتعل شدن دوباره آتش جنگها در نقاط مختلف افغانستان، شمار زيادی از کودکان نيز، بار ديگر از رفتن به مکتب باز ماندند.
حنيف اتمر وزير آموزش و پرورش افغانستان، چندی پيش اعلام کرد که در سه ماه پيش حمله به کارمندان معارف و مکاتب در ۱۰ تا ۱۵ ولايت افغانستان صورت گرفته است.
به گفته آقای اتمر ظرف يک سال گذشته ده ها آموزگار افغان کشته شده اند و صدها مکتب نيز يا تعطيل شده و يا هم به آتش کشيده شده است.» ( 4)
آیا در طی این مدت کشتن صد ها آموزگار و مسدود شدن صدها مکاتب از طرف خداوند است و یا اینکه توسط تروریستان و تمدن ستیزان طالبی، حزب اسلامی حکتیار، القاعده و سایر آدمکشان با بهانه واهی حضور ناتو وغرب در افغانستان می باشند؟ آیا حلال کردن معلمین، سوزاندن و مسدود نمودن مکاتب و سایر نهادهای آموزشی و مدنی توسط این تروریستان مسلمان نما بازهم یک جهاد در راه خدا تبلیغ نمی گردند؟
عملا به ملاحظه می رسد که خیلی از کودکان در ولایات جنوب، شرق، قسما بعضی ولایات غربی و شمالی از اثر ناامنی های از سوی طالبان و سایر همفکران دانش ستیز شان از نعمت درس و تعلیم محروم گردیده اند. اگر مسأله امنیت از سوی دولت و جامعه جهانی به صورت اساسی در سراسر کشور و به خصوص در ولایات متذکره تأمین نگردند؛ دیری نخواهد گذشت که متباقی طالبان عقل ستیز و تمدن گریز با سایر شؤنیستان تمامیت خواه خویش در ارگان های دولتی وخصوصی تدریجا همه امور کشور و جامعه را با حامیان خارجی و به خصوص پاکستانی خودها قبضه خواهند نمود و کشور را بار دیگر به «جهلستان» و «تروریستان بین المللی» تبدیل خواهند نمود.
آیا بازهم نمی پذیریم که مسأله تروریستان طالبی و سایر همفکران شان یک معضله حاد بین المللی می باشد؟
کمیسون مستقل حقوق بشردر مورد محرومیت کودکان از رفتن به مدارس چنین گزارش می دهد:
« مسئولان کميسيون مستقل حقوق بشر افغانستان می گويند در تهيه اين گزارش با بيش از هجده هزار کودک و نوجوان در سنين ۶ تا ۱۸ سال گفتگو شده است.
بر اساس آمار ارايه شده در اين گزارش، ۶۵ در صد کودکان کارگر در افغانستان از دسترسی به آموزش های ابتدايی محروم هستند...
بر اساس تحقيق کميسيون مستقل حقوق بشر، ۴۱ در صد کودکان افغان در هر شب و روز ۶ تا ۹ ساعت کار می کنند.
اين گزارش می گويد بيش از ۷ در صد کودکان افغان مشغول قالی بافی هستند که از جمله کارهای شاقه به شمار می رود و روی سلامت آنها اثرات منفی بر جا می گذارد.» ( 5)
آیا این چنین بحران غم انگیز کودکان یکی از معلول های مدیریت ناسالم، اجیر، قبیله گرا، تمامیت خواه، دموکراتیک ستیز، طالبانی و... حلقات خاص حاکمیت هفت سال متأخیر نمی باشد؟
مادامی که بدین ترتیب کودکان از نعمت رفتن به مکاتب و تعلیم محروم هستند آیا مسؤلیت آن بدوش دولتمداران افغانستان و جامعه جهانی نیست؟ آیا حل معضلات کودکان کشور ما از توانایی یونوسیف و سایر موسسات مدنی بین المللی خارج می باشد؟ اگر به این کودکان کمک های حیاتی توسط دولت و امدادگران جامعه جهانی صورت نگیرند آیا بالاخیره این کودکان تدریجا از روی ناگزیری در جمع تروریستان طالبی و همقطاران شان نخواهند پیوست؟
فقر اقتصادی:
در شرایط کنونی یک کودک دختر و یا پسر بی سرپرست خیابانی که در جهت بدست آوردن نان به هر طرف دست و پا می زند که شدیدا مورد تحقیر قرار می گیرد، لت و کوب می شود، مورد تجاوزات جنسی قرار می گیرد و با هزاران مصائب روزگارش دست و پنجه را نرم می نماید تا اگر یک لقمه نان بخور و نمیر را پیدا کرده بتواند. وقتی که هر گونه عامل زنده ماندش مسدود شد و آنگاه مجبورا برای شکار تروریستان طالبی آماده می گردد. طالبان این چنین کودکان را به غرض عملیات انتحاری استخدام نموده و به خاطر مقاصد ضد انسانی و ضد اسلامی خویش از آنها در عملیات انتحاری استفاده می نمایند.
همه می دانند که کودکان در خیابان ها، دکان ها، گارگاه های اقتصادی با نهایت مشقت، فشار و سختی کار می نمایند و از سوی مالکین دستگاه های تولیدی مورد شدید ترین توهین، شکنجه و استثمار اقتصادی قرار می گیرند که تا حال هیچ قانون ملی و بین المللی از حقوق کودکان عملا دفاع نکرده و نمی کنند و صرف برای اتمام حجت مراجع حقوقی و مدنی داخلی و خارجی نهایت یک گزارش را تهیه کرده و آنرا در انظار عامه می سپارند و نه کدام کمک سرنوشت ساز به کودکان مستحق افغانستان. عامل اقتصادی یکی از عمده ترین وسیله ای است که کودکان از آموزش و پرورش باز مانده و بدنهء بحران هویت ملی کشور ما از این رهگذر نیز تقویت می گردد.
در این زمینه گزارش بی بی سی:
«خيليها در بازار به کار سبک و فروشندگی مشغولند، عده ای ديگر از اين کودکان يتيم به کارهای سنگين وادار می شوند و شماری نيز، بر اساس گزارشهای سازمانهای بين المللی، همچنان در استخدام افراد و گروههای مسلح هستند.» ( 6)
در همین گزارش آمده است که:
« هيزم: يک روز سرد در خوابگاه جمعی. اکثر اين کودکان از مليت هزاره هستند.» ( 7)
هرچند که بناء بر تعصبات، ستم ها و نسل کشی های حاکمیت های وقت که بالای همه مردم کشور اعم از مسلمان و غیر مسلمان و به خصوص تورکتباران و بازهم خاص تر بالای هزاره ها تحمیل شده اند؛ مظلومیت، گرسنگی، فقر مستمر، بی سرنوشتی و نظایر آن در قسمت مردم تحت هزاره چیزی تازه ای هم نبوده و نیستند. اما مضاف برآن با هر بحران که در کشور ما ایجاد شده این مردم مصیبت رسیده قبل از دیگران بیشتر ضربه پذیر روزگار بوده و می باشند که محرومیت کودکان هزاره هم جزء از خشونت های حاکم در کشور می باشد.
کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در مورد خشونت و ظلم علیه کودکان چنین گزارش می دهد:
« او می گويد هم اکنون بيش از ۸۰۰ کودک تنها در منطقه تورخم، در مرز ميان افغانستان و پاکستان مشغول "کارهای شاقه" هستند. ...
خانم انوری می گويد که بسياری از اين کودکان به منظور قاچاق مواد مخدر از يک سو به سوی ديگر مرز نيز مورد بهره برداری قرار می گيرند.» ( 8)
از آنجائیکه در اکثر موارد درآمد بزرگان فامیل به هیچ صورت کفایت حد اقل نیازمندی های اعضای خانوادهای شان را نمی کند؛ لذا کودکان ناگزیرا تن به شاقه ترین کارها بدهند تا به والدین و افراد فامیل خویش کمک کرده باشند. و یا کودکان توسط مافیا به خرید و فروش و انتقال مواد مخدر مورد سوء استفاده قرار می گیرند. در این صورت دیده می شود که آینده کودکان قربانی زنده ماندن اعضای خانواده شان می شوند و از برکت درس و تعلیم به صورت دایمی محروم می مانند. آیا بدون فراگیری تعلیم و معرفت آینده چنین کودکان تباه و غم انگیز نخواهد شد؟
این منبع خبری بی بی سی وضعیت کودکان را اینگونه گزارش می دهد:
« این کودکان مجبورند از فروشندگی گرفته تا کارهای جسمی را متحمل شوند تا مخارج سنگین زندگی را یکجا با بزرگان خانواده هايشان تهیه کنند.
این کودکان مجبورند از فروشندگی گرفته تا کارهای جسمی را متحمل شوند تا مخارج سنگین زندگی را یکجا با بزرگان خانواده هايشان تهیه کنند.
قالين بافی بجای مکتب
ازمادری در آنجا پرسیدم آیا دختران شما به مکتب درس می خوانند گفت "نه".
پرسیدم: "چرا؟"
گفت" "بخاطریکه قالین می بافند".
پرسیدم: "چرا قالین می بافند؟"
گفت: "از مجبوریت؛ از روز بد. اگر آنها کار نکنند ما چه بخوریم." و در ادامه گفت: "کودکانم پشت شان کپ (خمیده ) شده؛ سرفه می کنند و رنگشان روزبه روز زرد شده می رود. تنها روزهای جمعه کار نمی کنند که آنهم درسرو بدن شویی، ناخن گرفتن و مو اصلاح کردن و آوردن خس وخاشاک برای سوخت می گذرد."
پرسیم: "آنها چند ساعتی درروزکار می کنند؟"
گفت: "بعد ازنماز صبح يعنی پیش ازآفتاب برآمد تا شام کارمی کنند....
براساس آماريکه ازسوی صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد (يونيسف) منتشر شده گفته شده است که تعداد این کودکان در افغانستان به شصت هزار تن می رسد.» ( 9)
دراین گزارش بی بی سی:
در گزارش کميسيون مستقل حقوق بشر آمده است که ۹۶ در صد کودکان افغان دليل اشتغال به کارهای شاقه را مشکلات اقتصادی عنوان کرده اند.
گزارش هشدار می دهد که کار کودکان اثرات نا گواری بر آنها دارد و به گسترش اعتياد به مواد مخدر، افزايش موارد سوءاستفاده از کودکان و ايجاد مشکلات بهداشتی و روانی منجر می شود.
اين گزارش ظرف ۹ ماه تنظيم شده و در اختيار نهادهای دولتی و سازمان های فعال در زمينه کودکان قرار گرفته است» ( 10)
بازهم با این گزارش:
نور محمد قرقين، وزير شهدا، معلولين و امور اجتماعی افغانستان می گويد هم اکنون تنها در کابل پايتخت، بيش از ۳۷ هزار کودک در جاده ها مشغول کار هستند و در سراسر افغانستان، هشت هزار کودک يتيم در پرورشگاه ها شب را به صبح می رسانند.
وزير شهدا، معلولين و امور اجتماعی افغانستان گفت در حال حاضر صدها هزار کودک افغان نمی توانند به مکتب بروند، هزاران کودک مشغول کارهای شاقه و گدايی هستند و صدها هزار ديگر نيز دست رسی به غذای کافی و امکانات درمانی و تفريحی ندارند....
افغانستان از جمله کشورهای است که در آن از ده ميليون کودک که در سن مکتب قرار دارند، تنها شش ميليون آن به مکتب می روند که به اين اساس، تطبيق استراتژی ملی حمايت از کودکان، چالش عمده ای سر راه مجريان آن خواهد بود.» ( 11)
در این سایت انترنتی کودکان مشغول کار شاقه و اجباری هستند که آمار آنرا چنین می خوانیم:
« 5 هزار کودک در ایالت "بلخ" افغانستان مشغول کارهای زیان آور هستند. بر اساس اعلام "عصمت الله رئوف" رئیس دفتر مطبوعاتی فرمانده پلیس ولایت "بلخ" در شمال افغانستان، در این ولایت حدود 5 هزار کودک در مشاغل سخت و زیان آور مشغول کار هستند. نامبرده در همایش "جلوگیری از خشونت علیه کودکان" اعلام نموده است: این کودکان برای تامین معاش خود و خانواده هایشان ناچار به کار شده اند. میانگین سنی این کودکان 8 تا 12 سال اعلام شده است. همچنین "اکواردن" رئیس دفتر صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد "یونیسف" در شمال افغانستان نیز ضمن ابراز نگرانی از کار اجباری کودکان در این منطقه خواستار رسیدگی به وضعیت کودکان در افغانستان شده است. لازم به یادآوریست، جمعی از کودکان افغانستان در نامه ای به حامد کرزای رئیس جمهور این کشور خواستار رعایت حقوق خود شده اند. » (12 )
گزارش این روزنامه از نگرانی حقوق بشر در قسمت افزایش سوء استفاده جسنی کودکان از سوی بزرگان از این قرار می باشند:
« روز نیوز : ثریا
صبحرنگ کمیشنر کمیسیون مستقل حقوق بشر با تائید این مطلب میگوید : ارقام تجاوز
به کودکان به مقایسه دو سال گذشته نگران کننده می باشد.
نظر به آمار کمیسیون مستقل حقوق بشر در سال 1386 پنجاه ویک مورد تجاوز بر
کودکان و بیش از 2500 واقعه خشونت با زنان ثبت وراجستر شده است .که از این
میان 165 مورد خودسوزی ،365 اقدام به خودکشی و51 قضیه بد دادن شامل ارقام
خشونت با زنان می باشد بر اساس معلومات وزارت صحت عامه افغانستان تجاوز به
کودکان وسوءاستفاده جنسی از آنها نسبت به گذشته بیتشر شده است.
عبدالله فهیم سخنگوی وزارت صحت
عامه کشور در یک مصاحبه اختصاصی به آژانس خبری روز گفت:سطح پائین سواد،اعتیاد
به مواد مخدر ،خصومت های گروهی ،فقر، بیکاری و زور گویی از جمله دلایلی
هستتند که سبب بوجود آمدن این معضله در اجتماع شده است .
وی میگوید نظر به شواهد وقراین ،در این اواخر تجاوز وسوءاستفاده از کودکان
افزایش یافته است.
انار کلی هنر یار مسوول بخش انکشافی حقوق زنان کمیسیون مستقل حقوق بشر به آژانس
خبری روز گفت : خشونت هابا زنان نسبت به سال گذشته بیشتر شده است ، آمار که در
سال گذشته در این کمیسیون ثبت شده ، 1651 واقعه بود ، مگر در سال 2007
میلادی بیشتر از 2000 واقعه در کمیسیون مستقل حقوق بشرثبت و راجستر شده که خود
نشان دهنده افزایش خشونت هامیباشد.
به گفته وی کسانیکه مورد تجاوز
قرار گرفته میان 30-18سال اند.
میر اکرم رییس دانشکده روانشناسی دانشگاه کابل به این باوراست که استعمال مواد
مخدر و فلم های مستند داخلی وخارجی که در تلویزیون ها به نمایش گذاشته میشود
سبب این شده که بالای روان جوانان تاثیر نموده وآنها را منحرف سازد.
آقای اکرام علاوه نمود ،استعمال از مشروبات ومواد مخدر انسان را از حالت عادی
خارج ساخته وشخص به هر کاری از قبیل قتل ،تجاوز وحتی خود کشی دست میزند.
داکتر نورالحق یوسفزی معاون علمی انستیتوت صحت طفل اندراگاندی به آژانس روز گفت
که این معضله در گذشته ها هم وجود داشته ،مگر مردم انقدر به رسانه های همگانی
دسترسی نداشتند که این واقعات را راجستر نمایند.
وی بیان نمود که در جریان سال
روان یک واقعه تجاوزدر شفاخانه صحت طفل راجستر شده است.
به گفته مسولین کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در این اواخر مسایل تجاوز جنسی
،اقدام به خودکشی وخودسوزی قابل تشویش می باشد .» ( 13)
کودکان با انواع ، انگیزه ها و عوامل گوناگون مورد خشونت، تجاوزجنسی، ظلم، استثمار و حتا قتل نیز قرار می گیرند. کودکان با خشونت های خانوادگی، محیطی، مکاتب، مدارس، محل کار، جادها و... مواجه هستند که یک بخش از بحران اجتماعی کشور ار تشکیل می دهد. راه نجات اساسی این مسأله باید توسط دست اندرکاران موجود دولتی و جامعه جهانی به صورت هه جانبه مورد ارزیابی و حل عملی قرار گیرند.
رفع خشونت علیه کودکان:
در این زمینه راه بیرون رفت از خشونت علیه کودکان و یا حد اقل کاهش آن از طریق عوامل ذیل ممکن خواهند بود:
- مسؤلیت دولتمداران افغانستان:
مسؤلیت رفع خشونت علیه کودکان یکی از وظایف مهم دولتمداران کشور می باشد. دولت باید از یک جوهر سازنده ملی و دموکراتیک بهره مند گرد تا درد مردم را به طور ریشه ای مداوا نماید. اگر دولت دارای یک میکانیزم ملی، منطقی و دموکراتیک و همچنان دارای یک ستراتژی علمی و مؤثر در قبال حل بحران کنونی باشد؛ آن وقت است در ضمن حد اقل حل بحران کل کشور زمینه های حل بحران کودکان نیز بدست خواهد آمد. در قدم نخست حل بحران های کشور ما و از جمله حل معضله کنونی این چنین کودکان بی سرنوشت منوط به دولت کنونی و کمک های صادقانه جامعه جهانی در افغانستان می باشد.
- تدوین و تطبیق قانوین ویژه ای برای امور کودکان:
جهت رفع خشونت علیه کودکان به یک قانون مدون و دموکراتیک نیاز است تا با توجه با شرایط عینی و ذهنی جامعه افغانستان مورد تطبیق عملی و نظارت قرار گیرد. هرچند که در وزارت کار و امور اجتماعی قانون برای کودکان نیز تدوین گردیده است. باید این قانون سمبولیک نباشد و مورد تطبیق قرار گیرد که بازهم خالی فایده نخواهد بود. ولی با آنهم برای کودکان یک قانون دموکراتیک جداگانه طرح و مورد تطبیق و نظارت قرار گیرد.
- محاکم ویژه ای قانونی باید برای کودکان تأسیس و فعال گردند. و اگر چنین قانون وجود دارد باید عملا تحقق یابد و بدان نظارت صورت گیرد.
- آمار خشونت علیه کودکان باید از طریق رسانه به اطلاع مردم رسانیده شود و خشونتگران مورد محاکمه و مجازات سنگین قرار گیرند.
- کارکردن جسمانی بالای کودکان کاملا تا ختم سن 17 سالگی منع گردد. و بعد از سن 18 سالگی حق کار برای آنها داده شود.
- مکتب رفتن کودکان باید تا ختم صنف 12 اجباری و بعد از آن اختیاری باشد.
- کسانی که کودکان را مورد تجاوز جنسی، قاچاق و قتل قرار می دهند باید جزای شان حد اکثر اعدام باشد.
- در قانون باید تمام انواع خشونت بالای کودکان کاملا ممنوع باشد.
- کسانی که مرتکب خشونت علیه کودکان می گردند باید طبق قانون مدنی مورد مجازات فوری قرار گیرند و نوعیت جرم در سوانح آنها درج گردند.
- ازدواج کودکان تا سن 18 سالگی کاملا ممنوع باشد. و اگر اولیای کودکان آنها را به صورت جبری در قید ازدواج می آورند باید که عاملین آن شدیدا مورد مجازات قانونی قرار گیرند.
- نقش اقتصاد:
در آن خانوادهای که کودکان شان از روی فقر اقتصادی با کار وادار می گردند، باید دولت زمینه کار و شغل را برای والدین این چنین کودکان عملا تدارک دهند تا اطفال از مشکل اقتصادی نجات یابند و آنگاه زمینه درس و تعلیم برای شان آماده گردد.
- نقش دین:
تبلیغات دینی در امر رفع خشونت علیه کودکان یکی از مؤثر ترین ابزاریست که باید طبق یک برنامه منظم درایام ادای نمازهای پنجگانه در مساجد، تکیه خانه ها، مدارس، مکاتب، تلویزیون ها، رادیودها، سیمینارها و ... توسط روحانیون کرام انجام شوند تا مردم از منظر دینی نیز آگاهی حاصل نمایند و تدریجا از خشونت علیه کودکان شان اجتناب ورزند.
- نقش رسانه ها:
دولت باید با برنامه اساسی خویش از طریق رسانه های دیداری، شنیداری، نوشتاری، تصوریر، هنری، فلمی و... به مردم آگاهی بدهد تا مردم خودشان از خشونت علیه کودکان شان در خانواده، اجتماعی، مکاتب، مدارس، محل کار وغیره خود دارای نمایند.
سخن آخر:
در یک چنین بافتار اجتماعی، مادی و معنوی افغانستان ملاحظه می گردد که مردم با هزاران موانع و مشکلات عدیده مواجه می باشند. زیرا ما از آغاز تا کنون دارای تاریخ استبداد سیاسی- قبیلوی بودیم و هستیم که محور آن را زیربنای بافتار مادی، اجتماعی و فرهنگی مسلط قبیلوی و نظام ملوک الطوایفی تشکیل داده و این سرطان خبیثه تا حال جامعه را از توسعه لازم و گسترش تکامل طبیعی نیازمندی زمان جلوگیری نموده است. یکی هم معضله نهایت دردآور خشونت علیه کودکان است که تا حال راه بیرون بنیادی از این بحران کودکان به صورت عینی و عملی به دست نیامده است و مورد توجه جدی زمامداران داخلی و خارجی قرار نگرفته است. اگرچه لایحه ها، مصوبات و قوانین جهت حل بحران کشور رسمیت یافته اند؛ اما از تطبیق و نظارت برآن چندان شواهد عینی و ثابت در میان نیستند که در قدم نخست قوانین از سوی زورمندان، مقامات دولتی، انحصارگران، رهبران احزاب، اربابان قبایل و امثالهم نقض گردیده و بازهم می گردند.
نیک می دانیم که سرنوشت آینده کشور به کودکان و نسل نوین تعلق دارد و اگر در مورد اطفال، کودکان، نوجوانان، جوانان و... نسل جدید توجه مؤثر و جدی توسط دولت به عمل نیآید؛ آنگاه آینده کشور نیز به مخاطره خواهد افتاد. زیرا، حال و آینده کشور به فرزاندان باسواد، تحصیل کرده، متخصص، بادرایت، کاردان، صادق، پیکارگر و علمی ضرورت دارند تا این سرزمین توسط «سرمایه معنوی» قوای بشری جوانان طرازنوین این خاک مقدس آباد گردد و درغیر آن کشور به کام تروریستان فرو خواهد رفت.
دست اندرکاران دولت افغانستان باید از جمله سرمایه های لازم را در جهت حل بحران کودکان و تربیت سالم اطفال، کودکان، نوجوانان، جوانان و نسل جدید دورانساز به کار بیگرند تا اولاد این حیطه باستانی در آغوش پرمهر خود فرزندان مؤمن، شایسته، مبتکر، پرهیزگار، متعهد، صادق، خدمتکار، ملی و دموکرات را تربیت و غرض خدمت گذاری به جامعه و این مرز و بوم مستحق عرضه دارد.
با تقدیم این کلام نغزو آموزنده سرایشگر عصر سخنم را در اینجا ختم می نمایم:
از دفــتر زمانه فــتد نامـــش از قلـم آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
پایان
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
( 1)- « يک روز در ميان کودکان پرورشگاه کابل» گرينويچ - جمعه 09 دسامبر 2005مسعود حسينی/عکاس در کابل.
(2 )- «'خشونت روزمره' با کودکان افغان» گرينويچ - دوشنبه 25 فوريه 2008 - 06 اسفند 1386
رامین انوری در کابل.
( 3)- «کودکان را یاری برسانیم وازمرض برهانیم » گزارش یونیسیف ازافغانستان – شهر کولن آلمان 26 Unicefاکتوبر 2007/ ترجمه از آلمان توسط: دکتر زرمینه زمان وطنیا ر
( 4)- » '۳۳ درصد' کودکان افغان، از آموزش محرومند» گرينويچ - پنج شنبه 14 سپتامبر 2006 - 23 شهریور 1385/ بی بی سی.
( 5)- «کودکان کارگر در افغانستان 'به حاشيه رفته اند'» گرينويچ - يکشنبه 11 ژوئن 2006شهرزاد اکبردر کابل بی بی سی.
( 6) - « يک روز در ميان کودکان پرورشگاه کابل»، گرينويچ - جمعه 09 دسامبر 2005/ مسعود حسينی عکاس در کابل.
( 7) - « يک روز در ميان کودکان پرورشگاه کابل»، گرينويچ - جمعه 09 دسامبر 2005/ مسعود حسينی عکاس در کابل.
( 8)- « نگرانی از وضعيت کودکان کارگر در افغانستان»/ گرينويچ - شنبه 19 نوامبر 2005رامين انوری در کابل بی بی سی.
( 9)- « 'شصت هزار' کودک کارگر در افغانستان» / گرينويچ - پنج شنبه 02 ژوئن 2005مرضيه عديل در کابل / بی بی سی.
( 10)- «کودکان کارگر در افغانستان 'به حاشيه رفته اند'» گرينويچ - يکشنبه 11 ژوئن 2006شهرزاد اکبردر کابل بی بی سی.
( 11)- « طرح استراتژی ملی حمايت از کودکان در افغانستان»/ گرينويچ - سه شنبه 16 مه 2006جواد صميمی در کابل
(12 )- www.payam.nu
( 13) - از سایت آریایی گرفته شد. يکشنبه 4 حمل1387 خورشيدی برابر با 23 مارچ 2008 ميلادی
پنجشنبه 9 جوزا 1387 خورشیدی برابر با 29 می 2008 میلادی/ آلمان
**********************
قسمت اول:
خشونت علیه کودکان در جهان یکی از ناانسانی ترین عملکرد است که ناشی از زیربنای بافتارهای طبیعی، تاریخی، مادی، اجتماعی و معنوی جامعه در امتداد تاریخ بشریت به ویژه در کشورهای جهان سوم و خاص تر در افغانستان بوده و می باشد که در اشکال «بزرگ سالاری»، «پدرسالاری»، «مرد سالاری»، «حاکمیت طبقاتی» و... ظاهر گردیده که توسط قدرتمندان، بزرگان، مسؤلین خانواده، مدیران نهادهای حاکم اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، دولتی و... بالای اطفال خرد سال بی دفاع و حتا بالای نوجوانان و جوانان نیز به معرض تطبیق قرار می گیرند. خشونت هم یکی از عناصر «بحران هویت ملی» کشور ما نیز است که این پدیدهء شوم با ابعاد گوناگون آن بالای تمام طبقات محکوم، مردم ستمکش، زنان، کودکان و زیر دستان جامعه اعمال می گردد و در نوبت خود پیش زمینه های رشد طبیعی جامعه و مدنیت سازی را خدشه می پذیر می نماید.
هرچند خشونت در برابر کودکان یک پدیده تاریخی- اجتماعی، سیاسی- فرهنگی وغیره است که دارای انگیزه و عوامل بیشمار می باشند که ارزیابی علمی و جامعه شناسانه ای آن از توان این قلم خارج است؛ ولی ابراز نظر حق مسلم هر انسان است که در زمینه ارائه نماید که هم من صرفا باور خود را در مورد خشونت علیه کودکان خدمت علاقمندان تقدیم می دارم.
در کشورهای عقب نگهداشته و محصول استعمار کهنه و نوین، سیستم ملوک الطوایفی و فرهنگ فرسوده قبیلوی از جمله این رؤسایی خانواده اند که در ظاهر امر به نام «تربیت اطفال» بالای کودکان شان انواع مختلف خصم و خشونت را انجام می دهند که در حواشی اندک آن مکث شتابزده صورت می گیرد:
خشونت طبیعت علیه کودکان:
از عصر تولد نخستین انسان به بعد و جامعه اولیه که یک طفل چه در رحم مادر و چه بعد از تولدش با تمام ناگواری های طبیعی، زیستی، غذایی، محیطی، بهداشتی و... مواجه بود. اول از آنجائیکه مادر طفل در زمان حامله داری خویش با یک زندگانی نهایت دشوار دسته و پنجه را نرم می نمود؛ واضحا که در این ایام حمله دارای طفلش نیز متأثر از حیات ناسالم طبیعی، اقتصادی، محیطی، روانی وغیره مادرش بود. طفل بعد از تولدش با زندگانی سختی دیگری نیز از قبیل خطر سردی، گرمی، حیوانات درنده، نبود تغذیه حد اقل، لباس، پناه گاه و... مقابل بود. در این مورد مادر یگانه حامی طفلش بود که در برابر تمام حوادث طبیعی وغیره نبرد می کرد . زمانیکه کودکان یک زن مورد حمله یک حیوان درنده قرار می گرفت و این تنها مادر بود که با هرگونه مبارزه و جان نثاری به دفاع از کودکانش در برابر دشمن وحشی حراست می نمود. اما با آنهم «خشونت طبیعت» به صورت بی رحمانه خیلی از کودکان را با انواع گوگون به کام خود فرو می برد که اغلبا مادر از دفاع اطفال و کودکان خویش عاجز بود و حتا در بسا از موارد جان خود زن توسط حیوانات وحشی نیز گرفته می شد.
یک زمانی خشونت سردی و گرمی هوا کودکان را قربانی خود می نمودند، گاهی هم حیوانات درنده جان اطفال و کودکان را می گرفتند و خلاصه سایر خشونت های طبیعی هم در قدم اول به نوبه خود بلای جان کودکان بودند. اگر گفته شود که «خشونت طبیعی» نه تنها «نخستین دشمن» کودکان بوده، بلکه اصلا دشمن انسان از آغاز تا کنون نیز به حساب می آید.
مثلا یک نمونه خیلی کوچک از خشونت طبیعت را در زمستان گذشته در افغانستان مشاهده کردیم که از اثر برف باری های زیاد بیش از دو هزار نفر جان های شیرین شان را از دست دادند و خیلی دیگری همه معیوب شدند. در ضمن تعداد کثری از مواشی اهالی روستا نشینان بی دفاع را از بین بین بردند. آیا اینگونه برف باری یکی از خشونت های طبیعت نبود که تلفات جانی و خسارات مادی برای تعدادی مردم و مناطق افغانستان به بار آورد؟
خشونت مادر در برابر کودک:
مادر نه تنها «اولین» حامی و مواظب کودک در تاریخ بشریت از آغاز تا حال به حساب می آید، بلکه صادق ترین همدم، غمخوار ، یاور و عاشق کودک نیز به شمار می آید. مادر از آنجائیکه مسؤلیت تولد، تعذیه ونگهبانی کودک خویش را به عهده داشت؛ مسلما مسؤلیت تربیت وی را نیز داشت. هر زمانی که طفل خلاف میل و خواست مادرش عمل می نمود، آن وقت مادر به خشم آمده با وسیله خشونت علیه کودک خویش متوسل می شد. یعنی مادر در بعد روابط اجتماعی «نخستین» کسی بوده که خشونت را بالای کودکش انجام داده و این میراث با اشکال دیگری تا عصر ما ادامه دارد.
در آن عصر هنوز نه کانون خانواده وجود داشت و نه شوهر یک زن ثابت شده می توانست. یک مرد با چند زن و یا یک زن با چندین مرد همبستر می شد که در این صورت نه پدر طفل یک زن معلوم می شد تا او هم در جوار زن حامی طفل می بود. چون تنها زن همه مسؤلیت طفل را بدوش خود داشت، لذا طبعا بالای طفلش خواهی و یا نخواهی از اثر فشار روزگار هم خشونت می کرد. در این صورت گفته می توانم که زن اولین کسی بود که به طور «غیر شعوری» خشونت را بالای کودکش عملی و ترویج نموده است. یعنی مادر «اولین بانی خشونت» علیه کودک می باشد. این خشونت باز هم با پیمانه کم و یا زیاد در عصر «حاکمیت مادرشاهی» نیز ادامه داشت. زن آن عصر جهت «تربیت» طلفش ناگزیر بود که با جلوگیری از خلاف رفتاری و نافرمانی فرزندش از ابزار خشونت در برابر کودکش کار بگیرد. زیرا، ابزار دیگری در اختیار زن نبود که مانع بی تربیگی کودکانش گردد. از سوی سطح تکامل نظام جامعه به همین اندازه بود، نه بیشتر از این.
خشونت پدر شاهی:
با قدرت گیری تدریجی تولیدی، فزیکی، اداری، فکری، خانوادگی، اجتماعی وغیره مردان از یک سو و انگیزه های تضعیف مادرشاهی از سوی دیگر بود که اداره پدرشاهی تدریجا شکل گرفت و مادرشاهی سقوط نمود. اقتصاد، اجتماع، سیاست، فرهنگ و کلیه امور در زیر سلطهء جنس مذکر قرار گرفت و زنان بیشتر حامله دار و اسیر اولاد داری در منزل می شدند تا اینکه از نقش آنها در تولید وغیره آهسته آهسته کاسته شد و حتا تدریجا زنان به مالکیت خصوصی مردان حاکم قرار گرفتند. آنگاه با پشتوانه مالکیت تولیدی وغیره هر شوهر زمامدار و رئیس خانواده خویش گردید که نطفه گیری «اساس مرد سالاری» تدریجا از عصر پدر سالاری شروع شد . از آن روز تا کنون پدر به عنوان رئیس خانواده انحصار حاکمیت را بالای اعضای خانواده خویش تحمیل می نماید. اگر بگویم که از عصر پدرسالاری تا کنون اسارت زن طولانی ترین اسارت انسان در روی زمین می باشد، هرگز مبالغه نخواهد بود.
بعد از اینکه قدرت مرد تدریجا وسعت یافت بالاخیره اولین دولت برده داری نیز را به وجود آورد و آنگاه پشتوانه قدرت مرد زیادتر تحکیم یافت. جنس مذکر نه تنها از پشتوانه تولید بهره مند شد، بلکه به ابزار قدرت دولتی نیز دست یازید. از همین نکته است که امر رئیس خانواده بالای تک تک افراد خانواده و به خصوص بالای فرزاندان شان قطعی و پایدار گردید. مثلا به صورت عملی اگر فرمان رئیس خانواده از طرف یکی از اعضای خانواده اش رعایت نگردد؛ آنگاه منش مردانگی رئیس خانواده گویا خدشه پذیر شده و او فورا به تنبه کردن فرد نافران ( یا زن، یا پسر یا دختر و...) خانواده اقدام می نماید. و این عمل ضد انسانی از آن روز ادامه یافته و اکنون در فرهنگ بدوی- قبیلوی یک افتخار و از جمله «مردانگی» رئیس خانواده به حساب می آید. یعنی اگر رئیس خانواده هر گونه استبداد، شکنجه، توهین و نظایر آنرا بالای افراد خانواده خویش انجام دهند؛ آنگاه قدرت پدرشاهی افزایش می بخشد و رئیس خانواده بدان می بالد و آنرا مردانگی می نامد و در این زمینه ظلم «مساوی» با مردانگی است. در واقعیت امر، «پدیده مردانگی» در میکانیزم ملوک الطوایفی و فرهنگ تنگ قبیلوی همراه با بیدادگری، جزگرایی، سبک سری، جهل نگری، زن ستیزی، تمدن ستیزی، خشونت، جنگ و حتا با قتل یک فرد خانواده و حتا انسان های دیگر نیز تعریف می گردد.
مثلا در طی این چند ماه اخیر از طریق رسانه ها و برنامه تلویزیونی کابل شنیده شد که در یکی از ولایت سرپل دختر چهارده ساله مورد تجاوز جنسی توسط پسر جوان یک عضو پارلمان کنونی کشور قرار گرفت. در ولایت دیگری شما یک مرد جوان دختر هفت ساله را به زور مورد تجاوز جنسی قرار داد. چند مورد دیگر نیز دلالت بر تجاوز مردان بالای دختران نابالغ در برخی از شمال و سایر ولایات افغانستان صورت گرفته اند که چنین تجاوزات جنسی یکی از مشخصه های منفی «پدیده مردانگی» فرهنگ فرسوده بدوی، عشیره وی ، قبیلوی و همچنان ضد انسانی و اسلامی می باشد که جزء از بحران کشور ما می باشد.
با هر پیمانه ای که ساختار اجتماعی- سیاسی و اقتصادی- فرهنگی جامعه به سمت بدویت، جهل، تمدن ستیزی، عقل گریزی و... نزدیک تر می باشد به همان اندازه خصم، نادانی، زن ستیزی، خشونت، مدنیت ستیزی، بی رحمی وغیره در تمام مناسبات اجتماعی جامعه مسلط می باشد و سد راه تکامل خرد، عقلانیت و مدنیت در جامعه می گردد. برعکس، با هر اندازه که نظام اجتماعی جامعه به سمت پیشرفت، آزادی، تحرک، بصیرت، دانش، تمدن متمایل تر می شود و متناسب با آن روابط اجتماعی جامعه انسانی، نورانی و شکوفان می گردد و اندازه خشونت هم کم تر می باشد.
خشونت مرد سالاری:
ایامیکه سیاست، اقتصاد، فرهنگ، اجتماع و... همه در زیر نگین قدرت نامحدود مردان قرار داشته باشند؛ آنگاه یک قسمت از قدرت مردان از طریق فرهنگ «مرد سالاری» هم خشونت را در خانواده انتقال می دهد. یعنی مرد سالاری جز مهم ابزار قدرت سیاسی است که مرد سالار هرگونه خشونت را در کانون خانواده به ویژه بالای اطفال خویش عملی می نماید. حتا گفته می توانم که در وجود خوب ترین، دانشمند ترین، متقی ترین اشخاص خصوصیات ظلم و هرازگاهی عملکردهای مرد سالاری به مشاهده می رسند که با انواع مختلف در برابر خانمان و فرزاندان خودها بازتاب می دهند. یعنی هیچ مرد دانشمند، پارسا و نابغه هم کم و یا بیش از خصوصیات و عملکردهای مرد سالاری فارغ نمی باشند. پس جنس مذکر از جاهل ترین تا پارسا ترین آن زیاد و یا کم مرد سالار می باشد و استثنا در این جمع نمی باشد .
کشورهای عقب نگهداشته عمده ترین مرکز فعالیت مرد سالاری می باشد که بخش از بحران هویت ملی این چنین ممالک و به صورت اخص افغانستان را تشکیل می دهد. این مرد سالاران هستند که زنان و اطفال را به اسارت گرفته و مانع بزرگی را سد راه آزادی، بالندگی، ترقی و... شکوهمندی شخصیت آنها در جامعه گردیده اند. پس پدیدهء مرد سالاری هم دشمن کودکان و اطفال می باشد. با هر پیمانهء که انسان به سمت مدنیت گام می گذارد با همان اندازه مقدار تظلم، خشونت، مرد سالاری و نظایر آن کاهش می یابد.
تا بنیادهای مرد سالاری در نظام جامعه حاکم باشند، از جمله خشونت هم علیه زنان و به خصوص بر ضد کودکان و افراد بی دفاع ادامه خواهد داشت.
خشونت علیه کودکان به عنوان یک فرهنگ:
وقتی ساختار جامعه ملوک الطوایفی- قبیلوی بوده و انکشاف لازم نکرده و از جمله خشونت هم به مثابه یک فرهنگ در کلیه مناسبات جامعه حاکم می باشد. مثلا وقتی که یک طفل به مکتب رفتن چندان علاقه نشان نمی دهد؛ آنگاه مادرش بدون اینکه انگیزه نرفتن طفلش را به مکتب سراغ کند، اورا به زور به مکتب رفتن وادار می نماید. شب که پدر طفل از قضیه خبر می شود او هم بدون اینکه مشکل طفلش را مطالعه نماید، طفل را زیر لت و کوب قرار می دهد و فردا اورا به زور روانه مکتب می کند. اینگونه تسلسل باطل بازهم درتمام خانواده های بیسواد و کمسواد و حتا کلا در خانواده های باسواد نیز از جمله در افغانستان ادامه پیدا می کند. و این یک نقصیه دیگری است که جزء «بحران هویت ملی» کشور ما می باشد. یعنی خشونت به مثابه «یک فرهنگ» در تمام مناسبات جامعه و به خصوص بالای کودکان در خانه، مکتب، خیاط خانه، دکان ها کارگری، کوچه، جاده، فابریکه وجاههای دیگر وجود دارد که هر جنس مذکر کلان سن و هر جنس مؤنث بزرگ سال به خاطر اینکه از نگاه سن بالاتر هستند بالای اطفال و کودکان خشونت را روا می دارند. متأسفانه که فرهنگ خشونت در کشور ما هم از یک زیربنای مستحکم فرسوده و ضد مدنی برخوردار می باشد.
تا زمانیکه زیر ساخت و روساخت «فرهنگ خشونت» در کلیه بافتارهای جامعه پایدار باقی باشند؛ آیا منجلمه خشونت علیه کودان و اطفال نیز به قوت خود باقی نخواهد بود؟ آیا تضعیف تدریجی فرهنگ خشونت قبل از همه با ابزار فرهنگ آگاهی بخش لازم سیاسی، فرهنگی، خرد عصر و امثالهم ممکن نمی باشد؟
خشونت در خانواده های بیسواد:
اگردر یک خانواده بیسواد دقیق گردیم، هم زن و شوهر هردو عاملین خشونت بر ضد فرزندان خویش می باشند. از اینکه پدر و مادر مسؤلیت تغذیه و تربیت کردن کودکان خویش را به عهده دارند و طروق لازم تربیت فرزندان خویش را نمی دانند و به طور «غیر شعوری» نسبت به اطفال خویش خشونت می نمانید. مثلا زمانیکه اطفال شان شوخی می کنند و یا کدام پیاله را از بی تجربگی خود شسکتانده اند ویا در خانه کم کار می کنند و یا در زمستان در زیر یک لباس نازک بیرون می روند و یا درس نمی خوانند و امثالهم که برای هر طفل عادی می باشد. آنگاه مادر و پدر غرض جلوگیری این چنین کارهای فرزندان شان به دشنام، توهین، خشونت، لت و کوب آنها متوسل می شوند تا به اصطلاح آنها را به راه نیکو هدایت دهند. یعنی والدین به تصور اینکه با اعمال خشونت علیه فرزندان شان می توانند که گویا آنها را درست تربیت نمایند. در حالیکه والدین «غیر آگاهانه» خشونت را علیه کودکان خویش انجام می دهند و این به معنای آنست که والدین از نافهمی خویش خصم و خشونت را به آنها یاد می دهند تا فردا که فرزندان شان بزرگ شوند و تشکیل خانواده بدهند و آنها نیز خشونت را بالای اطفال و کودکان شان انجام بدهند. عملا تجربه شده است که خشونت، خشونت را به زایش می گیرد و برعکس خوبی، خوبی را بازتاب می دهد. چنانچه شاعر گوید:
بــد کنـی از بد بــدتر آیـــد نیک کنی از نیک تر آیــد
از آنجایی که فیصدی بیسوادی و فقرهای گوناگون دیگر در افغانستان خیلی زیاد اند؛ لذا منجمله خشن ترین خشونت در دهات، روستاها، قریه ها، ولسوالی ها علیه کودکان و فرزندان خرد سال صورت می گیرند. اگر زن و شوهر در کانون خانواده خویش بالای فرزندان خویش ظلم و خشونت را انجام می دهند؛ اما بزرگان و به خصوص مردان دیگر در کوچه ها، بازارها، مکاتب، جاده ها و جاههای دیگر هم بالای هر کودک و فرزند هر خانواده در برون از منزل انجام می دهند. این را باید پذیرفت که خشونت علیه کودکان ناشی از «دشمنی آگاهانه» والدین و بزرگسالان نیست، بلکه از عدم از آگاهی لازم از تربیت کودکان بوده که همه بزرگان بدان مبتلا هستند. مثلا وقتی که یک چند طفل در بین کوچه باهم توب بازی می کنند؛ آنگاه هر بزرگ مرد و زن آنها را با خشم تنبه می نمایند و یا حد اقل به اطفال سخنان زشت را هدیه می دهند.
لذا بناء بر فقر گسترده اجتماعی، اقتصادی، بیسوادی و عدم آگاهی جامعه اند که والدین و به خصوص مردان بالای کودکان اعمال خشونت می نمایند و شیوهء تربیت اطفال و کودان را نمی دانند. البته خانوادهای محدود بیسواد هم اند که مخالف خشونت علیه کودکان می باشند و در برابر اطفال خویش از خشونت کار نمی گیرند که اینهم شاید یک استثنا باشد.
خشونت در خانواده های باسواد:
منطقا زمانی که انسان از نعمات آموزش، پرورش، دانش، خرد و... تجربه بهره مند گردد؛ آنگاه انتظار خشونت از آنها نمی رود و یا اندازه خشونت و خصم در وجود شان باید کاهش یافته باشد و تا جای هم عمل خشونت در وجود این چنین باسوادان تضعیف یافته است. ولی خشونت تنها با نور معرفت کاهش پیدا نمی کند، بلکه مضاف برآن عوامل اقتصادی، اجتماعی، روانی، محیطی، معنوی در رفع تدریجی و تقلیل اندازهء خشونت نیز به نوبه خود چشمگیر می باشند.
خشونت یک پدیده تاریخی است که متأسفانه تا این قرن 21 حتا در خانواده های تعلیم یافته نیز کم و یا بیش ادامه دارد. هرچند که خانوادهایی باسواد از نعمات علم، بصیرت و تعلیم عصر به قدر اوسط و تعدادی هم از سطح عالی بهره مند گردیده اند؛ ولی با آنهم به صورت «کلی» از خشونت علیه کودکان فارغ نیستند. زیرا، که گذشته و زیربنای کنونی اجتماعی- سیاسی، اقتصادی- معنوی این چنین خانواده های باسواد را نیز سنت های خرافاتی، مناسبات عقب نگهداشته مادی، فرهنگ قبیلوی و سایر ناهنجاری های تکشیل می دهند که آنها هم گاه غیرآگاهانه و زمانی هم شعوری علیه کودکان دست به خشونت می زنند. بازهم خشونت خانواده های بیسواد با خانواده های باسواد هرگز قابل مقایسه نیست. و با چیره شدن نور نسبی معرفت و دانش در خانواده های باسواد اند که اندازه خشونت نیز کمتر می باشد. با هر پیمانه که شمع فروزان علم بالای این چنین خانواده ها بیشتر اثر گذار باشد با همان اندازه مقیاس خشونت بالای اطفال کم رنگ تر می باشد.
خانواده های باسواد، چیزفهم، دانشمند، فرهنگی، سیاسی مردم افغانستان نهایت سعی می نمایند تا از خشونت علیه کودکان جلوگیری نمایند و به هر صورت که ممکن گردند در کاهش خشونت سعی می روزند که قابل ستایش می باشد؛ ولی بازهم نیاز به زمان دارد. در هر خانواده باسواد که «فرهنگ» مطالعه، کتاب خوانی، ادبی، آگاهی سیاسی، روابط فراخ دامن اجتماعی، هنری و منطق روز در آن گسترده باشد؛ خشونت در چنین خانواده ها در حال زوال می باشد.
خشونت معلمین علیه شاگردان:
همه خوب می دانند که معلم با یکی از مهم ترین ابزار مدنی و فکری سرو کار دارد. معلم «نور دانش» را به شاگردانش انتقال می دهد تا آنها باسواد گردند. علاه بر آن، اگر کدام شاگرد معلم کارخانگی را نیاورده باشد و یا درس را خوب یاد نگرفته باشد؛ آن وقت معلم هم از شیوهء خشونت، لت و کوب علیه شاگرش کار می گیرد. یعنی معلم فقط از راه جبر بالای شاگردانش برنامه درس و تعلیم را تطبیق می کند. در واقع معلم با اعمال ظالمانه خویش شاگردان را نیز به خشونت عادت می دهد. زمانی که شاگردان در بستر استبداد معلم در مکتب بزرگ شده، صاحب خانواده می شود؛ آنگاه او هم مثل معلم خویش بالای کودکان خشونت و ظلم را روا می دارد. از این معلوم می گردد که معلم برای تربیت کردن فرزندان وطن از دولت معاش می گیرد و تا هنوز اصول تدریس را از نگاه علمی، روانی و جامعه شناسی عصر درک نکرده است که چگونه شاگردانش را از طریق مسالمت آمیز، نوازش، تشویق، روش علمی و... با یک نظم سازنده تعلیم دهد. با وجود که معلمین تا حدود تعلیم یافته شده؛ ولی از آن جائیکه کلا زیربنای عینی و ذهنی اورا جهل، عقب ماندگی اقتصادی، اجتماعی، تسلط فرهنگ قبیلوی، خودکامگی سیاسی و... تشکیل می دهند، این معلمین هم غیر آگاهانه به خشونت علیه شاگردان مکتب دست می زند.
خشونت استادان دینی در برابر شاگردان:
در مدارس دینی هم تدریس برای کودکان از راه خشونت، لت و کوب صورت می گیرند. و همچنان حتا نمازخواندن بالای کودکان از طریق اجبار عملی می شوند تا از راه مسالمت آمیز، داوطلبانه و ترویجی. یعنی اغلبا مدرسین دینی هم تا کنون نیاموخته اند که از جمله با شیوه مسالمت آمیز، تشویقی، عقلانی، منطقی و خرد عصر شاگردان دینی را تعلیم دهند. در حالیکه در قرآن شریف آمده است که : «لااکراه فی الدین» یعنی در دین مبین اسلام اکراه و جبر روا نیست. اما متأسفانه اکثرا معملین دینی با شیوه های جبر شاگردان شان را درس و تعلیم می دهند که در واقع فرهنگ و تداوم خشونت از استاد به شاگردش انتقال می یابد. علاوه برآن، روحانیون هم هستند که نه تنها از نگاه دینی معلومات قابل وصفی دارند، بلکه از علوم روز نیز تا حدود بهرمند شده اند و این چنین روحانیون دینی در همه امور مخالف خشونت بوده و می باشند که قابل ستایش می باشند. نقش روحانیون منجمله در کاهش خشونت نیز ارزشمند می باشد که باید آنرا انجام دهند.
خشونت نهادی اقتصادی کوچک علیه شاگردان:
بنا بر فقر اقتصادی در کشورهای جهان سوم از جمله در افغانستان خرد سالان نیز به کار وادار می گردند تا در جوار عاید والدین شان کمکی به خانواده های خودها کرده باشند. مثلا در دکان های خیاطی، کشف دوزی، مسگری، آهنگری، مستری گری و... که خرد سالان کار می نمایند نیز خشونت توسط استادان و صاحبان دکانها بالای شاگردان شان صورت می گیرد. مثلا اگر یک شاگرد مستری خانه یک پیچ را درست به جایش محکم کرده نتواند؛ آنگاه نه تنها از سوی استادش مورد لت و کوب قرار می گیرد، بلکه به پدر و مادرش نیز فحش می دهد. بازهم این استاد با افتخار می گوید که خداببخشد فلانه استاد مرا در وقت که کار را غلط می کردم با سیلی، چوب، سیم وغیره من را می زد تا اینکه کار را یاد گرفتم. دیده می شود که این چنین استادان هم بر سر هوش و عقل نیامده و از روش خشونت بر شاگردان خویش با افتخار کار می گیرند.
خلاصله در کشور ما تمام شاگردان که مصروف فراگرفتن کدام کسب می باشند توسط استادانش مورد خشم و خشونت شدید قرار می گیرند که به روحیه شاگردان و خرد سالان اثرات منفی را به جا می گذارند.
تا زمانی که انگیزه ها و عوامل خشونت در بافتار جامعه وجود دارند؛ خواه بخواهیم و یا نخواهیم بازهم خشونت در همه روابط اجتماعی جامعه و به خصوص علیه کودکان ادامه خواهد داشت.
ادامه دارد
سه شنبه 10 ثور 1387 خورشيدی برابر با 29 اپريل 2008 ميلادی/ آلمان