نبی زاده
ضرورت گذاراز تفکرتک قومی به اندیشه فرا قومی در افغانستان
پیوست به گذشته
قسمت چهارم
ضرورت گذاراز تفکرتک قومی به اندیشه فرا قومی در افغانستان
افغانستان کشوریست کثیرالقومی بیش ازسی قوم و اتنیکهای بزرگ و کوچک در آن زیست دارند ومیتوان افغانستان را سرزمین اقلیت های قومی و اتنیکی دانست زیراهیچ یک ازاقوام به تنهائی خود نفوس اکثریت را درین کشور تشکیل داده نمیتواند . مردم افغانستان شامل اقوام پشتون , تاجک , هزاره , ازبک , ترکمن , بلوچ ,ایماق ,پشه ئی , نورستانی , قزلباش , قزاق – قیرغیز – اویغور-عرب – بیات وغیره میباشند که مولفه های نفوس این کشور ، محسوب میگردند . چند گانگی های قومی، زبانی ومذهبی ازعناصر اصلی ساختار ملی درافغانستان می باشد. این عناصر، زمینه های دوام روحیه مشترک ملی را کم رنگ ساخته است. تأکید بر پایبندی های قبیله ای، پافشاری بر ارزشها و فرهنگ های قومی و مقدم شمردن پندارهای مذهبی بر آیین های همبستگی دینی وتابو ساختن نماد های قبیلوی به جای سمبل های ملی، از علایم آشکار نقصان روحی ملی بشمار می رود که ساختار موزاییکی را در واحد سیاسی افغانستان تبارزداده ودرناکامی های اجتماعی وسیاسی، خویشتن خواهی ها ی قومی، بحران سازیهای ملی اکنون، تجلی پیدا کرده است. ناپختگی های سیاسی ، درجنگ های داخلی سه دهه گذشته به روشنی نشان داد که جاذبه های دروغین سیاست و گرایش نا بخردانه به احزاب سیاسی، جهادی وقومی عرصه تعامل ملی را به شدت عمیقا متشنج نموده اند . ناکارآمدی نظام سیاسی وعدم توانایی آن درتوزیع عادلانه درآمد ملی و تأمین نیازهای اقتصادی مردم، عامل اصلی گسترش بی اعتمادی وفقر درجامعه بوده است. فقر، فاصله عمیقی میان نظام سیاسی و جامعه ایجاد کرده است. نظام های سیاسی درافغانستان هیچگاه خود را پاسخگو ی نیازهای اجتماعی ندانسته و نقش یک دولت ملی را درقبال خواسته ها و نیازهای اجتماعی شهروندان خود ایفا نکرده است. وحدت ملی طوری باید تعریف شود که همه دران جای خویش را پیدا نماید. چون وحدت ملی در خلاء بوجود نمی اید یک موضوع ذهنی و انتزاعی نیست وحدت ملی یک فرایند اجتماعی است که در عینیت های جامعه و عینیت های ساختار حاکمیت تبلور پیدا می کند هر گاه تعریف دقیق از ساختار حاکمیت نداشته باشیم اگر تلفیق درست از فرهنگ ملی نداشته باشیم اگر بر خورد واقع بینانه و یا تعریف واقع بینانه از منافع ملی نداشته باشیم به وحدت ملی نخواهم رسید.وحدت ملی ترکیبی از دو واژه «وحدت» و«ملی» است معناي لغوي وحدت : "يكي بودن و يگانه بودن است". و با این برداشت از مقوله وحدت ملی ، روشن میگردد که وحدت ملی غیرازهمانند سازی است که در گذشته حاکمیت های استبدادی با تفکر متحجر قبیلوی و با زور همه را در تحت حاکمیت قوم خاص در جغرافیای سیاسی واحد گرد آورده بودند و از وحدت ملی ، وسیله ساخته و رهبران جنبشهای آزادیخواهانه وعدالت طلبانه را بنام "دشمنان وحدت ملی " ترور فزیکی و شخصیتی نموده اند . ازآنجاکه زندان هیچ ایدیولوژی واندیشه ء برتری خواهی قبیلوی بهتر، شرینترومقدم ترازخودانسان به مثابه ارزش برترحیات انسانی نیست ،بایدحصارهای تنگ ایدیولوژی ها و گرایشات تک قومی را شکست و آنرا شکل جدید بخشید.
نظام دموكراسي به عنوان يك سيستم حكومتي كه دران رضايت مردم معيار مشروعيت حاكميت است ،که (( دموكراسي حكومت مردم ، توسط مردم وبراي مردم است ، توسط همه وبراي همه است )) .و اندازه دموكراتيك بودن يك حكومت به ميزان استقلال سه قوه – مجلس ، حكومت و قوه قضائیه بستگي دارد .اينك جامعه اي افغانستان ، که دموكراسي را به عنوان يك نظام سياسي انتخاب نموده اند ، بوجود آمدن احزاب سياسي مطابق با معيارهاي درست ومنطقي ومطابق قانون اساسي ، يك نياز ضروري به نظر مي رسد . زيرا احزاب سياسي تجلي عيني وبيروني دموكراسي است . احزاب سياسي است كه میتواند زمينه مشاركت سياسي تمام افراد جامعه را فراهم نموده واز انحراف حكومت از مسيرقانون ودموكراسي جلوگيري كند . احزاب سياسي جديد بايد با معيارهاي فراقومي ، فراجناحي وفرامذهبي باشند . احزاب جديد بايد دراصول با جناحها وگروهاي ذينفع تفاوت داشته باشد وتنها بهانه اي نباشند براي سرپوش گذاشتن روي فعاليت ها ي قومي ،گروهي ، مذهبي ومحلي . جامعه جهانی باید مطابق به اراده مردم افغانستان حرکت و عمل نماید. حق تصمیم گیری را به اراده مردم افغانستان بگزارند. دفاع از مردم، دیموکراسی، بازسازی، کمک به اطفال و زنان، ختم فاجعه انسانی، مردمسالاری و دفاع از حقوق انسان مطابق به میثاقهای بین المللی است.
در طول قرن ها ، قدرت در افغانستان مورد سبوتاژ قرار گرفته و بروز پدیده های منفی مانند انحصارگری ، برتری جویی و زور گویی ،عاملین قدرت یعنی مردم را از سهمگیری در حاکمیت و خواست های اجتماعی ، صنفی و سیاسی شان محروم ساخته و عوض قدرت مردم , استبداد را مستقر ساخته اند. این پیشینة تاریخی شکلگیری قدرت در افغانستان ، در شراط کنونی نیز بی تاثیر بوده نمی تواند. حاکمیت ملی در چنین کشور کثیرالاقوام به معنی حاکمیت همه ملیتها و اقوام بر سرنوشت سیاسی شان ، قابل تعریف بوده که این حاکمیت در برابری حقوق سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی آنان در حاکمیت ملی تبلور مییابد. مرجع حاکمیت , اراده و خواست مردم است که با متراکم ساختن رای شان در واقع اوتوریته ایجاد کرده و آنرا به شخص یا اشخاصی موقتا تفویض مینمایند که با تفویض این قدرت است که حاکمیت مشروعیت مییابد از آنجائیکه قدرت دولت ناشی از متن اراده و رای مردم میباشد ویک دولت مقتدر و صاحب اوتوریته باید از این قدرت در راستای خدمت به صاحبان اصلی قدرت (مردم) و تامین منافع آنان کار گرفته و برای آنان پاسخگو باشد. تناسب اقوام میتواند در گلستان رنگارنگ اتنیکی یک کشور و تامین حقوق حقه آنان با شرکت متناسب نمایندگان شان در ساختار حاکمیت سیاسی ، تحکیم وحدت ملی بشمار میروند که همه آگاهانه در راستای تحقق اهداف مشترک و تامین منافع جمعی و حفظ امنیت عمومی ، در چوکات حاکمیت سیاسی واحد، تشریک مساعی مینمایند.در شرایط کنونی افغانستان " آرزوی مشترک" و" درد مشترک" در میان گروه ها و فعالین سیاسی با وصف شعار های کلی کاملا از هم متفاوت بوده و بنابرین یافتن " زبان مشترک" در میان تمام نیرو های مطرح کار آسانی نیست. پس زمینه ای ایجاد یک بیرون رفت مشترک که همانا" اتحاد و همبستگیست" دراینصورت سر دادن مکرر شعار "اتحاد و همبستگی "در شرایط مشخص امروز بیشتر به یک آرزو میماند! عقب ماندگی اجتماعی و اقتصادی جامعه,استبداد, فقر و جنگ های تحمیلی مفاهیم کلی و قبول شده ایست که از جانب تمام گروه ها و شخصیت ها بعنوان "درد مشترک"ملی و همگانی مطرح میباشد! اما در رابطه به علل و عوامل آن تفاوت دیدگاه ها از زمین تا آسمان وجود دارد , فعلا دو جریان فکری در درون حاکمیت در تقابل برای تصاحب قدرت در حا ل مبارزه اند، اولی: ائتلاف از ناسیونالیسم قومی مسلط و خد متگذاران امریکایی وغرب مطابق سنت همیشگی طرفدار« نظام ریاستی» تصا حب کامل قدرت، تحت نام اکثریت که در افغانستان همیشه قدرت از خاستگاه ملیت مطرح بوده، و دومی بنام ا صلاح طلب طرفدار « نظام پارلمانی » تنظیم گرایان در ائتلا ف با روشنفکران دموکرا ت میخواهند با استفاده از داعیهً برحق ملیتهای تحت ستم، بار د یگر زیر نام وانگیزهً دموکراسی و دفاع از منا فع مردم در خط قدرت قرار گیرند. برداشت های سیاسی نسل کنونی مردم افغانستان بطور طبیعی در سه دهه اخیر متاثر از ین سه اندیشه و تفکردولت های چپ و راست و بنیاد گرای اسلامی هستند که این اندیشه های گذشته تا هنوز با سر سختی مقاومت دارند. متاسفانه دردودهه اخیر میان روشنفکران کشور خطوط اندیشوی قومی برجستگی بیشتر یافته است گرچه ظاهرا از جانب برخی از روشنفکران تلاش میشودکه تمایلات قومی خویش را در زیر پوشیش کلیمات و افاده های سیاسی و اصطلاحات مدرن بپوشانند ولی در عمل اقدام قوم گرایانه ایشان برملا و افشا میگردند.
در حالیکه اهدا ف و اعمال اکثریت این گروه ها با دموکراسی ومنافع ملی کاملا در منا فات است .کثرت احزاب سیاسی و گروه ها مربوط به دموکراسی نه بوده ، بلکه نمایانگر عقب مانده گی و گرایش های قبیلوی، قومی ومنافع فردی در نقاب خدمتگذاران مردم و ممثل شکلی دموکراسی کشور های ذینفع در افغانستان میباشند.برخی این گروه ها واحزاب در سرنوشت فعلی افغانستان سهیم بوده وفعلا هم درقدرت هستند با تغییر شعار ها، اهداف جدید و ترقی خواهانه نوید زندگی بهتررا به مردم میدهند. اگر به برنامه ها و شعار های این سازمان های متفاوت دقت کنیم تعداد کثیری از وجوهات مشترک و هم آوازی کلی را می بینیم. اما هیچگاه هم ساز ویا همدل نبوده اند. برای پذیرش نیروهای مخالف اعم از دموکرات، ترقیخواه وملی تأکید دارند گاهی بر سر تقسیم قدرت در تقابل قرار میگیرند.گاهی ظاهراٌ یکدیگر را در بغل گرفته ولی شمشیر در نیام دارند تا در موقع لازم حریف را از صحنه سیاسی بیرون ویا بدنام کنند. جامعه افغانی تجربه سی ساله در رابطه با وحدت و اتحاد های گوناگون احزاب و گروه های چپ وراست را پشت سرگذاشته است ا ما در جهان معمول است که برای برگرداندن ورق, و شکست حریف, اپوزیسیون تمامی تلاش شانرا برای رسیدن به یک راه بیرون رفت مشترک متمرکز میسازند و طبیعتآ برای رسیدن به یک مخرج مشترک نیازمند یافتن زبان مشترک , درد مشترک و آرزوهای مشترک میباشند, که اینکار فقط با محترم شمردن عقاید و نظریات همدیگر ممکن میباشد.! قضاوت در مورد هرگونه خط فکری و بر نامه ها و اهداف شان بطور واضح و روشن به مردم ارائه میگردد, اما متاسفانه کشور ما از این قاعده نیز بدلایل بالاکاملا مستثنی است .
از سوي برخي گروه ها ودسته هاي سياسي ؛ انتقادات كه بر دولت افغانستان وارد مي گردد آنست كه اين دولت بر رغم ناكار آمدي كه در عرصه عمل سياسي از خود به جا گذاشته است ، نتوانسته رسالت مدني خويش را در قبال ملت شدن اين اجتماع پراگنده ايفا كند،وامروز بر رغم گذر زمان ، شكاف هاي اجتماعي ازقبیل گرایش های قومی و مذهبی به طور سلیقه ای و تشریفاتی قبيله گرايي وقوم پرستي بيش از هر وقت ديگر خود نمايي مي كند، البته عكس العملي كه در قبال اين عمل دولت بروز يافته نيز به تشديد و خامت اوضاع افزوده واين تيغ دودم سرانجام بسياري از پيوند ها را قطع كرده ومردم را در خلاي يك تفكر ملي قرار داده است.در مجموع آنچه مي توان از اين وضعيت استنباط كرد، آنست كه انتخابات آينده با دشواري بيش از پيش مواجه خواهد بود، ونتايج غير قابل پيش بینی اي را به دنبال خواهد داشت. بعيد به نظر مي رسد كه ايجاد كنفرانس ها وسمينار هايی در اين ارتباط كارساز ومؤثر باشد، گرچه هر تلاشي مي تواند حد اقل درجهت حضور افراد واشخاص تلقي شود؛ وليكن آنچه از اوضاع فعلي كشور وبازيگران بين المللي حاصل مي شود؛ آنست كه چراغ سبز برخي سفارت خانه هاي خارجي شايد روزنه اي به سوي نتائيج قابل لمس باز كند، اما بسيار بعيد است كه نيروهاي خارجي بر اساس منافع مردم افغانستان گام بردارند وعناصر آزاد انديش را مورد تاييد قرار دهند. فرآیند انتخابات آینده ء کشور در یک مسیر تعریف شده ، هدایت شونده و بشدت کنترل شده از طرف تمویل کنندگان خارجی آن طی طریق خواهد کرد،بنابرین برای مطرح بودن در عرصه سیاسی, تنها انتقاد از رژیم موجود نمیتواند کار ساز باشد همچنان التماس جویی برای حضور سیاسی طالبان و دیگر تروریستان، نیز موثریت لازم را نخواهد داشت.
تحولات سال های پسین در سطح جهانی و حصول تفاهم جامعهء جهانی دربارهء بازنگری مسألهء افغانستان که هفت سال پیش از امروز فرصتی را مساعد ساخت، تا برخی از نیروهای ملی و جامعهء جهانی برای حل بحران افغانستان دوشا دوش یکدیگر وارد میدان گردند و با استفاده از این فرصت نواقص و کاستی های فراوان، نصیب مردم ما گردید. اما کوتاهی در تأسیس یک ادارهء سالم و مدیریت مؤثر و خدمتگذار به مردم و بی برنامگی، امتیاز طلبی، ضعف و ناتوانی ادارهء موجود نه تنها فرصت به دست آمده تلف گردید، بلکه اجرای تعهدات دربارهء مشارکت سایر نیروهای ملی در حیات سیاسی و اجتماعی، بازسازی مؤسسات زیربنایی و زیر ساخت هاایجاد شغل، تقویت پولیس و اردوی ملی، مبارزه در برابر مواد مخدر، جرایم و جنایات سازمان یافته انجام نگردیده است بعد از سقوط حکومت طالبان و در طی هفت سال اخیر انقطاب سیاسی بر اساس تمایلات و گرایشهای قومی در بین ا کثریت روشنفکران کشور ایجاد که باشدت تمام آن ادامه دارد. و تا هنوز راهی درازی در پیش روی جامعه افغانستان قرار دارد که این جامعهءک ثیرالقومی به ملت واحد تبدیل شوند و دولتی را تشکیل دهند که اراده و منافع قومی تمام اقوام کشور را تمثیل نماید . مردم افغانستان زمانی میتوانند شعار وحدت ملی را بدهند که درین کشور بی عدالتی های سیاسی – اجتماعی – فرهنگی و اقتصادی از میان بروند و دولت بصورت واقعی از مردم صلاحیت خودرا اخذ نماید . برای پایان دادن به معضله افغانستان باید نخبگان سیاسی اقوام گوناگون کشور با درک احساس مسولیت وطنی شان دست وحدت وهمدلی صادقانه را باهم دیگر داده وبرای استقرار صلح وامنیت گام های مشترک عملی را بردارند . با شکیبائی و مسولیت پذیری بیشتر یکدیگر ر ا تحمل نمایند .و نگذارند که وطن ما بیشتر ازین تخریب گردد.
روی کردها :
- سایت کابل پرس زیرعنوان - افغانستان و سا زه های ناقص هویت ملی نويسنده: حمزه واعظی
-- سایت کاتب هزاره زیرعنوان اقــــوام ، عنـــصر اصـــلی "وحـــدت مـــلی نویسنده-" عباس "دلجو"
- سایت آریائی زیرعنوان انتخابات یا چرخیدن در دایره خبیثه نویسنده :- احمدشکیب حمیدی.
- سایت مشعل زیرعنوان. نگاه گذرا بر نهضتها و احزاب سیاسی معاصر افغانستان نویسنده :- صاحب این قلم.
- یاد داشتهای صاحب این قلم . - 5 - ماه –اکتوبر– سال – 2008 – میلادی
*******************
قسمت سوم
انسان ها همه آزاد به دنيا مي آيند و با هم برابرند به اصيل وغیر اصيل تقسيم نميشوند. مگر در هنگام که تفاوت نظریات سیاسی اقتصادی - نژادی-مذهبی- جنسی – رنگ پوست –برتری خواهی قومی نازیزم واپارتايد وغیره مطرح میگردند ا ختلاف درمیان انسان ها بوجود میآیند که انسان به دشمن انسان هم نوع خود مبدل میشوند . و نظام اجتماعی جوامع بشری درمسیررشد خود ازسه مرحله ساختار نظام دولتی میگذرند: اول مرحله ء اتنوکراسی یا حکومت فردی؛ درین مرحله یک مردم، مردم دیگررا می بلعد و یامی راند. دوم مرحله امپراطوری؛ درین مرحله، دولت گسترش میابد ولی مردم ها یک دیگر را نمی بلعد، ولی میان مردمانی که درگستره ء امپراطوری قرارمیداشته باشند، مرز و فاصیله میان آنان می کشند؛ آنهارا به "مردم اساسی" و"مردم های درجه دوم تقسیم مینمایند.سوم مرحله تشکیل جامعه چندین فرهنگی؛ جامعه که درآن نه مردم اساسی وجود دارد ونه فرعی، نه مهاجروجود دارد ونه بومی؛همه چیز برمبنای تساوی حقوق وفرهنگها برپاگردیده است.اما کشورما درین مرحله رشد خویش درحقیقت مرحله اول ودوم ساختار نظام اجتماعی و دولتی را درخود به گونه ء درد ناکی حمل میکند . افغانستان یک کشورکثیرالقومی است که بسياري ازحوادث سياسي و اجتماعي در آن برمحورقومی و قبیلوی صورت گرفته و متآثر ازعملکرد های قومی و تاريخي اين سر زمین میباشند. گرچه تکثرساختار قومی درذات خود يک امرمنفي نيست زيرا دربسياري ازکشورهاي جهان اين تکثر، نه تنها عامل بحران وبي ثباتي سياسي ويک امرمنفي نبوده ونيست بلکه درمواردي، عامل انسجام، توسعه وپيشرفت اجتماعي نيزبوده اند .امادرافغانستان از تکثرقومی، تاهنوز بحیث عامل اصلي منازعات سياسي واجتماعي استفاده شده است . وشعارها وايدئولوژي های کاذب رژیم ها باعث شد ه اندکه گفتمان وتفاهم میان اقوام براي يک دوره بسيارطولاني به نتایج مطلوب منجر نگردد . زيرا رهبران سیاسی اقوام برتری خواه معتقدند هروقتي سخن ازملت، مردم وجامعه افغانستان گفته مي شود آنان هد ف اصلي - خود ها را فکر میکنند. وديگراقوام نيزدرسايه موج طغيانگرتبليغات سیاسی و مذهبي، به اين نتيجه میرسند که وضع موجود يک وضع طبيعي است که نمي توان انرا تغييرداد. خانواده های سلاطین و امیران تلاش ورزیدند تا میدان کاربرد ناسیونالیزم رسمی شان را گسترش دهند ؛ وازراه مرکزیت بیروکراتیک برای سرکوب ناسیونالیزم اقوام زیر ستم اقدام بی رحمانه نموده اند .
در نظام های استبدادی تازمانی جسد امپراطوری حفظ میگردد،که برای نمایندگان گروه اتنیکی به اصطلاح اکثریت این امکان وجوددارد وبا تهدید به اینکه این جسد ازهم میپاشد، حفظ رژیم خودکامه ومستبد رابه یک ضرورت تبدیل نمایند اما ، وقتی درمورد دیگران سخن می زنند، میگویند که : این وطن میراث پدری ما است؛ باشندگان آن رعایای اجداد مامیباشند ؛ اگربخواهند یا نخواهند مادرین سرزمین پادشاهی میکنیم؛ حکمرانی را از نیاکان خود به میراث گرفته ایم وهیچ نیازی به بازپرسیی همگانی نداریم. اصل میراث بابا که درحقیقت همان اصل "حکمرانی بالای مردمان دیگر، بدون رضایت آنها" میباشند، در افغانستان کنونینیز بعضی از حلقات میخواهند که حاکمیت تک قومی وخودکامه را که از امپراطوری فروریخته ء احمد خان درانی به میراث مانده است، بحیث طرح ملت شهروندی جابزنند. چنانچه در آغاز قرن بیستم در اثر تغیرات عمو می سیاسی که در جهان رخ داد و دریک مقیاس وسیع نوع دیکتا توری حکومتداری ، وحکومت ها ی وابسته به استعمار غیرمشروع شناخته شدند. که بدین لحاظ شاه امان الله نمایندگان سایرملیت ها را نیز درحاکمیت خویش شامل ساخت تا مشارکت عمومی را درروند تشکیل ملت واحد تآمین نماید. ولی متاسفانه این طرح دولت تک قومی ، آنهم دریک کشورکثیرالاتنیک وادامه آن توسط دولت نادری و محمدگل مهمند ، به امرتشکل ملت سیاسی واحد که درابتدای دولت امانی مطرح بود، ضربه ءکشنده وارد گردید. پس ازرویکار آمدن آل یحی و ایجاد سیستم شاهی مطلقه درافغانستان که اقوام وقبایل ، ملت یاد شده وهمبستگی قبایل دردفاع ازسلطنت وخاندان شاهی بنا م وحدت ملی ، وخواست قبایل بنام خواست ملت تبلیغ گردیده است مبتنی برهمان طرح تیوری ناسیونا لیزم قرون گذشته است.دموکراسی تاجدار و شاهی مشروطۀ دروغين محمدظاهرشاه تحت تأثيرانکشاف کشورهای همسایه و منطقه بوجود آمد ولی انحصار قدرت در دست شاه برپایۀ قانون اساسی درحقيقت همان سلطنت مطلقه بارنگ تازه بود. چهارحکومت دهۀ دموکراسی شاه از نبود صلاحيت لازم و تقاضای جامعه و زمان مجبور به استعفا شده از صحنه کنار رفتند و حکومت پنجم با کودتا ساقط شد که بدوام سلطنت پایان داد. درکشور جنگ زده ما متجاوزین، اميران، سلاطين و حکام ظالم پيشين و تحت الحمایۀ خارجی ها بمردم بدرفتاری و جفا کرده اند و کشور ما فراز وفرود ها، تنشها و تنازعات خون ریز و هستی سوزی را پشت سر گذاشته است. ، دگر نميتوانند مثل گذشته با انحصار قدرت و نابرابری قومی و ملی و با خودکامگی زمامداری کنند. آزادی مردم افغانستان از زمان رویداد ثور تا حکومت مجاهدین وسقوط طالبان - گاهی به نام " خلق " و گاهی هم به نام "خدا" به نوبت توسط حزب، تنظيم، گروپ و افراد گرفته شد.و مردم از ابتدای ترین آزادی ها محروم بودند .تاریخ افغانستان در طی سي سال اخیر نشان داده است که پادشاه. رییس جمهور، امیر، رهبر تنظیم - آخوند و ملا به جای مردم تصمیم گیرنده باشند.مردم این حق را زمانی تمثيل کرده مي تواند که در ین کشور آزاديهاي سياسي و برابري های سياسي وجود داشته و هر يک فرد جامعه حق اشتراک آزادانه در سياست و قدرت را داشته باشند. ولی مانع اصلی در گذشته این بود که حاکمیتهای وقت مشروعیت خود را باید از مردم میگرفت، انرا درحدود یک (قوم) محدود ساختند؛ وچون نمی خواستند که اقوام دیگر را هم درحاکمیت شریک بسازند، ازروند طبیعی رشد جامعه چشم پوشی کردند ومعضله را تا امروز لا ینحل باقی گذاشتند.نا توانی روشنفکران ومبارزان سیاسی درخروج ازدایرۀ تنگ نژاد گرائی ، منطقه پرستی ، پیروی ازسیاست تک قدرتی وچسپیدن به خیزش تک قومی ، عدم بلوغ سیاسی آنها را نشان میدهد که تداوم این وضع درافغانستان ازپیشرفت ورفتن بسوی ، وحدت ملی و اعماردولت ملی و د مو کراتیک را مانع میشود ، بعضی ها که دور اندیشی سیاسی ندارند مانند هرآدم عادی حتی یک قوم را ملت میگویند ، یک قوم را ملت گفتن عمیقاً با ریشه های ناسیونالیزم رابطۀ محکم دارد که برای مترقی نشان دادن این تیوری ، طراحان آن تمام اقوام مسکون دریک محدودۀ جغرافیا ئی که زیر فرمان یک امپرا طور ، یا شاه مطلقه قرار داشتند ملت نام گذاشته بودند درحالیکه این اقوام حتی ازمشارکت سیاسی ومتسا وی الحقوق بودن وازسایرجزئیات مشروط به ملت شدن محروم بودند. وظالمانه ترین نوع اتنوکراسی و امپراطوری از جانب آل یحیی بالای اقوام زیر ستم وبخصوص جامعه هزاره اعمال گردیده است که در تاریخ کشور سابقه ندارد و در اخیر قرن بیست بوسیله طالبان نیز بر این اقوام دوباره تطبیق شده است .و جنبش ملی اقلیت های اتنیکیی که عدالت و برابری خود را در ترکیب یک کشورچندین قومی میخواهند،و ناگزیرند با شعار"ملت برضد امپراطوری" به مثابه وسیله بسیج جانب داران خود،مبادرت ورزند.
دولت ملی خانه مشترک برای زندگی مردم یک کشور است. ولی افغانستان ازین نگاه بیشتربه یک مخروبه بی صاحب میما ند و سالها است که درین خانه مشترک چپاول گران ، بی شرمانه عمل مینمایند. این دولتها براساس اراده مشترک مردمانش برپا نشده بلکه براساس پیمان هاییکه دولت های وقت با هم بسته اند با جیوپولیتیک امروزی اش بنام افغانستان روی صحنه آمده است. دیوارهای این خانه را نه شهروندان این کشوربلکه استعمار کهن ابر قدرتها ی جهانی و همسایگان آن بلند کرده اند وازینروست که تمایل تخریب این دیوارها اضافه ترازحفظ ومراقبت آنهاست. افغانستان در طول تاریخ شباهت به خانه ء بی در و دیوار داشته است که از هر طرف مورد تجاوز قرار گرفته و به سمت فاجعه طولانی سوق داده شده است . و ریشه فاجعه را میتوان در وجود حکومت های بی کفایت و تنبل خاندانی که با برتری خواهی نامشروع و غیر عادلانه تک قومی خویش زمینه مداخله ممالک تجاوزگر خارجی را که قبلا در خاک افغانستان دست درازی داشت فراهم وجستجو نمود . حکومت های خاندانی و تک قومی بنا بر بی کفایتی اکثرآ وابسته به ممالک متجاوز خارجی بوده و در خدمت آنان قرار داشته است ولی مردم کشورما بار ها با لشکر خارجی مصا ف داده و از سر زمین اجدادی شان دربرابرمتجاوزین با شهامت و دلاوری دفاع کرده اند.
دولت های گذشته افغانستان خود را دولت های ملی یاد مینمودند . برای همین منظورهم اصطلاح "ملت افغان" را اختراع کردند. ، مردم حق داشتند که حاکمیت موروثی را دوست داشته باشند، ولی مجازنبود که ازحاکمیت درمورد مشروعیت اش پرسشی بعمل آید. درافغانستان نه تنها گروه های به اصطلاح اقلیت بلکه، گروه اصطلاحاً "اکثریت" هم خود را صاحب این وطن نمی دانند وازهمین لحاظ سیاستمدارانی که از گروه قومی گویا "اکثریت" نمایندگی میکنند، ازحاکمیت میخواهند که برای آنهاحقوق و امتیازات بیشتر قایل شوند. آنچه درلویه جرگه ء قانون اساسی برسرسرود ملی، زبان های ملی وطرح قانون انتخابات در پارلمان رخ داد، شاهد این مدعا است.
استبداد خشن عبدالرحمن خون آشام بر علیه اکثریت اقوام تحت ستم کشور و بخصوص مردم هزاره افغانستان نمایندگی ازقساوت وبی رحمی وی با استفاده از تحریک احساسات قوم برتر و سر کوب اقوام غیر پشتون میکرده است .تا هویت تک قبیلوی رژِیم استبدادی خود را برجسته سازد .حکومت ها در افغانستان برای دست یابی برای اهداف مشخص خود ، با استفاده از نیروی جمعی کوچیها آنان را در مقابل اقوام غیر پشتون ساکن کشور مورد استفاده قرار داده است. دیگر نباید بیشتر ازین دولت های تک قومی از جسد فرسوده امپراطوری زیر نام کوچیها برای سرکوب و امتیاز گیری حقوقی وسیاسی استفاده نمایند چون زمان امتیاز دادن ها در قرن بیست ویکم برای قبیله حاکم پایان یافته است. اما رئیس جمهور کرزی برای جلب اعتماد کوچیها و همچنان در رقابت با اشرف غنی و حشمت غنی نماینده گان کوچیها با دسیسه وتوطئه موضوع امتیاز دهی برای کوچیها را در پارلمان مطرح ، که منجر به بحران بزرگی (اعتصاب صد نماینده مجلس ملی) شده است.امروز بحران سیاسی کوچیها به یک مشکل عظیم اجتماعی تبدیل شده است، که آثار ناگواری بر رابطه اجتماعی اقوام افغانستان دارد، و در صورت ادامه می تواند منشاء درگیریها و بحرانهای بزرگتر اجتماعی و سیاسی باشد،. هنوز هم حلقه های سیاسی بخصوص میخواهند آنرا تشدید کرده و امتیاز دهی به کوچیها را جنبه قانونی بدهند. پس از، این باید حوادث همانگونه که هست، ترسیم شوند تا باشد راه حلی منطقی برایشان جستجوگردد. یکی ازتحلیلگران غربی در مقاله خود مینگارد معاون بن لادن الظواهری توسط کوچیها از افغانستان به مرز پاکستان فرارداده شد". این فرهنگ کوچیها است، تا هرکسی که در حال فرار و یا تعقیب باشد، برایش پناه دهند. القاعده از کوچیها منحیث سپر استفاده میکنند، و کوچیها آنان را پناه داده و مواد غذائی در مقابل پول برای شان تهیه میدارند.کوچیها نقش سیاسی بسیار کلانی در دوران سلطه طالبان داشته اند، و بعد از شکست طالبان آنان از دولت کرزی در انتخابات2005 حمایت و پشتیبانی کرده اند".و نعیم کوچی یکی از قوماندانان معروف طالبان که در سال 2003 توسط نیرو های آمریکایی زندانی شده بود، در اواخر 2004 از زندان به پشنهاد آقای کرزی آزاد شد.قرار معلوم درین اواخیر قبل از بوجود آمدن مشکل در پارلمان بالای قانون انتخابات و امتیاز دادن برای کوچی ها که منجربه اعتصاب صد تن از اعضای مجلس ولسی جرگه گردید . آقای کرزی یکتعداد از نخبگان سیاسی – وکلا و سناتوران و محاسن سفیدان مردم هزاره را بحضور پذیرفتند واز آنان تقاضا نمود که در سا ل جاری اجازه دهند تا کوچی ها به هزاره جات بروند . ولی رهبران سیاسی ودیگر شخصیت های جامعه هزاره به این خواهش نامعقول کرزی به استثنای یکنفر همگی ایشان جواب منفی دادند و در عین حال با عصبانیت همه آنان مجلس را ترک گفته . و به کرزی اخطار دادند که مسولیت این فاجعه را او بدوش خواهد داشت . کشورما به ملت سیاسی (شهروندی) به مفهوم واقعی آن نیازدارد؛ ملت شهروندی نه تنها تساوی حقوق بلکه شانس همگون ومساوی رانیز برای همه گروه های اجتماعی درزمینه مشارکت درحیات سیاسی واجتماعی – اقتصادی کشورمطالبه میکند.
در دوران « جنگ سرد » جهت گيریهای ناهمآهنگ سيا سی، قومی واجتماعی ميراث بدی اربابان ظالم و متعصب پيشن و ایديولوژی های صادرشده چپ و راست بيگانه و استفادۀ گروه های سياسی، قومی و مذهبی ، انگيزۀ ايجاد تنشها و چالشها تشخيص شده است. رفع علتهای تاریخی و پایان بحران با گذار از ایديولوژیها و اعتقادداشتن به رعایت دموکراسی، عدالت اجتماعی و برابری حق انسان بستگي دارد. زماني که ما از ملت و ملت سازي صحبت ميکنیم طور طبیعی مسايل مربوط به آزادي های سیاسی و اجتماعی در ذهن ما خطور ميکنند. در شرايط گلوبالیزم آزادي ضرورت و مضمون زمان است ونسبت به هر وقت ديگر مقوله آزادی انسان و حل عادلانه مسله ء ملی و قومی جهان شمول گرديده کرکتر و خصلت سراسری پیدا نموده است. روشنفکران صادق به منافع وطن ، وجيبه شان این خواهد بود که بخاطر آزادی کشور و ایجاد حاکمیت ملی، خودبينی، خودمحوری، گروه بازی و قومگرایی را ترک و با پروگرام مشترک ؛ صدای آزادی، دموکراسی واقعی،عدالت اجتماعی، تساوی حقوق انسان و صلح دائمی رابلند نمایند.که ميراث گرانبها برای نسلهای آینده خواهد بود. بر نیرو های ملی کشور است،تا با پذیرش این واقعیت های تلخ تاریخی راه حل اصولی که دربرگیرنده منافع همه اقوام اعم از پشتونها، تاجیک ها، هزاره ها و ازبک ها و سایر اقوام کشور باشد دریابند.
نتیجه گیری:-
افغانستان از مرحله تشکیل جامعه چندین فرهنگی؛ فاصیله زیاد دارد ولی مراحل اول و دوم در آن قابل تطبیق است . ساختار نظام دولت داری در افغانستا ن و برجسته نمودن نقش منفی خا نواده های سلطنتی برای تامین دیکتاتوری فردی و جازدن یک قوم بنام ملت و نادیده گرفتن دیگر اقوام کشور که در طی مدت سه قرن اخیر مظالم فراوان رابر اقوام زیر ستم تحت عنوان ملت واحد افغان - شاه سمبول وحدت ملی وغیره تحمیل کرده . و تاهنوز از این کا لبد فرسوده نظام تک قومی استفاده سوء مینمایند چنانچه بشکل خشن ترین نوع اتنوکراسی و امپراطوری از جانب عبدالرحمن و آل یحیی بالای اقوام زیر ستم وبخصوص جامعه هزاره اعمال شد که در تاریخ کشور سابقه ندارد و در اخیر قرن بیست بوسیله طالبان نیز به همان گونه صد سال پیش بالای این مردم عملی گردیده است . طوریکه یکی از نمایندگان اقوام کوچی در پارلمان دیگر اقوام کشور را در جلسهء عمومی ولسی جرگه مهاجر خوانده است این خود نمایندگی از مقاومت وسر سختی سیستم و نظام خاندانی و تک قومی در افغانستان میکند که هنوز هم بر واقعیت های عینی و اجتماعی جامعه ما باور ندارند و دیگر اقوام کشور را شهروند این سرزمین نمی دانند . دولت کنونی برای جلب اعتماد کوچیها با دسیسه وتوطئه موضوع امتیاز دهی برای کوچیها را در پارلمان مطرح ، که منجر به بحران بزرگی (اعتصاب صد نماینده مجلس نمایندگان ) و به یک مشکل عظیم اجتماعی تبدیل شده است، که ازهر لحاظ آثار نامطلوب بر رابطه اجتماعی اقوام افغانستان دارد، و در صورت تداوم می تواند منشاء درگیریها و بحرانهای بزرگتری
اجتماعی و سیاسی خواهد شد.گرچه آقای کرزی تلاش ناموفقی را برای راضی نمودن شخصیت های سیاسی جامعه هزاره درین اواخیر انجام داد که بپدیرند تا کوچی ها در سال جاری به هزاره جات سرازیرگردد ولی نمایندگان مردم هزاره به این تقاضای کرزی جواب منفی داد ند وآنان از نیت قوم طلبانه و برخورد جانبدارانه وی نیز آگاه شدند.
منابع : -
- سایت خاوران زیرعنوان چرا تا هنوزدولت نداریم؟ نویسنده: بیجن آباد خانی چاریکاری.
- سایت آریائی زیرعنوان همآیش، گروه ها، احزاب و روشنفکران کشورهای مقيم اروپا، درهالند. نویسنده محمد بشيربغلانی.
سایت آریائی زیر عنوان مفاهیم وحد ت ، وحدت ملی وچند مقولۀ دیگر نویسنده سید احمد شاه دولتی فاریا بی.
- یادداشتهای شخصی صاحب این قلم. - 4 - ماه- می– سال -2008- میلادی
*******************
جهان به سوي پذيرش اصل ، كثرت گرايي قومي، اتنيكي ، زباني ، ديني و مذهبي و مشارکت ملی به پیش می رود . ، وقریب به دوصد كشور عضو سازمان ملل متحد، نزديك به 160 كشور، كثيرالمليت و چند زبانه محسوب ميشوند .در آن كشورهايي مانند افغانستان كه هنوز حل مسئله قومي ، اتنيكي ، زباني و مذهبي و استقرار عدالت اجتماعي وبرابري شهروندي يكي از موانع بزرگ ملت سازي بشمار ميرود ، افغانستان سر زمین كثيرالمليت است كه تاريخ آن انواع استبداد را از سر گذرانده و بههمان شکل عقب مانده با ارزشهای بومی –قومی که در سراپای قدرت سیاسی در آن ملموس است . و نماینده گان اقوام و قبایل متعلق به مناطق خاص شکل قدرت را آرایش میدهند.و نیروهای تمامیت گرا از ین گروه قبیلوی نماینده گی میکنند، که بر بدنۀ قدرت فعالیت دارند. که این امر باعث گردیده تا اقتدار تک قومی دو قوم بازی گر عمده سیاسی بر کتله های اجتماعی و اقوام دیگر مسلط گردد، . روند دولت سازی، درافغانستان ازمیان دریای خون و آتش ودشمنی های قومی زبانی و مذهبی عبور کرده است. ولی از آنجایکه این روند با اهداف ونیت برتری خواهی و معیارهای نژادی، آغاز گردیده است، دولت های استبدادی تبعیض طلب وبرتری خواه امیر عبدالرحمن و ملا عمر از زشت ترین نظام های قومی در کشور بوده است .تلاشهای که از بستر حاکمیت برای دولت سازی صورت گرفته درواقع با سر نیزه همرا بوده که به جای ملت واحد ساختن، جراحت های خونینی را بر اندام مردم این سرزمین تحمیل کرده اند. یکی از نمادها ی برجسته ملت سازی ، خویشاوندی ملی است. خویشاوندی ملی، میتواند رشد استعداد جامعه و تشریک مساعی برای توسعه متوازن را درعرصه های متفاوت زندگی فراهم نماید. فقدان این پدیده درساختار روابط اجتماعی، قبل ازهرچیز، روحیه بی اعتمادی وخود برتر بینی کاذب را به نمایش گذاشته ودرفرجام تجزیه و تفرق قومی را برجسته می سازد. درافغانستان ازآنجایکه پدیده های اجتماعی از چشم انداز حاکمیت تعریف شده اند، که معیارهای قضاوت در روابط و مناسبات اجتماعی معیارهای حاکمیت پسند باشد.مردم افغانستان هیچ گاهی خودرا مردم متحد، هم سرنوشت و دارای علایق مشترک احساس نکرده اند. بدلیل اینکه حاکمیت خود مروج عصبیت های قومی ومذهبی بوده ، تفرق اجتماعی عملا به تجزیه قومی منجر گردیده. وکشور را برای یک قرن از مسیر توسعه وتکامل منحرف کرده است. فرایند این رویه، موانع متعددی رادرمسیر توسعه وتکامل این جامعه ایجاد کرده اند که عدم خویشاوندی ملی یکی از این موانع تلقی میگردد. وضع موجود باعث استحکام بیشتر وحدت میان آن گروپ هایی گردیده، که از نظر قومی با هم مرتبط و وابسته هستند. از همین شعار ها یکی هم اصطلاح " وحدت ملی" است، که امروز بسیاری از روشنفکران را نیز این مقوله بخود مشغول داشته است. درحالیکه این پدیده مانند سایر ارزشهای جوامع پیشرفته، فرایند رشد منطقی – تاریخی و محصول بلوغ جوامعی است که با مناسبات فرسودۀ فیودالی وداع گفته و به هژمونیزم بومی –قومی پشت پا زده اند. تا زمانیکه شگافهای جامعه به مثابۀ زمینۀ اجتماعی سیاست بر پایۀ باور های شهروندی فعال نگردند؛ هژمونیزم قومی به عنوان روبنای مناسبات فرسودۀ جامعه و حکم اجتناب ناپذیر تاریخ دوام خواهد یافت. در طول تاریخ استبدادی دو ونیم سده اخیر افغانستان مبارزات خونین زیرنام گروهای سیاسی ایدئولوژیکی راست وچپ – قبل ازآ ن استبداد خاندانی قبایل سدوزایی و محمد زایی ها که در حقیقت خصوصیت قومی و خاندانی را دارا بودند صورت گرفته است و مبارزین سیاسی اقوام تحت ستم بخصوص جامعه هزاره درین مبارزات سیاسی و نظامی دادخواهانه بزرگترین قربانی و تلفات انسانی و مادی را تا سر حد قتل عام ها - کوچ اجباری - زمین سوخته و نابودی شصت ودوفیصد نفوس آن پرداخته اند. تاريخ مليت هزاره بمثابه يكي از اقوام تحت ستم با استبداد مستقيمآ دست و پنجه نرم ميكرده و چندين دوره زير تيغ نسل كشي هاي جلادان تاريخ قرار گرفته ، بيشترين ضربات را در پيكر هويت اتنيكي خود نيز متحمل گرديده است .از ديد تاريخی خاطرات آن بد رفتاری ها بسيار نفرت انگيز ميباشد و برهمين پايه احساس و روان آزاد منشی و حق خواهی بصورت گسترده درحال بيدار شدن است و داعيه حق خواهانه با ايجاد نظام نامتمرکزدر چارچوب کشور واحد بر پايه هويت ملی و تاريخی مطرح گرديده، جالب و دموکراتيک پنداشته شده ولی گروهای برتری خواه قومی که ، با آشفتگی فکری سخن های شفاف را وارونه تعبيرنموده وآن نظام را تجزيه کشور وانمود کرده اند. ، برای حل دموکراتیک مسئله ملی و رفع تمام نابرابری های سياسی و اجتماعی ایجاد نظام نا متمرکز اصلی ترين گوهر دموکراسی و دفاع از حقوق بشر ومشارکت ملی در چوکات حاکمیت سیاسی , از شاخصهای راهبردی, توسعه سیاسی به حساب میاید و بصورت طبیعی توسعه سیاسی , توسعه اجتماعی , اقتصادی و امنیتی را نیز در پی دارد و در حاکمیت مناسبات دموکراتیک , اهمیت مشارکت ملی به حدی است که توسعه مشارکت قانونمند مردم در فرایند تصمیم گیری , در برنامه های استراتیژیک ملی , بعنوان راهبرد تلقی میشود زیرا مشارکت بر محور تامین منافع جمعی , تعهد آگاهانه و اطمینان خاطر برای آحاد جامعه ایجاد میکند در یك نظام دموكراتیك، به مردم اجازه داده میشود در اداره امور شركت كنند . چنانچه بارنت روبین دانشمند امریکایی میگویدکه:... پارادوکس برجسته در مورد افغانستان مدرن این است: کشوری که نیاز به یک دولت نامتمرکز دارد که بتواند خدماتی برای جمعیت پراکنده با نژاد های گوناگون خویش فراهم کند، یکی از متمرکز ترین دولتهای جهان را دارد. این پارادوکس سبب شده است که بنیادی ترین نیاز های شهروندان افغانستان به گونهء گسترده بی پاسخ و برآورده نشده بماند و مردمان آنکشور در برابر نیرو های بیگانه که از دیر باز کشمکش های خود را به میدان افغانستان کشانده اند، آسیب پذیر گردند.در چنین سیستمی مشارکت , قوام دموکراسی تلقی میشود و آن متضمن ارزیابی خردمندانه درجه دموکراسی تحقق یافته هر جامعه خواهد بود.در مشارکت اقوام که حق خواهی قومی و یا حقوق شهروندی , کدام یک بهتر بوده و تامین کننده منافع مردم است ؟ در واقع اصل تامین حقوق فردی است اما باید این حقوق فردی به تامین حقوق جمعی منجر شود و با این حساب دولت از تعامل روابط افراد با یکدیگر بوجود آمده و خود بعنوان یک جمع, از طریق تبارز اراده و خواست فرد , به تامین منافع جمعی که در برگیرنده آحاد مردم است. در افغانستان متاسفانه بر اثر حاکمیت سنت دیرپای استبداد و انحصارقومی , مسئله عمده و اساسی در طرح شایسته سالاری , شایسته ها باید در راس امور قرار داشته باشند مطرح نیست فقط میکانیزم گزینش شایستگان قابل بحث است, طرح شایسته سالاری با ترکیب متناسب اقوام در چوکات حاکمیت سیاسی را پیشنهاد میکند به این معنی که با حفظ ایده شایسته سالاری زمینه مشارکت شایسته گان اقوام مختلف با تناسب کمی نفوس تقریبی, متناسب با حضور فزیکی آنان در ساختار حاکمیت فراهم گردد و فعلا برای مشارکت, شرکت متناسب اقوام ومشارکت شایستگان و نخبگان در ساختار حاکمیت است که هردو نظر درست و بجاست اما متاسفانه در ینجا بازیگران سیاسی ازین دو, استفاده سوء و اراده باطل بعمل آورده اند . عده ای مسئله مشارکت اقوام را عنوان قرار داده که, تاجران سیاسی , خود را به نمایندگی از اقوام جا زده و مقام های در اداره کشور بعهده گرفته و مقام و چوکی شان را مساوی با حضور اقوام در ساختار سیاسی قلمداد کرده و با این کارشان , آنان نه تنها کم کاری که حتی خرابکاری و فساد اداری را به وجودآورده اند . از طرف دیگر غوغا سالاران و تکنوکراتهای قبیله گرا , با عنوان قرار دادن افراد غیر متخصص و سردادن شعار شایسته سالاری , مشارکت متناسب اقوام در ساختار حاکمیت را زیر سوال برده و پستهای کلیدی را از به اصطلاح شایستگان قوم خاص پر ساخته بعنوان نمونه به این ارقام نگاه کنید "تعداد سفرا و جنرال قونسلهای افغانی مقیم کشورهای مختلف جهان: پشتون 28 --. تاجیک 5 -- ازبیک 2-- هزاره 1 -- سادات 1 -- قزلباش 2 -- محمد زایی 1 (پشتون) که به ترتیب فیصدی سهم اقوام چنین میشود: سهم قوم پشتون 74% -- سهم قوم تاجیک 5/12% . -- سهم قوم ازبیک 5%. -- سهم قوم هزاره 5/2% . -- سهم قوم سادات 5/2%. -- سهم قوم قزلباش 5%" {5} . با حفظ ایده شایسته سالاری , باید زمینه مشارکت متناسب شایستگان و متخصصین اقوام مختلف کشور در ساختار سیاسی,اداری فراهم گردد که این کار نه تنها باعث تقویت اعتماد , تمایل و وابستگیهای ملی گردیده و اقوام , موجودیت شان را در کنار هم بمثابه شهروندان شایسته و نه درجه چندمی , احساس کرده و تعلق ملی در سطح کل کشور , در بین آنان ایجاد میگردد بلکه با حفظ هویتهای متکثر قومی , در چوکات یک کشور واحد سیاسی , فرهنگ ملی ، منافع مشترک ملی، توزيع امتيازات وامنيت ملی تشکيل ميدهند پایه گذاری مینمایند . توزیع عادلانه قدرت از طریق مشارکت جمعی, حضور گسترده اقشار گوناگون در ساختار حاکمیتی فراگیر با قاعده وسیع ملی , حکومت را مشروعیت میبخشد. نقش سیاسی، تاثیر اجتماعی و ـ فرهنگی روشنفکری ما دردوره ی کنونی، بیش ازهرزمانی دجار نابسامانی و گسستگی گردیده است. فقدان تشکل، توافق ونظم فکری ـ سیاسی - پریشانی ذهنی وناتوانگری علمی ـ فکری درحوزه تولید اندیشه - فاصله وبیگانگی عمیق با توده ها ، ، حکایتگر ، پراکنده گویی و آشفته حالیی است که ، اثرگزاری فرهنگی و سیاسی آن، بن بست رقت انگیز ی را نشان می دهد. این آشفتگی سیاسی، به رشد حیرت انگیز انواع گرایشها وبینشهای تبارگرایی، نژاد باوری، برتری طلبی ونا شکیبابایی های سیاسی ـ اجتماعی مجال داده است که در نهایت تاثیر آن، در تعامل اجتماعی، سرنوشت سیاسی، جایگاه فکری وموقعیت فرهنگی ما جلوه گر شده است. سهم روشنفکران را در شکلگیری انکشافات مثبت و منفی سه دهه و در گذشته نمی توان نادیده گرفت. اکنون کتله روشنفکرنه تنها روشنتراز پیش، بلکه متلاشی تر از پیش به نظر میرسد. گروپ وسیع فعالین سیاسی منتقد و بازنگر را در منظره سیاسی کشور نه میتوانیم انکار نماییم. ايجاد صلح، امنيت و دموکراسی درکشور بستگی به آن دارد که مداخلات خارجی قطع گردد، آزادی و استقلال افغانستان اعاده شود و از انديشه بنياد گرايی راست و چپ سياسی، به سود صلح، دموکراسی و عدالت اجتماعی انصراف شود و عوامل برافروختگی ها و عداوت ها خصوصاً تفکر تبعيض رفع گردد و با تامین تساوی حقوق مليتها در حيات سياسی، وحدت ملی بوجود می آيد در غيراينصورت زمينه تحقق دموکراسی نا هموار است. : از همه روشنفکران وطن خواه و عدالت پسند انتظار میرود که با تصفيه حساب وجدانی و با وداع به انديشه های ناکام و دردآلود پيشين بايد بتوانند با اتحاد گسترده در يک خط فکری و سياسی تازه مطابق به واقعيت های تاريخی و ويژه گی های جامعه و ترکيب ملی کشور و همآهنگ با اصول راستين انسانی و اعلاميه جهانی حقوق بشر، بمثابه يگانه نيروی نجات بخش وآينده ساز، خود را مطرح نمايند، رفع مسئوليت در برابر تاريخ و آينده گان خواهد بود.با چنين روش پيوندهای ملی که آسيب ديده ، التيام وبهبود پيدامی کند. امروز با توجه به مشکلات عمیق و گسترده امنیتی و اقتصادی , دولت ناگزیر است که با استفاده از توان و امکانات بالفعل روشنفکران اقوام درحل معضله ملی , قادر به حل مشکلات امنیتی گردیده و با سهیم ساختن مردم در فرایند تصمیم گیریها , مسئولیت پذیری اعتماد آنان را جلب کرده و در عرصه های امنیت و رشد اقتصادی, بازوی اجرائی قوی دولت خواهند بود . اما متاسفانه دولت کنونی نه تنها از مشاركت روشنفکران اقوام و اتنيهاي كشور به صورت واقعي و متوازن بهره مند نيست، بلكه در برابر حضور واقعي اتنيهاي كشور در قدرت سياسي حساسيت نيز دارد.. با توجه به تحولات جهانی و رشد مناسبات فراگیر دموکراسی و تعالی فکری و روحی اقوام محروم, هنوز هم حلقات با ذهنیت قبیله سالاری در مقابل طرح مشارکت ملی و تقسیم عادلانه قدرت , نقش عامل بازدارنده را ایفا مینمایند .
زنگ های خطر برای گسترش دامنه نا امنی ها به شمال کشیده شده است. استفاده موثر طالبان از تاکتیک عملیات انتحاری عنوان یک حربه موثر جنگی مورد استفاده قرارمیگیرد . طالبان در جنگ رویاروی نیز موفقیت های چشمگیری داشته و چند ولسوالی را تسخیر کرده اند. طالبان و حزب اسلامی به لحاظ ترکیب قومی در دو ولایت کندز و بغلان به صورت بالقوه و بالفعل طرفدار دارند تجربه جنگ در جنوب نشان داده است که طالبان به دلیل حضور گسترده نیروهای ناتو و ایتلاف در این مناطق از شانس کمتری برای پیروزی برخودار هستند. از طرف دیگر طولانی شدن جنگ در جنوب و ادامه کمک پنهان و آشکار پاکستان به تروریستان -دستگاه استخباراتی آی.اس.آی را به این واداشته باشد تا برای کم کردن اتهامهای دولت افغانستان در این ارتباط ناامنی را به شمال گسترش بدهد. زیرا گسترش ناامنی در شمال به دلیل حضور کم نیروهای خارجی، فقدان حضور نیروهای اردوی ملی و حتا بی تجربگی نیروهای خارجی و داخلی برای رویاروی با طالبان در این مناطق ممکن است پیروزی های را برای این گروه به صورت زودرس در پی داشته باشد. با توجه به ادامه بحران جنگ در جنوب و بحران آفرینی درشمال وغرب ، این گمانه زنی تقویت شده است که وضع جاری و حفظ عناصر آشوب و نا امنی در جنوب وشمال، از سوی هر جریانی که دنبال شود، واضحا به معنای تخریب پروسه انتخابات آینده خواهد بود .
چنانچه نويسندهء برجستهء کشور محترم حمزه واعظی میگوید که:- سرکوب خونین مطالبات داد خواهانه وعدالتجویانه ی شهروندان شبرغان هجوم مسلحانه ی کوچیها به مناطق امن هزارجات وبرافراشتن پرچم سفید طالبان درمناطق تصرف شده ازسوی گروهای مسلحی بنام کوچی وبالاخره فاجعه ی خونین وپرابهام کشتاربغلان ، همگی سلسله ای ازیک توطئه گری است که درپشت پرده ی سیاست ، عظمت طلبی قومی، تنطیم، و ترتیب شده اند.گسترش روزافزون حوزه نفوذ، قدرت وحضورطالبان علاوه بر جنوب، در بسیاری ازمناطق وشهرها، پیچیدگی دورنمای سیاسی کشوررا بیشتردرتیرگی وتردید فروبرده است وزنجیره ی رفتارها ی متناقض ونا متعادل را د ر سرنوشت نا روشن سیاسی کشور تبارز می دهد. این درحالیست که، رئیس جمهورکرزی، چندی قبل آشکارا طرح مذاکره ی مستقیم با گروه طالبان ومشارکت دادن انها درقدرت سیاسی را مطرح نمود، ودریک نمایش وچرخش سیاسی، به نفی خطر وتهدید این گروه بعنوان یک محور اصلی، درمعادلات حاکمیت متزلزل خویش، پرداخت. مجموعه ی این رویدادها ،و سنجش ودرک مارا از روند سیاسی افغانستان به این حقایق معطوف می سازد که:
1. نظام سیاسی ای که قراربود نظم اجتماعی، آرمان ملی وحاکمیت مشروع ومشارکت پذیرودمکراسی محور را درخرابه های سیاسی و ذهن مغشوش تاریخی جامعه ی چند قومی افغانستان، برمبنای توافقنامه ی بن، به پروسه ی ملت سازی استواروپایدار تبدیل کند، براثر ناراستی زمامداران، توطئه گری وانحصارطلبی فزون خواهان، هوسهای خام رهبران ونا سنجشگری نخبگان قومی وکژمداری وپریشان رفتاری روشنفکران، درسراشیبی فرسایش مجدد قرارگرفته است.
2. سیاستها وعملکرد های گنگ، سنجش نا پذیر، ابهام آمیزونا توان جامعه ی جهانی وقدرتهای بین المللی حامی دولت نوبنیاد کرزی، دربرابر سرنوشت سیاسی، پیچید گی مناسبات قومی، ساختار قدرت سیاسی وواقعیتهای اجتماعی ـ فرهنگی افغانستان، زمینه وبهانه ی شگرفی درروند آشفتگی وتشدید بد فرجامی جریانات ورویدادهای کنونی فراهم کرده است.
طوریکه نشریهء انگلیسی تایمز در شمارهء جمعه 11 جنوری 2008 خود جزئیات تقرر ملا عبدالسلام بحیث ولسوال موسی قلعه را افشاء کرده و سرنوشت آیندهء قوای انگلیسی در هلمند را وابسته به عملکرد های این جنگسالار مرموز و قومندان سابق طالبان دانسته است. ملاعبدالسلام که چهل و پنج ساله است، از قوم علیزی و متولد کجکی می باشد. وی در زمان طالبان والی ارزگان بوده و بحیث قومندان جبهات طالبان نیز فعالیت میکرد. طبق گزارش منابع عالیرتبهء برتانیایی، ملاعبدالسلام در قتل عام و نسل کشی هزاره ها و ازبیک ها در شهر مزار شریف در سال 1998 نقش موثر داشته است.
ريس جمهور وهردومجلس پارلمان افغانستان باید مسئله اصلې جنگ را د رأس اجنداي کار خويش قرار دهند.. بدون شک زمان اتخاذ تصاميم بزرگ است ، فرصت ها را نه با يد ازدست داد، با خطرات و تهدید ها بايد رزميد. مصالحه درافغانستان استراتژی مشترک، و پرنسیپ های مشترک را ايجاب میکند اين پرنسيپ ها ازادی فردی، حاکميت مردم , حقوق بشر و جامعه مدنې ميباشند. در اين منطقه اتشفشان نېرومندي مرکب از جهل، ترس و نفرت شکل گرفته، گسترش مي يابد، شعله ميکشد و قربانيان بيشتر و بيشتر مي طلبد. افغانستان برعلاوه مشکلات موجود بسوی “ يک کشور و دوسيستم” در حرکت است. نيرومند شدن طالبان به معنې نيرومند شدن تفکر و ايدیولوژي انها نيز ميباشد. همېن حالا عوامل جغرافياي و سياسي در برابرآن کم رنگ میشوند. نقش و تاثير تقسيم کننده ای عامل ايديولوژيک به مراتب از عوامل جغرافيای، قومی، لسانی و سياسی نيرومند تر و ويرانگر است. عامل ايد يولوژيک انها را هم تقسيم و در برابر هم قرار ميدهند که لسان، وطن و دين مشترک دارند. وجود “ يک کشور و دو سيستم” در افغانستان بحران حاکميت، بحران قانونيت و از همه بدتر بحران سيستم را ايجاد خواهد کرد. چنېن يک حالت نه تنها درشرايط جنگي، بلکې در شرايط صلح هم برای افغانستان خطرناک است. افغانستان اين توانايی را ندارد که در وجود “ يک کشور و دو سيستم” به موجوديت خود ادامه دهد ميباشند دو سيستمه شدن افغانستان خطر جدي پارچه شدن اين کشور را بوجود می اورد. - شرایط فعلی کشور، ایجاب می کند، که همه ی نیرو های فکری کشور اعم از مذهبی وملی راه گفت وگو ومذاکرات بین الا فغانی را در پیش گیرند وازگذشته درس وعبرت آموزند .گذشته ا ی که هیچ کدام از مذهبی ها وملی گرایان ووطن پرستان، نقش مثبت وسازنده ندا شتندرند. شکست دولت کنونی افغانستان، تهدیدی جدی برای امنیت جهانی محسوب میشود و تمام منطقه را بیثبات میکند. این کشور، در همسایگی ایران، پاکستان -آسیای میانه و روسیه، از موقعیتی استراتژیک برخوردار است و فروپاشی آن، زلزلهای ایجاد خواهد کرد که لرزههای آن از کشمیر تا چچن و نیز در تهران تا اسلامآباد، احساس خواهد شد. افغانستان میتواند همچنان با کمک جامعهء بینالمللی، در مسیر امنیت پایدار گام بردارد. کمک سخاوتمندانه و البته هوشمندانهء جامعهء بینالمللی باید همچون چند سال گذشته در سالهای آینده نیز همچنان ادامه پیدا کند. براساس نظرسنجی موسسهء «راند» افکار عمومی آمریکا هنوز از عملیات در افغانستان حمایت میکنند اما در تعیین اولویت در میان ۳۰ موردی که اکنون آمریکا درگیر آنهاست، رتبهء آخر را به افغانستان میدهند. دولت افغانستان، اکنون در زمرهء ضعیفترین دولتهای جهان و مردم آن در زمرهء فقیرترین مردم دنیا قرار میگیرند. این کشور، اکنون با کمک جامعهء بینالمللی اداره میشود و هزینهء بازسازی زیرساختها، ارتش، پلیس، نیروهای امنیتی و حقوق کارکنان دولت، همه از محل این کمکها تامین میشوند. افغانستان، اکنون در زمرهء پایینترین کشورهای جهان از نظر حاکمیت قانون قرار دارد. فساد، در کشور فراگیر است. دهها سال است که شرایط امنیتی افغانستان را همسایگان این کشور رقم میزنند. آنها نیروهای وابسته به خود را مسلح و تقویت کرده و از آنها برای نیل به اهداف ملی خود سود میبرند. ورود رزمندگان خارجی به خاک افغانستان از طریق پاکستان، وضع را دشوارتر میکند. شورشیان افغان بدون حمایت پاکستان نمیتوانند حتی یک لحظه دوام بیاورند. طالبان، علنا در «کوتیه» پاکستان تبلیغ و سربازگیری میکنند. توسعهء اقتصادی برایآیندهء افغانستان، بسیار تعیینکننده و حیاتی است. بدون رشد اقتصادی، تلاشهای امنیتی و اداری، راه به جایی نخواهد برد. البته تقویت ارتش و پلیس افغان، شرط لازم برای آیندهء افغانستان است اما شرط کافی نیست. هم اکنون افغانستان اردوبه ا ندازه 55 هزار نفر و پو لیس به اندازه 60 هزار نفر دارد. بودجه آموزش و معاشات این نیروها، تماما توسط آمریکا تامین میشود. جمع این هزینه، بیشتر از کل بودجهء سالانهء دولت افغانستان است. نگاهداری یک اردوی بزرگ حرفهای و مجهز، بودجهء سنگینی میطلبد که مستلزم افزایش درآمدهای دولت افغانستان است. نیروهای پلیس و اردوی ملی افغانستان باید به عنوان تنها نیروی تامینکنندهء نظم و امنیت تلقی شوند البته آنها تا زمانی که حقوق و و مزایای خود را به طور مرتب و کامل دریافت کنند قابل اتکا هستند. از این گذشته، باید توجه داشت که شورشیان را تنها با حربهء اردونمیتوان شکست داد. باید به ویژه ایالات متحده، منابع بیشتری را به امنیت پایدار در افغانستان اختصاص دهد.
نتیجه گیری
در گذشته پدیده های اجتماعی از دیدگاه نظام ها ی دولتی تعریف ومعیارهای قضاوت در روابط و مناسبات اجتماعی معیارهای آنان بوده است . که مردم افغانستان هیچ گاهی خودرا هم سرنوشت و دارای علایق مشترک احساس نکرده ودولت ها خود مروج عصبیت های قومی ومذهبی بوده ، که کشور را برای یک قرن از مسیر توسعه وتکامل منحرف کرده است. ، عدم خویشاوندی ملی یکی از این موانع تلقی میگردد. تا زمانیکه فاصیله های جامعه به مثابۀ زمینۀ اجتماعی سیاست بر پایۀ باور های شهروندی فعال نگردند؛ اختلافات قومی به عنوان روبنای مناسبات فرسودۀ جامعه و حکم اجتناب ناپذیر تاریخ دوام خواهد یافت. چون در طول تاریخ استبدادی دو ونیم سده اخیر افغانستان مبارزات خونین زیرنام گروهای سیاسی ایدئولوژیکی راست وچپ – قبل ازآ ن استبداد خاندانی قبایل سدوزایی و محمد زایی ها که در حقیقت خصوصیت قومی و خاندانی را دارا بودند صورت گرفته است . صاحب نظران سیاسی جهانی و داخلی معقول ترین نظام در کشور ما دولت نا متمرکز را پشنهاد دارند . چون دولت نا متمرکز میتواند خدمات موثیری برای جمعیت پراکنده با نژاد ها و اقوام گوناگون را بخوبی فراهم کند، و نظام سیاسی ونظم اجتماعی، آرمان ملی وحاکمیت مشروع ومشارکت پذیر را درخرابه های سیاسی و ذهن مغشوش تاریخی جامعه چند قومی افغانستان، برمبنای توافقنامه ء بن، به پروسه ملت سازی پایدار ، ایجاد خواهدکرد. برای حل مسایل بالا باید در زمینه مشارکت ملی - وحدت ملی و بخصوص حقوق شهر وندی بر اساس اعتقاد و باور های سیاسی تلاش صورت گیرد وبدین ترتیب میتوان بر جدایی ها و دوریهای قومی غلبه حاصل نمود .ومفکوره شایسته سالاری , باید زمینه مشارکت متناسب شایستگان و متخصصین اقوام مختلف کشور در ساختار سیاسی,اداری فراهم گردد که این کار نه تنها باعث تقویت اعتماد , تمایل و وابستگیهای ملی گردیده و اقوام , موجودیت شان را در کنار هم بمثابه شهروندان واحد, احساس کرده و تعلق ملی در سطح کل کشور , در بین آنان ایجاد میگردد . حفظ هویتهای متکثر قومی , در چوکات یک کشور واحد سیاسی , فرهنگ ملی ، منافع مشترک ملی، وامنيت ملی را تحکیم می بخشد . توزیع عادلانه قدرت وامتيازات از طریق مشارکت جمعی, حضور گسترده اقشار گوناگون در ساختار حاکمیتی فراگیر با قاعده وسیع ملی , حکومت را مشروعیت میبخشد.
منابع
سایت اکابل ناتهـ زیر عنوان افغانستان: سرنوشت سیاسی ناپایدار روشنفکران پریشان رفتار نويسنده: حمزه واعظیکابل
سایت بسوی عدالت زیر عنوان نفش روشنفکران سده بیست و یکم نویسنده:- –عباس دلجو
-سایت آریایی دوشي چي زیر عنوان پنج سال پس از طالبان نویسنده:- دوشي چي
-سایت مشعل زیر عنوان آیا افغانستان بحيث يک کشور خواهد ماند نویسنده:- دستگېر خروټی
- سایت آریانانت زیر عنوان امنیت ناپایدار از روزنامه سرمایه :- ترجمه: ف.م.هاشمی باز سازی اقتصادی،