مهرالدین مشید

 

انسان موجودی سواربرگردونۀ شناخت تاآنسوی مرزهای حقیقت

 

انسان چون عصیانی یی بیباک شناور دردریای خروشان شناخت برای کشف حقیقت که درهرپیدایی یی ازجلوۀ حقیقت عطش ناپیداییهایش برای جلوه های تازه ترآن هرلحظه ناسیرابتروالتهاب درونی اوناشکننده ترمیشود

شناخت شناسی یامعرفت شناسی شاخه یی است، ازفلسفه که به مطالعۀ منشأ، طبیعت ، قلمرووابعادگوناگون دانش می پردازد. درفلسفۀ اسلامی اولین باردرقرن یازدهم هجری توسط صدراالمتالهین مسایل شناخت شناسانه طرح گردیدکه بوسیلۀ علامه طباطبایی تبدیل به یک حوزۀ مستقل فلسفی گردید. علامه طباطبایی درمقالات دوم تاششم کتاب "اصول فلسفه وروش ریالیزم "مباحث معرفت شناسانۀ بدیعی درفلسفۀ اسلامی راطرح کرده است که مرحوم مطهری آنراانکشاف داده است. با توجه به مفهوم وسیع شناخت که شامل هر نوع آگاهى و ادراکى مى‏شود ،مسایل فراوانى را مى‏توان در این بخش مطرح کرد که برخى از آنها در این علم عنوان نمى‏شود . مانند بحث درباره حقیقت وحى و الهام و انواع مکاشفات و مشاهدات عرفانى ؛اما مسایلى که در این بخش بحیث مباحث  فلسفی مورد بحث قرار مى‏گیرند، بیشتر بر محور حس و عقل دور مى ‏زنند.

این مباحث در فلسفۀ غرب در سه اثر مشهور امانوئل کانت (1)زیرنام"نقد عقل نظری" (نقد خرد ناب)، "نقد عقل عملی" و "نقد قوه حکم" به عنوان یک حوزۀ مستقل فلسفی طرح گردید و در طول قرنهای  19 و 20 بیشترین توجۀ فلاسفه غربی را به خود معطوف داشته است. کانت فیلسوفی است که بنیان های فکری- فلسفی غرب بر افکار او استوار است. شناخت شناسی کانت بر پایۀ دانش طبیعی و نجوم میباشد که او انقلابی رادر تفکر آن زمان پدید آورد. هرچند که او در مواردی در پاره ای تناقضات اسیر شد و یا نتوانست از ایدآلیسم دل بکند؛ولی بازهم کارهای فکری اودراین عرصه  ازاهمیت زیادی برخورداراست . شناخت شناسی کانت از آنجا شروع می شود که می گوید: "در این که شناخت ما سراسر از تجربه آغاز می شود شکی نیست زیرا در غیر این صورت قوۀ شناخت ما چگونه باید به عمل بیدار شود… ولی شناخت ما سراسر ناشی از تجربه نیست زیرا بصورت کامل ممکن است که حتی شناخت تجربی ما ترکیبی باشد ،از آنچه ما بوسیله تأثرها دریافت می کنیم و آنچه که خود قوۀ شناخت ما از خود بیرون می دهد" از سویی دیگر می گوید: "ما چیزی نمی دانیم. ما تنها از اشیا نمودهای آن ها را می شناسیم که عبارتند از مفاهیم و تصوراتی که در ما برمی انگیزند" پس نتیجه گرفت که بعدی از شناخت ما از تجربه مستقل است و به حواس ما وابسته نیست و در واقع حقیقت مطلق است. مثل ریاضیات که قوانینی در آن مثل دو دو تا چهارتا هرگز نسخ نمی شوند. او این نوع مفاهیم را مفاهیم پیشینی نامید و این شناخت را شناخت متعالی نامید.

در برابر آن شناخت حسی و تجربی را پسینی نام گذاری کرد که هیچ قطعیتی در آن نیست. او معتقد بود که  هرگز نمی توان به کلیت اشیا دست یافت چون انسان در شناخت آنها محدود به چند حس خود میباشد که توانایی شناخت متعالی و منسجم ندارد. این شی و حقیقت مطلق آن را "شی فی نفسه" نامید و آن را بیرون از قدرت شناخت انسان قرار داد.

بریکلی ودکارت ادعا می کردند که جهان بدون آگاهی و ذهن انسان موجود نیست و این ذهن ماست که دنیا را می سازد. اما کانت گفت که همین آگاهی انسان نسبت به وجود خود، که دکارت از آن برای شروع فلسفه خود استفاده می کند ناشی از حضور دنیایی بیرونی است. تضاد با دنیای بیرون و مقایسه خود با دنیای اطراف انسان است که به خودآگاهی و حس تفاوت انسان منجر می شود. پس بدون دنیا انسان نمی تواند به خود آگاهی برسد.

هگل وهایدگردرموردشناخت میگویند که بازدودن کلیۀ صفات وعرضیات ازیک امرمیتوان به ناب یامطلق دست یافت. بگونۀ مثال تمام موجودات جهان دارای صفاتی اندکه  تنهاباسلب تمام صفات وعرضیات آنهامیتوان به ناب یامطلق رسید. پس ازاین دیدگاه ناب يا مطلق حركت از هستی به نيستی است و پارادوكس ديگر آن كه وجود ناب همان نيستی مطلق است؛می انجامد. به این ترتیب دیدگاهی برخلاف نظریۀ برگسون راکه امری واحدومطلق میپنداشت ونیزبرخلاف دیدگاۀ دیالیکتیک هگلی وپدیدارشناسی هایدگری که مطلق رابعنوان وجودناب امری واحددانسته است ،بوجودمی آیدکه شناخت به عمل مربوط میشودکه درذات خودامری متکثراست(2) درحالیکه این نظرخوددلیلی میشودبراینکه شناخت نمیتواندناب ،مطلق ویگانه باشد. این دشواریها برای راهیابی به شناخت مطابق باواقع سبب شده است که "برگسون"دانشمنداروپایی بگویدعقل در جريان تنازع بقاء متحقق شده است واین نظروی راه رابرای آن بازکرده است که گفته شود:عقل ابزاری وپول سالاری دردنیای امروزهمیشه درخدمت رفاه وآرامی گروهی خاص ازقدرت خواهان وجاطلبان باشد.

برای رهایی ازاین بن بست "هنری برگسون"روش شهودی رابرای شناخت پیشنهادوطرح نموده است  . وی روش شهودی وتحلیلی خودراکه ازآن "همذات پنداری "یادکرده است وبه نظراومیتوان به درون یاجان امورواردشدویک پارچگی آنراشهودکرد. بباوراوعقل درحرکت ازبیرون به درون وبعدازآن حرکت ازدرون به بیرون به ناب یامطلق راپیدامینماید . بباوراودراین روش دردرون تنهامشاهده میشودوامرهمانطورکه هست درخودش دریافته میشود. دراین شناخت "من"به عنوان ذهن اندیشنده رخصت میگردد؛ولی برگسون باورداردکه دراین روندذهن وعین درهم حلول میکنند. بااینهم گفته میتوان که ناب بنابرمتکثربودن ونیستی بودن آنهابدست آمده نمیتوانندواین گفته هااین شعرمولانای روم رادرذهن تداعی مینماید: هرکسی ازظن خودشد یارمن       ازدرونی من نجست اسرارمن

درآخرین تحلیل این باوردرذهن آدمی خانه میکندکه دردانسان رانه آن عقل وحشی ومدرن ونه آن مهربانیهای صمیمانۀ صوفیانه راۀ انسان رادراین جهان پرازدشواریهابه منزل مقصودمیرساند. تنهاکاوش بی پایان انسان است که برای دریافت حقیقت چون گم شده یی اورابرای همیش بجستجوی بی پایان میکشاند.

گفتنی است که شناخت شناسی دراروپاواردبحثهای فمنستی نیرگردید. هاردینک دانشمنداروپایی درکتاب خودزیرنام" مدرنیسم تا پست مدرن"به آن اشاره کرده است . وی دراین بحث کوشش کرده است تاباطرددانش سنتی زنانه نشان بدهد، به چه میزانی دانش مدرن آرمانهای مردانه رامجسم میسازد.
در بخش سوم این کتاب هاردینگ به نقل از دیدگاۀ جین فلکس پرداخته است  و از قول او بیان میکند که وظیفه شناخت شناسی فمینیستی این است که آشکار کند ،چگونه پدر سالاری  حتا در مفاهیم  گوناگونی از دانش راه یافته است و  حتا در دانش رهایی بخش (بقول او)نیز نفوذ کرده است.وی میگوید،درحالیکه بدون دانشی مناسب از جهان و از تاریخ ما در این دینا (از جمله دانستن این نکته که چگونه بدانیم )نمیتوانیم کردار اجتماعی مناسب تری را تو سعه دهیم. وی درواقع شناخت شناسی فمنیستی راگامی برای جلوگیری ازبارداریهای زنان وکنترول جمعیت عنوان کرده است.

                                                                                                   

شناخت بحیث یک مسألۀ مهم

مسآلۀ شناخت بحیث دغدغۀ پایان ناپذیری ازهمان آوان حیات انسان تاامروزذهن تمام انسانهارابخودمشغول داشته است وهرانسان درهرزمانی بگونه یی به آن پرداخته است و سابقۀ آن به گفتۀ مرحوم مطهری به بیش ازدوهزارسال پیشترازامروزمیرسدکه حکماوفلاسفه بصورت پراگنده دربارۀ آن سخن زده اند.

بعدهامسألۀ شناخت آنقدرازاهمیت خاصی برخوردارشده که حتاشماری گفتند، فلسفه ، جهان شناسی ontology))نیست ؛بلکه شناخت شناسی (epistemology)است . بنابراین شناخت شناسی نسبت به جهان شناسی قدامت دارد. دردایرۀ جهان شناسی وشناخت شناسی ،شناخت شناسی است که تکلیف انسان رادرقلمرواندیشه هایش روشن میسازدوجلوکوتاه فکریهاوقشری نگریهای اورامیگیرد.

پرداختن به مسأیل عمومی شناخت ومطرح کردن ابعادگوناگون آن ازمصروفیتهای طرازاول فلسفه های دنیای جدیدبه شمارمیرود. درکنارسایرین امکان ، ابزارومنابع شناخت ازجمله اهمترین مسایل دراین زمینه میباشندکه تاحال بصورت گسترده یی موردبحث قرارگرفته اند. برای اولین بارامکان شناخت که آیاشناخت ممکن است یاناممکن ، بیشترازهرچیزی انسان رابخودکشانید. شماری ازدانشمندان شناخت رابصورت کل ناممکن شمرده وهرنوع شناخب راجزخواب ورویاچیزدیگری ندانسته وآنرابصورت کامل بدیدۀ شک نگریسته اندکه شک انگاری درروندتفکربشری یکی ازعلایم بارزآن بوده است.

گروهی ازدانشمندان برهبری پیر"هون" دردوران بعدازسقراط بدین باوررسیده بودندکه "شک"و"نمیدانم" سرنوشت محتوم بشراست . ازآن به بعدنظریۀ شک انگاری بگونه یی دردرازنای زمان ادامه پیداکرده است . چنانچه امام غزالی متفکربزرگ شرقی فلسفۀ خودراازشک شررع کرده است واورامیتوان ازبنیانگذاران شک انگاری درتاریخ تفکربشری برشمرد. گرچه اودراین راه ادعای یقین کرده است ؛ولی ازگفته های اومعلوم است که به نحوی دربزنگاههاوبرهوت  شناخت گیرمانده است .

بعدازغزالی "دکارت "مسألۀ شناخت رابه کاوش گرفت . وی بعدازآنکه جهان بینی ، عقاید ، افکار، وفلسفۀ خودراموردبازنگری قرارداد، یکباره پای فکرش لغزیدوبه شک افتادوبعدتردنبال ابزارشناخت رفت ومتوجه شدکه حس وتعقل هردواشتباه میکندوبه اشتباهات بی پایان حسی وعقلی خودپی بردتاآنکه دراین حرف "چون شک میکنم "رازگمشدۀ خودرادریافت ، ازاین حرف نتیجه گرفت ، هرگاه اودرهمه چیزشک کند ،دراین هرگزشک نخواهدکردکه او شک کرده است وبه چیزی پی برده است که درآن شکی راه ندارد، آن حرف این است که گفت :چون شک میکنم ، پس دراین هرگزشک نمیکنم که وجوددارم ،یعنی اوهستی خودرادراین دریافت که اگردرهمه چیزشک کنم ،پس اینکه میدانم شک میکنم هرگزدراین نمیتوان شک کرد. بااین حرف اوبه نحوی به یقین رسیدوگفت :چون هستم  که می اندیشم . گفتنی است که بوعلی سینای بلخی هفتصدسال پیش ازوی این حرف دکارت رایافته بودوبه تعبیرمرحوم مطهری مچ اوراگرفته بود؛ولی بدلیل ایستایی تفکردرجهان اسلام زودبارورنگردید. اوبگونه یی دریافته بودتازمانیکه انسان به یک حقیقت نرسیده باشد، اشتباه بودن نقطۀ مقابل رانمی فهمد. بنابراین پای منطق به میان آمدتاچون چراغی برفرازراۀ انسان روشن شدواوراازاین شبه رهانیدکه چگونه شماری ازادراکات اواشتباه میکندوشماری ازادراکات اواشتباه نمیکند. علامه طباطبایی(3)مسایلی چون  ارزش معلومات راپیرامون اینکه آیا آنچه ما با حس یا عقل خود می فهمیم علم، واقع و نفس الامر معلوم هم همین طور است، که ما می فهمیم یا نه؟ یابه عبارت دیگر این بحث رادر اطراف حقیقی بودن ادراکات و مطابقت آنها با واقع مطرح نمودوبه ادامۀ آن راۀ حصول علم وتعیین حدودعلم رابه بحث گرفت که مسایل یادشده رادرفلسفۀ اسلامی وغربی ازجمله مهممترین بحثهادراین زمینه عنوان کرده است. بعدازوی مرحوم مطهری این بحث رادرمحورامکان شناخت،  ابزارشناخت ومنابع شناخت بصورت گسترده یی انکشاف دادوبااین تلاش خوددست کم پرده ییراازسیمای ابهام آلودشناخت بیرون کرد.   

امکان شناخت راه رابرای ابزارشناخت بازنمودوانسانرامتوجۀ این گردانیدتابداندکه ابزارهای شناخت چون حس وعقل چه کمکی رابرای امکان شناخت فراهم کرده میتوانندتابالاخره خطاهای حسی اورابه مرزعقل برسانند؛زیرابرای دستیابی به خطاهای حسی به تحلیل نیازاست که باواردشدن پای تجزیه وتحلیل دراین حوزه کار عقل شگوفاگردید. تجزیه وتحلیل های عقلی دسته بندی کردن اشیادرمقوله های مختلف  ، راه رابرای ترکیب کردن به شکل خاصی بازنمودکه دراین حال برای کارهای تحلیلی وترکیبی پای منطق درمیان کشید ه شدوزبان منطق تاحدودی انسان راازچاله های فکری آن رهانید؛زیراتنهاعمل تجریدکه جداازتجزیه است ،دربسامواردانسانر یاری میرساندتاذهن اوراقادربسازدکه دوامری راکه درعالم عین یکی هستندوهرگزجدانمیشوند، ازیکدیگرجداکند. به گونۀ مثال عددهفت یایازده . درحالیکه دربیرون عددی بنام هفت یایازده وجودندارد، اگروجوددارد ، هفت درخت ویایازده قلم است وبس . تنهاذهن است که بااستفاده ازعمل تجریداین دوعددرادریافته است واین توانایی راپیداکرده است تابدون توجه به اشیای بیرون حاصل ضرب عدد7در7رابصورت فوری 49 ارایه نماید. پس ازاین انسان دریافت که اگرذهن قدرت تجریدیمیداشت ،قدرت تفکررانیزنداشت .

      گفتنی است که  پس ازحس وعقل ،دل دراصطلاح عرفانی آن ، البته نه به اصطلاح قرآنی آن بحیث ابزارشناخت یادشده است. بنابراین شماری بدین باوراندکه ازراۀ تزکیۀ نفس میتوان به شناخت دست یافت . متفکرانی چون پاسکال ریاضی دان معروف ، ویلیام جیمزروانشناس وفیلسوف معروف امریکایی ،الکسس کارل وبرگسون دل راابزارشناخت میدانندوگفتنی است که برگسون حس وعقل راهردوراوسیلۀ شناخت نمیداند. آنهاییکه به ابزاردل باوردارند، علم حضوری رانابترین شناخت میدانند؛ زیرادرعلم حضوری یعنی علمی که عین واقعیت معلوم پیش( نفس یاادراک کنندۀ دیگری)حاضراست وعالم شخصیت معلوم رامی بایدمانندعلم نفس بذات خودوحالات وجدانی وذهنی خودادراک نماید. درعلم حضوری علم ومعلوم یکی اند،یعنی وجودعلم عین وجودمعلوم است  که انکشاف معلوم پیش عالم بواسطۀ حضورخودمعلوم درنزدعالم صورت میگیرد.

پس ازابزارشناخت وامکان شناخت است که ناگزیربحث روی منابع شناخت رادرمیان می آورد. گرچه بحث منابع شناخت بابحث ابزارشناخت رابطۀ نزدیکی داردکه میتوان گفت که این بحث متمم آن است . منابع شناخت طبیعت ، عقل ،دل وتاریخ ذکرشده اند. گرچه دراین مورددانشمندان اختلاف دارند؛ولی بصورت کل کمتربه این شک دارندکه بدون طبیعت ، عقل ، دل وتاریخ هرگزبتوان به شناختی دست یافت .گرچه یک ازابزارشناخت حواس است ؛ولی حواس خودابزاری برای منبع طبیعت است که انسان شناخت راازطبیعت میگیرد. ابزاردوم شناخت استدلال منطقی است. یعنی استدلال عقلی آنچه که منطق آن راقیاس یابرهان مینامد. قیاس یابرهان تنهاعملی است که ذهن آنراانجام میدهدواین زمانی معتبراست که عقل بعنوان یک منبع شناخت ، شناسایی شود. ابزارسوم دل که نیزمنبعی برای شناخت قبول شده است ، تنهاازنظرالهیون معتبراست ، نه ازنظرغیرالهیون .

ازآنجاکه تحولات جامعۀ بشری درطول تاریخ برای بشریت درس آموزنده یی است ؛زیراتحولات تاریخی انسان رادرحالتی قرارمیدهدکه ازفرازهستی به انسان روی زمین چنان نگاه کندکه گویامانندچشمی ازاول تاآخردنیارامشاهده میکند. بنابراین اهمیت تحولات تاریخی یعنی مطالعۀ جوامع گوناگون درطول تاریخ ونقش آنهادرزنده گی انسان یکی ازمنبع شناخت تلقی شده است .

اهمیت شناخت متفکران راواداشته است تاابعادگوناگون آنراموردمطالعه قراربدهند،ازهمین رودانشمندان برای دستیابی به شناخت ،مراحل گوناگونی ازشناخت رازیرمطالعه قرارداده اندوبه این باوردارندکه درهرمرحله یی ازشناخت انسان میتواند،به درجه یی یامراحلی ازشناخت برسدکه درهرمرحله اولی نسبت به دومی برتر، ژرفترومنطقی تراست . یعنی مراحل شناخت ذهن انسان راازجزیی بسوی کلی سیرمیدهد. گفتنی است که کانت وهیگل شناخت رادومرحله یی میدانند. کانت مرحلۀ اول رامرحله یی میداندکه محسوسات واردصورت زمان ومکان میشوندومرحلۀ دوم رامرحلۀ مقولات دوازده گانه مینامد . یعنی درمرحلۀ اولی اشیادرزمان ومکان معین درذهن آدمی تصورمیشوندودرمرحلۀ دومی ذهن باعمل تجرید، لباس منطق رابه ادراکات ذهنی می پوشاند. به گونۀ مثال امروزیادیروز ...

هیگل این دومرحله رامرحلۀ علمی وفلسفی مینامد؛ولی امروزهردودیدگاه چندان موردتوجه نبوده است وحامیانی ندارند. شماری ازمتفکران چون اسپنسرفیلسوف مشهورانگیسی شناخت ارسه مرحله یی چون مرحلۀ احساس، مرحلۀ علم ،مرحلۀ فلسفه عنوان میکندومدعی است که صورت ذهن راخلاف گفتۀ کانت ،ذهن نمیدهد؛بلکه اوباورداردکه درمرحلۀ احساس یک مرحله ازکارشناخت تمام میشودتابه مرحلۀ شناخت علمی وفلسفی میرسد. (4)

طرفداران ماتریالیزم دیالیکتیک هم برای شناخت سه مرحله قایل اند. مرحلۀ بررسی ، مرحلۀ تعقل وفرضیه ومرحلۀ عمل ، تغییروپراتیک . طرفداران این نظریه امپریستها(حسگراهاراببادانتقادگرفته اندکه شناخت رایک مرحله یی وحسی محض میدانندوهم راسیونالیستها(عقلگراها ) راموردنقدقرارداده اندکه گویاشناخت راعقلی محض میدانندونظریه های هردوگروه رابصورت صریح نفی مینمایند. (5)

فلاسفۀ مسلمان هم پروسۀ شناخت رادومرحلۀ یی وسه مرحلۀ یی پذیراشده اند. اینهادرعلوم تجربی شناخت راسه مرحله یی ودرعلوم غیرتجربی شناخت رادومرحلۀ یی یعنی حسی وعقلی میپندارندوشناخت عقلی راچنان گسترده تعریف کرده اندکه درآ ن عناصرمحسوس درمیان عناصرمعقول گم میشوند. گفتنی است که درشناخت شناسی مسألۀ "تعمیم"که کارذهنی است به مثابۀ شاهرگ شناخت شناسی تلقی شده است ؛ولی شمارزیادی ازدانشمندان به استثنای بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی وکانت به این موضوع توجۀ زیادکرده اند ومعمای اصلی درمسألۀ شناخت شناسی هم همین "تعمیم" یعنی عمومیت بخشیدن معنابوسیلۀ ذهن میباشد.

بحث های شماری پیرامون شناخت چون مارکسیت هادربسامواردبه یک نوع ذهنی گری می انجامد. ازانظراینها"گذارکمیت به کیفیت "تبدیل به شناخت منطقی میشود. درحالیکه "عبورازکمیت به کیفیت "(6)اگربصورت منطقی مطرح شود، درواقع "عبورکیفی به تغییرات ماهوی "می انجامد. به گونۀ مثال آب ازاثرافزایش درجۀ حرارت تبدیل ماهوی داده وبه بخارتبدیل میشود. یعنی درنتیجۀ این روندماهیت شی تغییرمیکندکه تغییرماهیت شی هرنوع تسلسل منطقی میان شناخت منطقی وشناخت سطحی وشناخت منطقی وعالم عین راازمیان میبردودرآخرین تحلیل هرگونه رابطه میان آنهاازبین میرود.

درمیان فیلسوفان جدیدراسل (7)خواست تامشکلات شناخت رابدون استفاده ازتجردونفس حل کند. اودرکتابی زیرعنوان "مشکلات روشهای علمی جدید" خواست تابه این اشکال پاسخ بدهد؛ولی اومیان استقراوتجربه اشتباه کردوبرای حل اساسی این موضوع به استقراروی آورده است تامواردی راکه مشاهده کرده است ، آنهاراتعمیم بدهد. اوبااین حرف :"حکمی راکه استقراکرده ایم ، به مواردیکه استقرانکرده ایم ، تعمیم میدهیم" خواست تاموضوع راحل کند؛ولی نگفته است که این تعمیم باچه ملاکی صورت گرفته است. راسل دربارۀ منطق عمل نیزنظریۀ خاصی دارد.وی دلیل اثبات هرفرضیه رابرمعیارعمل پذیراشده است . این درصورتی درست است که ثابت شودکه فرضیه ییکه درعمل نتیجه مثبت میدهد، منحصربه همین فرضیه باشد.درحالیکه ممکن است چندفرضیه یی وجودداشته باشندکه درمیان آن چندفرضیه،فرضیه یی غیرازفرضیۀ مانیزوجودداشته باشدکه ددرست باشد ودرعمل نتیجه بدهد. درحالیکه بسیاروقت طوری واقع میشودکه دوفرضیه یکی غلط ودیگری درست بیک نتیجه برسند. پس گفته میتوان که "فرضیۀ درست به نتیجۀ درست میرسد"، آنهم درشماری موارد، نه درهمه موارد؛ولی برای این دلیلی وجودنداردکه "هرچه به نتیجۀ درست رسیدپس فرضیه اش درست است ". درنتیجه فرضیۀ اخیرمنطق عمل برمصداق این حرف "سرخردرخمره گیرماندن "به بن بست مواجه میشود.

 

شماری ازمتفکران خواستندتابه این دشواری پاسخ بدهند. ازجمله بوعلی سیناوخواجه نصیرطوسی برای حل این اشکال بدین گونه پرداخته اند:"درهرتجربه یی یک قیاس مخفی یعنی تعقل واستنباط مستقیم وجودداردکه هیچ پایه یی ازاحساس وتجربه ضرورت نداردوآن اصل اولی بدیهی وجاودانی درعقل هرانسانی بحکم بالفطره موجوداست. (8)بایدیادآورشد که معنای بالفطره نزدبوعلی به معنای دکارتی آن نیست . به باوراوبدیهی یافطری ظرفیتهای خوابیده درانسان است که قابلیت پرورش ورشدرادارند. نه آنکه درگذشته درانسان وجودداشته اند.

فیلسین شاله متفکرشهیراروپایی به دشواری یادشده چنین پرداخته است که گویا:"عقل انسان حکم میکندکه طبیعت جریان متحدالشکلی راطی میکند" ازنظراوقانون علمی این است که چون طبیعت جریان متحدالشکلی راطی مینماید،درقوانین اجتماعی هم صدق مییابند؛ولی این سوال بی پاسخ میماندکه اگرگفته شودکه این قانون یک قانون تجربی است . پس تعمیم دادن آن به کمک چه قانونی ممکن است وآیاممکن است ،خودش رابوسیلۀ خودش تعمیم داد. درحالیکه این دوریامحال است  . پس این معمای علم برای همیش ناحل شده باقی خواهدماند. گفتنی است که این بحث چندان مهم نیست که به  چه میزانی این موضوع راحل کرده اندوآنچه دراین گفته هامهم است ، اینکه همه اقراردارندبه اینکه یک شناخت تعقلی واستدلالی مخض وجودداردکه آن تکیه گاۀ شناسایی است . بنابراین عقل برتجربه تقدم داردکه این حرف برقدرت شگفت آورعقل درراستای توسعۀ شناخت بویژه شناخت عمقی (استنباط) صحه میگذارد.

 

شناخت حقیقی  

موضوع حقیقت ازگذشته هابدینسومورددلچسپی دانشمندان بوده است . چنانچه فیلسوفهای قدیم چنین گفته اندکه شناخت حقیقی آن شناختی است که باواقع مطابق باشدیعنی انطباق ذهن باعین . درحالیکه به نسبت بی ثباتی جهان منطبق بودن عین باذهن رابی معناپنداشته اندوبرای حل دشواری آن نمیتوان به این حرف اتکاکرد: هراندیشه یی که دریک زمان اذهان دانشمندان برآن توافق کند، حقیقت است . آشکاراست که  این تعریف میتواند، برای مدتی مصداق داشته باشدنه برای همیش که این خوداین نظریه راتضعیف نموده است وآنرابی بنیادجلوه داد ه است. شماری ازدانشمندان آمدندوگفتند حقیقت راستین یعنی اثرمفیدبحال بشر. درحالیکه مفیدچیزی دیگروحقیقت چیزی دیگراست ، نمیتوان هردورادریکدیگرخلط کرد. شایدپدیده یی زمانی مفیدباشد ؛ ولی عاری ازحقیقت باشد. علمای اسلامی براین نظرانگشت انتقادگذاشتندوگفتندکه حق بودن یعنی مطابق باواقع یک مسأله است ونافع ومفیدبودن مسألۀ دیگراست .درحالیکه ممکن نیست ، هرچه حق باشد، بصورد حتمی مفیدهم باشد. آنگاه که مسآلۀ حقیقت بدینگونه هم حل نشدوشماری دیگرپابمیدان نهادندوگفتندحقیقت چیزی است که درنتیجۀ برخوردقوای ادراکی ماباعالم خارج پیداشده است وبرای آن مفاهیمی چون تز، انتی تزوسنتزراعنوان کردند. درحالیکه ازاین دیدگاه حقیقت یعنی آنچه که معلول برخوردعالم عین باعالم ذهن می باشدونه هرچیزیکه مطابق باواقع باشد. درحالیکه این تعریف پرده ازگوناگونی های حقیقت برمیداردوپای حقیقت نسبی رادرمیان میکشدتاپای حقیقت راستین یعنی چیزمطابق باواقع.

بازهم شناخت حقیقت دچارتحول شدوگفتندهراندیشه ییکه تجربه وعمل آنراتاییدننماید، حقیقت نیست .این تعریف حقیقت هم نمیتواندبصورت واقعی برای همیش پاسخگوی معنای  حقیقت باشد؛زیراحقایقی راکه امروزتجارب برآنهاصحه گذارده اند، باحقایقی متفاوت اندکه تجارب فرداهابه آن صحه خواهندگذاشت. این تفاوت بازهم حقیقت نسبی رامطرح میکندتاحقیقت راستین را. دیروز اگوست کنت (9)گفته بودکه خورشیدبدورزمین میچرخدکه یک اندیشه بودوامروزکه گفته میشود: زمین بدورخورشیدمیگردد، نیزیک اندیشه است ؛ولی ازهردویکی باواقع مطابقت دارد، یکی ازاین نظریه هادرست است ونه هردو. این نظریه بازهم پای حقیقت نسبی رادرمیان می آورد

که درصورت پذیرفتن حقیقت نسبی بازهم ،چندنوع حقیقت نظربه شرایط متفاوت بوجودمی آید. درحالیکه تنهایک  حقیقت درمیان همه حقایق یادشده وجودداردکه باواقع مطابقت دارد.

اختلاف برسرحقیقت ازدیرزمانی میان علماوجودداردکه تنهامنحصربه اختلاف میان علمای اسلام ازیکطرف وبسیاری ازدانشمندان جدیداعم ازالهی ومادی ازسوی دیگرتاحال به نتیجه یی نرسیده است . دانشمندان تلاش  کردندتاباآغازکردن بحث های جدیدپیرامون شناخت کوله بارشناخت راازفرازشانه های اوفروافگنندوکوه وکتل های آنرابرای عقل پیمودنی بسازند. برای حل این مشکل علمای اسلام گفتندکه معیارشناخت ازنوع شناخت است . یعنی علم رامعیارعلم قراردادندوآنرابه علم بدیهی وعلم نظری تقسیم نمودندوعلم بدیهی رامعیارعلم نظری دانستند. این هم که به این معضل پاسخگونشد.دانشمندان جدیدوادارشدندتابگویندکه علم نه ؛بلکه عمل معیارشناخت است که ملاک شمردن عمل برای علم یاشناخت خودبحیث موضوع اشکال آفرین بازهم برنگرانیهای انسان پیرامون شناخت افزود.

فرق معیارشناخت وملاک شناخت

ملاک شناخت ومعیارشناخت دومفهوم متفاوت اندکه یکی رانمیتوان بجای دیگری بکاربرد. ملاک شناخت یعنی تعریف حقیقی شناخت است که همانابراندیشه یی اطلاق میشودکه باواقع مطابق باشد. بعدازپذیرش این تعریف نیازبرای آن میرودتامعیاری بایدبه این ملاک صحه بگذارد. برای اثبات تعریف شناخت یاملاک شناخت بایددنبال معیاررفت . پس لازم است تادانسته شودکه آیامعیارشناخت چیست؟

 هرگاه پذیرفته شودکه خودشناخت معیارشناخت است .این سوال بیجواب میماندکه خودآن شناخت معیارراچگونه میتوان بدست آورد، ممکن باشناختی دیگربتوان بدان دست یافت ، دراینصورت درنهایت انسان به شناختهای خواهدرسیدکه نیازی به معیارنخواهندداشت . یعنی بدون معیارصحت آنهاتضمین شده است .البته به این بیان :اندیشۀ شناخت یاتصوراست یاتصدیق وازسویی هم هردویابدیهی اندیانظری که تصوربدیهی تصورنظری وتصدیق بدیهی  تصدیق نظری راتاییدمینماید. آشکاربدیهی شناختی است که نیازبه معیارندارد . خودش معیارخودش است ودرنتیجه خودمعیاراست. دراین منطق باشناختهای نظری راکه نیازبه معیاردارندمیتوان باشناختهای بدیهی خودمعیارسنجید؛ولی هستندپدیده هاییکه به معیارنیازندارند؛بلکه دلیل بردارمیباشند. . این گونه شناختهابعدازدلیل های پیاپی بالاخره بارسیدن به دلیل نهایی بی معیارخودبخود بی معیارمیشوند . مانندمسایل وقضایای هندسی . اینگونه شناختهارا"خودمعیار"یا"اصل متعارف" میگویند. حتاشمارزیادی حامیان منطق تعقلی وقیاسی بدین باوراندکه "شناخت تجربی"هم متکی به شناختهای خودمعیاراست.

فرق منطق ارسطویی باغیرارسطویی دراین است که منطق ارسطویی هم قیاس رامعتبرمیداندوهم تجربه رامعتبرمیداند؛ولی ازحدودسیصدسال بدینسوشماری حرف ارسطورانفهمیده اندومنطق ارسطویی رامتکی به قیاس دانسته اند. آنهایی که میگویند،تجربه رامعتبرمیدانندونمیتوانندقیاس رامعتبربرشمارند. سرنخ این حرف درآخرین تحلیل بازهم به قیاست میرسدوقیای رامعتبرشمرده اند.

اختلاف اساسی میان منطق ارسطوومنطق جدیدیعنی ازارسطوتافرانسس بیکن همین مسألۀ معیارشناخت است  . منطق جدیدنظرارسطورامبنی برشناخت بدیهی ردکردوگفت که معیارشناخت عمل است . درحالیکه این گفته هاچون "عمل معیاراندیشه است " یا "همیشه یک رابطه میان شناخت  وعمل وجوددارد"، یک نوع شناخت ازجهان راارایه میدهندکه تفکرارسطویی راانعکاس  میدهند. یازمانی شاید یک شناخت غلط باشد؛ولی درعمل نتیجۀ درست بدهدوناگزیراین شناخت بدیهی شمرده شودکه به نحوی شناخت خودمعیارراارایه میدهدکه بازهم برمیگرددبه منطق ارسطویی وقیاس آنرابرای شناخت تاییدمینماید. بگونۀ مثال هرگاه گفته شود "اگراین شی چهارمغزباشدگرداست"وبعدگفته شود" چون گرداست پس چهارمغزاست" . درحالیکه نه هرچهارمغزی گرداست ونه هرگردی چهارمغزاست .ازاثبات اولی اثبات دومی نتیجه میشود؛ولی ازاثبات دومی اثبات اولی نتیجه نمیشود، ازنفی اولی نفی دومی لازم نمی آید؛ولی ازنفی دومی نفی اولی لازم می آیدکه منطق عمل رادچاراشکال میسازد.

دربسامواردمنطق عمل چنان به بن بست میرسدکه به دورومحال یاناشدنی می انجامد. بگونۀ مثال اگرگفته شودکه احمدمیگوید"تازمانی این خانه رانخواهدخریدکه محمودموافقه ننماید" ومحمودبگوید"تازمانی این خانه رانخواهدخریدکه احمدموافق نباشد . "این دوحرف هرگزدرعمل به نتیجه یی نمیرسندکه به منطق دوروناشدنی می انجامند.

منطق عمل برای شناخت به نحوی پادرگل مانده است ؛زیرادرشماری مواردعمل میتواندمحکی برای شناخت باشد؛ولی دربسیاری ازموارد. به گونۀ مثال "دورمحال "یا"ممتنع "رانمیتوان درلابراتوارموردآزمایش قراردادوصحت آنرادرلابه لای وسایل آزمایشگاهی جستجوکرد. بادرمعنای "جبرتاریخ "طرح "شرایط معین تاریخی"گفته میشودکه فلان حادثه یی زمانی بوجودمی آیدواگرآن شرایط خاص وجودنداشته باشد، محال است که وجودپیدانماید"یاکجامعلوم که براثر فرضیه یی مطمین شد،اگرشی یی حرارت داده شود، بصورت عین همان حالتی درآیدکه مطلوب است . درهردوحالت برای منبسط شدن یامنبسط نشدن آن دلیلی برای درست بودن ونادرست بودن فرضیۀ آن موجودنیست. بالاخره این مناقشه راه رابرای منطق بدیهی میکشاندکه خلاف منطق عمل است.

ازآنچه گفته آمدآشکارمیشودکه مسألۀ شناخت کلافۀ سردرگمی راماندکه تاحال بشرهرآنچه دراختیارداشته است ، آنرابرای گشودن این رازسردرگم بکاربسته است ؛ولی هنوزهم که هنوزاست درکوچۀ سردرگمیهای زمان مفطرب ولالهان درحرکت است وموجودی راماندکه دردریای طوفنده یی شناوراست وبرای رهایی خودباآنکه میداند، وسیلۀ نجاتش نیست ،ازناچاری به آن دست درازمیکند،البته به امیدآنکه عطش پایان ناپذیرسیراب گردد. این کاروان سریع السیرتلاش انسان ازآنسوی مرزهاتابدینسودرحرکت است تاباشدکه روزی گمشدۀ خودراکه همانا"حقیقت "است دریابد. دراول درخودشک کردتاتوانست درجاذبۀ شک خود، خودش رادریابدوبگویدکه چون "هستم می اندیشم" ،ازآن به بعدهرچه تلاش کرده است تاهنوزازخودبیرون نشده است وبرای شناخت واقعی جهان به محک پایدارومطمینی دست نیافته است. راۀ خودرادرمیان منطق قیاس ومنطق عمل به گونه های مختلفی گم کرده است ، بانفی یکی وقبول دیگری درهرگام درچالۀ دیگرازشناخت باقیمانده است .

 

منابع ورویکردها:

1 -                chakosh.wordpress.com/2008/02/13  / - 23k 

      2     - داريوش مهبودی،رجوع شود به كتاب بسوي (چند - شعر) ،عمل یافنکشن

      3-  طباطبایی، سید محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، با مقدمه و شرح مرتضی مطهری،انتشارات صدرا، چاپ چهارم:1374، جلد اول،ص 135

4-  دوکتورمطهری ، مسألۀ شناخت  ،   صفحۀ      97

5-        "                        "                 "         93

6-        "                        "                   "       117

7-         "                        "                  "    121

8-                 "                  "                 " 122

9-        "                          "               "198

   Email         :   nordin_mashid@yahoo.com

Mobile. No :                       0093700659886 

 


بالا
 
بازگشت