نویسنده : مهرالدین مشید
اصلاحات ساختاری درچه محورها وبسترهای سیاسی واجتماعی قابل اجرااند
حالاکه حرف برسراصلاحات ساختاری است ، چه روبنایی یا زیربنایی که دگرگونی های بنیادی یازیزبنایی تمام ساختار های سیاسی ، اجتماعی واقتصادی رااحتوامینمایدوازسویی هم اینکه این اصلاحات درچه محورهاو بسترهای زیربنایی یاروبنایی میتوانند تحقق پیدامیکنند. اینگونه مسایل ناگزیرپای بحث های علمی وفلسفی رابدنبال میکشاندکه هرگونه گریزازآن پای استدلال راچوبین میسازد.
اصلاحات بنیادی زمانی دریک کشوررونمامیگرددکه جمیع ساختارهای زیربنایی آن تغییرنمایدوبرفرازآنهاروبناهای تازۀ سیاسی ، اجتماعی واقتصادی اعمارشود. بامطرح شدن زیربناوروبنانحوۀ اصلاحات ساختاری درکشورها بیشترپیچیده میگردد؛ زیرااصطلاح های زیربناوروبناپای بحث های فلسفی وعلمی رادرموازات گفتمان های جامعه شناسانه ومردم شناسانه به پیش میکشاند. مکتب های گوناگون فکری پیرامون مقوله های زیربناوروبنادیدگاه های متفاوتی دارند. بایدخاطرنشان کردکه حرف برسر اصلاحات ساختاری جداازهرگونه اصلاحات دمبریده ومقطعی است که نمیتوان به بهانۀ جابجایی مهره هاازیک جابجای دیگرویاتغییرات سطحی ومردم فریبانۀ دیگری را به عنوان اصلاحات جا زد .
مادیگراهابنابرمقدم انگاری ماده نسبت به معنابه اصالت اقتصادباوردارندوساختارهای اجتماعی راکه درمجموع سیستم تولیدمیخوانندوشامل وسایل تولید، روابط ومناسبات تولیدوشیوۀ تولید میباشد، به حیث زیربناپذیرفته اندوبااین دیدگاه افکار، اندیشه ها، ایده ئولوژی وحتافرهنگ راپدیدۀ روبنایی میشمارندکه دربسترزیربنای اقتصادی بوجودمی آیند. به باوراینهاایجادهرنوع دگرگونی درزیربنا، روبنارابه صورت جدی متاثرمیگرداند. دیدگاۀ تاریخی مارکس زیرنام ماتریالیزم تاریخی برپایۀ همین نظریه پیریزی شده است. درحالیکه غیرمادی گراهابه صورت عموم به نحوی به تقدم ماده برمعناویابرتاثیرگذاری همزمان هردوباوردارند. چنانیکه قرآنکریم درجایی میگوید: خداوندحالت قومی رادگرگون نمیسازد تازمانیکه آن قوم نفس های خودراتغییرندهد. ازاین حرف قرآن آشکارافهمیده میشودکه که درجامعۀ بشری بویژه درجامعۀ اسلامی تغییرزمانی بوجودمی آیدکه حالت قومی برپایۀ زیربناهای فکری آنهادگرگون نشود. این دگرگونی زمانی بوجودمی آیدکه اندیشه ، باورهای سیاسی واجتماعی افرادجامعه به صورت عموم دگرگون شود.این دگرگونیهاکه برخاسته ازژرف صمیمانه ترین عواطف انسانی مردمی است که ریشه های عمیق دردین، فرهنگ، ادب وهنرآنهادارد، سبب دگرگونیهای وسیع سیاسی واجتماعی میشودکه تحولات بعددرحوزه های گوناگون سیاسی واجتماعی متاثرازتغییرهمان باورهای اساسی وقاعده میباشند. حامیان این طرزدیدبدین باوراندکه هرنوع تحولی دریک جامعه ازریشه های فکری آب میخوردکه این نظرنقطۀ مقابل مادی گراهاراارایه میدهد. گرچه اسلام درشماری مواردبنابرهماهنگی وهمزمانی ماده ومعنابرتاثیرهمزمانی هردونیزتاکیددارد.
بحث برسراصلاحات ساختاری رانمیتوان بیرابطه به دیدگاه های یادشده دانست که شیوه های راهبردی رابرای ایجاداصلاحات درچارچوب دیدگاههای یادشده باتوجه به دشواریهاونیازهای اجتماعی همراه باتنش هاوازهمگسیختگی های اجتماعی نمیتوان نا دیده گرفت . به تحلیلی دیگرنحوۀ برخوردبرای ایجاداصلاحات درجامعه ازطریق توسعۀ سیاسی یاتوسعۀ اقتصادی ازهمین دیدگاههاآب میخورند. (برای معلومات بیشتررجوع شودبه مقالۀ دیگرمن زیرعنوان(دورنمای کشورهای جهان سوم درسایه روشن هالۀ نظریه های رشدوتوسعه)
ازگذشته های دوری بدین سوذهن دانشمندان بویژه جامعه شناسان رااین موضوع به خودمشغول گردانیده است که چگونه ، ازچه راه وبااسفتاد ازچه شیوه هایی میتوان اصلاحات ساختاریرادرکشوری بوجودآورد. دانشمندان طرح های گوناگونی رادراین رابطه ارایه داده اند که ازجمع آنهابه سه نوع آن اشاره خواهدشد که هرکدام برپایگاۀ فلسفی خاصی نسج گرفته اند که بازتاب دهندۀ نظام های ویژۀ سیاسی واجتماعی درجهان هستند.
مارکسیزم بربنیادفلسفۀ مادی وماتریالیزم تاریخی به صورت کل مخالف هرگونه تحولات اجتماعی به شکل تدریجی میباشدویگانه راۀ رهایی ورستگاری ملتی راسرنگونی نظام سرمایه داری میدانند. گرچه مارکس نابودی نظام سرمایه داری رانتیجۀ قانونمندرشدخودبه خودی نظام سرمایه داری میداندکه بدون دخالت نیروی خارجی ازدرون فرومیریزد. اونظام سوسیالیستی ( جامعه ییکه هرکس به قدرکارخودازنعمات مادی جامعه بهره مند میشود) رادراوج نظام سرمایه داری پیش بینی میکردکه بافروریزی اش جای خودرابه نظام سوسیالیسبتی خالی مینماید. وی به گونه یی خواهان انتقال مسالمت آمیزقدرت دراوج تکامل جامعۀ سرمایه داری بودکه تمام موسسات تولیدی باقیام کارگران سقوط مینماید وچندسرمایه داربزرگ تاب مقاومت رادربرابرکارگران ازدست میدهندوناگزیرتن به تسلیم به ارادۀ مردم میدهند.
گفتنی است که پس ازمطالعۀ زنده گی طولانی مارکس باآغاز ازمارکس جوان وعاشق تامارکس انقلابی ورهبرلیگ آلمان وبالاخره مارکس فیلسوف نویسندۀ کتاب "کپیتال" درلندن ،دست کم میتوان به چگونگی وتحول اندیشه های اوتاحدودی پی برد.
باظهورلنین درعرصۀ سیاست شوروی فلسفۀ مارکسیزم به گونه دیگری تاویل شدوانقلاب مارکسیستی رادرضعیف ترین حلقۀ نظام سرمایه داری شوروی ازطریق قیام کارگران ودهقانان ممکن شمرد. به باورلنین هیجگاهی نمیتوان نظام سوسیالیستی رادرجامعه یی پیاده کردتاآنکه نظام سرمایه داری رادرآن به زورسرنگون کردوانقلاب اکتوبررابربنای همین تیوری درشوروی فتوادادکه درنتیجه ازبسیاری اررقبای خودچون "تروتسکی"بنیانگذاراردوی سرخ شوروی پیشی گرفت. وی هرگونه تحول روبنایی رابرپایۀ تحول زیربنایی دریک جامعه پیش بینی میکرد. به باوراووهوادارانش هرگزتحول سازنده دریک کشورپیاده شده نمیتواندتازمانیکه بنیادهای آن ازریشه دگرگون نشود. به باوراوروبناهای اجتماعی برپایۀ زیربناهای اقتصادی شکل میگیرندوبرپایی روبناهای جدیدرادرسرنگونی ونابودی زیربناهای آن میداند. ازاینرواندیشه ییکه درقالب مارکسیزم لنینیزم جان گرفت ، خواهان دگرگونی جمیع سنت ها درجامعه است.
نظریه پردازان نظام سرمایه داری به سنت هادرجامعه به مثابۀ رشته های اعصاب نگاه میکنندکه بافلج شدن هریک ازآنهااحتمال فلج شدن بخشی ازجامعه راتلقی میدارند. ازاینرونظریه پردازان نظام سرمایه داری برای جلوگیری ازهم گسیختگی اجتماعی خواهان اصلاحات گسترده درجامعه اند. ازاین دیدگاه به وسیلۀ دموکراتیزه کردن نظام ونهادینه شدن ارزشهای دموکراسی میتوان به اهداف وسیع توسعۀ سیاسی وتوسعۀ اقتصادی نایل آمدوباگسترش آزادیهای بشری وحقوق بشردرحوزه های گوناگون به چنین مامولی دست یافت .
درکنارنظریه های یادشده نظردیگری هم پیرامون ایجاداصلاحات بنیادی درجامعه وجوددارد که بنیانگذارآن پیامبراسلام است وشماری به شمول مارکس ازآن به عنوان انقلاب محمدی یادکرده اند. ازاین دیدگاه آمدن تحول بنیادی درجامعه نیزحتمی پنداشته شده است که برای ایجادتحولات ساختاری درجامعه نظریۀ خاصی راارایه داده است. این نظرباتوجه به ویژه گی های تاریخی وملی کشورهابرای تحولات بنیادی دریک جامعه برخوردمنطقی ترراملحوظ داشت است تامبادابابرخوردتندویک جانبه شیرازۀ نظام نوپاچنان ازهم بپاشدکه جمع کردن وبافتن دوبارۀ آن ناممکن باشد. ازهمین روپیامبراسلام باتوجه به ساختارهای تاریخی وملی کشورهاپیرامون برخوردپدیده هایاسنت هاشیوۀ خاصی راقابل اجرادانست که ازاین برخوردمیتوان یک قدم به عقب ودوقدم به پیش تعبیرکرد. این نوع برخوردبسنت هاباآنکه ظاهرپدیده هاراحفظ نمود؛ ولی ازریشه وعمق آنهارادگرگون کرد . اوباطرح های سازنده یی درون پدیده هاوسنت هاراآماج حملۀ خودقرارداد؛ ولی ظاهروپوست بیرونی آنرادست ناخورده حفظ نمود، زیرااوباورداشت زمانیکه پدیده یی ازدرون پوسیده گردد، باضربۀ کوچکی قابلیت شکستن راپیدامیکند. این نوع برخوردباپدیده هارادرابعادمادی ومعنوی آن میتوان همزمان به بررسی گرفت.
پس اصلاحات درچه بستری ، کدام محوری وچگونه ؟
بعدازجمع بندی نظریه های یادشده وتحلیل گذراازآن تاحدودی شایدکلافۀ سردرگم اصلاحات بنیادی اندکی بازشده باشدودست کم پردۀ ابهام ازروی آن فروافتاده باشدتابتوان باپیاده نمودن منطق اصلاحات ودرک شرایط وزمینه های آن نحوۀ ایجادآنرابه جستجوگرفت. ازجمع بندی نظریه های بالامیتوان چنین نتیجه گرفت که ایجاداصلاحات ساختاری به هرحجمی ونحوی که صورت بگیرد، بدون درنظرگیری محورهاوبسترهای روبنایی وزیربنایی جامعه امری ناممکن است وبدون توجه به این مسأله حرف برسرایجاداصلاحات شایدگزافه گویی بیش نباشد؛ زیراممکن نیست تاروبناهای نیرومنداجتماعی واقتصادی رابروی پایه های ضعیفی نگهداشت که با اندکترین شمالی به زمین افتد.
گفتنی است که جامعه شناسی امروزبربسیاری ازقوانین جامعه شناسی که درگذشته تاحدودی باورمندانه تلقی میشدند، خط بطلان کشیده است ؛ زیرابسیاری ازنظریه هادرموردتحولات گوناگون اجتماعی ازمحک تجربه بدرنشدندوهرکدام بدون آنکه به پایۀ علمی برسند وتعمیم فلسفی یابند، به شکل فرضیه های بی نتیجه باقیماندند.
ازسویی هم نظریه هاییکه دربالاپیرامون چگونگی تحولات اجتماعی موردبحث قرارگرفتند ، نمیتوانند، برای همیش پاسخگوی نیازهای بشریت باشند، بویژه درشرایطی که زنده گی هرروزدرآن پیچیده ترمیشود، هویت ، فرهنگ وارتباطات به مثابۀ مثلثی آشتی ناپذیردربرابراندیشه های جهانی شدن درچارچوب نظم نوین جهانی وگفتمان تمدنهاوفرهنگهاقدبرمی افرازندوازسویی هم فرهنگهاباوجودمقاومت هویت هاباشتاب بیشتری بایکدیگرنزدیک میشوندودیوارهای ناشناخته میان فرهنگهادرحال ذوب شدن اند، آشکاراست که ذوب شدن این دیوارهای یخچالی نه تنهادرنزدیک ساختن نظریه های جامعه شناسانه درحال همداستان شدن اند؛ بلکه ازتنش نظریه های گوناگون درالتقای هرچه بیشتر"فرهنگ ، هویت وارتباط" روبروزنیزکاسته میشود. این کاستن ها، فروبرییهاوشتابهای پیاپی به نوبۀ خودتیوری هاوفرضیه های جامعه شناسانه رازیرسوال می بردوهرروزازبارعلمی وفلسفی آنهامی کاهد.
ازهمین رواست که بسیاری دانشمندان مخالف هرگونه مطلق گرایی درقوانین جامعه شناسی هستندوبرای ایجاداصلاحات اجتماعی چه ساختاری وچه غیرساختاری نظریه های ثابتی رانمی پذیرندکه نپذیرفتن قوانین ثابت رانمیتوان به معنای درنظرنگیری زیرساختهای جامعه تلقی کردووساختارهای روبنایی ان رابه کلی ازنظردورداشت؛ زیراهرجامعه یی بنابرسرعت شگفت انگیزتحولات اجتماعی به نحوی نیازبه اصلاحات ساختاری داردوگفته میتوان که غرب باوجودداشتن تمدن به ظاهرباشکوه ؛ ولی دراصل کاواک ومیان خالی وبه صورت کامل تهی ازجاذبه معنوی وشورزنده گی درفرازوفرودتورم های پولی، نوسانات اقتصادی ، ورشگستگی های شرکتهای کوچگ حتاشماری شرکتهای بزرگ دربستررکودها ی اقتصادی دامنه داروبلندرفتن وپایین آمدن قیمتهادرآن ضرورت جدی تری برای اصلاحات ساختاری داردتاباوارهیدن ازچنگال بیرحم سرمایه واقتصادبازاردرازراۀ دشواریهارادرکوره راهان اقتصادمختلط آسانتربپیماید.
انسان غربی که درسایۀ تمدن مادی وماشینی آن چنان بیروح گردیده وبه کالبدبی روح تبدیل شده است که گویی زنجیرهارابه گردن وی افگنده است ، هرروزاوراکشان کشان به قهقرامیکشاند. پژمرده گیهای روانی ، اضطرابات جانکاه وناقراریهای شتاب آلودهرروزبه التهاب درونی انسان غربی می افزایدوروح خشکیدۀ اورادرقفس تنگ تن به تاراج برده است . پس چنین انسان بیشترازدیگران نیازبه غفلت زدایی ، دگرگونی ورسیدن به خودآگاهی ازدست رفته اش میباشد. این دگرگونی زمانی دروی پدیدارمیگرددکه افکارواندیشه های جدیدآسیب دیده گیهای روانی اوراجبران نمایدوتغییرات نفسی رادروی پدیدآوردکه بالاخره برمحیط وماحول اواثربگذارد. این زمانی ممکن است که انسان غرب مجال رهایی اززیربارفاجعۀ تمدن جدیدرادریابد. گرچه تمدن کنونی درغرب ثروت افزاوقدرت آرااست؛ ولی هیچگاهی پاسخگوی نیازهای واقعی انسان مغرب زمین نمی باشد. ازهمگسیختگی های خانواده هادرسطوح مختلف درغرب وبی سرنوشتی هزاران کودک ونوجوان به شمول زنان ومردان درآن به وضوح فهمیده میشودکه غرب به چه میزانی دربیماری شدید اجتماعی به سرمیبردکه این همه نابسامانیایک تحول جدی ومهم رادرآن بازگومیدارد.
این درحالی است که خمارانسان غربی هرآن درآشفته بازارپرزرق وبرق مدرنیته برای رسیدن به رویای جهان شدن البته بعدازعبورازپل تادندان مسلح نظم نوین جهانی سنگین ترمیشودونشۀ دیرانتظاریهای آنهارابرای رسیدن به بهشت موعود سرمایه داری وسوسیالیزم هرآن شکننده ترمیگردد. مدرنیته ییکه بربازوهای مسلح کاپیتالیزم وسوسیالیزم لنگرافگنده است ودرامواج توفانی دل به دریازده است وخواب رسیدن به سرزمین های ناشناخته رادرسرمی پروردوگویابدین باورکه بااتکابه علوم تجربی ودانش مثبت باهوای خویشتن خدایی وغفلت ازهویت معنوی حتاجاده های خدامحوری وغفلت زدایی رابدون هرگونه اصطکاکی می پیماید. درحالیکه اونمیداند، دراوجی ازخودرفتگی ها، خودشیفتگی هاغفلت ورزیها فرورفتن خویش رادرباتلا ق دردناک مدرنیته به مشاهده گرفته است.
اماافغانستان !
به هرحال افغانستان به مثابۀ کشوری قبیله یی وسنتی به چگونه تحولی نیازدارد، روبتای یازیربنایی، اگربه تحول زیربتاییی نیازداشته باشد ، همه چیزباید دگرگون شود ، شامل نظام وجمیع ساختارهای زیربنایی وروبنایی آن که این کاری است بس دشواروشاید هم اکنون نیازی به آن نباشد ؛ ولی چگونه ممکن است تابه نحوی باحفظ شماری ازبنیادهای اساسی نظام وایجاددگرگونی درشماری ازمحورهای آن کاری راازپیش برد تابتواند، کلیدی برای حل دشواریهای کنونی کشورگردد. بویژه همین اکنون که داردبه سرعت به جاهای گام بگذاردکه حتایک گام پیشترازامریکااقتصادبازاررابه استقبال بگیرد، دموکراسی راسنگین ترازغرب به تجربه بگیردوحقوق بشررابه شگوفایی برساند. درحالیکه کشورهای درجه اول سرمایه داری چون امریکا، بریتانیا،آلمان و... ، کشورهای درجه دوم کاپیتالیستی چون کوریای جنوبی ، چین ، تایوان ، سنگاپور، مالیزیا، اندونیزیا، فیلپین ، رومانیاو..وکشورهای درجه سوم سرمایه داری یاکشورهای غرق درنشۀ غرب زده گی مانندترکیه ، یونان، مصر، پاکستان، کیوباو...کشورهای رسته ازغول وزنجیرسوسیالیستی چون روسیه ، اوکراین ، بلاروس و... هرکدام تجارب زیادی ازدگرگونیهارادرفرازوفرودافتادن به چپ وراست یاازراست به راست وازچپ به چپ راآموخته اند،هنوزهم درجایی قراردارندکه بااین گونه پیمودنهاهرگزبه جایی نخواهند رسیدباید به آن برسند ؛ زیراراهی راکه آنهامی پیمایند، به ترکستان می انجامدنه به کعبۀ آرزوهای سرمایه داری . حالاکه تجربۀ صلاحات درغرب وشرق به نتایج مطلوبی نرسیده است وهنوزمعلوم هم نیست که افغانستان باساختارسنتی اش که هنوزدرمداربستۀ هویت وسنت به سرمیبردوهرگزگسستی رانمیتوان دربرج وباروی آن به زودی مشاهده کرد، سنت وتجدددست وپامیزنندوحتادرردیف کشورهای درجه سوم هم به حساب نمی آید، درچه جایی میتوان قراردادتاتجربۀ منحصربه فردی راازکشوری درآن قابل تطبیق دانست تاباتوجه به بسترزیزبنایی شکسته وریخته وفضای روبنایی آشفته ودرهم وبرهم آن درازراۀ اصلاحات رابه تجربۀ جدیدگرفت. آنهم درکشوری که درآن 36کشورحضورفعال نظامی داشته و هرکدام ازخودخواستهای وآرزوهایی دارندکه به گونه یی عملکردهای نظامی خودرامشروط به برآورده شدن آنهامیدانند، بدین وسیله خواستهای سیاسی واقتصادی خویش رابردولت افغانستان تحمیل میدارندوهریک مهره های خودرادردستگاۀ دولت جابجانموده اندکه حتادربسیاری موارددولت افغانستان رابلاتکلیف گردانیده واستقلال حاکمیت رادراین کشورزیرسوال برده اند. یکی ازدلایل گسترش فساددردرون حاکمیت کشورتحمیل همچومهره هااست که حامدکرزی هم دربرابرآنها دست بسته عمل مینمایدودولت هرگزنمیتواندارادۀ واقعی ملت رابازتاب بدهد. این پادرگلی های حاکمیت نه تنهاراه رابرای ایجاداصلاحات جدی درکشوربندکرده است ؛ بلکه مساعی جهانی رابرای کمک به افغانستان خدشه داروجناح گرایانه گردانیده است. این باوردرذهن انسان تقویه میشودکه "رفتن به پای مردم بیگانه دربهشت حقاکه باعقوبت دوزخ برابراست" پس دروجودچنین فضای آشفته ومجهول چگونه میتوان به اصلاحات جدی درکشورامیدواربودوهرگونه حرف برسراصلاحات جزشعارمیان تهی چیزدیگری نیست. آنهایی که درچنین جوی اصلاحات ساختاری رادرکشورعنوان میدارند، درواقع بااین حرفهازنجیرقدرت درکابل راماست مالی مینمایند؛ زیراهرگونه اصلاحات روبنایی درافغانستان نمیتواندجلوفساداداری گسترده وبدامنی هادامنه داررابگیردکه هرروزپیچیده ترمیشود.
هرگاه هدف ازاصلاحات ساختاری زیربنایی باشد نه روبنایی درآن صورت حرف دیگری است که تحول رادرحوزه های گوناگون جدی واساسی می طلبد. این تحول دیگرحاشیه یی ومقطعی ودمبریده نیست ؛ بلکه تحولی است وسیع وگسترده ازراس تاهرم تمام ابعاددولت رادربرمیگیرد. برای پیاده شدن چنین تحولی" اجماع ملی" یا"وفاق ملی" نیازاست تابه اساس قانون اساسی کشور"لویه جرگۀ اضطراری" دوباره خواسته شودوروی بودن نیروهای خارجی یاقانونمند بودن آنهابحث صورت بگیرد، حدودفعالیت وصلاحیتهای آنهاروشن شود، نحوۀ اداره درکشوربه گونۀ ریاستی یاپارلمانی موردتجدید نظرقرارداده شود، شرایط وشایستگی های مقامات بلنددولتی به ویژه وزیران ، مشاوران عالی رتبه ورییسان مجلس ولسی جرگه ، مشران جرگه ، قوۀ قضائیه ودادگاۀ عالی کشورباتوجه به اسنادتحصیلی وتابعت خارجی آنهابه بحث گرفته شود، میکانیزهای عملی برای آشتی ملی ومذاکره وتفاهم مخالفان بادولت فراهم گردد، حتازمینه برای حضورمخالفان دولت درلویه جرگه نیزآماده شودتابدین وسیله سندی رابه مردم ارایه بدهندکه بتوان ازآن به حیث وثیقۀ ملی استفاده کرد.
این سوال هنوزبی پاسخ مانده است که چه کسی بایست دست به کارشودتادرزیرسایۀ نظام فعلی حاکمیت که خارجی هادرآن نقش تعیین کننده دارند، چنین امری برآورده شود. این درصورتی ممکن است که به اصطلاح جامعۀ جهانی به سردمداری امریکابرای توافقات روی خوش نشان بدهدوبادست برداری ازسر"کل" ملتهای مظلوم جهان حق آزادیهای آنهارابه رسمیت بشناسدوآنهارابه حال خودرهانماید. درغیراین صورت فکر هرگونه اصلاحات درکشورمحال است وجنون وخیال است وگمان؛ زیراکه اینها "خودکوزه گروخود گل کوزه اند"
ازسویی هم بنابرنبودحاکمیت ملی وحضورنیروهای خارجی درکشوررسیدن به چنین مامولی شایدامراستثنایی باشد؛ زیرازمانی این کارممکن است که جامعۀ جهانی دراین زمینه موافقه نماید وتوافق هم زمانی صورت میگیردکه برگزاری چنین مجلس ملی تضمین کنندۀ منافع استرتیژیک آنهاباشد. درچنین حالی برگزاری کنفرانس بین المللی شاید بتواندبدیل دیگری برای حل دشواریهای موجوددرکشورباشدتاجامعۀ جهانی درمحورمنافع خوددست کم به منافع ملی ماهم توجه نماید. به صورت قطع چنین کنفرانس هانمیتوانند ممثل ارادۀ واقعی ملت ماباشند . بنابراین تصامیم فیصله های آنهاچون فیصله های بن بیشتردرراستای خلع سلاح ملت ماجامۀ عمل خواهند پوشیدکه منافع ملی ماقربانی مانورهای تنگ ، محدود وخودمحورانۀ کشورهای فیصله کننده خواهدشد. عواقب آن جزبرپایی نظامهای ضعیف ، تحمیلی ، دیکتی شده وفاقدپایگاۀ مردمی خواهدبودکه ره آوردآن جزفاجعه وبحرانهای مضاعف چیزدیگری نخواهدبود.
شایدمعقول ترین ومنطقی ترین راه برای بیرون رفت ازبحران کنونی جزاجماع ملی راۀ دیگری رانتوان سراغ کرد. دراین صورت زمینه برای تفاهم مشترک بین الاقوامی فراهم میشود وازاختلافات گروهی درکشورنیزمی کاهد. این هم درحالی مرعی الاجرااست که امریکاتن به منطق انسانی داده باکنارگذاشتن زورگوییهاحق زنده گی وحق آزادی رابرای ملتهای شرقی اسلامی به رسمیت بشناسد. چنانیکه رونامۀ اندپندنت درشمارۀ 23 اگست خود نوشته است که امریکای کنونی برهبری بوش مخالف ارادۀ ملتهای شرقی است که خواستارآزادی ورهایی ازقید وبندامریکااند تازمانیکه امریکادنبال اینگونه سیاستهای اشغالگرانه باشد ، جهان راۀ دشواروخطرناکی رامیپیماید . (اراده یاویسا ، شمارۀ 1295، 701)
هرگاه بدون درنظرداشت مطالب یادشده باحفظ شرایط موجودحرفی ازاصلاحات ساختاری زده میشود، خالی ازاین نیست که یابرای گرانسنگ سازی مشروعیت نظام کنونی وزمامداران داخل وحامیان خارجی آنهاچیزی به گفتن دارندیاآنکه بااین گونه حرفهاخاک رابرچشم مردم میریزندوبه گونۀ باابرازهمچوحرفهامخالفت خودرانسبت به نظام آشکارامیسازند. ممکن آنهایی هم راۀ صواب رانپیمایندکه به انسانی شدن عمل نیروهای خارجی دل خوش کرده ، به آن چشم دوخته اندوامیدواراندتاباانسانی شدن برخوردهای نیروهای خارجی خودسریهای آنهاپایان یابدوبااینگونه حرفهابرخم خم رفتن های درازمدت خودزیرزیجیراستخبارات "سیا" مهرسکوت وفراموشی بزنندتاباشدکه چیزی ازبارگناهان وردخوانی هایشان ازدوران جوانی تاامروززیریوغ سرویس های استخباراتی امریکا، بریتانیاو...کاسته شود.
آنهاییکه باباری ازخوشباوریهااصلاحات ساختاری درکشوررامنوط به تعویض مهره های معلوم الحال ، صادراتی وتحمیل شده بدستورخارجیهامیدانند ، این به مثابه نسخۀ مسکنی بیش نیست که گویی باهرتعویض تازه توفانی راخاموش وخاموشی ییرابه استقبال توفانهای تندتروپرشتابتررهنمون کردوبس . مردم ماطی هفت سال گذشته شاهدعوض کردن مهره های نابکار، تکراری وتفاله درموجی ازهیاهوی تبلیغاتی بوده اندوبه درستی دریافته اندکه هدف دولت از اتخاذاینگونه تدابیرپیش پاافتاده جزخاک انداختن برچشم مردم چیزدیگری نمیباشد وازهمین رودولت هرروزبیشترازروزدیگردربرابرموجی ازخشم ونفرت بی پایان مردم قرارمیگیردکه پرداختن بهای آن برای دولت هزینۀ گرانسنگی راخواهان است.
ازامکان بعیدنیست که بی تفاوتی دولت دربرابرانزجارروزافزون مردم عصیان برانگیزخواهدبود، آنهم عصیانی که به پاخیزیهای خطرناک وصف آراییهای فاجعه باررادرپی خواهدداشت . مردم ازناچاری های جانکاه باهمه دشواریهاییکه درپیش رودارند ، پیوستن به صفوف دشمنان دولت رابیشترترجیح بدهند تابودن درکناردولت را؛ زیرازمانیکه حوادث برپلک های انتظارسبزشاخه های بهاری رخنه واردنمایدوجامۀ مخملین باغستان های زمردین آنرابه یغماببرد، حوصلۀ امیدواریهادیگرازبرج وباروی انتظارفرومیریزد وانتظاربه کابوسی تبدیل میگرددکه اعتراض چون موجی سهمگین ازآسمان آن فواره مینماید. دراین حال است که مقولۀ انتظاربه مثابۀ مکتب اعتراض درتن های کاجستان صبربی هراس قامت میکشندوباهجوم سنگین وبرق آسابرسرخاینین وازخدابیخبران به تعبیری راۀ هزارشبه رادریک شب تقدیری تاریخ می پیمایند.