روز مادر را گرامی داشت
روزمادر گرامی ترین جشن خاص ولبریز از محبت است .بدین وسیله بهترین تبریکات وتمنیات خود را خدمت همه مادران تقدیم داشته میخواهم بخت وسعادت با انها همرا ه وهیچگاه به چشمانشان اشک وبه خیال شان اندو راه نیابد.
مادر با تولد اولاد خود به ارزو های نیک و خواند ن سرود های للو- اله -به دلبندش امید راه کشایی شده به درد ان طبیب به معرفت ان معلم به دریایی ان پل وبه گنج ان برکت میشود . از طفلی پرسیدند که قوی ترین انسان کیست ؟ طفل گفت مادرم . طفل احساس میکند در دنیا فقط مادر قویتر – توانمند تر- سخی تر ومهربانتر از همه است.طفل طلب مدد از مادر میشود ومیداند تنها مادر این معصومترین موجود که سراپا لطف ومحبت وزیبا بجش امید هاست .تنها این معلم مکتب معنویت به دنیای ارزو های خود می انیشد وبه کلان شدن فرزند خود میبالد میتواند او را درک کند وبا چهره قهر و مملو از محبت خود در راهش راهنما وبه دردش همدرد گردد.
خواستم بدين مناسبت از مادر خود یاد کنم که چه روزگاری را به خاطر من پشت سرگذاشت. نامطلوبترین وحشت شعله جنگ ، ویرانی وغبار غم وطن ما را به جشم سر ديد. جوان 16 ساله ومتعلم صنف 11 کتب بودم که اتش جنگ کتب مارا که یگانه کانون اموزشی ام بود از ما گرفت که دران از همه بیشتر مادرم گرفتار غم وپریشانی بخاطر سرنوشت من شده بود. من عسکر دولت شدم همه وقت وظیفه ما جنگ ومبارزه بخاطر زنده ماندن بود وهمه روزه از تعداد ما عسکر ها کم میشد وخواندن نماز جنازه (شهید) در نماز پیشین وعصر معمول شده بودند که به احترام همقطاران( شهید) خود ادا میکردیم وناگذیر منتظر کشته شدن خود نیز بودم . این ایام مرگباری مرا مادرم با دنیای غم نظازه میکرد وچاره جز زاری ودعا به حضور خداوند نداشت واز قضا وتقاضای تقدیر شبی گروپ عسکری ما توسط مخالفین دولت اختطاف وبه همان شب فرسنگها وبا سرازیر شدن از کوه ها ما را از جای وظیفه عسکری ما دور کرد تا نشان ما را بزودی کسی نیابد. وقتیکه به کمیته مخالفین رسیدم انها با دادن شعار ها وخوشی های از ظفر خویش ما اسیران را چو گوسفندان قربانی با دست وپا های بسته در معرض نمایش گذاشتند ومایان با نگاه های تسلیم به تقدیر منتظر سرنوشت ومرگ خود بودیم همه وقت سر نوشت بعضی ها تیز معلوم میشد محکوم به مرگ شده گان را گاهی با کارد حلال میکردند وگاهی با مر می نابودشان میکردند ومهمتر از همه به حضور همه وهمه در اجرا وظیفه (غازی) شدن اشتراک داشتند وبعضی ها بعد از مردن هم یک دو مر می بجان عسکر میزدند تا از صواب بر خوردار شوند من هم منتظر سرنوشت خودم بودم تنها روزانه با یک بردار چوب زدن که دو دست ودو پایم توسط چهار نفر برداشه میشد واز دو طرف کسانی چوب های تر پسته را در دست داشتند منتظر بودند با گفتن بگو تا از هوش می رفتنم میزدند.دو وسه روزی چنین گذشت بعدا دیدم که مناسبتها با من خوب شده ودر اخیر هفته یکی ازشناسهایم را دیدم گفت مادرت همه روزه قشلاق به قشلاق چادر پریشانی ودر بدری را بر سر در پی جستجو اشخاص زیربط اختطاف کننده گان شده وبا دادن پولها شما را از دم مرگ در حال نجات داده است. من هر لحظه رنج وزحمت مادر با همت وبا اقتدار خود را حس ميکردم ومیدانستم که مادرم مقداری زیورت که از خانه پدر نشانی داشت وگاهی هم خوشی اینده فرزندان را با او ارزو مید اشت فروخته مصرف من که تنها برای مادرم زحمت وپریشانی اورده ام سا خته است. مدت اسیری من پنج ماه دوام کرد.مادرم توانست مرا بار ديگر در اغوش رنجور خود بکشد وتا توانست اشک خوشی ریخت نتیجه زحمات مادرم سبب نجات من شد ومن که از اسارت زندان صحرایی رها شدم ، ديدم که این زحمات مادر فرشته مانندم به قیمت مرگش تمام شده ودیری نگذشت خداوند بزرگترین حامی ،رهنما وغمخوار من را از من گرفت وخدانوند گار من مرا درین سرای پر از خطر وغلوا تنها گذاشت ورفت .
. روزی از عالمی شنیده بودم که گفته بود (خداوند (ج) میفرماید ما انسان را سفارش کردیم که به پدر ومادر نیکی کنيد(خاصه مادر )زیرا مادر (بار وجود) او را به سختی حمل کرده وفرو نهاده است) پس اولاد در حمل مادر وبعد از بدنیا امدن بلای جان مادر است که با سختی هايی میسوزد ومی سازد.خیالم همه ایام پر لطافت زنده گی با مادرم را چو اسطوره شیرین به دیده گانم می اورم وامید زیارت ان دست های مبارک میشوم افسوس مجال ظاهری ان را نمی یابم وگاهی میگویم ای کاش مادرم زنده می بود تا دست های او را با کفتن تبریک روز مادر میبوسیدم. . امان معاشر