نویسنده : میر احمد لو مانی
بنام خداوند
دیار عشق
بخش چهارم .
وضعیت کار گران مهاجر افغان ستانی ، در شهر اصفهان !
افغانستان ،کشوری است بدون صاحب . از زمان موجودیت آن ، به جرات میتوان ادعا نمود که این کشور همواره ؛ به گونه ذلت بار تحت قیمومیت کشور های بیگانه بوده است . در عرصه ملی و بین المللی هیج گونه درخشش سرنوشت ساز و تعیین کننده نداشته است . چه در زمان صلح در این سرزمین و یا هم در زمان جنگ های گو نا گون ، همواره دست گدا یی این کشور به طرف کشور های دور و نزدیک دراز بوده است .
بر اثر بی کفایتی حاکمان مستبد ،خودکامه ،عیاش و قبیله ای هرگز از نیرو های بالفعل موجود در این جامعه ،در جهت رشد و تکامل آن استفاده ، صورت نه گرفته است . کشور ،مملکت و توده افغانستان با اصل ترقی و تکامل ،همواره بیگانه و نا سازگار بوده اند. جامعه یی که در آن فرهنگ جنگ جای گزین عقلانیت بوده است ، بهتر از این نمیتواند باشد . منیت های دروغین با شمله ،تفنگ و .....جای گزین صیقل اندیشه و تفکر بوده است . در افغانستان ملت و جامعه واحد وجود حقیقی ندارد -؛لذا منافع اجتماعی پدیده گنگ و نا آشنا برای مردم وی میباشد . و از همین جا است که از شاه تا گدا ان در مقابل منافع اجتماعی دزد و چپاول گری بیش نیستند.
تو از کار دزد و من از بار دزد
کجا خیر ماند میان دو ، دزد ؟
در میان انبوهی از قوت های بالفعل موجود در جهت رشد و شکوفایی سرزمین افغانستان ،دو موضوع اساسی به گونه خیانت بار و فاجعه آمیز به باد فراموشی گرفته شده اند . ، که این دو عبارت اند از : نیروی بسیار فعال انسانی و معادن غنی زیر زمینی این کشور . که بر اثر این خیانت ، معادن ما در دل و اعماق زمین ها نهفته مانده است و نیروی انسانی مان، به گونه کارگران فصلی و یا تمام وقت ، برده گونه در اقصی نقاط جهان پخش و آواره میباشند. از ان جمله در شهر اصفهان .
البته نباید فراموش نمو.د که تعداد ی از قوماندان سالاران در زمان اعمال قدرت خویش در حد توان و قابلیت های خود ، از معادن ها و فروش ان از هیچگونه سعی و تلاش ، دریغ نورزیدند . که البته این گونه معاملات هیچگونه پیامد منافع اجتماعی نداشته ، بلکه منافع گروهی ویا شخصی از این عمل دنبال می گردیده است .
.شاهان ،امیران و امیرالمومنین های این سرزمین بیش از آن که در فکر تعالی کشور و مملکت بوده باشند ، در فکر تقویت پایه های حاکمیت قومی و قبیله یی خویش بوده اند . اساس در این کشور هرگز بر پایه استعداد ، خدمت گزاری و لیاقت نبوده است بلکه همیشه روابط خویشاوندی قبیله و طایفه بر تمام امور این مملکت حق اولویت را دارا بوده است . تعدادی از رحیم مادر امیر ، حاکم و فرمان روا به دنیا می آمدند و تعداد دیگر خاکستر نشین و البته نباید فراموش نمود که حاکمیت ها در هر سرزمین زاده تفکر ،اندیشه و فرهنگ آن جامعه میباشند . فرهنگ و اندیشه اجتماعی ما خرافی و ارتجاعی بوده است . استبداد و ارتجاع به عنوان دو نیروی مهم بازدارنده ،در این جامعه در طول تاریخ آن عمل نموده است .و.....و اگر غیر از این است چرا مادران بلا روس ملا عمر تولد نمیکنند ؟
اصفهان شهری است صنعتی . بدون اغواء میتوان گفت که در آن بیش از هزاران کارگاه و کارخانه های کوچک و بزرگ صنعتی –تولیدی در حال فعالیت میباشند . و چه بسا از این کارگاه ها ؛ فعالیت 24 ساعته داشته میباشند . قسمت اعظم نیروی کار انسانی این کارگاه ها را ، بخصوص بخش های شاق و خطر آفرین ان را ، نیروی کار ارزان ، صبور ،قناعت پیشه و صادق افغانستانی تشکیل میدهند !.
کارگران مهاجر افغانستانی در شهر اصفهان بخش اعظم از ان ها در کار تولید سنگ مشغول میباشند . کار در کارخانجات سنگ بری ، شاق ، خطر آفرین و استهلاک کننده میباشد .
کارگران که در کارخانه های سنگ بری مصروف درکار هستند در طول مدت زمان کار شان ارتباط مستقیم و تنگاتنگ با آب دارند . به اضافه که تمام دستگاه های گوناگون برش سنگ با آب کار میکنند و کار گران با ان ها مستقیما در تماس هستند ، گرد و غبار آلوده از گل و لای همواره در فضا کار گاه پراکنده میباشد و از همین فضا ها ی موجود کارگر شوریده بخت روزها ، ماه ها و سالها تنفس مینمایند . آب و فضا مرطوب از بیرون کارگر را می پوساند و گرد. غبار الوده از درون . و تعدادی نیز بر اثر عدم شناخت اصول و قواعد امنیتی کار ، ناشکفته ،جوان مرگ شده و پرپر گردیدند.
(( کار خانه سنگ بری مجموعه یی از آلات و دستگاه ها یی است که با سرو صدا ی گوش خراش و کر کننده در فضای مرطوب ، گل آلود و شاق آن ، کار و تولید صورت می گیرد ))
تعداد دیگر از کار گران در کار های ساختمانی، موزائیک سازی ، کارخانجات نساجی و تعدادی بسیار کم خود در بخش تولیدات کوچک و ابتدایی اقدام نموده اند .
من خودم شاهد سه نسل از کار گران آواره و خانه بدوش کشورم ، در این سرزمین میباشم . انسان های شور بختی که در ازاء مقدار دست مزد بخور و نمیر به گونه برده گان عصر جدید نسل اندر نسل و موروثی عمل نموده و نیروی جوانی و نشاط خویش را به حراج گذاشته اند . همین قدر میتوان گفت که با دست مزد یک روز کارکرد یک نفر کارگر ، در هتل های عادی این شهر نمیتوان یک وعده غذا درست خریداری نمود . اما کار گران که در کارخانه های متعدد مشغول به کار هستند ، معمولا قوم ،خویش و اقارب همدیگر هستند . لذا به شکل کوپراتیفی زنده گی نموده و قناعت پیشه مینمایند و تعداد زیاد از ان ها، در روز تا چهارده الی شانزده ساعت کار مینمایند و از همین جا است که موفق به ذخیره مقدار ناچیزی پول گردیده ، فامیل و اقارب شان را در افغانستان از چنگال مرگ تدریجی در فقر و گرسنگی نجات داده اند .
اصفهانی ها ، مردمان خون گرم و تند خو میباشند . گذشته تاریخی خوبی با افاغنه ندارند . تاریخ این شهر بیداد گری های محمود افغان را هنوز فراموش ننموده است . شخص که باعث سقوط سلسله صفوی ها در این شهر گردید . اما بنا بر خصلت زیرکی و هوشیاری شان موجودیت قشر وسیع از افغانستانی ها را بنا بر ضرورت اقتصادی تحمل نموده اند
البته در این میان پیوندهای عمیق فرهنگی را نیز نباید نا دیده گرفت .برای دفاع از حقوق مشروعه این کارگران هیج گونه ارگان و مرجع وجود ندارد . چون اکثریت قریب به اتفاق از این کار گران بدون مجوز قانونی در این کشور زیست مینمایند ؛ لذا در صورت بروز کدام مشکل، هیج گاهی به قانون و یا کدام ارگان دولتی ، جهت شکایت و داد خواهی مراجعه نمی نمایند . . صاحبان کارگاه ها و کارخانجات و صاحبان کار در مجموع به نیروی کار مفید و ارزان افغانستانی ها ، منافع اقتصادی خود را تشخیص داده اند و کارگران شوریده بخت نیز تن به تقدیر داده جهت تداوم بقا و نه مردن در زیر بار فقر ، مناسب ترین راه را برای شان ، در کسب رضایت خاطر کار فرما را دانسته اند و بر همین اساس است که خیلی کم در میان ان ها اصطکاک و مشکل به مشاهده میرسد . روحیه عمیق احساسات دینی – مذهبی نیز در خیلی موارد از حق خوری و حق تلفی کار گران توسط کار فرما ها میکاهد. رشد آگاهی سیاسی در میان کارگران و آنهایی که در این نوع کارگاه ها، مشغول به کار و زحمت هستند ؛ در پیمانه یی نیست که در محور این گونه مشکلات به تفکر و اندیشه بپردازند . و از همه اسفبار تر اینکه تعدادی در دام مهلک و کشنده مواد مخدر ، اسیر گشته اند ! .
بدون اغوا میتوان گفت که با نیرو ، توان و استعداد فرزندان هزاره افغانستانی بخش اعظم از کارخانجات کوچک و بزرگ،با تولیدات گوناگون در شهر اصفهان به چرخش وا داشته میشوند – کاری را که از مدت ها قبل در افغانستان باید صورت میگرفت . و همچنان در بخش کار ساختمانی نیز کارگران افغانستانی قابلیت ها ی خوبی از خود به تبار ذ نشان داده اند . در شرایط حاضر مهم ترین دغدغه خاطر کارگران مهاجر در جمهوری اسلامی ایران را، همانا چگونه گی به دست آوردن اقامت و ایجاد ثبات در زنده گی ان ها را تشکیل میدهد . تعداد از آن ها با فامیل و کودک هستند و نان آور خانه ، درحال که برای باز گشت شان در خانه هیچ گونه تضمین و اطمینانی وجود ندارد ، ان ها صبح برسر کار های شان میروند .
با موجودیت چنین جوی کار گاه های موجود هیچ گاهی از نیرو ی کار افغانستانی ها خالی نبوده است ، در سخت ترین شرایط های بگیر و ببند و رد مرز کردن ها ! . آری ایرانی ها و بخصوص اصفهانی ها خیلی نسبت به ما زرنگ تر هستند .
کار گران تمام مشکلات و پرابلم های کار و کار گری شاق و طاقت فرسا را با جان و دل به اذا دست مزد بخور و نمیر و با آینده تاریک ، پذیرا هستند ؛ که در کشور و مملکت خود شان هیچگونه شرافت و عمل کرد سیاسی کار ساز، از سیاست مداران بدور از سیاست و چوپان سفت حاکم، توقع و امید ندارند .
اصفهانی ها بیشتر از هر جای دیگر ایران ، از نیروی کار ارزان افغانستانی ها جهت پیشبرد اقتصادی شان استفاده به عمل آورده اند . که همین موضوع نیز حکایت از زیرکی آن ها دارد . کشور ایران نیز همچون خیلی از ممالک و کشور های آسیایی و بخصوص منطقه خاورمیانه ، هنوز ریشه عمیق فرهنگ قبیله یی و منطقه یی در ان حکم فرما میباشد و یا به عبارت دیگر این کشور دارای تنوع فرهنگی میباشد . از همین جا است که تفاوت رشد اقتصاد در شهر های ایران متفاوت بوده است. که البته اصفهانی ها در رشد اقتصاد و فرهنگ در میان جوامع ایران ، از جایگاه ویژه یی برخوردار میباشند .
ان چه که نسبت به گذشته های نی چندان دور در سیاست جمهوری اسلامی ایران نسبت به مهاجرین افغانستانی به چشم میخورد ، سهولت در امر آموزش و پرورش کودکان افغانستانی میباشد . امری که در آینده میتوان آن را پربار و پر ثمر مشاهده نمود . من تعداد زیادی از کودکان و جوانانی را دیدم که با چه شعف و امیدی مشغول به آموزش بودند . این نهال ها ی امروزی اگر در فردا ی سرنوشت بار ور گردند ، من مطمئنم که آینده از آن ما است . جمهوری اسلامی ایران اگر میخواهد تا در سیاست های خود در قبال کشور افغانستان آینده نگر باشد ؛ این موضوع اصولی و حیاتی را نباید دست کم به حساب بیاورد . کودکان که امروز همچون آواره گمنام و مهاجر در میان انبوهی از انسانهای شوریده بخت ، زنده گی به سر می برد ؛ در فردای سرنوشت میتواند رستم داستانی باشد . تاریخ چنین تجارب را بارها به تجربه گرفته است . بگزار آینده ها به دریچه یی از امید و روشنایی متصل گردد اگر اعتقادی به نور در وجود تو ، زنده هست .!!
ادامه دارد .
++++
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهر بان آید همی
در کشور ی همچون افغانستان مهاجرت و آواره گی برای مردم این سرزمین ، زخم ناسوریست دیرینه ، نسل اند ر نسل مردم این سرزمین کوله بار مهاجرت بر دوش کشیده اند و تابوت آواره گی بر شانه حمل نموده اند. در آواره گی متولد گردیده اندو در زیر بار غم و اندوه ان قامت خم کرده اند و در خاک غربت به خاموشی ابدی گراییده اند.
مهاجرت ،آواره گی و درد تلخ غربت یکی از عمده ترین در د های عصر و زمان من است ، دردیست که تار و پود آدمی را می سوزاند و خاکستر میسازد . دنیای غربت و آواره گی دنیا ایست که ، آواره دردآنرا میداند و بس .
انسان آواره و خانه بدوش همچون انسان زخم خورده ایست که در صورت کوچک ترین تماسی زخم هایش به درد آمده و به دردش افزوده میگردد . لذا تماس با چنین افراد و مرهم گذاشتن بر زخمهای آنها ملزم دقت ،توجه و دلسوزی خاص میباشد و........
بعد از مدتهای طولانی در دیار غربت، بخت با من یار گر دیده و شرایط باز گشت به جمهوری اسلامی ایران برایم
مهیا گردید . قبل از فرا رسیدن سال جدید میلادی 2009 مقدمات اخذ ویزا از سفارت جمهوری اسلامی ایران با مقداری دویدن و سرگردانی ها ، برایم مقدور گردید و درآغاز سال جدید در اولین پرواز شرکت هواپیمایی کاسپین عازم ایران گردیدم
گر چند جمهوری اسلامی ایران زادگاه من نیست و در ان جا در تمام دوایر و ارگانهای مملکتی ان ، به من و امسال من به عنوان اتباع بیگانه و خارجی برخورد مینمایند و د ر خیلی ها موارد وقت که از اصالت افغان ستانی بودن مان اگاه میگردند تعدادی برخورد خود بزرگ بینی و توام با تحقیر اختیار مینمایند. البته این مو ضوع از آنهایی بیشتر سر میزنند که از کمبود مشخصه انسانی رنج میبرند.
ساعت 8 صبح به وقت محلی هواپیما ی بویینگ مربوط به شرکت هوا پیمایی بلا روس از فرود گاه مینسک پرواز مان داده و بعد از حدود کمتر از یک ساعت در فرودگاه شهر کیف ،مرکز اوکراین به زمین نشستیم . بعد از توقف بیشتر از یک ساعت در ترمینال این فرود گاه ،بسوی هواپیما توپولوف مربوط به کشور جمهوری اسلامی ایران راهنمایی گردیدیم و....هواپیما حامل ما در آسمان شهر کیف به ا آهستگی شروع به ارتفاع گیری نمود . این هیولا آهنی عظیم الجسه غرّش کنان هر سانیه خود را به با لا و بالا تر میکشانید تا اینکه بستر حریر گونه یی از ابر های انبوه تا به افقهای دور دست در مسیر جولانگاه پرواز وی ، گسترانیدن گرفت . آسمان آبی نیلگون و تابش درخشان نور خورشید همرا با دریا ی بیکران از ابر های سیمین فام ، تر سیمی از زیبایی های کامل عالم خلقت را به وجود آورده بود ند . ومن از دریچه کوچکی ، عالم بی انتها ی زیبا یی تکرار نا شدنی طبیعت را به تماشا نشسته بودم .
بعد از مدتی خدمه هواپیما برای مان غذا آوردند و ....و چقدر عالی بعد از مدتها،باز هم طعم خوب غذا زرشک پلو با مرغ و...
در کیسه مخصوصی که در مقابل مان قرار داشت چشمم به روز نامه همشهری افتاد ، روزنامه یی که در زمان تصدی آقای غلام حسین کرباسچی بعنوان شهر دار تهران یکی از جنجال برانگیز ترین ها بود ، که درآن روز ها این روزنامه برایم جالبیت خاصی داشت .
به هر اندازه که در مسیر سمت جنوب به پیش میرفتیم به همان اندازه از تراکم ابرها کاسته گردیده و زمین های هموار و پوشیده از برف مهو ، و به جای آنها مناطق خشک و کوهستانی نمایان میگردید.......
حوالی غروب هواپیما شروع به ارتفاع باختن نمود و من از صدای باز شدن لاستیک ها، یا به اصطلاح عمله پروازی افغانستان ، شاسی. فهمیدم که هواپیما قصد فرود آمدن را دارد .
و بعد از حدود پنج ساعت پرواز در تهران به میدان هوا یی امام خمینی به زمین نشستیم . کار های مقدماتی بازرسی در ایستگاه های نیروی انتظامی تر مینال فرود گاه بزودی انجام گرفت و بعد از عبور از ساحهء کنترول،وارد سالن بزرگ که باید سالن اصلی فرودگاه میبود ، گردیدیم و در اینجا بود که بعد از مدت ها اذان زیبا و دلنشینی قلب و روحم را به نوازش گرفت . خدای من چی طنین صدای آ شنا و دل نشینی . از صحبت کردن ها ، آدم ها ،اذان ، محیط ، همه و همه بوی آشنا و خودی به مشامم میرسید.گویی در میان مردم خودم هستم . احساس کردم که تابه کدام پیمانه ما دو ملت پیوند های عمیق و ریشه یی مشترکی داریم .
اساس هویت و اصالت یک ملت و مردم را فرهنگ آن ها تشکیل میدهد که عقیده و ایدیالوژی مذهبی و شیوه گفتار و گویش زبان آنها ، رکن اساسی فر هنگ یک جامعه محسوب میگردد . و ما دو ملت برادر همه این افتخارات مشترک را دارا میباشیم و.....
مسیر فرودگاه تا به تر مینال اتوبوسهای مسافر بری جنوب تهران را با تاکسی طی کردم ، که راننده آن مرد ی بود لاغر اندام ، خون گرم و صمیمی . در همان لحظات اول با هم زبان مشترک پیدا نمودیم . مقداری از سیاست گفتیم و مقداری هم از پیوند های مشترک عمیق فرهنگی و تباری دو ملت ایران و افغانستان .
در جریان صحبت ها متوجه شدم که زیاد از حد گپ زده ام ،از وی معذرت خواستم ، راننده با کمال ادب و خون سردی جواب داد : آقا از صحبتهای تان می آموزم .
و براستی من که از کشور ثالث و دارای فرهنگ بیگانه بعد از مدت ها وقفه در ان جا پا گذاشته بودم ،به راحتی در یافتم ، که چقدر و به کدام پیمانه خودم را در ان جا ،در ایران غیر بیگانه و خودی احساس می نمایم .
ایران و سرزمین وی را همچون خاکی در یافتم ،که در آن ریشه ام غنوده است ،درآن بخش از اصالت و هویت ام غنوده است و مطمئنم که این سخن ام برا ی آنها یی که با این اصل بیگانه و نا آشنا اند ، غیر قابل فهم و درک خواهد بود .
ملت های ایران و افغانستان فوندانسیون قوی و نیرومندی جهت اعمار تمدن درخشنده و افتخار آفرینی را در دراز نا تاریخ در پیشرو دارند. که نسل های آینده به این امر مهم و حیاتی توجه کار سازی مبذول خواهند داشت .
کشور های اروپا یی با تمام تنوع فرهنگی به سوی ایجاد اروپا واحد و متشکل گام بر میدارند . و ما دو ملت برادرو هم کیش چرا از همدیگر بیزار و بیگانه باشیم ؟. من باور کامل دارم که اگر پرونده مناسبات میان دو ملت برادر و هم کیش دو سوی مرزموجود، باز خوانی واقع بینا نه و کارشناسانه صورت بگیرد ، خیلی نقطه نظر ها تغیر خواهند یافت و...
اگر تا هم اکنون مسایل در این باب تاریک ،نا مشخص و مبهم است .این ضعفی است به اضافه ضعف های دیگر ی از رهبران سیاسی مان .
ما دو ملت ، همچون اقیانوس به هم پیوسته یی را همانند ایم. آن های که سرسختانه و خیره سرانه میخواهند و تلاش دارند تا نفاق و جدا یی را در میان دو ملت به وجود بیاورند ،چی را میخواهند قسمت کنند . آیا مرقد مطهر آقا امام هشتم را و یا اینکه بیش از هزاران افتخارات عظیم فرهنگی را . حافظ را میخواهند قسمت کنند ،یا فردوسی را . مولانا بلخ را میخواهند قسمت کنند یا ناصر خسرو قبادیانی را و......
تر مینال مسافربری جنوب مملو از ماشین بود و مملو از مسافر ، شبهای تاسوعا بود و عاشورا و ملت ایران عاشقان پاک باخته . پیدا کردن بلیت در ان شرایط کاری دشوار بود لذا تصمیم گرفتم تا با تاکسی های خطی عازم اصفهان بگردم .
ما حدوداً ده نفر به اندرون یک تاکسی به طرف شهر اصفهان حرکت نمودیم . فاصله بین شهر های تهران و اصفهان حدود ششصد کیلومتر باید باشد . ما شین مینی واین حامل ما با سرعت سرسام آوری در حرکت بود . قواعد و مقررات قوانین ترافیکی یگانه موردی بود که ، از طرف راننده گان وسایط نقلیه عمومی ،رعایت نشده و توجه به آن صورت نمی گرفت.فرهنگ قانون و قانون پزیر ی هنوز در میان جامعه ایران به شکل اصولی آن جا نیفتاده است و از همین سبب است که سالانه میزان مرگ و میر در اثر حوادث ترافیکی ، در ایران از ارقام بالا یی بر خور دار میباشد . من که در بلا روس چندین سال است که تقریبا همیشه پشت فرمان اتومبیل هستم ، اما در ان جا هرگز به خود جرات نمیداد م تا به اصطلاح دریو ویا هوس راننده گی بنمایم.
مسیر جاده اتوبان تهران – قم را جمهوری اسلامی ایران تقریبا به معیار و استاندارد های بین المللی اعمار نموده است ،اما آن شب بنابر علت مترادف بودن با ایام دهه عذاداری آقا اباعبدالله ،این جاده با آن همه وسعت و امکانات اش ، بازهم از ترافیک سنگینی برخوردار بود. در مسیر تهران – قم و اصفهان کمتر ماشین را دیدم که پارچه یی ،علامت و یا نوشته یی از ایام عزاداری و مصیبت را با خود حمل نکنند . واین یعنی عشق ،یعنی اخلاص ، یعنی باور و ارادت بی پایان یک امت ،به امام ش.عشق به حسین و حماسه جاودانه صحرا کربلا . اداره پلیس ترافیک و اداره اورژانس و کمک های فوری در حالت آماده گی کامل به سر میبردند ، آنها در فاصله های معین ،در پست های سیار در حال کشیک دادن به چشم میخوردند .
در تاریکی های نیمه شب از جاده کمر بندی شهر قم عبور نمودیم . در قدیم ها ماشین های که قصد عبور از شهر مقدس قم را داشتند ،از جاده یی از نزدیکی حرم مطهر حضرت معصومه عبور مینمودند ، و این برای آنها یی که ارادت داشتند و میخواستند از نزدیک تر عرض سلام و ارادت خدمت بانو ، حضرت معصومه بنمایند ، غنیمت بود . اما آن شب من مجبوراً ، از فاصله دور تر عرض سلام و ادای احترام به جا آوردم .
........و شهر قم را با تمام عزیز بودن آن ،بدون توقف پشت سر گذاشتیم . جاده یی که شهر قم را به اصفهان وصل مینمود ، کم عرض تر نسبت به اتوبان قم و تهران اعمار گردیده است و جاده ایست معمولی و دارای دو خط عبوری در یک سمت . مسافرین داخل ماشین ما را دو نفر عرب ،دو نفر افغانستانی و به شمول راننده هفت نفر ایرانی تشکیل میدادند ،که جمعا یازده نفر میشدیم و.....
ما حوالی ساعت یک بامداد ،به شهر تاریخی اصفهان رسیدیم . و اصفهان نیز غرق در عزا و ماتم فرو رفته بود .پارچه های سیاه که در آن کلمات از عشق و محبت به حسین و یاران وی حک گردیده بود ،در همه جا به اهتزاز در آمده بود . من در این مسافرت آن چه را که آموختم و دیدم ، فوران بی انتهای محبت و علایق توده های میلیونی ، به سرور و مولی شان بود ، و از همین زاویه است که ایران و ایرانی نماد از تشیع و مکتب آن در جهان امروزی ،شناخته میشوند .
از تر مینال کاوه اصفهان با تاکسی دیگری عازم محل اقامتم در این شهر گردیدم !. آدرس که داشتم مقداری مغشوش و غیر دقیق بود ، در آن حوالی نیمه های شب جوانان و نو جوانان که معلوم بود از مراسم تعذیه داری برگشته بودند ،همچون عزیزانی با کمال دقت و حوصله مندی در پیدا کردن ادرس به من کمک نمودند..........ومن بعد از بیش از یک دهه آواره و ناپیدا بودن در سرزمین های دور و نا آشنا ،ان شب زنگ درب منزل برادرم را به صدا در آوردم و......
درد آواره گی و هجرت ما نسل کنونی ، بغض تلخ ایست در گلون تاریخ ، حکایت ناگفته ایست از رنج میلیون ها انسان درد مند و نا مراد . انسان ها یی که خود و سرنوشت شان همچون کالا های مصرفی جهان معاصر ،در داد و ستد های کوچک و بزرگ در سطح منطقه و جهان مورد معامله و خرید و فروش قرار گرفته اند و......
.... نسل مهاجر و خانه بدوش سرزمین افغانستان ،انسان های آواره یی اند گه ، از لحاظ تقدیر و سرنوشت به برده گان قرن های گذشته بیشتر شباهت داشته و دارند، تا به انسان های شهروند در جهان معاصر! و در این پروسه تلخ ،بی پایان و غیر انسانی منشا مصیبت و بد بختی این جامعه فلا کت زده ، همانا فرهنگ ان آن ها است ، فرهنگ که در طول تاریخ و اعصار این جامعه ،ملا لنگ می پرورانند و ملا کور به زایش می گیرند .و در این پروسه نی خدا مقصر است و نی هم همسایه های دور و نزدیک ، که هر چه هست از خود ما هست که بر ما است .
من حدود سه دهه میگردید که از نعمت بودن در زیر سایه مادر محروم بودم ! خدا میداند که تابه کدام پیمانه،این موضوع برایم رنج آور بود . در این سال های اخیر برادران مادرم را به ایران آورده بودند ، که پیامد آن در سال های اول صحبت های تلفنی یی بود که با مادر داشتم ، که بدبختانه در این اواخر این صحبت ها نیز قطع گردیده بود .......... ادرس دقیقی از محل بودن مادر نداشتم و در اصفهان فهمیدم که وی در یکی از شهرستانها دور افتاده استان فارس زنده گی مینمایند. و....قرار براین شد که مادر به زود ترین فرصت به اصفهان بیایند و من چند روزی در اصفهان منتظر وی ماندم . ...و ادامه دارد ....
برادرم در اصفهان در محله نسبتا فقیر نشینی زنده گی مینمود . تعداد جمعیت افغانستانی ها در شهر اصفهان چشمگیر است به جرات میتوانم ادعا بکنم که من شاید بیش از صد ها خوانواده که مربوط به یک محل کوچکی از توابع ولایت غزنی مربوط به ول سوالی جا غوری هستند، را در نواحی مختلف شهر اصفهان دیدم .
در محل که برادرم زنده گی می نمودند ، افغانستانی ها در کنار هیئت های عذاداری اهالی منطقه ،خود برای شان هیئت تشکیل داده بودند ،کاری را که در هر گوشه و کنار ،افغانستانی های دیگر نیز انجام داده بودند .
...و فردای آن شب که شب تاسوعا حسینی بود ،من نیز در این تکیه کوچک و مخلص که در طبقه دوم یک خانه شخصی برگزار گردیده بود ،اشتراک نمودم .دیوارهای خانه را با پارچه سیاهی که در ان آیاتی ازقرآن و اشعاری در مدح عاشورا و محرم به خط زیبا و هنرمندانه خطاطی گردیده بود ، پوشانیده بودند . کاری را که در هر تکیه خانه ، منبر.... مینمایند.
تعداد انسان درد مند و معتقد در آن جا جمع شده بودند . شاید بزرگترین وجه مشترک بین این جمعیت و مراسم گردن بری صحرا کربلا در سال 62 هجری قمری ،همانا مظلومیت است که در طول زنده گی این مردم بر گرده آن ها شلاق نواخته است . در آن جا کودکان ،این مردان آینده جامعه با چه وسواس و دقت ،قران از حفظ تلاوت میکردند ،نوحه میخواندند
و با علاقه و ادب تمام در آوردن چای و غزا سهم میگرفتند . اما صحبت های حاجی آقا ی که مسئولیت پیشبرد سخنرانی و دعا تکیه را بردوش داشت کاملا بی محتوا و بی کیفیت بود . ما در جامعه مان بیش از خروار های مشکلات و پر بلم های
بینهایت کشنده و درد آور داریم ، اما حاجی آقا محور صحبت هایش راجع به نگاه کردن دیسک های موسیقی و به اصطلاح مبتذل میچرخید .
و درد ما همین است جامعه روحانیت ما بعد ازاین همه سالها هنوز نتوانسته اند درد اجتماعی ما را باز شناسی بنمایند. من در این مسافرت با تعدادی از این عزیزان از نزدیک صحبت ها یی داشتم ، دغدغه خاطر اصلی و پرابلم اساسی آقایون را شکسته شدن سنت های قدیمی و باز مانده از گذشته را تشکیل میدادند ، سنتها یی که در افغانستان عامل تولد و پرورش تیپ های مختلف از ملا عمر ها است . شما چه فکر میکنید ایا در جامعه شیعه و هزاره ما تیپ ملا عمر خودمان را نداریم ؟! .