+

 

خوشه چين

امیرحبیب الله کلکانی

مستحق گنبد مرمرین است


 

قسمت نهم:

پیمان

مردی که دولت نیرومند و جوان را  با دست سرنگون  کرده بود اطمینان  داشت که سالها می تواند با اسلحه  مدرن  و رزمندگان  تجربه  دیده پیکار را دوام بخشد.

   ما نند عقاب تیرخورده وخشمگین به آ شیا نش باز گشت در ارگ جبل ا لسراج در پای کهسار بلند برف پوش حصاری شد آنجا که هر سنگی سنگری و هر پیچ و خمش مأ من استواری بود.

  وی غافل بودکه چه بسا بانیروهای چیره دست که دربرابریک دسیسه ازپانشسته.

     غافل بود که صحنه تغیر کرده وی دیگرآ ن سرباز قلعه گشای دشمن شکن نیست که مردم ازطنین گلولۀ تفنگش صدای حق دین بشنوند.

     غافل بود که رهائی از زندان و شکستن  زنجیر های فولاد سهل است اما رهائی از زندان  مسوُلیتهای پادشاهی سخت دشوارمیباشد.

     غافل بود که هر پیمان شا یستۀ اطمینان نیست.

      همینکه وفاداری مرکب از رو حا نیون  و سرداران  با پیمان امان و توقع درقرآن بوی رسید و از زبان  ملکۀ محبوبش نیز پیام جعلی به آن ضمیمه گردید.

     بر قرآن مجید بوسه زد وعازم کابل شد.

     محمد نادر خان فاتح در تا لار موُقت در بار به انتظاروی بود وزرای گذشته و نو به دوروی حلقه زده بودند.

     چه بهت آ فرین و د لچسپ  منظری که آ نجا بود؟

       فا تحی باریش سیاه وسفید باعینکهای براق دستار محرابی بر سرولباس شیک فرا نسوی  برتن با سوابق درخشان سا لاری وجلال شکوه سرداری وشهرت دپلوماسی  بر کرسی کا میابی  و ظفر تکیه زده.

    واینک دشمنی که چند بار اورا عزیمت داده  وتخت وتاج را از عشیره اش گرفته    وبا سادگی رو ستائی و شهامت راستین سربازی دربرابرش استاده است.

    کسیکه میتوا نست سالها درد سر محمد نادر خان را فراهم سازد اینک از مرگ حتمی  نهراسیده  و به پیمان وی  اعتماد نموده  بپای  خود آ مده است تا بیشتر خون مسلمان هموطنش ریخته نگردد.

    چنان اعصابش آ رام است که گویا اورا بمهمانی خوانده اند هنوز با رقۀ نگاه در چشمش چون چشم عقاب می درخشید.

    او ایمان داشت که تاج در اختیار پا دشاه پا دشاهان است بهر که خواهد می بخشد وازهرکه خواهد بازمیگیرد.

     هرقدر که محمد نادر خان اسرار کرد که بنشیند خادم دین ابا آورد.

     همه با دیدگان ازحدقه برآمده منتظربودند این دربار خونین بکجا منتهی میشود  وانگورفروش بیسواد  چگونه از گذشته  پوزش میطلبد.

     وقارومتانت وی کرسی نشینان در بار  را بدهشت ورعب افگنده بود کس     یارای آن نداشت  که سوی اوتیزنگرد.  

     مگرآن نگاه دقیق که از ورای  شیشۀ عینک  سرا پای اورا در انداز میکرد  و می دید قهرمان ساده دل چه آ سان بدام وی افتا ده.

     خادم دین متین و آ هسته پیش رفت  و مهر پا دشاهی را که با زنجیر نقرۀ از گردنش آ ویخته بود  رو بروی نادر خان بر میز نهاد.

      آنگاه مادنند پا دشاهی که برعا یای فرمان برش خطابه ایراد کند چنین به سخن آغاز کرد.

      خدایا تو گواه باش  با همه خطراتیکه  از چهار جهت افغا نستان را تهدید میکرد  من با غبان زاده  بیسواد  آنرا سلامت و بدون  کم و کاست  باین محمد نادرخان  تسلیم میکنم  ا لبته اردۀ تو چنین رفته بود.

       امید وارم روزی که سلطنت را ازخانوادۀ او میگیرندآ نها نیزاین امانت را با حدود  کا ملش  سلامت بفرزندان وطن  بسپارند.

        سپس خطاب به نادرخان گفت.

        زینهار ازاین وزیرانیکه دورتو حلقه بسته بلی بلی میگو یند اهترازکن  ا مان الله را فریب دادند  مرا فریفتند  ترا نیز فریب خواهند داد.

  چون درینجا  رویش را بیکی وزراء سابق گردانیده گفت:

  مگر چنین نیست؟

      سخنان وی چنان تأثیر افگنده بود که آن وزیر بی اختیار بپا استاده دست هارا بر سینه نهاده  سرش را به رسم تعظیم  فرود آورده و تصدیق کرد:

         بلی قربان چنین است.

         پنداشته بود هنوز پا دشاه هست

          شاید تبسم آ خرین بود که بر لبان  قهرمان  دیده شد.

           سپس به سخن خود ادامه داده گفت.

           اما در باب رفقایم قصاب نخواهی بود  که بکشی بازرگان نیستی که بفروشی  شاید ما نند جوان مردان  به پیمان خود وفا کنی درباب خودم خواهشی ندارم.

دامان قصاب

      یک هفته سپری شدکه قهرمان صحنه را درارگ زندانی کرده اند رفقای  وفادارش نیز با اویند.

    سید حسین نا یب ا لسلطنه که فریب خورده ورفقارا  تنها گذاشته بود بجای  رسیدن به مکافات موعد نیز درزمرۀ زندانیان است اما شرمنده وسرافگنده.

 جنرالان دلیرش همه کشته شدند و رسم وفارا بجای آ وردند  درختان باغ ارگ به زردی  گرائیده  کاخ دلکشا سرد و خاموش  و منار ساعت  بلا وقفه  با طنین منظم خود  گذشت زمان را اعلان می نماید.

  این باغ زیبا وان قلعه ارگ بیشتر به دامان قصاب شبیه است تا به خانۀ انسان.

    آنجا در پای دیوارشمالی ارگ خون خادم دین رسول الله با رفقایش ریخته.

       آن سو ترک در رو بروی آن دو مجسمۀ مرمرین  شیر پسرسپهسا لارچرخی فاتح نورستان غلام نبی خان زیر قنداق تفنگ جان داده.

      آن سو ترک در داخل ارگ چند سال قبل سردار نصا لله خان پا دشاه سه روزه و عالم در سلطنت برادرزاده اش بسختی هادنیارا وداع گفته.

     در وسط باغ خون پا دشاهی چون محمد نادرشاه  بدست یکی از پرورده گان  چرخی (عبد الخالق) چمن سرسبزرا رنگین کرده.

    سر انجام درقصرگلخانه داخل ارگ که صد قدم از کشتگاه خادم دین فا صله ندارد محمد داود موئسس نظام جمهوری بدست گماشتگان روس کشته شده خون زن و فرزندان بیگناهش با خون محمد داود ممزوج گردید.

  این دامان قصاب ا ست یاخانۀ آ دمی زادگان؟؟

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

گفتا که کی را کشتی تا کشته شدی باز

   چون خواستندپیکربخون آغشته وزیر دانشمند کشورشیرجان وپیکر برادرش شجاع ترین ونخبه ترین جنرال افغا نستان محمد صدیق خان را از میان کشتگان  برای تدفین تسلیم شوند.

 مادرگیسوسپیدشان دخترعبدالکریم خان«صافی»کوهستانی،خان خانان زمان گفت.

زینهارازکنارهمسنگران شان جدا نکنید. 

  کسی برای شیردرجنگل قبرنساخته  وکفن ندوخته است.

                                                                 پا یان

                       چهار شنبه 25 اپریل 1980

                         نیوجرسی در حال آ وارگی

                                   « خلیلی»

 

++++++++++++++++++++++++

 

شاد مانی عشق

قسمت هشتم

   مناطق افغا نستان  اکثرآ سرتسلیم فرود آ وردند- تشکیلات  اداری کهن  از نو آغازشد  دفترها از حول بسیاق باز گشت. وزارت عدلیه لغوه بجای آن دا یرۀ قا ضی ا لقضات تأ سیس یافت. جریدۀ حبیب ا لا سلام به سر پرستی بر ها نا لدین کشککی  نو یسندۀ شهیر کشور بنیاد گذاشته شد. جای البسۀ غربی را  لباس محلی  فراگرفت دستار بر شاپو فیروز گردید. تاریخ هجری آن هم به حساب قمری  تحویل گردید  روز جمعه  برموقف که از سیزده قرن داشت دوباره تکیه زد دروازۀ مکاتب رسمی عجا لتآ بخواهش مردم  مسدود شد. وزراء وکارمندان  گذشته  بعضی با دولت جدید سا ختند وبرخی گوشه فرارفتند- زنان  یک سره بحجاب درآمدند.

  تعلیمات عسکری به هدایت غیر مستقیم  چرنیل محمود سامی پا دشا تعلیم یافته  ترکیه که خودش اصلآ بغدادی بود ودرعهد امانی سخت مورداعتماد واحترام شمرده میشد آغاز بفعا لیت نمود.

   یک مجلس  بنام مجلس تنظیمیه اسلامیه  وملکیۀ بریاست  محمد اعظم خان  پسر جلندرخان  غازی تتمدرهئی که از رجال آ زموده و کارآ گاه  بود  تشکیل شد  درین مجلس علاوه  برشخصیت های کوهستانی وکوهدا منی ازرجال پاک نفس وبا نفوذ  دورۀ  سابق نیز شامل شد که ازان جمله  بود غلام محمد خان وردک وزیرداخله دوره امانی  و چندین رجال دیگر از عر عشیره  و هر فرقه  در وزارت  خارجه  تجویز شد که هیأت  برای شنا ساندن  دو لت جدید  بممالک خارج اعزام گردد.

   وزارت دربار یا وزیر مدبر به دانشمند  شیر جان  که از خانواده  های بزرگ چهاریکار(دهقاضی) بود و ا گذاشته شد  القاب نا یب ا لسلطنه  و معین السلطنه  سر ازنوآغاز یافت  ولی با تأ سف  فعا لیت اصلی بدست کسانی بود که درسنگر جنگ شامل  وازسواد ودانش محروم بودند.

   خادم دین  بعادات وآ داب  قصرنشینان اندک اندک خوگرفت شیرجان بفرمانها صحه میگذاشت وپا دشاه مهرمیکرد.

    البته احکامی که همرزمان  و دوستان عهد  سنگرمستقیمآ  ازپا دشاه  حاصل میکردند  کنترول آن ازعهده  وزیر دربارخارج بود  دیگر هنگام آن رسید  که سر باز دلاور خودرا پا دشاه واقعی بشناسد هیبت  وی دردلها جا گزین شد.

روزها مشغول کارهای دربار و اداره  مهمات  جنگ بود.

   شبها خسته به بستر می رفت. گاهی که از اندیشۀ گر فتاری های مهم  خودرا فارغ می یافت  خاطرات ایام جوانی  در حا فظه اش  بیدار می شد ازان لذت ها یاد میکرد  که شبها نظارۀ  جمال اختران  در بیابان  خلوت و خاموش اند یشۀ وی را در خود فرو می برد.

   داستانهای بیادش می آمد که پدرش ازگذشتگان بوی قصه میگفت جوانان دهکده  بیادش می آمد وآن شطارت ها وبازیها و آ زادیها ان تا کستانی که خوشه های انگورش قندیلهای بلورازشاخش آویخته بود. شبهای زندا ن بیادش می آمد وآن شکنجه ها وآزارهای گلچهره بیادش می آمد که چگونه مانندمادرمهربان ازوی تفقد مینمودازآنجابیادآن بامدادجان بخشای کابل  مشغول میشد و آ ن شاخ شگو فه  بار بادام  و آن نگاه برق آن نگاه  برخرمن تمام اندیشه هایش آتش میزدوآن خاطره دست اندیشه اش راگرفته  بجهان رویاها می برد.

   بعضی از نزدیکان خانواده سلطنت که خودرا درخطر مییافتند بران شدند که که وی را ازداخل حرم بدام افگنند ویکی ازدوشیزگان خودرا ملکۀ افغا نستان گردانند.

   این راز را با وزرای خیراندیش ومصلحت بین خادم دین درمیان نهادند موافقت حاصل گردید موضوع پیشنهادشد.

    خادم دین پیشنهادآنهارا پذیرفت اما دلش درگروجای دیگری بود آ نجا که فرشتۀ الهام بخش نگاه دختری پیام عشق وجوانی را درگوش ودل وی خوانده بود.

  کیست که سرچشمۀ آن الهام یعنی اسم ولقب آن دختری را ازوی سراغ نماید؟ 

    گلچهره رخ درنقاب خاک نهفته – آن قلعه  و کاخ منهدم ومتروک شده  شهزاده خانم وفرزندانش ازروزگار درازآنجا را گذاشته اند چه جانگاه مصیبتی؟

     چه مهم سودائی؟ جزشاخ شگوفه بار بادام  ونسیم گذران  سحری  ازان راز سر به مهر کس  آ گاه نبود  دریغا درخت بادام  زبان ندارد وباد با مدادی حرف نمیزند.

    این راز نهان را با که درمیان نهد درکجا وازکه سراغ نماید؟

    او خودش دولت آ زادی را ازدست داده اوزندانی شکوه تاج وتخت است چشم دوست ودشمن مشغول مراقبت وی میباشد.گفتارش وکردارش قدم به قدمش بهتر قید  قید ورسوم وآداب دلگیر پا دشاهیست. مگر مظهر عشق وی طاوس بهشت است کهخ در میان خیل طا وسان  پرواز کرده  و از نام و نشان  خود چیزی نگفته.

   یاد آن انگور فروش برهنه پای آ زاده  بخیر که میتوانست  از خم و پیچ خیبان  های شهر کو چۀ گمگشته  خودرا جستجونماید.

    هفته ها سپری شد بعد از چندین رفتن ها و آ مد ها با ا ین همه عقدها که بدون  دیدن عروس انجام می یابد  دختری از دود مان شاهی  که در تربیۀ مادر بزرگش در کمال عفت وشا یستگی پرورده شده بود نامزد این امرخطیرگردید.

 جانب داماد وعروس که در انجام این وصلت  صرف مساعی نموده بودند  امید وار شدند  که ملکۀ جدید  با زیبائی  و شا یستگی  و اخلاق عالی  میتو اند  اخساسات  سر کش پا دشاه را چنان به نرمش وآرامش آرد که خللهای اصلاح پذیروسنگریان  بیسواد ازصحنه برآ یند.

   شبی که کنگره های دیوار، ارگ درپرتو قندیل های رنگارنگ می درخشید  می درخشید  مهد با شکوه وا راسته  عروس در موترولس سیمابی در حا لیکه دسته سواران  نیزه داروچند موتردیگر با موزیک آ نرا بدرقه میکرد گنبد دروازه بزرگ شرق ارگ را عبور نمود.

    عروس قبل ازانکه به تالار آ ئینه ومصحف وارد شود به دهلیز  سرنوشت قدم گذاشت واینکه سرنوشت دو شیزۀ زیبا وبینظیردودمان شاهی را با مرد روستائی مجهول ا لنسب همخوابه میگرداند.

    مردی که با شمشیروتفنگ تاج را ازعشیرۀ وی گرفته وتخت را واژگون کرده است.

     مردی جنگجو وخشن که ازآ داب معاشرت  نمیداند کرباس می پوشید بجای شپو دستارمیبنددروزها خود بجنگ میرودوهیچگاه انگشتش ازما شۀ  تفنگ دورنیست.

      سینه وبازویش درجبه های مرمی پوشیده است ازجامه اش بوی خون وباروت می آید مردی که به زمین می نشیند  و با دست  طعام میخورد  لذت خوراکه هارا  نمیداند  باید هرچه زود تر هرچه آ شپز تهیه  کند بخورد بیسواد است و بر فرامین مهر میگذارد.

     عروس درین غم ها واند یشه ها فرورفته بود.

       داماد نیز با همه قوت قلب غرق دراندیشه است.

       خودرا امشب در کنار موجودی  خواهد یافت  که دردود مان  دشمنان وی پرورده  شده تر بیه دیده  وتعلیمات یافته است کنیزو غلام  داشته در قصر بزرگ شده  ولا بد درین ازدواج  شاد نیست از دواجی  که بنیادش  بر محبت و مساوات گذاشته نشود سرد و کدورت آور خواهد بود.

      دو قلب مخالف  برروی تخت زراندود دامادی  نشستند  صدای  دلکش ساز با پرتو چل چراغ  بلورین  که از سقف نورافشانی داشت ممزوج شد.

     مصحف کریم وآ ئینه مرصع روبروی آنها نهاده  شده بود تا نخست چشم داماد  وعروس برآنها گشاده گردد.

     زنان ساده وبی تکلف روستائی خویشاوندان با آستین های دراز ودامن های کشال چشمان سرمه اندود  از یک سوو با نوان  دود مان  سلطنت گذشته  غرق در جواهر  وطلا از دیگر سو دورا دورعروس غرق درجواهر وطلا نا چیز می آ مد و هرچیز نزدیکان  داماد  در نظر جانب در نظر جانب  مقابل خنده آورونا چیزمی آ مد وهرچیز نزدیکان عروس برای روستا ئیان ساده موجب تعحب بود.

     نقاب نازک ابریشمی را از روی عکس  برد اشتند بداماد  پیشنهاد کردند  که مصحف  کریم  را ببوس و آ نگاه  طلعت عروس را درآ ئینه نگاه کند.

    تا چشم داماد برآ ئینه افتاد  رگ ورگش به اهتزاز آمد نزدیک بود  ازفرط حیرت و شاد مانی فریاد برآرد.

     زیرا بجای نگاه نا شناخته نگاه دید آ شنا.  اما شرمنده اشک آلود.همان نگاه که هنوز برگهای شگوفه بادام  دران منعکس بود........ آنشب دریکی از غرفه های کاخ پا دشاهی برسریر صدف کار زراندود وبربالین خریردرپرتوچراغی مرصع  سه موجود  پهلوی هم دیده شده می شد.

  قهرمان کرباس پوش عرق درشکر وشاد مانی

      دختر زیبا و معصوم  در اضطراب  و حیرت و درکنار شان  تفنگی  بعقیدۀ  مردم صدای حق  و دین ازآن شنیده می شد.  این بود شادی وعشق

 

       پایان کار

    هنوزماهی چند سپری نشده بود که کاره واژگون گردید قوس اقبال خادم  دین از فراز به نشیب گر ائید. رزمندگان  بی تجربه  و جوان که کوه بکوه  درهمراهی  وی جنگیده بودند خودرا شریک  دا نستند  درکارهای کشوری ولشکری  مسلط شدند.

    این بود گناهی که فا تحان  دیگر مرتکب شده بودند  ووی نشد  و یا سهوی بود که هم قطاران اونکرده بودند واو کرد.

    آنها همین که کا میاب شد ند و دانستند که رفقای همکارشان خودرا  شریک در پادشاهی میدانند همه را ازمیان برداشتند وهرپیمانی که بآنها داشتند شکستند. ولی خادم دین گناه کرد یاسهو پیمان یاران را نشکست.

    وی غافل بود که کاررا به نا اهلش گذاشتن تیغ دادن درکف زنگی مست است.

     شخصیت های مدبر و وزرای صادقش که بو خامت اوضاع ملتفت بودند  از کار بر کنار ماندند  و نتوا نستند  با سنگریان  مقتدر مقاومت نمایند.

ازینجاست که برکارهای مفید و بنیادی گذشته  نیزخط بطلان کشیده شد وهمه چیز مخالف دین معرفی گردید.

    دربرابر شراره خشم عوام مجال قضاوت نماند  که تقلیدهای غیرمفید ونا بهنگام  ازفعا لیتهای اساسی تفریق شود.

      انقلاب عامه ملت خادم د ین را بوجود آ ورد نه اینکه وی انقلاب را پیریزی  کرده وپلان آ نرا قبلآ طرح کرده باشد.

افکارخشمگین مردم مسئولیت برانداختن را به عهده اش گذاشته بود تا مسئولیت سا ختن را.

   این است که بربنای نفرت مردم از اعمال ماموران  گذشته قو انین منسوخ گردید مکاتب جدید بسته شد- شورای لغوه گردید  رشوت راه خودرا باز کرد . روابط خو یشاوندی  و پیوند های شخصی دوباره روی کار آ مد . عا یدات سقوط کرد  راه های تجارت مسدود شد کشمکش  بر سر اختلاف زبان، نژاد، مذهب دوباره اوج گرفت.

     پسر سقای شهیدان ماند  وتنها ذهن ساده و شمشیرش.

نایب السلطنت ترسووشهوت پرستش سیدحسین (25)دخترجوان را بعقد خویش در آورده ومشغول عیاشی شد.

     ظلم و تطاول والیها وامثال آنها نفرت عمومی را جلب نمود درین وقت رجال  متنفذ  دولت گذشته که خارج کشوربودند ازفرصت استفاده نمودند وازراه های مختلف داخل مرزهای افغا نستان گردیدند وبه تحریک پرداختند.

    جنرال مشهور و نیک نام افغا نستان محمد صدیق که شهرت شا یستگی وی در سرتاسرکشورپهن بود وقوای خادم دین را پکتیا اداره میکرد بدست مردم مجهول که بعدآ معلوم گردید ازاجیران بیگانه بود درپای راست زخم برداشت.

     این روزها بودکه دو قدرت جهانی بغرض گسترش بیشتر نفوذ خود  دست به اقدامات جدی زدند دولت شوروی غلام نبی خان سپهدار( چرخی) را به مزار شریف  فرستاد وظا بطان  عسکری تو پ وتیاره ازوی پشتی بانی نمودبنام اینکه حکومت گذشته را بازمیگردانند.

   محمد نادر خان از فرانسه  به هندوستان وارد شد و به اجازۀ دولت بریتانیا قبایل سرحدی باوی همراه شدند  حسین احمد خان  والی شهر خواهر شاه سابق  بر خلاف نظر شاه  در قندهار دعوای سلطنت  نمود .

   خادم دین عساکر خودرا به چار قسمت سوق داد  بمزار شریف  جلال آ باد  قندهار و به گردیز.

   غلام نبی سپهدار چرخی با اشاره  پادشاه شاه سابق  که استقلا ل کشور را در خطر میدید  بعد از چند جنگ خونین و مقاومت  مردانۀ مردم  مزار از سمنگان  باز گشت و سپاه روس که بنام به پشتیبانی  باوی آ مده بودند  بعد از چندین تخریب نا کامانه  مزررا ترک گفتند.

  نایب ا لسلطنۀ جبون ( سید حسین) که با سی هزار عسکر مجهز بجنگ وی رفته بود در مزار شریف ماند.

   بیست هزار لشکردیگر در جلا ل آ باد متوقف شد.

    بیست و پنج هزار سر باز با تجهیزات درخوست وگردیز غزنی اقامت داشته  و ده هزار در قندهار.

   محمد نادر خان کار ازموده ومجرب از فرصت استفاده نموده  از بیراهه از لندی کوتل  دو بندی  به کابل شبخون زد  زیرا وی درجنگهای علنی گردیزولوگروخوست  را در برابرسپاه خادم  دین ازدست داده بود.

    پا دشاه سابق مدتی قبل ازغزنی وقندهارشکست خورده وطن را ترک گفته بود چون دید  سپاه روس  به بهانۀ پشتیبانی وی بمزار آ مده اند. با کمال مردانگی به غلام نبی تلگرام داد  که مزاررا ترک کند. در حالی که مردم ازجنگها به ستوه آ مده بودند درانتظارکسی بودند که بتواند کشوررا آ رام نماید. خادم دین با لشکر اندک  و تجهیزات نا منظم در برابر هجوم نا گهانی  دشمن قرارگرفت. 

   عساکرمربوط نادرخان ذریعه توپها  بردو نقطه حاکم کوه کابل را تحت باران گلوله  قرار داد.

    خادم دین سر بازانش را از شهر به ارگ باز خواند  تا مردم بیگناه ازین نا حیه  پا مال نشوند.

   امرداد که زنان وفرزندان نادر خان راازعمارتی که به آنها تخصیص داده شده بود وارد ارگ نمایند که مباداسپاهیان خشمگین اش آنهارا مورد آزارقراردهند.

   ملکه پرستاری آ نهارا به عهده خود گرفت.

   محمد نادرخان ازبیم آ نکه مبادا  قوای حکومت از مزار  و جلا آ باد  و گردیز باز گردند  بزنان  و فرزندان خود نیز رحم نیاورد  وحکم داد  ارگ را با توپ های ثقیل  تحت بمبارد مان قراردهند.

   مخزن مهمات عسکری که داخل ارگ بود تش گرفت ستون های دود وشعله های آ تش فضارا فرا گرفت با وصف این جنگجویانبا شهامت تسلیم نشدند.

  ( شب های آ خرین).

   ارگ ازچهارطرف درمحاصره افتاد وازداخل وخارج  درمیان حریق مواد منفجره قرارگرفت.

   بازهم سرتسلیم فرود نیاوردند.

    بران شدند که اکرم رهزن مشهورخویشاوندآ قا وافضل دزد بجوایز گران وعده دهند  و اورا  موظف گردانند  که از خارج ارگ شخصآ خادم دین را به مبارزه  دعوت کند تا به این وسیله احساسات زمان جوا نیش را برانگیزد بلکه ازارگ بدر آیدو هدف قرار گیرد.

   اکرم به هر وسیله توانست  خودرا در یکی از پنچره ها ی عمارت ارگ رساند  و فریاد زد:

    چرا با زنان در حصار پنهان شده ئی؟

     خادم دین به نزدیکان گفت:

    حیف است دعوت رفیق را بی جواب گذارم

     دروازۀ شمالی ارگ بازشده وی مست و کاکه – قدم به بیرون گذا شته و با صدای بلند گفت:

     اینک آ مدم.

     اکرم هنوزتفنگش را راست نکرده بود که هدف گلوله تیرانداز امتداد قرارگرفته از پنجره معلق زنان  بپایان افتاد. گویا این آ خرین غریو تفنگ حق دین بود که در فضا طنین افگند دروازل ارگ بسته شد کسانی که این دسیسه را چیده بودند حیرت زده مبهوت ماندند.

   لا لا که شب دیگرمشغول اوامر دفاعی بود و هر چارجانب خودرا اداره میکرد  با اطر افیان نزدیکش گفت باید ملکه را چاره کرد  حیفف است که ما نند دیگران ناموس خودرا بدشمن گذاریم خودرا بشتابر نزد او رسانده  پرسید چه میخواهد.

    ملکه با کمال جوانمردی گفت تا آخرین رمق نمی خواهم   ترا ترک گویم.

   اما سرانجام با هزاراصراراورا قانع ساخت که معیت چهارتن ازنزدیکانش  به خانه پدرش برسا نند.

    خادم دین شبها نخوابیده بود یکی از جنرا لا ن خودرا  حکم داد که بجای وی  سا عتی جنگ را اداره کنئ  تاوی بخواب رود  و بسوی  اطاق خواب رفت  بوی خون و با روت فضا را گرفته بود  در پناه هر تیر کش  نعش سربازی افتاده  و سر باز دیگر در کنارش  نشسته  دفاعدمیکرد آ ب را بسته اند  و مواد غذا ئی  نیز به پا یان رسیده دوهزار سرباز دوسه روز در برابر هزاران فرد تازه دم  جنگیده اند.بیش از دوسه صد تن ازآنها بر جا نمانده دیگران همه یا کشته شده اند یا زخم برداشته اند نیم حصارارگ با انفجارات  مواد حربی درمیان شعلۀ آ تش است.  

   چارسربازسیاه پوش غرق درمرمی وفولاد درحا لیکه  سرو صورت خودرا با د- ستاری همرنگ دستارمهاجمان پوشیده بودند وپاهای شان برهنه بود که صدای پاهای شان  شنیده نشود درنیمۀ شب بحکم خادم دین رسو ل الله ملکه را  در میان  گرفتند ودرزیرصاعقۀ توپ وتفنگ ازرخنه های مخفی که فقط خود آ نها مید انستند براه افتادند.

    دران لمحات تاریک وهول آفرین نیم ساعت درخم و پیچ  پس کوچه های کابل گذشت. ملکه که سه چهارماه درکنارقهرمان  دلیریعنی همسرش جرأت ها دیده بود  با شتاب و دلیرانه گام می نهاد.

    چه شب ظلمانی که درهرقدم هیکل مرگ بنظرمی آ مد وازهرگوشۀ واز هر صدائی پیام خطر بگوش میرسید؟

    با آ واز ملکه  دروازۀ حرم سرای پدرش نیمه باز گردیدملکه باید قرارموافقت  قبلی انگشتر خودرا به علامت اطمینان ازرسیدن  خود به همسرش  میفرستاد.

   یکی ازان چهار هیکل سیاه پوش قدم پیشتر گذاشت که انگشتر را تسلیم شود  ولی بجای گرفتن  انگشتر دست ملکه را بشدت جانب خود کشید ملکه تا میخواست با تفنگچه  دست داشته اش خودرا نجات دهد بوسه گرم وآ شنا کومه اش را نوازش داد وآ هسته گفت مترس خدا نگهدارت من بودم.

  ملکه در حا لیکه  اشک از چشمش حلقه زده بود گفت.

    خدا با تو همسر دلیرو قهرمان من.

   صدای بستن دروازه آواز گام های ملکه را درخود پیچید شب از نیمه گذشت آ تش جنگ هنوز مشتعل بود حصارتنگ ترگردید.بازهم نشانی ازتسلیم سراغ نمیشد.

   سر انجام سخن به مفاهمه  کشید وقراربرآن شد که خادم دین  با چند تن از سپا هیان باقی مانده و خا صانش  از دروازۀ جانب شمال  ارگ خارج شود  و عهد کردند  که هیچ کس بر سر راه وی مانع ایجاد نکند.

   انگور فروش پا برهنه پا واژگون گر تخت و تاج، پا دشاه نه ماهه از دیوار شمالی  باغ ارگ از همانجا  که هفده سربازگمنام کوهدامنی که به امرجنرال انگلیس شهید شده ودریک قبردفن شده بودند  راه کوتل پای مناررا در پیش گرفت  و خودرا به ارگ جبل السراج رسانده  در انتظار  نا ئب ا لسلطنه ( سید حسین) نشست غافل ازانکه  وی قبلآ از راه بعیتش را بدست پسر خورد سالش  نزد محمد نادر خان فرستاده تمنای بخشایش نموده است.

 

++++++++++++++++++++++++

سلطان درویش صفت

قسمت هفتم:

   امیرعنایت الله سردارروشن ضمیر صاحبدل را با اصراروالتجا ء بر اریکۀ قدرت نشانیدند.

   بزرگ مردی که درعمر از برادرپا دشاهش افزون تربود و ولی عهد سلطنت شمرده می شد.

   وقتی که پدرش را در کله گوش لغمان کشتند مسئولیت پادشاهی را بدوش نگرفت ومعتقد بود بر سر این متاع  ناچیز که بارها برادر را بجنگ برادربا برادروپسررا بقتل پدربرانگیخته دریغ است بمخالفت برادراقدام نمائیم.

   اما درین هنگام که تخت و تاج بی صاحب  مانده و کشور بخون ترشده بود بخاطر مخلوع  واصرار اراکین دولت بناچار مسئولیت خطیر پا دشاهی را برای چند روز بعهده گرفت.

   جو انان وفادارودلیر رساله شاهی قندهاری که ازاردوی بزرگ افغا نستان باقی مانده بودند مرد وار بدفاع از سلطان درویش صفت سردارعنایت الله خان برخا ستند ارگ درمحاصره افتاد.

     پادشاه جدید وفدی برسالت برای صلح نزد لالا فرستاد او هنوز در باغ بلند بود  در آ نجا که سه هفته قبل شانه اش به بم طیاره مجروح شده بود.

       متأسفانه ازیک سووفد چنانکه باید رسالت خودرا انجام نداد. از جانب دیگر جو انانی که با لالا فدا کاری ها نموده و مانند عقاب وه بکوه  آ شیانه  گرفته  و چندین سنگررا شکسته  وقربانیها داده بودند  بمصالحه  تن درندادند وعلما نیز بشدت مخالفت خودرا درامارت سلطان  درویش اظهار کردند  علت بزرگتر آن بود که مردم درین تعیین  و تبدیل شک وتردید داشتند . گمان میکردند- در اثر این تو طئه ما به دام می افتیم  وشاه مخلوع با زمیگردد.

    مردم شا یستۀ پا دشاهی کسی را می دا نستند که تنها دین میخواهد  و ملت دیگر هیچ شا یستۀ این امرخطیرکیست که دین اسلام را حفظ نموده  و آ نهارا از چنگ گرگان  ستمگار نجات بخشیده  ودر هیچ چیز از عامۀ ملت  برتری ندارد علاوه برین می دا نستند  که سردار عنایت ا لله خان برای چند روز بار امارت را بدوش گکرفته سردار صاحب دل که دید جزبه ریختن خون  همو طنان  نمی توان  سلطنت را ادامه داد کشوررا ترک گفت.شهر کابل تسخیر گردیدپرچم برهنه پا یان بر فراز دروازۀ ارگ شکوهمند شهر یاران  باهتزاز درآمد.طبل و شیپور پا دشاهی بنام وی در گنبد کوتوالی بصدا درافتاد. علما و رو حا نیون بجای تاج مرصع دستاری از کرباس  سفید  دور سرش پیچیدند و بپا دشاهی تبریک گفتند.

    بجای القاب مطنطن و با شوکت  تنها با این  اکتفا شده وی را خادم دین رسو ل الله بخو انند.سکه برطلا و نقره بنام وی زده شد  در مساجد خطبه بنام و لقب وی خوانده شد  و وزراء تعین گردید.درنگاه جوانان جنگ جوی افغان شمشیروشجاعت برهمه نقایص وی پرده افگند. در جواب آ نانیکه بر بیسوادی انتقاد میکردند  دو ستانش میگفتند. سواد شرط امارت نیست وحضرت پیغمبرمظهراسلام را مثال می آوردند.در مقابل آ نانیکه بر نسب وی طعنه میزدند  می گفتند ای بسا بنیان گذاران  سلطنت  که باسواد واز مردم  نا شناس بودند.

   پدر یعقوب لیث  موُ سس شاهان صفاری ظرفهای مردم را سفید میکرد. سبگتگین پدر سلطان محمود بت شکن غلام بود  قطب الدینپا دشاه قلم رو هند را از بازار برده دفروشان خریده بودند. نادر افشار پو ستین دوز بود.

    می گفتند که سقأ زادگان از سفاک زاد گان بهتر اند.

   خلاصه انگورفروش برهنه پای کوه پیمای بیسواد بر مسند سلطانان جهان کشا که روز گاری آ وازۀ سلطنت شان  از دیوارهای (ری) تا اقصای(هند) گسترده بود فا تحانه جلوس کرد.

 

باسپاه دشمن

دربارمجازات

      صبح است تابش خورشید بر دیوار های  کاخ دلکشا از رنگ خا کستری آن چیزی نکاشته- درختان بی برگ وبارچون گنهکاران درکنارخیابانها خاموش صف کشیده اند برف جای هست وجای آ ب شده.

      مقیمان شهر شهر سخت در اشتیاق اند که پا دشاه فاتح شجاع را دیدار کنند مردی گمنام از خا نوادۀ گمنام  که لشکرهای  منظم را کو بیده  و دستگاه عظیم سلطنت را درهم پیچیده کیست که مشتاق دیداروی نباشد.

       مردیکه تا دیروز زیر رواق پهناور آ سمان سر پناهی نمی یافت  از کوهی به کو هی پنهان می شد از پشت این سنگ در پشت آن سنگ  سنگر می گرفت  اینکه منادی در داده اند که در باغ ارگ  مردم شهر و منطقه اطراف بیایند و از نزدیک اورا دیدار کنند.

       درباغی که از سالها دروازه آن بروی مردم بسته بود آ فتابش  جز بروی بزرگان نتابیده  و از سایه گوارای  در ختانش جز اصحاب قدرت بهره نبرداشته.

      همچنین منادی دردادند که امروزسواران رساله شاهی قندهاری که تا آخرین لمحه باوی پیکارنموده وچندین جوان اورا کشته اندنیزسرنوشت شان تعین میشود.

      مردم مشتاقانه بسوی باغ شتافتند  ودر چمن ها و در خیابان ها متراکم  و منتظر ایستادند اندیشه و بیم همه را فرا گرفته کس چه میداند مهاجمان، مغروربا جان مال آنها چه معامله میکنند  و انجام کار سواران دلاور قندهاری بکجا میکشد.

   مردم درانتظاراند نه ضربت ساعت ازفرازمناردرفضاطنین افگند هنوزازقهرمانان آن صحنۀ خونین نشانی پدید نیست ده بار زنگ ساعت نواخته شد بازهم  از مقدم وی اعلان نکردند تام ساعت ده وسی دقیقه صدای باز شدن دروازۀ آ هنین شمالی ارگ مردم را به آنسو متوجه گردانید.

    اینک سواران  اسیر قندهاری با سرهای برهنه در برابر پنجره های شرقی دلکشا صف بستند در چشم هریک با رقۀ  شجاعت وپیام مرگ دیده می شود.

     تفنگداران فاتح و انتقام جو دورادور آ نها حلقه بستند اینک دستۀ سرآن سپاه خادم دین رسوا لالله که با گامهای  مملواز امید و نشاط وارد باغ شدند اینک اراکین دولت جدید  که در عقب علما و رو حا نیون  داخل قصر می شوند.

     این است وزرای حکومت سابق  و جنرال های گذشته که عبار دهشت سرو سیمای شان را احاطه نموده و عازم قصرند.

    اینک برادران  ونزدیکان  شاه سابق  که محترمانه از نردبان قصر بالا میروند.

     بعد از همه پرچم سلطنت با شعار اللهُ اکبر بسوی کاخ دلکشاه بحرکت آ مد آنگاه همه متوجه شدند  که خادم دین رسول الله پیادهو تنها با تفنگش از میان مجسمۀ دو شیر مر مرین عبور نموده داخل قصرگردید انتظار مردم شدید تر شد پس ازدقایق چند پنجرۀ آ فتاب برآمد قصر از طبقۀ اول گشوده شد.

     مردی با چهرۀ سوخته گندمی  پیشانی فراخ دماغی چون  چنی شیر اندک نشسته ریش کوتاه و قامت  متوسط  شانه های فراخ اندام نیرو مند  در برابر چشم ها ی کنجکاوهزاران منتظر مشتاق قدعلم نمود. از نگاه نا فذش برق عاغ طفه  و خشم می درخشید.

      لباسش غرق آ هن بود  و از کرباس که رنگ خا کستری داشت.

       گوشۀ دستارآ شفته اش ما نند تاج خروسان جنگی بربالای تارکش به نشان «عیاری» وکا که گی از دوردیده می شد هنوز دست چپش  بهبود نیافته درشانه اش آویخته است.

        موزیک سه بار سلام پا دشاهی را نواخت.

         مردی سال خورده با قامت رسا به لباس مامور دولت  بنام عبدالله  از صف شهریان  چند قدم  پیشتر آمد در حا لیکه اوراق در دست اش میلرزید  بوکالت  اهالی شهر کبل خطبۀ بعیت را قرائت کرد  و سلطنت جدید را تهنیت گفت  در پایان خطبه برای سلامت  و مو فقیت شاه  وآسایش مردم در ساحه عدالت وی دعا کرد  غریو آ مین  در فضا لرزه افگند.

          صفهای مردم فشرده ترشد تا سخنان  مردی را که راجع به وی داستانهای شنیده بودند از نزدیک بشنوند.

در حا لیکه هیچ فا صله میان وی و مردم نمانده بود چنین به سخن آ غازکرد.

   برادران من!

   بیاری خدا و همکاری رفقای شجاعم درین جا آ مده ام علمای دین  فتوی داده اند که پا دشاه سابق خلع  و من بجایش بنشینم .

   من همان دهقان زادۀ نا چیزو بندۀ خدا وند  و سر باز بیسواد  که بودم  هستم  امید من این است  که به شما خدمت کنم  و دعهدی که با خدای خود کرده ام پا یدار باشم  میانما و شما تفاوت نیست. هرفرد شما پا دشاه میباشید.

   جملات ساده و عا میانه وی با موج تحسین و شاد مانی بدرقه می شد.

    اکنون نوبت مجازات رسید  مجازات جو انا نیکه  پس از اطاعت  و تسلیم نیروهای نظامی  که بازهم بجنگ ادامه دادند.

    سواران اسیر یعنی دشمنان  اورا تفنگداران فاتح وانتقام جو نزدیک آ وردند چشم های همگان منتظر فیصلۀ خو نین است مردم  تصور میکنند  مرد نیرومند ی که جز شمشیر چیزی دیگری را نمی شناسد اکنون چهرۀ خون آ لود رفقای جوانش  بیادش می آ ید و البته کز انتقام  اندیشۀ دیگری ندارد خا مو شی  بر صحنه  حکم فرماست.

     خادم دین انتظارمردم را پا یان داده برخلاف پندارمردم خطاب به اسیران گفت:

      من شمارا دوست دارم که با من مردانه جنگ ها کردید وظیفۀ عسکری را خودرا صادقانه ا نجام دادید.

       دشمن من کسانیست  که در گذشته مورد اعتماد بودند  و حق بادارخودرا نشناختند  در جنگ نان و حلوا بخش نمی شود رفقای مرا که شما کشته اید خون آنها را به شما بخشیدم و رفقای شما راکه همرا هان من کشته اند شما ببخشایید بخشایش کار جوانمردان است.

        اگروظیفۀ خودرا ادامه میدهیدمعاش شما دوچندگذشته داده میشودفریاد آفرین مردم اوج گرفت.

         اسیران گفتند:

          شرم است که بادار ما زنده باشد و ما دررکاب دیگران  خدمت کنیم  بهتر است به خانه های خود باز گردیم.

     خادم دین در برابر این جواب تلخ و قاطع  بعد از اندک تأ مل گفت از سخنان شما بوی جوانمردی می آ ید مصارف سفر تان را  اخذ کنید و سلام مرا به خا نواده های تان در قندهار برسانید.

      ساعت منار بنواختن ضربه ساعت یک را اعلان کرد خادم دین در میان هلهله و شادی  و دعاهای مردم  از راهی که آ مده بود شتابان بازگشت.

      دروازۀ ارگ بسته شد و آ واز آ زانیشین از کنگره های مسجد اورا بسوی خدا دعوت کرد.

 

درپی چندین قربانی

تنها

 دوشادمانی

شادمانی آزادی وعشق

      کاخ های مجلل پا دشاهان لگد مال روستا ئیان گردید.

      یعنی مردمی که آداب معاشرت غریبان را نمیدا نستند بروی فرش می نشستند  و بزمین سفره میگستردندوطعام نام خداوندرا بزبان می آورند ودرانجام طعام پرورد گاررا شکرمیگفتند.

    اوقات شباروزی را با صدای اذان به پنج نوبت تقسیم میکردند. دهان و دندان شان را بجای برس های خارجی  هرروز پنج بار با مسواک پاک میکردند – قبل از دمیدن صبح صادق  بر می خا ستند  و پس از ادای نماز عشا می خفتند در گفتار در کردار در خوراک  در جامه  در همه چیز سادگی بی تکلیفی  شعار آ نها بود  زنا نیکه  در رو ستا ها روی برهنه  و ظایف خودرا انجام میدادند  در شهر ما بین زنان کابل چادری پو شیدن  دشوار بود  که آ زادگان  دهاتی  در مشغو لیت های  رسمی  بپو شیدن  لباس های فرنگی خودرا مقید گردانند و آ داب غریبان را ما نند  بستن کراوت درگردن ورعایت مود که دران هیچ مفادی نمیدیدند بوزینه وارتقلید نمایند.

   اگرگاهی یکی از اراکین در بار مریض می شد  به طبیب کهن سال یو نانی مراجعه می کردند تا با ادویه  پیداواروطن بمعالجه  اش پردازد.

     خنده آوراین ا ست که آن طبیب محترم و دا نشمند خود هرروز بیمار می شد زیرا به هر که از نزدیکان شاه دوا میداد  باید برای جلب اعتماد که آن دوا آ میخته با زهرنیست  خودش ا ول می چشید. واین سبب میشد  که از خوردن  چند نوع  دوا که برای امراض مختلف بود  طبیب بزرگوارهرروز بیمار باشد و اسهال شود. 

  عملۀ دربار که شکوه و تجمل در بار های سابق را دیده و با ظروف و آ لات  زرین و سیمین  سرو کار دا شتند  در حرکات  و سکنات  سادۀ  برهنه برهنه پا یان  نو به دولت رسیده  با شگفتی واستهزا مینگریستند.

    چند ماه با این ترتیب سپری شد ایام جشن استقلال فرا رسید ا نتقا ل پا د شاهی ازدودمان مجلل سلطنت به طبقات بینوا ازتجلیل خاطره استقلال چیزی نمی کاست.

   استقلال خو نبهای ملت بود نه گوهر تاج  سلطنت.

    در او ضاعی که بر کلیۀ اعمال حکومت های گذشته از طرف ملت خط بطلان کشیده  شده بود اعقاد  جشن استقلال ارزنده ترولازم تردیده میشد.

  بربنای آرزوی مردم  وبه حکم نا فذ خا دم د ین ا مسال بجای پغمان جشن در         شهرکابل برپا شد تا مردم بسهولت دران انباز گردند.

    حکم گردید درجهت غربی شهرآ نجا که  دریا با پیام  زنده گی وارد کابل میشود.

    آنجا که سیزده قرن قبل نخستین طلیعۀ سپاه اسلام  دروازۀ  شهررا گشود ه آنجا که یکی از صحابیان حضرت پیغمبربا دو دست  شمشیر می زد  و سپاه  بت پرستان  را بزانو افگند درجای همان  معرکه جشن استرداد آ زادی جای که بعدآ زندان شوم دهمزنگ  دران  تعمیر شد کارمندان جشن که ازسابق با این کارا ختصاص دا شتند  با اخلاص وشوق بفعا لیت پردا ختند.

    دریارا بند بستند وکشتی های جو چک را با چراغ های رنگه آ رایش دادند تا جنگهای دریائی محمود بت شکن را یا ددهد.

    توپهای کهنه را بردوتیغۀ  کوه نقل دادند تا ازنبردهای کوهستانی یاد گارباشد منار یادگار علم وجهل را که از کشتار بی رحمانۀ قبایل جنوبی درعهد امانی شرح میداد  با پا رچه  سیاه  پو شیدند  تا همه  بد انند  که دیگر درملت تفرقۀ  جنوبی و شما لی نیست.

    با لا حصار چرا غان شد.

      خادم دین امرکرد تا بر فراز( کا سه برج) مشعلها  بیفروزند که یاد شهیدان تشنه لب تجدید شود.

      دروازهای افتخار چند جا از ارگ تا میدان جشن  بر پا شد. هر دروازه به قسمتی از اصناف  شهر مربوط بود.

     صحنه جشن تفریحگاه  بلا مانع  تمام اقشار قرار یافت.

      خیمه های وزراء- سران سپاه – سفراء دورادور صحنه نصب گردید.

        تخت خطابۀ خادم دین را دروسط صحنه چنان تعمیر کردند که همه مردم اورا دیده تو انند.

       بفا صلۀ(200 متر) دورادور تخت را دیوار از سیم خاردار کشیدند  تا مردم  نزدیک نیایند  دستگاه جریدۀ حبیب ا لاسلام جریدۀ که در زمان  خادم دین  تآ سیس  شده بود بفعا لیت پرداخت.

     هنوزتصورمیشد که دوری گرفتن ازملت با شکوه پا دشاهی می افزاید در وسط دیوارسیم خار داریک دروازه  را با رواق مجلل وبیرق سه رنگ  برای عبورموکب پادشاهی بازگذا شتند- تخت سه متر ارتفاع  که شاه از زینه حلزونی بخمل پوش برا ن سعد نماید  قرار بود  که در درجه  با لا ئی  زینه و زیر خا رجه  با یستد وخطا به شاه  را قرائت کند.

   زیرا شاه بیسواد است مدرسه ندیده و درس نخوانده.

   آنچه درصحنه بیگانه به نظرمی آمد لباس بعضی ازوزرأ بود که هنوزرسم گذشته را تقلید کرده بودند.

    سفرأ وزرای سابق منتظراند که درحرکات  انگورفروش نوبدولت رسیده نقطۀ انتقاد  پیدا کنند.

   هزاران افغان ازمناطق دورو نزدیک بدون قید  با اسلحۀ گرم و سرد  در جشن  اشتراک  ورزیده اند در هر لحظه بیم آن میرفت  که فتنه بر پا شود  و لی عشق با استقلال  کینه ها  و انتقام ها را از یاد برده بود.

    جشن با زگشت استقلال روز عید مردم است.

     خادم دین دو روز پیش امر داده بود که در های زندان را باز و به حرمت این روزتاریخی زندا نیان را آ زاد کنند.

      همه چیز آ ماده است  و مردم ورود موکب مجلل پا دشاه خودرا انتظار میبرند.

    قبلآ اعلان شده که ساعت چار بعد از ظهر جشن بخطابه خادم دین  رسو لالله  گشایش می یابد  و متن خطابه را به حکم  وی وزیر خارجه صا حبزاده عطا والحق  قرائت  می نماید.

    ساعت فرا رسید دستۀ موزیک سه بار سلام پادشاهی را بجا آ ورد  غرش توپ از دو تیغ کوه فضا را بلرزه افگند مردم همه دیدند  که بجای مو کب مجلل و شکو همند مردی با یونفورم  ساده  عسکری  و کلاه پوست  پیاده و تنها ظاهر شده  سلام عسکری را پذیرفت.

    وی خادم دین رسوالالله پسرسقای شهیدان وواژگون کننده تخت وتاج پادشاهان بود. بجای آنکه از دروازه داخل شود بدیوار سیم های خار دار بکراهیت نگریست  و با نیروی هرچه تمام تر از فراز سیم های خار دار جست و با آ واز بلند شبیه قو مانده هایش  که درروزهای پیکار  میداد  نهیب زده گفت:

    این سیم های خاردار را بردارید من نمی خواهم  میان من  و برادرانم ملت افغان  خار حایل باشد.

    این را گفته با شتاب از نردبان تخت با لا شد.

    امواج سلام واحترام مردم را با شاره دست جواب داد هزاران چشم منتظربود  که اینک سرجبۀ نقرهئی  را بر میز قرار دارد  می گشاید  و کا غذ خطابه را به وزیر خا رجه  میدهد  که قرائت نماید.

     اما بر خلاف انتظار سر جبه را بست و با کلمات ساده و رسا گفت:

      خدایم بمن زبان بخشیده  چرا با زبان  خودم  با مردم  خودم سخن نگو یم:

     این چندکلمه ذیل درصفحات تاریخ ثبت نشده اما درسینه زمان محفوظ خواهد ماند.

     السلام علیکم

  بنام خدا این جشن را بشما مبارک باد میگویم. 

  ای مردم:

   استقلال ازهرفرد شما ست  ازپدران امان الله خان یاازپدرفقیرریش سفید من میراث نمانده ملت آ نرا بخون خود گرفته  هیچ پا دشاه در جنگ های استقلال کشته نشده مردم است که بشهادت رسیده اند.

   مردباشید وفدا تاهمیشه خداوند شمارا آزاد وسربلند نگه دارد جنگهای که امروز در افغا نستان است درمیان خود ماست.

    امیدوارم خداوندهمه مارا براه خیرهدایت کندودشمنان بیگانه ازان استفاده نکنند.

    دشمنان  دین و استقلال ما بد انند  که درمقابل آ نها همه ما یک مشت هستیم.

    این را گفت درمیان غریو شاد مانیها وغرش توپها درجمعیتهای متراکم  بسوی قرارگاه خودروان شد.

    امیرسیدعالم پا دشاه فراری  بخارا با قهرمان تاجکهای ماوراأنهر(ابراهیم بیگ) نیز در کنار وی بودند  وی با ابراهیم بیگ در دو شنبه رابطه داشت و یا جناب عالی  امیر بخارا در با غ حسین کوت.

    جشن ما نند همه سال با امنیت وشادمانی  بپایان رسید.

    خادم دین شخصآ در تمام  شطارت ها و نمایش ها سهم داشت.

     برهنمائی رجال عالی رتبه  و منورین  وطن  در یکی از شبهای درام فتح اندلس  به نمایش گذا شته شد  که مورد تقدیروانعام  خادم قراریافت.

    درین جشن بیشتر از هر مسابقۀ دیگر نشان زدن مورد توجه  بود خادم دین در مسابقه  مکرر فیروز برآمد.

    مهارت بی مثال وی موجب تحسین واعجاب خود بیگانه بود.این بود شاد مانی آزادی.

 

++++++++++++++++++++++++

 

لمحۀ تصمیم

قسمت ششم

    بزرگترین لمحۀ زنده گانی مردان لمحۀ تصمیم است تصمیم سازندۀ جوانمردان  وآفرینندۀ عظمت وا قعی انسانست.

     لالا با همه بیگناهی نتوانست برای پایان یا فتن پنج سال در زندان منتظربنشیند.

        منظره فجیع زندا نیان نیزهرروز آتش انتقام را در نهاد وی شعله ورمیساخت خبرهای که رفقا می آوردند انزجارمردم را ازحکومت ونزدیک بودن یک شورش  خونین وقیام عمومی پیش بینی میکرد.

       لالا تصمیم خلاقۀ خودرا عملی کردروزی با هزارزحمت بایکی ازرفقا درگوشۀ خلوت  مجال صحبت  یافت  گفت نیمه با غچه را بگرو بگذارند وزندا نبا نان را را ضی گر دانند که شبانه پای را به کنده نبندد.

      درظرف چند روز تیربه هدف اصابت کرد زندان بان مهربان شد  اینک لمحۀ تصمیم  فرارسید تصمیمی که  نتیجۀ سوم ندارد یا فراریا مرگ.

     رفقای وفادار متوجه شدند که درین شبها دروازه قلعه تا شام تاریک نیمه باز میباشد  وتنها یک پاسبان تفنگداربیرون دروازه کشیک میدهد.

       لمحۀ فرار معین شد  شامی که آسمان ازابرهای غلیظ پو شیده بود لا لا با یک جهش عسکرانه تفنگ پاسبان را ربود وبا رفقای وفادارکه درانتظاروی بودند پیوست. ظلمت شام آنهارا درکوچه باغی ها پنهان کرد.

        صید از دام جسته  دشواراست که بار دیگر بدست آ ید.

         خبر فرار معجزه آ سای وی از دهکده ها بشهر رسید.

       مردم دهکده  که خودش اورا ازجان دوست ترداشتند  ودا ستان مظلومیت اورا یک یک میدانستند موج تحسین وآ فرین شان بلند شود.

       ها له ئی از افسانه ها پیرامون وی را فرا گرفت همه متوجه شدند  کسی که  ازآغازجوانی بجوانمردی  بسر برده هیچ کس پشت اورا به زمین نزده ازهیچ چیزهراس نداشته  دزدان غارت گرازبیم وی نزدیک دهکده آنها نشده اند.

       مرد جوانمرد- شمشیرباز- سنگ انداز نشان چی – پهلوان- خدمت گار اطفال یتیم وزنان بیوه سربازی که درمیدانهای جنگ خدمت ها نموده ومدال گرفته  وازان زندان نجس درپیش چشم پا سبانان بدرجسته.

       چنین کس ازمردم عادی نیست.

      لا لا ورفقایش درهرروستا که گذرشان می افتاد مردم بمحبت واحترام ازآنها پذیرائی مینمودند ودرخانه های خود پنهان میکردند. با لآخره روزی چند دور او مردم یکی ازدوره های صعب ا لمرورکوهستانی رحل اقا مت افگند هرجا جوانی شجاع وسرکش دران نزدیکی بود با وی همراه شد.

     لالا آنچه از قطعه نمونه آمو خته بود برفقا می آموخت.

      علمای دین ومخالفان حکومت را بطه خودرا با وی استوار نمودند.

      روحا نیون وسران محل که ازآوردن که ازآوردن اصلاحات جدیدوتقلیدازمراسم غرب وظلم عمال دولت بستوه آ مده بودند.

      سربازبیسوادرا برای قبول نظریات خود بهترین عامل یافتند.

      اونیزکه ایمان استوار وذهنیت ساده داشت وخودعملآ مورد ظلم وخود عملآ  مورد ظلم وحق تلفی واقع شده وبی جهت زجروشکنجه دیده بودوعقده ها داشت   قدم در میان نهاد- بعدازین فراری سرکش و گنهکار قهرمان صحنه شد ما نند عقاب پرو بال بسته که یک باره ازبندرها گردد بپروازافتاد.

      شام بیک دستگاه حکومت حمله میکرد وبامداد به دستگاه دیگر. هرجا که با نیروهای دولت روبرو می شد فیروزی باوی بود.

     علت این فیروزی ها از یک جانب  شجاعت  بی ما نند  وی و رفقایش بود  و از جا نب  دیگر هم کاری مردم.

     مردم که ازاعما ل حکومت بستوه آ مده بودند دراثر پروپا گندهای مذهبی یقین داشتند که این سوخدمت دین است وآن سومخالفت باد ین.

      این سو برهنه پایمظلومی از عمق توده بر خا سته و آن سو عمال حکومت است یعنی کسا نیکه  بخون توده بازی ها کرده اند این سو تا یید آ سمانیست که بیسوادی – فقیری گمنامی  برهنه پا ی را در هر میدان مظفر و فاتح میسازد.  وآن  سو بر گشت خدا وندیست که ارباب قدرت وثروت با اسلحه وتجهیزات هرجا در برابروی منهدم ومغلوب میگردند. روز در دره ها وکوهها بسرمیبرد وخودرا برای شب خون آ ماده میکرد مردم در ظاهروعدۀ همکاری میدادند ودرخفیه از هیچگونه مساعدت با وی دریغ نمیکردند.

     حتی سرما یه داران وسود خوران ازترس  برایش اسلحه  وپول میفرستادند.

       دیگرکارهای وی جزء افسانه شده بود دراطراف قهرمانی وی سخنها ترا شیدند وخواب ها دیدند.

        آ وازه در اندا ختند که ازتفنگ وی آوازحق ود ین می آید. مظهر کرامات است دامن خودرا از نان مملو میکند  و هر قدر به مردم بخش میکند  همان یک دامن نان تمام نمیشود – یک دامن کارتوس را بصد هارفیق میدهد وهنوزدا منش پرمیباشد در مساجد  برای فیروزی وی  دعا کردند  و اورا دین نامیدند  زنان سال خورده نذر ها به کا میابی اش می گرفتند و درهردرخت کهن  که  بر فراز قبر شیدی بود  نخ می بستند  البته وی البته از میانۀ مردم بود و قهرمان مردم.

     این ضرب المثل با ستانی درمورد وی صادق آمدکه:آوازه خلق نغارۀ خدا ست.

      این است که فروشکوه تاج وتخت دربرابر شهرت مشک کهنۀ سقای شهیدان بزانودرافتاد.

      همه جا محاسن سلطنت و فواید اصلاحات  نوین سوء تعبیر شد ودر جانب مقابل  حر چه معایب بود  به محاسنم تبدیل گردید.

       بیانیه های منطقی  و مقا لات آ میخته با مصطلاحات اجنبی  در مقابل کلمات  چندی که ملای ابتدا ئی  برفرازمنبریا درجمع  مردم بیسواد  ایرادمیکرد تأثیرنداشت.

       داستانها دهشت بار مظالم  گذشته بیاد آ مد – ظلم های عمال – رشوه ستانی ها – تفرقه افگنیها – سیه چال ها – شکنجه ها  زنجیر ها زو لانه ها . تفاو ت فا حش  در زندگی  برهنه پا یان  گرسنه  و سران  سر مایه دار فریاد توپ های که صد ها مظلوم  را به هوا پرانده بود  همه و همه از دل به زبان افتاد.

     چشم های بسته باز گردید چون بند اززبانها نیزبردا شته شد سوالها پدید آمد.

چرا؟ افرادیک دودمان همیشه قدرت را بدست دارندوطبقۀ عوام کورکورانه محکوم امرنهی آنهاست.

چرا؟ درروزهای آفتاب سوزان آنهارابیگارمی بردند که جاده را برای عبور موکب سلطان آماده سازند.

چرا؟درجنگهای مقدس وطن که همیشه فیروزی را خود مردم بقربانیها بدست آورده اند بعد از عزیمت دشمن طبل آ قائی بنام  یکتن نواخته شده.

چرا؟ آنها را ازپوشیدن لباس ملی ودستار مسئون اسلام بازداشته بپو شیدن لباس و شاپوی فرنگی مجبورکرده اند.

چرا؟ روز جمعه از هزارو سه صد سال روز تعطیل و عبادت بود  بروز پنجشنبه بدل شود.

چرا؟  نقش رایت اسلام تبدیل گردد بجای محراب ومنبرکوه وآفتاب رسم شود.   

چرا؟ عمدآ تبعیض زبان، نژاد، مذهب،عامل تفرقه قرار داده شده.  

چرا؟ اختلاف با همی خا نوادۀ سلطنت  جنگ میان برادر و برادر  و نی اعمام  سبب چندین خون ریزی شده است که در هر یک ازین اختلافات  یک قسمت از مرز وطن مجزاء گردد.

  پنجده وغیره بدست غیرافتد.

     چرارشوت؟ رشوت اختلاس پیوندهای خانوادگی در سراسر فعا لیت های حکومت سهم بارز دارد.

     این چراها با چند ین چرا های د یگر که نمایان گر عقده های گذشته بر مبنای انتقام بود  درپیش نگاه پیر وجوان نقش بست.

     متأ سفانه  شدت خشم مردم  وقوت پرو پا گند  مخا لفان  چنان به اوج رسیده بود  که به کسی مجال قضاوت نماند تا بدا نند  که اکثر  این چرا ها بگذشته مربوط است  وشاید  با ا صلا حات  نوین بعضی زایل گردد.

     مردم نواحی کابل  برای گرفتن جواب این چراها سپاهی بیسواد فراری مظلوم عقاب رزمندۀ کهسار انگور فروش برهنه پای  کرباس پوش را برگزیدند.

     این آ وازها سبب شد که در سرتا سر مردم برخلاف حکومت  و اصلاحات نوین آن قیام نمایند.

      مردمیکه سالها هر گونه  مظالم را تحمل کرده بودند  نتوا نستند  درکاردین که آنرا ناموس اکبر می شمردند خاموش نشینند آ تش جنگ درعشایرقندهار وشرقی  وجنوبی کشور بیشتر از هرجا مشتعل شد.

     ملت مسلمان خشمگین دیوانه وار غل و زنجیر صد ساله را  شکسته ما نند  سیلا ب تو فنده  با سنگ و سیلاوه  از کوه  ودره سرازیر در منطقۀ شمال کابل برهبری این طغیان لالا را بر گزیدند که همیشه از سنگر برهنه پا یان صد گام پیشتر در برابر  تو پ وطیاره سینه را سپرمیکرد ومرگرا چون زنده گی نا چیز می شمرد.

     در کوه عقاب در دشت پلنگ  و در محاذ جنگ سر باز دلیر و ا زموده بود.

      کسیکه گرسنگیها کشیده  بناحق شلاق خورده ازمحرومیت های دیگرا ن آگاهست واز دل ستمدیدگان می آ ید.

      درخلال این احوال حکومت باوی سرآشتی گذاشت ولی با تأسف در اثر اشتباه  یا توطۀ  عمال حودخواه دولت کار بجائی نکشید  وی با مسافرتی مختصر تا مرز های جنوب  کشور اوضاع  قبایل را مطالعه کرد  این وقت  بود که علمای شنوار  ومومند  با علمای منطقۀ شمال کابل  مفاهمه  داشتند.

    شگفت انگیز است که نتنها بعضی ازوزرا ء بلکه برخی ازرجال بسیارنزدیک  خا نوادۀ  سلطنت درپنهان بالا لاسا ختند وازمجاری امور بوی اطلاع میفرستادند.

     جنگ از کوه پایه ها بنواحی  شهر رسید شهری که  برج و باروی ارگ سلطنت  درقلب آن واقع است  وازتیرکش کنگره های آن میله های درازوسهمگین توپهای  آخرین  سیستم جهان ا ستخواتن هربیننده را می لرزاند.

     شهریکه قشله های عسکری چون کمربند پو لا دین آ نرا تنگ درمیان گرفته بود  و فرود گاه طیاره های جنگی چون آ شیانه شا هین در کنار آ ن واقع شده  و هردم آ مادۀ  حکم بمبارد مان بر مردم بی دفاع بود.

       شهری که ستاره یخن ودوش افسران بزرگ بیان گرغرورومظهر افتخارشان بود ودیواری که از کوتل خیرخانه  تا برج رفیع شهرآرا از آتش وفولادکشیده بودند جولانگاه قدرت رخنه نا پذیری آ نها شمرده میشد.

  سرانجام امواج سیلاب خشم برهنه پا یان تهی دست آنرا رخنه کرد  شاه چون از سپهداران خود نا امید شد( کاظم پا دشاه) جنرال فاتح و از مودۀ  تر کیه را بکابل دعوت کرد تا اردوی  دولت را  در برابرهجوم سر باز بیسواد سر وسامان بخشد. کاظم پا د شاه محاذ جنگ را معا ینه کرد.

    روز و تاریخ هجوم را معیین نمود  اما قبل ازانکه  این حکم  با افسران  زیر دست  ابلاغ گردد دستهای  که در میان  بازی میکرد  تاریخ و نقشۀ جنگ را به لا لا گذارش داد ند.

    شبی که فردای آن هجوم آ غاز می شد  آ بستن حوادث  خو نین بود  حو ا دثی که سر نوشت کشوررا روشن میکرد.

    آری فردا آخرین معرکۀ هجوم و دفاعست پیکاربرادربا برادراست یک جبهه را جنرال های ناموروتعلیم یافته  رهبری وجبهۀ دیگر برعهدۀ سرباز بیسواد است سرباز انگور فروش متهم به دزدی  زندان دیده وشکنجه کشیده.

    درین جبهه مدر ترین اسلحه مو جوداست سلاح آن جبهه را چند تفنگ که از کار مندان  حکومت گرفته  شده  و شمشیر کارد و تفنگ های کهنه تشکیل میدهد.

     آنجاقیادت علیا دراختیاردارندۀ اورنگ وتاج است که شهرت وی درخاوروباختر جهان رسیده.

     پادشاه پسر پادشاه پسر پا دشاه  پسر پا دشاه.

     پا دشاه استقلال بخش منور افغا نستان.

     و قیادت این جبهه در اختیار پسر سقا ست که کس نام هیچ یک از پدران  کرباس پوش  برهنه پای اورا نمی شناسد.

      انسان عادی پسر انسان عادی پسر انسان عادی.

 

 

سحرگاه فیصله کن

    برج عالی وشکوه مند که درزیر  بام  آهنین در زاویۀ  شمال غرب قلعه          «حسین کوت» واقع شده یعنی قلعۀ که مالک آن (مرزا محمد حسین مستوفی ا لمالک نایب سالار ملکی و نظامی)است در20 کیلو متری کابل وزیرمحتشم وفرزند مردم کو هستان  و کوهدامن  که نه سال قبل اورا درآغازحکومت اما ن الله خان   بدون حکم محکمه در باغ ارگ اعدام کرده  ودارائی اورا مصادره نموده اند.

     قلعه در وسط باغ خرم و زیبا قرار دارد  که چمن های گل درختان  انبوه  فواره های دقصانش  در بهار و تا بستان  بیننده را مسحور جمال خویش می گر دانید.

     اما امشب  سرتاسر باغ درانبوه برف پوشیده شد  و بسختی میتوان  یک نقطۀ سیاه دران مشاهده کرد.

       دروازۀ قلعه از درون بسته است چراغ تیل خاکی دالان وسیع برج را  با فروغ زرد ورنگ خفیف روشن نموده لالا در گوشۀ استاده جراحت بم طیاره در شانه سبب شده که دست چپش را دردستمال سیاه بگردن آ ویزد.

   ضایع گردیدن خون زیاد رنگ تیره مایل به بسوادش را اندک زرد نموده- لباس پسکار در بردارد سینه و پشتش با کیسه های مرمی پو شیده است کلاه سیاه پشمین بر سردستار کو چک تا گو شهایش رسیده.

    ریش کوتاهش باشف دستار پیچیده تنها دوچشمش بانگاه پلنگ آساازدوربنظر

می آ ید.

     تفنگ درازپنج تکه آلمانی  که یکی از وزراء  در خفیه بوی فر ستاده بود بشانۀ راستش آ ویخته  و قنداقه اش تا زمین رسیده است از خلال کمر بند چرمی که  غرق در مرمی است دسته استخوانی (پیش قبض) خنجرکو تاه  کو تاه بنظر میخورد.

    سایۀ شانه های فراخ-سر بزرگ و قامت میانه نیمه فربهش  در دیوار خود اورا نیز به هیکل مهیبش گاهگاه متوجه میگرداند.

    چند تن از رجال متنفذ و مدبر قوم  که درر آخر باو ی پیوسته اند و پدران آ نها                                                                                             (1)

در پیکارهای ملی  در برابر انگلیس  احترام مردم را  جلب نموده بودند. با چند تن از رو حا نیون  و علمای دین  دورا دور لالا استاده اند تفنگداران  دیگر در داخل  دالان وزینۀ برج در انتظار امر اند.

    خبر حملۀ فردا موجب اندیشۀ همه گان است.

 بعضی از سران قوم پیشنهاد کردند  که باید همین امشب قلعۀ (حسین کوت) را ترک گویند. تا بهار بهر جائی که تو انند  پنهان شوند  و وقتی که هوا مساعد میشود  حملات خودرا از سر گیرند  زیرا بیم آن است که در پیکار فردا مبارزان  ما کا ملآ  ازبین روند.

   لا لاخاموش ا ستاده و بدلایل آنها گوش نهاده  نشان خشم ازچهره وجناتش پیداست بعضی که جوانتر بودند  رأی شان برین بود که اگر جمع ما متفرق شود محال است که بتوانیم  خودرا پنهان کنیم  تا فصل مساعد برسد همه گرفتارمیشویم.

   مذاکره بطول انجامید نا گهان لالا مهر سکوت را شکسته با صدای که تصمیم و شجاعت ازآن هویدا بود گفت.

  بیاری خدا قبل از دمیدن آ فتاب فیروز میشویم.

   چه ادعای شگفت ؟

     همه با تعجب بروی همدیگرنگریستند.

      وی دانست که باز لمحۀ تصمیم فرا رسیده  نقشۀ تصمیم خودرا با کلمات مختصر  وقاطع اظهار نمود  و با جو انان هم تن که غرق در سلاح بودند دروازۀ قلعه را گشود داخل باغ شد.

     از رخنۀ دیوار باغ مستوفی ا لممالک که مدتی  قبل روزی چند درآن باغ بود و همه را هایش را می شناخت خارج شدند.

     نماز خفتن را دربازار قلعۀ مراد بیک در مسجد مستو فی ا لممالک خوانده در پناه کوه برف پوش خیر خانه از نظر ها پنهان شدند.

     گردنه بلا مانع کوه بسرعت طی شد  هنوز سپیده نه دمیده بود  خودرا نزدیک اردو گاه بیست هزار نفری دو لت یافتند.

      ازهیچ نقطۀ اردو گاه  رو شنی چراغ  یا علامت زندگی احساس نمیشد. دو سه هزار خیمه  چون قبر های مر مرین ساکت آ رام بنظر می آ مد.

     صا حب منصبان اردو را گذاشته  بشهر رفته بودند.

      گو یا زمینه  برای تطبیق  نقشۀ هجوم  لا لا کا ملآ مساعد بود.

همراهان لا لا به هدایت وی در سه دسته در تیغه چپ  و یک دسته در تیغه راست دره خیر خانه  و یک دسته در تیغه چپ  و یک دسته با خود وی ما ندند.

      افراد سپاه حکومت که ساعت ها از ندا شتن ذغال ونیافتن غذا بیداربودند.

      خودرا بجامه  خواب پیچا نیده در اندیشه پیکار فردا بودند  زیرا درآنموقف حساس  نیز کار مندان  رشوت خوار قیمت ذغال و قیمت  مواد خودش آ نها را در کیسه خود می ریختند.

    فردا روزی است مجهول وغم انگیز-سپاهیان اردوی دولت باخود میگفتند آ یا شا یسته است که با برادران مسلمان وهم وطن خود جنگ کنیم؟

   آیا جایز ا ست خون برادر وخویشاوندان خودرا بریزیم؟

     آیا امرآن جنرال را بشنویم جه مارا گرسنه  درین سرمای  سوزنده گذاشته وخود به بستر گرم لمیده. یا بفرمان خدا گوش نهیم آیا پیشوایان  دین به شب نامه های که میان ما نشر کرده اند مارا ازین جنگ ممنوع قرار نداده اند؟

    آیا ازان عمال ستمکاردفاع کنیم که سالها زندگی را بمابدترازجهنم ساخته بودند.

    این اندیشه ها ذهن را به سختی می فشارد.

    نا گفته نماند که درخود عسکری افرادی بودند که اعلانهای علمارا دراردوگاها پخش نموده واخبارداخل قشله را به لالا میفرستادند.

    لالا چون میدانست هیچ مانعی درپیش ندارندخود با تفنگ دارانش یک باره  داخل اردو گاه شد  علماذنیز یک باره صدای اللهُ اکبررا بلند نمودند.

    غریو نا گهانی تکبیر درسرتاسر اردو پیچیده  سرا سیمه  از خیمه  ها بیرون شتافتند  چند نفر از رفقای  لالا که در بلندی ها کمین کرده بودند بمجرد  شنیدن  صدای تکبیر مطابقر هدایت قبلی به فیر پرداختند. 

  آ وازتکبیر وتفنگ در طلیعۀ بامداد رگ رگ افراد مسلمان اردو را تکان داد  و تصور نمود که نقاط حاکم همه بدست مهاجمان افتاده.

   مردی روحانی که سرا پایش با پارچۀ سفید کفن ما نند مستوروریش بلندوعمامۀ سپید درجمال وجلالش افزوده بود با صدای که گوئی از ماورای ابرها می آ ید آیتی چند ازقرآن مجید تلاوت کرد.

    صدای دلکش قرآن بد لها نور و نرمش فرود آورد.

    آنگاه گفت: ما نیامده ایم که اردو گاه مسلمانان را غارت نما ئیم  امشب سرتاسر این کوه ها بفرمان پروردگار سنگر جوانان اسلام  شده شمارا درحصارغلبۀ خدا گرفته ایم.

   این الله اکبرها آ وازه حق است آ یا به صدای حق می نهید  یا منتظیرید آن سر افسر مست و غافل تان که از ترس گوش هایش را در لحاف پیچیده  بشما حکم صادرکند؟بکدام؟

  اما بدانید که شیپورستمگاران خاموش میشود وآ وازه خدا جاودانه درجهان طنین اندازاست.

    هنوزسخن وی پایان نیافته بود که صدای تکبیر ازهردوجانب فضارا بلرزه افگنده وبا آ میزش این کلمۀ مقدس همنوائی خود را اعلام داشتند.

   هنوز صدای وی پایان نیافته بود که صدای  تکبیر از هردو جانب فضارا بلرزه افگنده و با آ میزش  این کلمۀ مقدس همنوائی خود لا لا چون دید نقشه اش کا ملآ عملی شد با صدای رسا و کلمات عا میانه خود گفت.

 برادران من!

  من همان سربازساده که بودم  همانم تا کنون  بخدمت  دین و برداشتن ستم خا و حق تلفی ها آ واره وکمربودم اکنون دردست شماهستم.

 هرکاری که مصلحت میدانید در بارۀ من انجام داده  می توانید درین وقت  صدای آذان صبح برخاست دو جبه مخالف با دلهای مملو از ایمان  در کنار هم صف بسته نمازرا با امامت آن مرد  رو حانی ادأ نمودند هنوز آ فتاب ندمیده که  جز خیمه های خالی وخاموش چیزی دراردوگاه بجا نمانده بود.

تا چاشت گاه پا دشاه ترقی خواه وطن پرست که قربانی عشق یاجنون درراه اعتلای کشوروفریفتۀ همکاران خود خواه دودل عا قبت نیندیش خودشده بوددست ازسلطنت کشید  و به برادر بزرگش بعیت نمود.

     درنیمۀ همان روزبسواری موترقیمت دارکه چارچراغ درخشنده اش چشمهارا خیره وآواز مهیبش دل هارا آب میکرد  از دروازۀ آهنین حصاراستوارارگ برآمده عازم قندهارشد.

وسه روزبعد برهنه پای انگور فروش خرسوار با قوت شمشیر وهمکاری  مردم از دروازۀ  دیگر داخل آن حصارگردید.

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت