حفیظ ا لله خُرّم
نیش زدن طبیعتی اهالی آغیل (قریه) نیست و نه گژدم نژاداند!
به بهانهء (ای آغیل پر از گژدم الیجو)
الهه عزیز!
نیش زدن طبیعتی اهالی آغیل نیست و نه گژدم نژادند، قرنهاست که مردم آغیل خود قربانی این فاجعۀ حسرت زا هستند، سالهاست که گژدمهای نژادی و مذهبی نیشهای زهراگین شان را در جسم نحیف و قلب مهربان اهل آغیل فرو برده اند، چنانچه زخمهای عمیق هنوز هم بر پیکر خستۀ آغیل خود نمایی میکنند و درد عمیقی نیشهای زهراگین در چهره های بی رنگ اهالی آن آشکارا به مشاهده میرسد.
الهه گرامی!
داستان نیش زدن و نیش خوردن حادثهء تلخ امروز نیست، که قلب نازک شما را رنجانده است، بلکه داستان کهنه تاریخ است که ریشه در نظامهای قبیلوی، سنتهای خرافاتی و مذاهب روایتی دارد. این آغیلی را که بعضی قلم بدستان به آسانی قاصر مینامند بدون اینکه تقصیر کرده باشند، چنان نیش باران شده اند که تا کنون آثار آن مثل خنجرهای برهنه بر بدن مردمش روح آزاری میکنند، پس طبیعی خواهد بود که اگرجریانی در شریان آغیل به حرکت آید، خنجرهای نیش دار، دردش را به پزیرایی و زهرش را به باز داری خواهند گماشت، تا جریان را خشک و حرکت را نابود و یا حداقل از سرعت و رنگ آن بکاهد.
درد و دریغ شما و الهه های امثال شما، زبان دل دردی و دل شکنی حال نیست بلکه ریشه در رنج و حسرت نسلهای دیروز و دیروزها دارند، نسلهای که کوله بارهای امید، عشق و آرزوهایشان را باز نکرده با خود به گور بردند.
آهی سرد توو هنرمندان امثال تو که ازآزارها و تهدیدات عدۀ افراد احساس مرده و هنر ناشناس حکایت دارند، نوای روز نیست، درد و سوزی دلهای نسل سوخته هست که سی سال، سوخت و رنج جنگ و خشونت را در سینه تحمُل کردند و یا بشکل فجیع قربانی تقدیر شومشان گردیدند. در زمان و مکان که نباید تولد و جوان میشدند، آثار و بلوغ جوانی در زندگی شان هزار عشق و افسانه کاشت، هزار امید و آروزو آورد و هزاران شور و شوق آفرید و لی دریغا! همه یخ بستند و ابر سیاهی جهل و ظلمت همچنان نور زدای میکند و سردی و تاریکی می گسترد تا صدای گیرای که به هزینۀ قرن بغض سکوت را شکسته در گلوی الهه ها بخشکد و کامبخش و کامبخشهای حیات در زنداهای جهل دینی به فال ریش خرافات پرستان، یخزدن و مرگ تدریجی را در انتظار باشند.
من و ما نظاره گران بیش نخواهیم بود، که مرگ هستی را مصلوب کند و تاریکی روشنایی را گردن زند و رنج خوشی راناکام کند و نفرت دوستی را در بند کشد و من و ما...!
دخترخوش رنگ وطن!
نه آغیل زن ستیزاست ونه اهالی آن هنر گریز! و نه مشکل تو زن بودن در جامعۀ هزاره و نه جرم تو هزاره بودن در افغانستان. خسته شده ییم از این همه نسبت دادن ها و رنگ زدنهای بی مورید قومی.
چرا روی هر تکهء سفید باید شعار نژادی را با ذهنیت منفی نوشت؟
چرا باید خوشی و غم رابه هم آمیخت؟ وعاطفه و خشم را به نام این قوم و آن قوم به تقلا نشست؟
تا بکی جرم افراد شرور با عث تهمت زدنهای قومی و جنگهای اجتماعی گردد؟
قلم بدستانی که هنرو برنامه جالب ستاره افغان را در سایهُ سیاست با تیر قومی نیشانه گرفتند ودر محراق این بازی، دختری خوش آواز و معصوم را که فقط میخواست خودش باشد و برای هم وطنانش خوش بخواند و نیک بسراید، خلاف میلش او را وارد میدان تفرقه و اتهام ساختند، تا عُقده های درونی خودشان را با صدای کیبورد بر روی شیشه صفحهُ کامپیوتر بریزند.
چرا باید خودرا کفاش جاه زد، بدون آنکه چیزی از آن دانست و کفشهای نا مورد را در فصل مورد برای مردم چرم گیری نموده با رنگ هنر و بورس سیاست به آن جلای تزویر داد!
مردم آغیل همه کفشهای دلخواه خودشان را با اندازه، شکل ودیزاین مشخص دارند که هرکدام را مسیری در پیش هست، با چه منطق میتوان همه این کفشها را به دنبال کفش کهنۀ که در مسیر تکراری و اشتباه در حرکت هست به قطارچید و سنگ گران وزن حق را بر سینه کوبید و انگشت سخت انتقاد را نیشانهء جمع به خاطر جرم فرد کرد!؟
قلم بدستان با احساس!
الهه جان خوب میخواند، بگزارید استعدادش را به نمائش بگزارد و صدای زیبایش گوشها را نوازیش کند، چنانچه از اکثرنغمه هایش بوی وصل می آید، نه فریاد فصل. هنر از برای وصل کردن آمده است، نه برای فصل کردن.
پس نه هزاره زن ستیز هست و نه دیگر هزاره بودن جرم و نه همه اقوام ساکن در کشور هزاره گریز. شاید بعضی ها به مرض انسان ستیزی مبتلا باشند ولی حساب افراد از مردم جداست. دیگرنباید به هر بهانهُ سرزمین مشترک را شخم زد و بزر فاصله کاشت.
آیا درست هست هر گپ خرد و کوچک را رنگ قومی داد؟ نام یک ملییت بزرگ را وسیله ساخت و به تقلا نشست؟ و میلیونها انسان اقوام دیگر را به باد ناسزاگوی گرفت وبه تهمت بست؟
اگر یک دختر جوان بااحساس پشتون و یا یک پسر دل پاک ازبک و یا یک جوان سرشار تاجک به الهه رای داده باشند باز!؟ زیاد هم نه، فقط سه نفر! آیا در حق احساس آنان ظلم نشده؟
بهتر خواهد بود که شهامت وصداقت هزاره های صلح پسند و علم دوست و هنر پرور را نباید زیر سوال برد، چون آنان سر فراز زندگی کردند,در و قت نیاز شجاعانه مبارزه کردند وفعلا میدانند چگونه با صلح و صفا در کنار اقوام دیگر زندگی کنند.
یادتان باشد که قضاوت یک طرفه و پشتبانی آمیخته با تعصب نتیجۀ معکوس دارد، شاید بعد از خواندن جمله بندی های زیبای شما همان سه نفر غیر هزاره به الهه رای نه داده با شند.
آیا درست و عاقلانه هست که جامعهء چند میلیونی هزاره را زن ستیز نامید؟ و سی میلیون افغانستانی را به تهمت بست؟ چون الهه رای زیاد کسب نکردند؟
دوست گرامی! ما گدا نیستیم که نام هزاره را وسیلهء گدای ساخته دنبال رای عاطفی
با شیم. )SYMPATHY VOTE)
دختر نوربند قوم!
شاید هزاران الهه ها, آرزو و استعداد مثل تو دارند و یا داشته بوده اند ولی یا شهامت نکردند و یا بخاطر هم سرنوشت بودن با تو قربانی شدند، ولی فقط تو توانیستی" من" را در وجودت درک کنید و خواستی به این" من" هویت گرفته شده و یا گم شده اش را باز گردانی، خواستی این "من" خودش باشد نه کسی دیگرو یا، ما و من ها میخواهند باشد.
روح مصاحبه تان این بود که "میخواهم این مریم باشم که خودم میخواهم نه آن مریم که میخواهند باشم".
این قلم درفکر این نیست که درجشنوارهُ ستاره افغان نفر چندم خواهی شد چون نه استاد موسیقی ام و نه قاضی امور، برای من وشاید برای خیلی کسانی مثل من اقدام واولین آواز که از حنجره شما به گوشها وزید وقفل سکوت تحمیلی از دهان قشر محروم جامعه شکست، ستاره تولد شد, الهه ستاره شد, ستاره "من"، "من" که سالیان سال در وجود الهه ها محکوم و کوبیده شده بودند،حا لا این "من" ستاره شده است و هزاران "من" دیگررا به دنبال خواهد کشاند. پس اول باید اعتماد به نفست و گستاخی و حرکتت را تائید و تقدیر کرد بعد صدا و آهنگت را.
الهه عزیز!
آغاز سخنم از شرح گویی روی آهنگ آخرت شروع شد که از نیش زدن های آغیل پر گژدم شکایت را حکایت میکرد. نخواستم از خرافات واز زیاده روی های آغیل دفاع کنم وفقط خواستم قدم در گذ شته ها بگزارم و از واقعییتهای پر درد دیروز، بی مهری روزگارو بدبختی های که بر اهالی آغیل گذ شته، دریچهُ سخن بگشایم، و پردۀ اسرار بدرم، چرا که این نیش زدن ها ریشه در گذ شته های پر غم دارد، که هم خوانی با خوشی و شادی ندارد و یا گوشها و چشمهای بعضی از مردم آمادگی شنیدند و دیدند را هنوز ندارند.
مردمی که لبخند را فراموش وشادی را از یاد برده، زندگی شان بی رنگ و آغیل شان مخروبۀ بیش نیست, تا کجا باید توقع کرد؟
باید وقت را هزینه کرد و به مردم آغیل فرصت داد تا بجای گریه لبخند را بیاموزند و بجای ماتم از شادی و خوشی بهره مند شوند و با شد تا زندگی سیاه و سفید شان رنگ گیرد.
این مردم قرنهاست که سیاهپوش و عزادارند و آغیل شان به ماتمکدهُ بیش نمیماند، پس آغیل که سال به تمام سوگوار باشد، مردم که دوازده ماه مصیبت بار و مصیبت زده باشند و گوشهای که چهارده قرن از خون و قتل و سر بریدن ها روایات و داستان ها شینده اند و در پای منبر مداحان سیر گریه کرده ان. چشمهای که سالیان سال مرگ را پیروز و زنده گی را مصلوب دیده اند.
بدنهای که قرنها شکنجه، عزاب، بی حرمتی و مرگ را نصیب شده اند. دلهای که قبرستان هزاران امید، شور و عشق و زنده گی خود بوده اند. زبانهای که سخت و سنگنی قرنهای سکوت را هنوز احساس میکنند و هزاران داستان از روزگار، هزاران حکایت از زنده گی و هزاران راز در قصه خانه دل دارند!؟ آیا میتوان با خوشی و لبخند یک شبه و آهنگ یک برنامه آغیل رویایی ساخت؟
در آ غیلی که لبخند محکوم شود و رنگ جرم باشد، خوشی و شادی خلاف شرع قرار داده شود و غم و ناله و ماتم تقدیر گردد، آیا میشود انتظار بیش داشت؟
الهه ها و طاهر شوقی های عزیز!
الهه ها و طاهر شوقی های آغیل مرکزی و آغیل های شمالی وغربی کشور، احتمالاً با مشکلات زیاد روبرو باشند ولی نسبت به الهه ها و طاهر شوقی های آغیل غربی کشور خوشبخت، سر زنده، آزاد و صاحب حق، اراده و زنده گی خویش هستند. بد بختانه که الهه های آغیل غربی نه تنها خوشبخت بلکه از ابتدایی ترین حقوق و ارزشهای انسانی محروم، هویت انسانی شان بخاطر زن بودن لگد مال، از علم و دانش بی نصیب و رفتن به مکتب گناهی کبیره شمرده میشود. در زاندانهای سنت قبیلوی زیر سنگ آسیاب جهل، بنام و برای دین خرافاتی قربانی میشوند. واگر الهه ها شهامت مکتب رفتن را کرد، باید بهای سنگین زیبای، بینای و...را در بدل تیزاب زهراگین و سوزناک پرداخت ویا زنده گی را با همه خوبی ها، قشنگی ها و امید هایش هزینۀ " الف ب ت ث" یاد گرفتن کرد.
طاهر شوقی های آغیل غرب سرنوشت بد تر از الهه های هم آغیلش دارند، الهه ها خوشبختند یا در کنج زندان خانگی میپوسند، یا تکبیر گویان سنگسار میشوند، یا تیزاب باران میشوند و بعد یک شکم سیر گریه و یک تنورسوزش و سوخت برای ابد از" الف ب ت ث" یاد گرفتن محروم میشوند، ویا بطور فجیع تحت شکنجه و ظلم مردان، همچون نادیه انجمن ها گلهای زندگی شان زیر چکمه های مرگ نابود میشوند. در هر حال قربانی اهداف والای انسانی، حق و ازادی و هویت بر باد رفته ئی شان میگردند. جان میدهند ولی جان نمی گیرند.
ولی طاهر شوقی های آغیل غربی کشور یا کشته شوند و یا بد تر از همه به انسانهای وحشی صفت تربیه و تبدیل شوند که هرجا روند کتاب و مکتب بسوزانند و کتاب خوان و قلم بدست را بکشند و مرگ و تباهی ارزانی دارند.
به وحشی ترین و خون اشام ترین خفا شان تاریخ تبدیل شوند که هر روز زیر لوای دین ریش و لنگی، انسان و انسانیت را حیوان مانند سر ببرند (ضبح کنند) واز جهش خون گرم زندگی از شریان های گردن هم نوعانشان لذت را در دنیا نصیب گردند و به خاطر وآرزوی بهشت رفتن به قصاب خانه ها بیفزایند.
کاش عاطفه از انسانیت و بوی از بشریت میبردند، ول دریغ و افسوس که فقط چگون مکتب سوزاندن، چگونه گردن زدن و جان گرفتن، چگونه وحشت آ فریدن وچگونه مرگ گسترانیدن میدانند و بس!
دخترشجاع هزاره زمین!
میتوان شکیبا بود و صبر را پیشه ساخت و با اندک و کم مردم امروزساخت و امید بیشتری به کرم نسل فردا بست، تا زمان فرصتهای مناسب و فضای بازتر را آماده سازد، چرا که شرائط و زمان تغییر دهنده و تاُثیر گذار است.
حتما با سر نوشت خار و خاشاک که مزاحم هر محرک و عابر میشوند و خواسته نا خواسته آزار داده و سوزندگی بجای میگزارند آشنایید.
آیا میدانید؟ همین خار و خا شاکی که امروزمنفور همه اند، روزی گلها، علفچر و سبزه زارهای قشنگ، تازه، خوشبو و دلنیشن بودند که به دلها چنگ میزدند و ازمرغوبترین رنگها و طراوت و طننازی خاص بر خوردار بودند. هر بیننده راعاشق رنگ و بوی خود میکردند و لی گذشت زمان و بی مهری روزگار زندگی راچنان تغییرداده که از گل و سبزهای خوش رنگ و نرم، خار های سخت و خشین ساختند وهمه از هم بیگانه و یا حتی به خارهای زهردارو سوزنده تبدیل شدند. در آغیل هم شاید خارهای رویئده باشد یا رویانده باشند و شاید اذهان گژدمی و زبان نیشدار زیاد باشد و لی بدان که قلبهای میلیونی همچون بهار سر سبز و همچون باران شفاف و شاداب با جریان الهه ها و شوقی ها همراست. پس با همان همت و شهامت که راه را انتخاب کردید و تصمیم به شناخت و بودن این مریم را دارید، نه آن مریم تحمیلی، با ید امیدوار، مصمم پر رنگ و با لبخند حرکت رابا آوازی آهنگین و زیبا یت ادامه داد.
اگر امسال بخت یاری نکرد خیر است سال دیگه.
الهه ها و طاهر شوقی ها آغاز خوب و حرکت نیک اند، شا ید مورد کم لطفی عدهُ قرار بگیرند و مشکلات و خستگی پیش رو داشته باشند ولی باید جریان را روان نگهداشت و همچنان رنگریز و لبخند آفرین باشند.
حفیظ ا لله خُرّم از سرزمین باران