داکتر خاکستر
هامبورگ
این روی دست مانده ها و ما جمعیت سر براه
نسل دوم حزب در پی موقعیت مشابه
نمودار رهیافت های اکنونیان,چه خــــــــــــــــــــــــورشیدی چه سیه زا,به تیر خــــــطا میماند,به قلاب شکسته,به وادی خرابی که
گذشته پر شکوهی را تداعی میکند ,آنان که رفتند,مــــــــــــــــحشور پاکنهادان بادا. و اما امروزیان؟.طرفه حالیست نازنینان!اینان
نه به تبین و سره سازی گذشته,بل ریشه در سلیقه گرایی گذشته دارند,وچــــــــه بسا ناشی و تهوع زا.اینان در پی موقعیت مشابه
اند,که زاینده نیست و انگیزه های درونی را به نابودی میکشد.
از خودم میپرسم وبه کرات,مگر اینان در کلیشه و قالب و عادت و تکرار میزیند و یا سیال و زاینده اند؟,مگر همـــــــــــــــین ها
تفکر باهمی را نپذیرفته بودند وتفکر واگیر را چیزی از جنس نجس نپداشته بودند؟ زهی سعــــــــــــادت نصیب ملایان که ملاک
حرف دارند.
راهکار های این «روی دست مانده ها»چیزی نیست جز پرهیز از انگیزه ایجاد کردن به قصــــــــــــــــــــــــد تداوم.دور زایی در
اینان نهادینه شده است.این جمعیت قید و بندگرا , گزینه زا نیند,هزینه ستانند,جـــــــــــــــــــــــوینده ای راه حل نیند,مشکل زا اند و
داد بلند گذشته را به هیچ میخرند و ما" جمعیت سر براه",فرصت انتــــــــــــــــــــخاب را,در پای این«روی دست مانده ها»ریختیم
آنانیکه هیچگاهی به تو ضیح "علت" نپرداختند و ما "معلول"عــــــــــــــــــــــــــملکرد انانرا را چیزی از جنس«مقدسات»پنداشتیم.
این «روی دست مانده ها» نه انکار گذشته کردند ونه به گذشته پرداختند,متقاعد سازی گفتاری ,شگرد دیرینه آنان ونیز توجـــــیه
کردن تاریخی این جـــــــــــــــــمعیت«روی دست مانده »نه امکان اقناع میپذیرد و نه ایجاد امتناع میکند,اینان نه دور انداحتنی اند
نه نگهداشتی.«ما جمعیت سر براه» خس به جایی برده ایم که آتش است,وآتش به جایی برده ایم که آب است.
حرف اینان نه به گذشته میماند,ورفتار شان, نه به اکنونیان.سمت گـــــــــــرایی و قوم گرایی وگروه گرایی را به خوبی آموخته اند
,بر خلاف خوانی اینان,توجبه پذیر نیست,اینان کج خوان اند,نه آن ریشویی المـــانی* را به جد گرفته بودند, همانکه هفت فرزندش
با کمک آن آن رشوی آنگلیسی** زیست ونه آنی را که در دم مرگ دندان گــــــزید وقتی شنید استالین درکرملین فرمان خواهد راند.
اما یوسف گرجی را,استالین را,کوه خارا پنداشتند.همانکه پنج میلیون سره و ناسره رابه نابودی کشاند.
به اینان دل بستن ,تعبیرش یعنی رها شدن از خود و کـــــــــــــــــــــدورت و تیره گی را افزودن.این گیاهپیچان خشکیده,دیر یا زود
میریزند.اینان میخواستند همگی شاه انجم باشند,اما ستاره گگی نشدند,وروشنای دلــــــــــمرده ای نیز.من ستایشگر شهامت نواده ای
خان علوم ام در کابل.***
ونیز ستایشگرآن پیام رسان «امین»**** در سحرگاه هفتم ثور,هرچند هر دو, خــــــفت همسویی و همدمی آن قداره بندان جهادی را
پذیرفته اند.اما این روی دست مانده ها در اروپا,خود شانرا خشت زرین میپندارند,از آنست که از هفت پستوی خــــــــــــــانه پیغام
«وصل» میفرستند.
ما «جمعیت سر براه»عادت به پذیرفتن کرده ایم,ما اینانرا بسان آن دوبیت خاقانی** بر در حـــــــــــــرم در مدینه میپنداریم,که نه
بتوانی بر آن شک کنی و نه دورش بیندازی.من دریافت روشنــــــــــــــــــــــــگرانه ای جوانتر ها را,به صد رجز خوانی آینان بدل
نمی کنم,اینان نتوانستد وسیله ای بین نسل اول و نسل سوم شوند,این وا مانده ها که به دهان شان چشم دوخـــــــــــته ایم,به غرابت
فکری سر دچار اند.نه حرفی نه پیامی,ایــــــــــــــــــــــــــــــنان اگر چیزی نوشتند در مورد «خراسان» نوشتند و یا بحث«زبان» و
«سمت»را ارجحیت دادند,دم و دستگاه "بی بی سی"را مرجع ارتقا دانستند و به حرف همدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــگر تسخر زدند.
اینان "گندم" نمایند و اما "جو" میستایند."چپ"را اشاره میـــــــــــــــــکنند و اما به "راست" میپیچند.حتی سکوت را در"پال تالک"
بر اظهار ترجیا پذیرفتند.سازمان را به گروه بازی ترجیع دادند ورفاقت را به هیچ فروختند.و آنیرا که "دلسوخته"داد باهـــــمی زد
در حاشیه راندند,و خود در پس پرده,سناریو یی تازه نوشتند.این جمعیت"بد حالان و بد مستان"نه به فیض رحمـــــــــــــــــــــــــانی
رسیدند ونه در شناخت ما زمینیان.پسینه روز های فرو ریزی را کی بیاد ندارد,که اینان به "سمت وزبان" وآن چند جانی پاکستان
نشین,دل سپردند.و ما هنوز که هنوز است,دل را, به اشاره های پس پرده این پرده نشنینان,به حراج گذاشته ایم.
اشاره ها:
*اشاره به کارل مارکس است
** اشاره به انگلس که توانست با کمک های بیدریغ,هفت فرزند مارکس از فقر و گرسنگی برهاند.
***اشاره به نورالحق علومی رهبر حزب متحد ملی.
**** اشاره به سید محممد گلاب وزیر سابق داخله در زمان حاکمیت قبلی.