اسدالله جعفري
فهرست:
سخني با دكترسروش
1 - كلمات كجمدار وبيمار گون است ص2
2 -بگذارفرومايگان برسرهركوي وبازاردادزنان وجدانهاي شان راآرام سازندص3
3 - انسان ها نهال هاي باغ خدايندص3
4 -گفتگو با دکتر عبدالکریم سروش درباره قرآن ص5
5 - پیامبر نقشی فعال و حتی تعیینکننده در تولید قرآن داشته است؟ص6
6 -پس قرآن جنبهای انسانی و بشری دارد. این یعنی قرآن خطاپذیر است؟ص7
.7 - دیدگاههای شما دربارهی قرآن تا چه اندازه ریشه در سنت اسلامی دارد؟ص8
8 - پیامدهای دیدگاههای شما برای مسلمانان معاصر و نحوهی استفادهی آنها از قرآن به منزلهی یک راهنمای اخلاقی چیست؟ص10
9 -نقد سخن استادص11
10 - واقعا ،وحي يك استعداد وقريحه است؟ص14
11 -اين كلمات كژ تاب حضرت استاد با آيات محكم قر آن در نفي 12 -شاعري محمد منافات صريح داردص15
12 -نفي شاعري از محمدص16
13 - نفي ساحري از محمدص16
14 - نفي جنون ازمحمدص16
15 -چرا استاد هي بر اين طبل تهي مي كوبد؟وسخن ابوجهل جاهليت را در عصر به اصطلاح پساپست مدرن، نشخوار مي كندص17
16 - متأسفانه امروز تنها چيزي كه هيچ معياري را بر نمي تابد همين شعر است
18 - اگر محمد هم آفريننده وهم توليد كننده است ،خدا كجا است ص19
19 - اين وحي چگونه مي تواند براي همه ي انسان ها در همه ي زمان ها حجت باشد؟ص22
20 -تكرارناپذيري اين ساختاربياني قرآن در وحياني بودن قرآن است يا در نبوغ ودانش محمدص24
21 -بياييد بجاي اين همه هياهو تكرارنا پذيري قرآن راتجربه كنيم تاديگرنيازي به اين همه سفسطه بازي نباشدص25
22 -قرآن كتاب هدايت است نه كتاب فيزيك ص28
23 - تجربه عارفان در پرتو وحي است نه خود وحي ص29
24 -شما به عنوان يك فيلسوف تابع برهان هستيد نه تابع مولوي وفرزند مولوي.ص30
25 -نامه ي به آيت الله منتظري ص36
26 - امروزه مدعيان تفسير قرآن بسيار اند ومفسران كه خود...ص38
27 -هر كسي به زبان اقرار به اسلام كندخون و آبروي او محترم است .ص40
28 -سخن در اين نيست كه حضرت دكتر سروش حق مي گويد وياياوه.سخن در اين است كه چرا ما مسلمانان در تكفير اهل فكر وخرد پشت جاهلان پنهان مي شويم فتواي تكفير را در دهان جهال مي نهيم وبجاي زبان منطق زبان دشنام را علم مي كنيم ص41
29 - سؤالاتي پيرامون قرآن ص43و44
بنام خدا
نوش و نيش
سخني با دكتر سروش
با نامه ي به
آيت الله العظمي منتظري
آقاي دكتر سروش سلام ورحمت خدا بر شما !
بعد از سلام وادب واحترام وآرزوي عزت وتوفيقات روزافزون در راه نشر معارف الهي.
چنان كه حضرت استاد مي داند مصاحبه ي اخير حضرتعالي در باره قرآن موج هاي پرلايه يي را در جامعه ايجاد كرد .موج هاي پرلايه يي كه گاه مشت بر سخره مي كوفد وكشتي انديشه را پهلو مي شكنند وگاه آرام وخاموش ،چون حياي دختران آب وآيينه دل ودين از همه مي ربايند.
من مصاحبه را نيش ونوش مي نامم چرا كه اين مصاحبه «حديث بندگي ودلبرگي»رادر«تفرج صنع» ،« دانش وارزش»رادر«حكمت ومعيشت»،«قصه ار باب معريفت»را در «اوصاف پارسايان»،«مديريت ومدارا»را در«قبض وبسط شريعت»،«نهاد ناآرام جهان»» را در« قمار عاشقانه»،««ايدئولوژي شيطاني»»را،در««علم چيست وفلسفه چيست»» و««اخلاق خدايان »»را با««شيروشكر»»در مي آميزدوكام جان را شيرين مي سازند.
اما نيش است چرا كه گاه آواي شيطان در لفافه سخن مي خرامدو كلمات چهار پهلو وكجمدار وبيمار گون است.
گاه آسمان ريسمان مي گردد وگاه ريسمان افعي و ديگر بار افعي بلبل وچكاوك.
گاه واژه ها چون خار مغيلان بر جگر ايمان مي خلد وزخم آن التيام نيافته هوچي گري گردو غبار براه مي اندازد وچشم عقل را كور مي سازد وسحر ناشده شام منيت در صحراي هوس خيمه زده، تبربر قامت قيامت وش حكمت مي زند، در صفين احقاق حق وابطال باطل معاويه وار تخيلات منشورگون مولانا را بر ني انا الحق بر مي افرازد وشطحيات پوپر رابربازار نقالان مي كشاند وتيغ بر گلوي محمد مي نهند.
بله استاد عزيز از آن جهت نوش است واز اين لحاظ نيش.
من طلبه افغاني هستم كه نه دست در سياست دارم ونه به قول شهيد وپيشواي بزرگ ما شهيد مزاري عاشق قيافه كسي هستم ونه جيره خوار ارباب زروزور وتزوير.
پس استاد نمي تواند مرا مزدور نظام وملعبه دست حديث سازان بينامد ودر پاسخ ،آسمان وريسمان بهم بافد واز مولاناي بزرگ هزاره تبار وچشم بادامي ي خودما ،استمداد بگيرد وگردن باريك تر از موي اين فرزند هزاره را با تيغ بلاغت وشيوايي قلم، قلم كند.
د ربيان ارادت من به شما نامه ي من به حضرت آيت الله العظمي منتظري به قدري گويا هست كه مارا از اطاله سخن بي نياز سازد واين نامه را در پيوست همين درد دل ملاحظه مي كنيد.
استاد :
من دوست عزيزي دارم كه در آلمان است واز زنان بزرگ كشور ما افغانستان واز نويسندگان خوش ذوق وجودةالذهن جامعه فرهنگي ما است.
ايشان يك عبارتي دارد كه من آن را حكمت الهي مي دانم:
بگذار فرومایه گان بر سر هر کوی و بازار داد زنان " وجدانهای " شان را آرام بسازند. به قول حافظ شیرین کلام،
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامۀ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم»»
من قبول دارم كه بسياري از اين غوغاسالاراني كه عليه شمااست از همين سنخ آدم هاهستند وآنان قبل از آن كه درد دين داشته باشند درد زير شكم وبالاي شكم دارند ودرد بالاي شكم را با همين غوغاسالاري درمان مي كنند.
اما بزرگ مرد روز گار ما آن تنديس حقيقت وطريقت وشريعت
مرحوم علامه جعفري عبارت عرشيي دارد كه بايد آن رابا طلاي ناب بر صفحه دل نوشت :
انسان ها ومخصوصا جوانان نهال هاي باغ خدا هستند پس نبايد اين نهال هاي خدا را به بازي گرفت.
آري استاد:
شما باغبان انديشه نسلي طوفان زده امروز هستيد نسلي كه نه بسان نسل ديروز آرام وسربزير هستند تا خداگويان از پي والدين وملاي ده خودشان راه پيمايند ونه چونان ديروزي ها ادب حرمت نهادن به بزرگ تر از خود ونه آن حوصله ي خواندن وتعمق وتحقيق وتدقيق را دارند.
اين نسلي كه دست افشان وپاي كوبان به دنبال شما روان هستند وگاه گفته ها ونوشته هاي شمارا همسنگ قرآن مي دانند وسخن حضرت استاد هرچند خيال انگيز تر وچهار پهلو تر وآخوند ستيز تر واباحه گرانه تر باشد به مذاق ايشان خوشتر مي آيند.
پس در چنين هنگامه هاي كه اين نهال هاي باغ خدا در بهار بلوغ هستند ،آيا رسالت شما در اين است كه در اين باغ آتش افروزيد ؟
شما تنها مسؤل به كمال رساندن خود نيستيد بلكه مسؤل اين نسلي كه ابوذر وار به دنبال شما هستند نيز هستيد.
شما در بكاربردن واژه واژه ي سخن خويش مسؤليت داريد كه ملاحظه آفت زدگي اين نهال هاي باغ خدا را داشته باشيد.
شما آنگاه كه در خلوت وخلست عارفانه ي خويش هستيد نه مسؤليت داريد ونه توان رهاي از آن جذبه هاي مافوق تصور، اما وقتي اين يافته هاي خويش را براي بارورساختن اين نهال هاي خدا به نشر مي رسانيد مسؤل واژه واژه سخن خويش هستيد.
بنا بر اين من ابتدا متن كامل مصاحبه حضرت استاد را از سايت راديو زمانه مي آورم وبعد آن واژگان وكلمات كژتاب را نقل ونقد مي كنم تا حضرت استاد دوباره به اين مصاحبه كفر آلود نظر اندازد وآواز شيطان را از لابلاي اين جملات كژتاب بشنوند وراز اين همه خشم مقدس صدها جوان مسلمان را در يابد.
اين ارادتمند حضرت استاد خودراملزم به نقد عالمانه ومبرهن نمي داند وبنا ندارد ده هاآيه وروايت وشعر وداستان رديف وقافيه سازد،چون دائرة المعارف حكمت وشريعت ومجمع البحرين طريقت وحقيقت حضرت آيت الله العظمي منتظري ،در آينده به اين شبهات پاسخ مبتني بربرهان وقرآن مي دهند.
پس آنچه من مي گويم به دلتنگي هاي يك جوان بيشتر شبيه است تانقدعالمانه ومبرهن ومستدل .
گرچه احتمال مي رود كه حضرت استاد بر ا سب خشم ناميمون نشيند وآن اسب سر كش راركاب بلاغت زند ،تا يال هايش در نسيم خيال موج خيز شودورقص كنان وسم كوبان غبار مغالطه وگرد سفسطه برچهره خورشيد نشاند وچشم برهان و عرفان را كور وگوش منطق را كرسازد.
اما مهم نيست،اگر استاد چنان كند ،شاگر دان استاد هم چنانك خواهند كرد.
ارادتمند كوچك شما اسدالله جعفري
گفتگو با دکتر عبدالکریم سروش درباره قرآن
کلام محمّد
میشل هوبینک
برگردان: آصف نبکنام
چگونه میتوان چیزی همچون «وحی» را در جهان مدرن و راززدایی شدهی امروز، بامعنا دید؟
وحی «الهام» است. این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه میکنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهی شعر میفهمیم. چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجهی شعر است.
شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند؛ و چیزی دریافت کرده است. و شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است: شاعر میتواند افقهای تازهای را به روی مردم بگشاید؛ شاعر میتواند جهان را از منظری دیگر به آنها بنمایاند.
به نظر شما، قرآن را باید محصول زمان خودش دید. آیا این سخن متضمن این نیز هست که شخص پیامبر نقشی فعال و حتی تعیینکننده در تولید این متن داشته است؟
بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل میکرد. اما، به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است.
استعارهی شعر به توضیح این نکته کمک میکند. پیامبر درست مانند یک شاعر احساس میکند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده. بحث دربارهی اینکه آیا این الهام از درون است یا از بیرون حقیقتاً اینجا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و برون نیست.
این الهام از «نَفس» پیامبر میآید و «نفس» هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد؛ از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده است. «نفس» او با خدا یکی شده است. سخن مرا اینجا به اشتباه نفهمید: این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست. این اتحادی است که محدود به قد و قامت خود پیامبر است. این اتحاد به اندازهی بشریت است؛ نه به اندازهی خدا.
جلال الدین مولوی، شاعر عارف، این تناقضنما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده است که: «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است.»
اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهی وحی است. آنچه او از خدا دریافت میکند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمیتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بیصورت است و وظیفهی شخص پیامبر این است که به این مضمون بیصورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود میداند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل میکند.
شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکیاش و حتی احوالات روحیاش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس میکنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام اینها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشتهاند. این، آن جبنهی کاملاً بشری وحی است.
««پس قرآن جنبهای انسانی و بشری دارد. این یعنی قرآن خطاپذیر است؟
از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه ندارد. اما امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر میکنند وحی در مسایل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست. آنها میپذیرند که وحی میتواند در مسایلی که به این جهان و جامعهی انسانی مربوط میشوند، اشتباه کند. آنچه قرآن دربارهی وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی میگوید، لزوماً نمیتواند درست باشد. این مفسران اغلب استدلال میکنند که این نوع خطاها در قرآن خدشهای به نبوت پیامبر وارد نمیکند؛ چون پیامبر به سطح دانش مردم زمان خویش «فرود آمده است» و «به زبان زمان خویش» با آنها سخن گفته است.
من دیدگاه دیگری دارم. من فکر نمیکنم که پیامبر «به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ در حالی که خود دانش و معرفت دیگری داشته است. او حقیقاً به آنچه میگفته، باور داشته است. این زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمیکنم دانش او از دانش مردم همعصرش دربارهی زمین، کیهان و ژنتیک انسانها بیشتر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است. و این نکته خدشهای هم به نبوت او وارد نمیکند چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورخ.»»
««شما به فیلسوفان و عارفان سدههای میانه همچون مولوی اشاره میکنید. دیدگاههای شما دربارهی قرآن تا چه اندازه ریشه در سنت اسلامی دارد؟
بسیاری از دیدگاههای من ریشه در اندیشهی سدههای میانی اسلام دارد. این سخن را که نبوت مقولهای است بسیار عام و نزد اصناف مختلف آدمیان یافت میشود، هم در اسلام شیعی و هم نزد عارفان وجود دارد. متکلم بزرگ شیعی، شیخ مفید، امامان شیعه را پیامبر نمیداند؛ اما تمام ویژگیهایی را که پیامبران دارا هستند، به آنها نسبت میدهد. همچنین عارفان نیز عمدتاً متعقدند که تجربهی آنها از جنس تجربههای پیامبران است. و باور به این نیز که قرآن یک محصول بشری و بالقوه خطاپذیر است، در عقاید معتزله دال بر مخلوق بودن قرآن به طور تلویحی آمده است.»»
««اندیشمندان سدههای میانه غالباً این نظرها را به شیوهای روشن و مدون بیان نمیکردند و ترجیح میدادند آنها را در خلال سخنانی پراکنده یا در لفافه بیان کنند. آنها نمیخواستند برای مردمی که توانایی هضم این اندیشهها را نداشتند، ایجاد تشویش و سردرگمی کنند. به عنوان مثال، مولوی جایی میگوید که قرآن، آیینههای ذهن پیامبر است. آنچه در دل سخن مولوی مندرج است این است که شخصیت پیامبر، تغییر احوال او و اوقات خوب و بد او، همه در قرآن منعکس هستند.
پسر مولوی حتی از این هم فراتر میرود. او در یکی از کتابهایش میگوید که چند همسری به این دلیل در قرآن مجاز دانسته شده است که پیامبران زنان را دوست میداشت. و به این دلیل بود که به پیروانش اجازهی اختیار کردن چهار زن را داده بود!»»
««آیا سنت شیعی به شما اجازه میدهد که اندیشههایتان را دربارهی بشری بودن قرآن مدون کرده و توسعه دهید؟
مشهور است که در اسلام سنی، مکتب عقلگرای اعتزالی در برابر اشعریان و عقیدهی آنها دال بر جاودانی بودن و غیرمخلوق بودن قرآن شکست سختی خورد. اما در اسلام شیعی، معتزلیان به نحوی ادامهی حیات دادند و زمینی حاصلخیز را برای رشد یک سنتی فلسفی غنی فراهم کردند. اعتقاد معتزلیان دال بر مخلوق بودن قرآن در میان متکلمان شیعی، تقریباً اعتقادی است بلامنازع.
امروز میبینید که اصلاحگران سنی به موضع شیعیان نزدیکتر میشوند و اعتقاد مخلوق بودن قرآن را میپذیرند. اما روحانیون ایران در استفاده از منابع فلسفی سنت شیعی برای گشودن افقهایی تازه به روی فهم دینی ما مردد هستند. آنها قدرتشان را بر پایهی فهمی محافظهکارانه از دین مستحکم کردهاند و هراس دارند که مبادا با گشودن باب بحث دربارهی مسایلی از قبیل ماهیت نبوت، همه چیزشان از دست برود.
پیامدهای دیدگاههای شما برای مسلمانان معاصر و نحوهی استفادهی آنها از قرآن به منزلهی یک راهنمای اخلاقی چیست؟
تلقی بشری از قرآن تفاوت نهادن میان جنبههای ذاتی و عرضی قرآن را میسر میکند. بعضی از جنبههای دین به طور تاریخی و فرهنگی شکل گرفتهاند و امروز دیگر موضوعیت ندارند. همین امر، به عنوان مثال، دربارهی مجازاتهای بدنی که در قرآن مقرر شدهاند، صادق است. اگر پیامبر در یک محیط فرهنگی دیگر زندگی میکرد، این مجازاتها احتمالاً بخشی از پیام او نمیبودند.
وظیفهی مسلمانان امروز این است که پیام گوهری قرآن را به گذشت زمان ترجمه کنند. این کار درست مانند ترجمهی یک ضربالمثل از یک زبان به زبان دیگری است. ضربالمثل را تحتاللفظی ترجمه نمیکنید. ضربالمثل دیگری پیدا میکنید که همان روح و معنا را داشته باشد، همان مضمون را داشته باشد، ولی شاید همان الفاظ را نداشته باشد.
در عربی میگویند که فلانی خرما به بصره برده است. اگر قرار باشد این را به انگلیسی ترجمه کنید، میگویید فلانی زغالسنگ به نیوکاسل برده است. درک تاریخی و بشری از قرآن به ما اجازهی این کار را میدهد. اگر بر این باور اصرار کنید که قرآن کلام غیرمخلوق و جاودانی خداست که باید لفظ به لفظ به آن عمل شود، دچار مخمصهای لاینحل میشوید.
نقد سخن استاد
استاد ،اين متن آن مصاحبه ي بود كه بنام حضرتعالي نشر يافته است وتا امروز سخني در نفي اين مصاحبه از شما نديدم ونشنيدم بااين كه حضرت آيت الله سبحاني در نقد ارشادي خويش از جنابعالي خواسته بود: موضع خودرادررابطه با اين مصاحبه روشن فرماييد ولي متأسفانه حضرت استاد تاهنوز پاسخي به آن نداي به حق نداده ايد.
شما گفته ايد:
««وحی «الهام» است. این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه میکنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهی شعر میفهمیم. چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجهی شعر است.
شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند؛ و چیزی دریافت کرده است. و شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است: شاعر میتواند افقهای تازهای را به روی مردم بگشاید؛ شاعر میتواند جهان را از منظری دیگر به آنها بنمایاند.»»
اين بخشي ازسخنان استاد:«« شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر میتواند افقهای تازهای را به روی مردم بگشاید؛ شاعر میتواند جهان را از منظری دیگر به آنها بنمایاند.»»سخني است به حق .
براستي كه شعر ابزاري معرفتي است والبته به فرموده حضرت علامه جعفري دركتاب «حكمت وعرفان در شعر نظامي»از برترين ووالاترين ابزار معرفت است وقدرت تأثير گذاري تعليمي شعر از فلسفه ...بيشتر مي باشد.
شاعران راستين به گفته ي جبران خليل جبران كاشفان قاره هاي كشف ناشده روح هستند .جهاني كه شاعران به انسان مي نمايند بمراتب عاشقانه ترو دل انگيز تر ازجهان فيلسوفان است وعارفان انديشه هاي پرلايه وچلچراغ گون خود را به مدد شعر تبيين مي كنند.
اما اين سخن شما:«« چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجهی شعر است.»»
اين كمترين بنده خدانمي داند كدام فيلسوف اسلامي چنين گفته است لذا نفيا واثباتا سخني در اين باره نمي گويم.
ولي اين كلام استاد:««شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند؛ و چیزی دریافت کرده است.»»
اين نظر در باره شعر، امروزه خريداري ندارد اين همان عقاييد عرب جاهيليت بود كه عقيده داشتند، شاعر را جن ويا موجودي مرموز در تسخير خود مي گيرند وشعر را برزبان او مي نهند.
اين عقيده امروزه از عقاييد بايگاني شده به حصاب مي آيند.
در جهان مدرن امروز شعر را جنون زدگي نمي نامند ،بلكه محصول عالي احساس انسان مي دانند وگاه از شعر به عنوان احساس ناخود گاه شاعر يادمي كنند.
تعجب اينجا است كه استاد، هركلامي را كه مطابق با انديشه ايشان باشد آن را رنگ وبوي برهان مي دهند اما هرسخني كه مطابق ميل استاد نباشد آن را انديشه رشد يافته در بستر تاريخ مي خواند ودر بطلان آن هزاران شعر وترانه مي خواند.اين يعني به بازي گرفتن فطرت بي آلايش نهال هاي باغ خدا.
««شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است»»
بيني وبين الله ،اين كلام استاد به شوخي بيشتر شبيه است تابه سخن قيلسوف «نهاد ناآرام جهان» وراوي صادق«قصه ارباب معرفت»
واقعا ،وحي يك استعداد وقريحه است؟
استعداد قابل پرورش ودر معرض كاهش است .آيا وحي هم همين طور است ؟
منظور شمارا مي دانم كه چيست آنچه مورد نظر شما است اين است :
چنان كه شاعر به قدر داناي وسعه ي وجودي خود معنا را اشراق مي كند ،پيغمبر نيز به قدر سعه ي وجودي خود از وحي بهره بر مي گيرد
اين يعني بشر ي بودن وحي اين يعني تنگنايي جان بشر در برابر علم بي پايان خدا يعني اگر بشري پيداشود كه سعه ي وجو ديش تامرز بي پاياني عروج كند وحي هم تا همان اندازه نازل خواهند شد.
پس اگر مي بينيم كه وحي محمد به همين اندازه است اين اندازه ي از وحي حكايت مقدار سعه ي وجودي محمد در دريافت وحي است نه مقدار وحي وعلم خدا،چرا كه خدا عالم علي الاطلاق وما فوق علي الاطلاق است واگر سعه ي وجودي محمد براي دريافت وحي بيشتر از اين بود قطعا وحي بيشتر از اين نازل مي شد .
قريحه در كار برد فني آن در باره فلسفه به كار نمي رود تاچه رسد به وحي، تاامروز ديده وشنيده نشده كه به يك فيلسوف بگويند (مگر به تسامح وبعنوان يك غلط مشهور)قريحه فلسفي ايشان از قريحه فلسفي فلاني بيشتر است.
براي اين كه قريحه از مقوله احساس وخيال است نه از مقوله عقل وشهود تادر مقوله فلسفه ووحي قرار گيرند(اگر ما بپذيريم كه وحي از مقوله تجربه ديني وعرفاني است)واگر نه وحي از مقوله شهود از نوع علم حضوري نخواهندبود.
بالا تر از همه اين كلمات كژ تاب حضرت استاد با آيات محكم قر آن در نفي شاعري محمد منافات صريح دارد.
خوشبختانه آياتي كه در نفي ساعري پيامبر از آيات محكمات است كه هيچگونه سفسطه را بر نمي تابد وباز خوشبختانه معادل هاي جاي گزيني وژه ي شعر وشاعري را هم از محمد با آيات محكمات نفي كرده است واين نيز از معجرات خالده ي قرآن كريم مي باشد .
در زمان نزول قرآن به محمد نسبت هاي شاعرةمجنون وساحر مي دادوامروزه نيز در تعريف شعر وشاعر واژه جنون وسحر را به كار مي برند مثلا گفته مي شود:شاعر با يد به جنون شعري دست يابد)يا گفته مي شود :شاعر بايد قوه سحر را كشف كند وقيس عليذا.
لذا خدا نفي شاعري وواژه هاي معادل وجايگزين آن را از محمد با آيات محكمات نفي كرده است تا هيچ شياط چهره دست در بيان وبنان نتواند سفسطه بافد ومغالطه بي آفريند وفتنه به راه اندازد وآتش در خر من انديشه در افكند.
نفي شاعري از محمد:
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ سوره حاقه 41
بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ انبياء 5
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ يس 69
وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ
بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ صافات36
نفي ساحري از محمد:
لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ انبياء 3
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ قصص 48
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ
قصص، اسراء47، فرقان8، سبأ43، ص4، ذريات52، صف6
نفي جنون ازمحمد:
فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ طور 29
وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ تكوير 22 ،حجرات 6،شعراء272،صافات 26، دخان 14، ذرات 52، طور29 ،قمر9، قلم2،
««بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل میکرد. اما، به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است.
استعارهی شعر به توضیح این نکته کمک میکند. پیامبر درست مانند یک شاعر احساس میکند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده. بحث دربارهی اینکه آیا این الهام از درون است یا از بیرون حقیقتاً اینجا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و برون نیست.»»
1 - چنان كه دربالا تذكرداده شد، جن زدگي(ياهمان نيروي مرموزي كه شاعر را به تسخير مي گيرد) شاعر از عقايد جاهليت است وامروزه كسي به شاعر جن زده نمي گويد اما نمي دانم چرا استاد هي بر اين طبل تهي مي كوبد؟وسخن ابوجهل جاهليت را در عصر به اصطلاح پساپست مدرن، نشخوار مي كند.در عصري اين سخن ابوجهل را درباره شعر تكرار مي كند كه شاعران امروز ادعاي شعر آوانگاردي دارندوحتا در همين ايران هرروز نظريات محير العقول درباره شعر خلق مي شودازنظريه ي شعر حجم وحركت بگير تا نظريه شعرمنهاي معناو تعهد .
ياد آن سربدار ،شهيد شريعتي بخير كه مي گفت شعر براي شعر وهنر براي هنر مزخرفترين سخني است كه گفته مي شود.
اگر وحي همان شعر به معناي امروز باشد كدام نظريه شعري؟نظريه شعري منهاي معنا ؟اگر اين باشد كه وامصيبتا.
يقينا كه مراد استاد از استعاره شعري اين معنا نيست اما همين سخن خود راهزن است وعقل سوز.
التبه منظور استاد ممكن است نظريه شعر به عنوان هنر متعالي باشد ويا نظريه شعري به معناي احساس ناخود آگاه.
هركدام باشد نمي تواند مراد ايشان راكماهو حق تبيين كند.
متأسفانه امروز تنها چيزي كه هيچ معياري را بر نمي تابد همين شعر است ومخصوصا خدانكند كه شاعرآ
2 – اگر محمد هم آفريننده وهم توليد كننده است ،خدا كجا است ؟پس چيزي بنام وحي وجود حقيقي خارجي ندارد. چرا؟ شعر شاعر راهيچ كسي وحي نمي دانند.براي اين كه شاعر آفريننده وتوليدكننده شعر است وغير شاعر غيريت وجود ندارد.در حالي كه در مقوله وحي سه مسئله وجود دارد:
1 – خدا بعنوان معطي وحي.
2 – پيغمبر بعنوان دريافت كننده وگيرنده وحي.
3 – وحي به عنوان اساس نامه زيست تكليفي انسان ها.
ممكن است اين نوع از بيان من اين توهم را ايجاد كند كه پس آن اتحاد وفناي كه عارفان هنگام شهود ادعا مي كند وخدا هم فرموده است من به بندگانم از رگ كردن هم نزديكترم)چه مي شود؟
در جواب بايد گفت :اين جدايي محمد وخدا و وحي، قرب ((اقرب من حبل الوريد)) خدا را نفي نمي كند
««این الهام از «نَفس» پیامبر میآید و «نفس» هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد؛ از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده است. «نفس» او با خدا یکی شده است. سخن مرا اینجا به اشتباه نفهمید: این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست. این اتحادی است که محدود به قد و قامت خود پیامبر است. این اتحاد به اندازهی بشریت است؛ نه به اندازهی خدا.
جلال الدین مولوی، شاعر عارف، این تناقضنما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده است که: «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است»»
1 - در اين كه نفس هرفردي الهي است، هيچ حرفي نيست .قرآن همين سخن را با تعبير فطرت الهي بيان كرده است.
2 – اين كه پيغمبر با ساير افراد فرق دارد ازاوضح واضحات .است
3 –اما اينكه وحي از نفس پيغمبر مي آيد وپيغمبر اين وضع بالقوه را به فعليت رسانده است ونفس محمد با خدا يكي شده است.
اگر منظور از اين سخن اين است كه نفس محمد خداي شده بود .اين پيش شرط در يافت وحي است نه خود وحي .
اگراتحاد ويگانگي محمد وخدا همان مثل حضرت مولانا باشد ،دومشكل داريم:
1 – اين تمثيل براي تقريب ذهن است نه برهان .
2 – ريختن بحر در كوزه همان وحي به معناي مصطلح است نه وحي به معناي منظور نظر شما كه عبارت باشد از احساس وحي وخلق وحي توسط خود محمد نه دريافت وحي. محمد از خدا
در همين مثال مولاناي بزرگ ، هم ما دو چيز داريم 1 –كوزه به عنوان ظرف2 – بخشي از بحر.
درست است كه كوزه به قدر سعه ي وجودي خود از درياآب دريافت كرده است .اما در يا همان در ياست وكوزه همان كوزه.
اين مثال فقد مقدار بشري بودن وحي را اثبات مي كند نه وحيي به معناي خلق شده توسط خود محمدرا.
بله محمد به قدر سعه ي وجود ي خود وحي را دريافت كرده است
چنان كه كوزه از دريابه مقدار ظرفيت خود برگرفت.
ممكن است در اينجا اين سؤال خلق شود كه :در اين صورت اين وحي چگونه مي تواند براي همه ي انسان ها در همه ي زمان ها حجت باشد؟
همه فهم ترين جواب اين است :
درست است كه قرآن همه ي سخن خدانيست بلكه بخشي ازسخن خدااست اما اين قرآن در همين ((بخشي ازكلام خدابودن)) تمام وكمال است ومحمد هيچگونه تصرفي در آن نكرده است.
اما خجت بودن قرآن براي همه ي انسان ها در همه ي ز مان ها ومكان ها در اين است كه مادر جهان دو نوع وجود وهستي داريم1 –هستي هاي ثابت2 –هستي هاي متغير.
برهمين اساس احكام نيز به دوبخش تقسيم ميگردد 1 – احكام هاي ثابت2 احكام هاي متغير.
اين قرآن بيان كننده احكام هاي ثابت است نه متغير چنان كه اثر ثابت وهميشگي زايل كنندگي عقل بشر در شراب حكمش حرمت ابدي آن است وبه علت متغير بودن شكل حجاب قرآن اصل حجاب را بيان كرده است نه شكلش را كه در هرزمان ومكان شكل مخصوصي به خود را دارد.
از آنجاي كه قرآن هدايت نامه است نه كتاب تست شيمي وفيزيك لذا اصل هدايت يك امرثابت است وقرآن هم براي همه زمان ها وهمه ي مكان ها وهمه ي انسان ها نامه هدايت است.
اما اين كه اگر اين وحي كلام خدا به قدر سعه ي وجودي محمد است نه همه ي سخن خدا،آيا امكان ندارد انسان هاي پيداشود كه ازنظر سعه ي وجودي از محمد برتر باشد پس در اين صورت قرآن نمي تواند براي او نامه هدايت باشد؟
جواب ساده وهمه فهم اين سؤال تابع پذيريش دو مسئله است:
1 – قبول خاتميت 2 – قبول اصل حسن و قبح عقلي درهستي وحكيم بودن خدا.
باقبول اصل خاتميت عقلا ثابت مي شود كه قرآن كامل ترين نامه هدايت انسان ها است .اگرنه نمي توانست آخرين كتاب باشد.
با قبول اصل حسن وقبح عقلي در وجود ها وقبول حكيم بودن خدا اين اصل ثابت مي شود كه اگر قرآن كاملترين نامه هدايت نيست بايد كتاب كامل تر از اين كتاب را خدا توسط پيغمبريا پيغمبرانش ارسال كند چون كه اگر چنين نكند كاري قبيح انجام داده است وكار قبيح بر خداي حكيم قبيح است.
پس اين كه قرآن خاتم كتب آسماني است طبق آن دو اصل قرآن كامل ترين كتاب هدايت است ومحمد كامل ترين انساني بوده كه قابليت پذيرش كامل ترين كتاب آسماني را داشته است.
««اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهی وحی است. آنچه او از خدا دریافت میکند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمیتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بیصورت است و وظیفهی شخص پیامبر این است که به این مضمون بیصورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود میداند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل میکند»».
اگر صورت بندي اين قرآن ازطرف خدا نبوده وبه اختيار وصلاح ديد محمد بوده ومحمد باتوجه به شرايط محيط وبه قدر رشددانش زمان ومقدار درك عقول افراد آن جوامع اين قرآن را در يك ساختاربياني وقالب زباني صورت بندي كرده است،تكرارناپذيري اين ساختاربياني قرآن در وحياني بودن قرآن است يا در نبوغ ودانش محمد ؟
اگر اين تكرار ناپذيري ساختاربياني وقالب زباني قرآن در وحيانيت قرآن است ثبت المطلوب واگر اين جاودانگي اعجاز قرآن در دانش محمد ونبوغ محمد است .شما معتقديد كه دانش زباني محمد به قدر همان جامعه وپدر ومادرش بود: ««شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکیاش و حتی احوالات روحیاش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس میکنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام اینها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشتهاند. »»
بنابر اين بايد هزاران قرآن پديد آيد در حالي كه تحدي قرآن هنوز هم باقي وتا قاف قيامت هم برقرار است اگر باورنداريد باسم الله اين گوي وآن هم ميدان ازشرق وغرب عالم جمع شويد يك قرآن كه نه فقط وفقط يك آيه مثل قرآن پديد آوريد وبه اين همه غوغا سالاري پايان بخشيد.
اين سخن همان سخن حضرت استاد در نوشته«« شير وشكر»»چاپ شده درهفته نامه وزين««شهروند امروز»» است كه گفته ايد ذات گرايان اين همه ذات ذات نكنند بيايد يك بار تجربه كنند تاببينند دوذات با هم جمع مي شود يانه.
دراين قضيه همان سخن را اين ارادتمند شما به حضرت استاد پس تحويل مي دهد.
بنا بر اين بياييد بجاي اين همه هياهو تكرار پذيري قرآن راتجربه كنيم تاديگرنيازي به اين همه سفسطه بازي نباشد.
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً
وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً
فرقان 4-5
أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً نساء 84
وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ 23
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ 24 سوره بقره ي23و24
وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً
سوره اسرا
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً
همان 88
ناگفته نگذارم كه معجزه بودن قرآن به عنوان شرط آسماني بودن قرآن وخاتميت قرآن تابع سه مسئله است:
1 – اين تحدي قرآن محقق نمي شود مگر آن كه در همه ي زمان ها هيچ فردي پيدانشود كه بتواند مثل قرآن را خلق كند وهر زمان كه چنين شد معجزه بودن قرآن لغو مي شود.
از همين جا است كه ما مسلمانان معتقديم كه هيچ كس در هيچ زماني پيدانمي شود كه بتواند ساختاربياني وزباني قرآن را تكرار كندوقرآن همواره همه ي انسان هارا دعوت به اين معارضه مي كندواين بهترين راه است.
2 – معجزه بودن قرآن تنها در ساختار بياني وزباني منهاي معارف وآموزه هاي هدايتي آن نيست بلكه مجموعه ي اين ها در كنار هم معجزه است.
3 – معجزه بودن قرآن فقط عربيت آن نيست.
««پس قرآن جنبهای انسانی و بشری دارد. این یعنی قرآن خطاپذیر است؟
««از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه ندارد. اما امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر میکنند وحی در مسایل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست. آنها میپذیرند که وحی میتواند در مسایلی که به این جهان و جامعهی انسانی مربوط میشوند، اشتباه کند. آنچه قرآن دربارهی وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی میگوید، لزوماً نمیتواند درست باشد. این مفسران اغلب استدلال میکنند که این نوع خطاها در قرآن خدشهای به نبوت پیامبر وارد نمیکند؛ چون پیامبر به سطح دانش مردم زمان خویش «فرود آمده است» و «به زبان زمان خویش» با آنها سخن گفته است.
من دیدگاه دیگری دارم. من فکر نمیکنم که پیامبر «به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ در حالی که خود دانش و معرفت دیگری داشته است. او حقیقاً به آنچه میگفته، باور داشته است. این زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمیکنم دانش او از دانش مردم همعصرش دربارهی زمین، کیهان و ژنتیک انسانها بیشتر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است. و این نکته خدشهای هم به نبوت او وارد نمیکند چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورخ.»»
اين فراز سخن شما چنين القاء مي كندكه:
1 –قرآن سخن خود محمداست نه سخن خدا وچون محمد دانشش به قدر مردان عصر خودش بوده نه بيشتر لذا در قرآن كلامِ محمد بي دانش خطا است و...
كلام در همين نكته مي باشد وسخن كفرآلود در همين فراز سخن استاد شيرن سخن ونويسنده تردست است.
در اين قسمت به يك نكته اشاره مي كنم وبس:
قرآن كتاب هدايت است نه كتاب فيزيك واگر درقرآن درباره كيهان و... سخني به اشارت گفته شده است راجع به حقيقت هستي آنها است نه درچيستي آن چنان كه حضرت استاددركتاب««علم چيست وفلسفه چيست چقدر زيبا تفاوت فلسفه وعلم را بيان كرده ايد.
در متعارض بودن يافته هاي علمي وبافته هاي عالمان آن فن تاريخ گواه صادق است كه خطا از يافته ها وبافته ها بوده اند نه از قرآن وبرهان.
به قول ما هزاره هاي افغانستان :اگردر خانه كس است يك حرف بس است.
««شما به فیلسوفان و عارفان سدههای میانه همچون مولوی اشاره میکنید. دیدگاههای شما دربارهی قرآن تا چه اندازه ریشه در سنت اسلامی دارد؟
بسیاری از دیدگاههای من ریشه در اندیشهی سدههای میانی اسلام دارد. این سخن را که نبوت مقولهای است بسیار عام و نزد اصناف مختلف آدمیان یافت میشود، هم در اسلام شیعی و هم نزد عارفان وجود دارد. متکلم بزرگ شیعی، شیخ مفید، امامان شیعه را پیامبر نمیداند؛ اما تمام ویژگیهایی را که پیامبران دارا هستند، به آنها نسبت میدهد. همچنین عارفان نیز عمدتاً متعقدند که تجربهی آنها از جنس تجربههای پیامبران است. و باور به این نیز که قرآن یک محصول بشری و بالقوه خطاپذیر است، در عقاید معتزله دال بر مخلوق بودن قرآن به طور تلویحی آمده است.»»
تجربه عارفان در پرتو وحي است نه خود وحي ،اصلا تجربه ديني زماني تجربه ديني است كه:
1 – آن تجربه مبتني بر اصول يك دين باشد .
2 – يافته هاي تجريبيي تجربه گر با اصول عام وكلي همان دين فرد تجربه كننده ي كه مؤمن به آن دين است مغاير ومتضاد نباشد.
3 – عرفان اجزاي معرفتي دين و باطن دستورات تكليفيي تكامل بخش دين است وعرفان خارج ازدين عرفان نيست ،هذيان است.
اما عقيده مخلوق بودن قرآن(با اين كه تاريخ خونبار دارد)به معناي مخلوق بودن ذهن محمد نيست بلكه مخلوق بودن قرآن در برابر عقيده قديم بودن قرآن در مقوله علم ذاتي وعلم فعلي خدا است.
اين گونه سخن گفتن از آن مفسر نوراني نهج البلاغه ي مولا علي،ومبين ومفسر حركت جوهري ملا صدرا وراوي صادق ««قصه ارباب معرفت »»وخالق««تفرج صنع»» غير قابل قبول وحيرت آور است.
««اندیشمندان سدههای میانه غالباً این نظرها را به شیوهای روشن و مدون بیان نمیکردند و ترجیح میدادند آنها را در خلال سخنانی پراکنده یا در لفافه بیان کنند. آنها نمیخواستند برای مردمی که توانایی هضم این اندیشهها را نداشتند، ایجاد تشویش و سردرگمی کنند. به عنوان مثال، مولوی جایی میگوید که قرآن، آیینههای ذهن پیامبر است. آنچه در دل سخن مولوی مندرج است این است که شخصیت پیامبر، تغییر احوال او و اوقات خوب و بد او، همه در قرآن منعکس هستند.
پسر مولوی حتی از این هم فراتر میرود. او در یکی از کتابهایش میگوید که چند همسری به این دلیل در قرآن مجاز دانسته شده است که پیامبران زنان را دوست میداشت. و به این دلیل بود که به پیروانش اجازهی اختیار کردن چهار زن را داده بود!»»
1 - شما به عنوان يك فيلسوف تابع برهان هستيد نه تابع مولوي وفرزند مولوي.
2 – مولوي بسيار بزرگ است اما بزرگي مولوي در پيروي كردن او از محمد وقرآن محمد است .
3 – حقيقت وبرهان بزرگتر از مولوي وهر كس ديگر است وبه قول فرزند بلخ بوعلي سينا ،هر كس سخني را بدون دليل وبرهان بپذيرد او از جرگه انسانيت خارج شده است.
4 – اين محمد است كه مي گويد حكمت ((يعني حقيقت وبرهان))گمشده ي مؤمن است وآن را در هرجا ودر دست هركس ببيند بر مي گيرد.
پس مي بينيد كه معيار انسانيت انسان حقيقت وبرهان است نه مولوي.مولوي ها وبوعلي سينا ها وسروش ها تا زماني بزرگ اند كه با اين معيارها تراز باشند.
««پیامدهای دیدگاههای شما برای مسلمانان معاصر و نحوهی استفادهی آنها از قرآن به منزلهی یک راهنمای اخلاقی چیست؟
تلقی بشری از قرآن تفاوت نهادن میان جنبههای ذاتی و عرضی قرآن را میسر میکند. بعضی از جنبههای دین به طور تاریخی و فرهنگی شکل گرفتهاند و امروز دیگر موضوعیت ندارند. همین امر، به عنوان مثال، »»
1 - قرآن در بستر يك فرهنگ شكل نمي گيرد بلكه در بستر فرهنگ پديد مي آيد وبر آن فرهنگ تأثير مي گذارد عناصر از آن فرهنگ را طرد مي كند وبخشي را اصلاح وبخشي ديگر را مي پذيرد.
2 – اين كه مجازات بدني طريقيت دارد نه موضوعيت سخني درست است اما طريقيت در اجتماع نه در خود فرد يعني مجازات مثل سنگسار وقطع دست دزد براي اين است كه در اجتماع اين افعال شنيع خلق نشود اما اگر فردي خود اقدام به زناودزدي كرد آنجا حكم موضوعيت دارد.
البته بعداز آن كه واقعا ثابت شود كه او ازروي نياز واضطرار دست به اين كار نزده است واگر چنان چه ثابت شود كه او مضطر بوده بازحكم موضوعيت ندارد.
3 – از آنجاي كه دين اسلام دين خاتم است قاعدتا احكامش فرازماني ومكاني باشد بنا بر اين اگر منظور ازاين سخن «« اگر پیامبر در یک محیط فرهنگی دیگر زندگی میکرد، این مجازاتها احتمالاً بخشی از پیام او نمیبودند»»اين باشد كه اگر محمد در ايران وآمريكا به پيغمبري مبعوث مي شد اين مجازات جزء از دين اسلام نمي بود.سخني بي دليل واز سر هوا وهوس است.
بله ممكن بود شكل اين مجازات ونحوه اجراي اين مجازات فرق مي كرد چنان كه نوع حجاب در هر شرايط فرهنگي ومكاني فرق مي كند اما اصل حجاب كه پوشش وپاسداري از كرامت انساني زن است در همه ي زمان ها ومكان ها يكسان است.
««وظیفهی مسلمانان امروز این است که پیام گوهری قرآن را به گذشت زمان ترجمه کنند. این کار درست مانند ترجمهی یک ضربالمثل از یک زبان به زبان دیگری است. ضربالمثل را تحتاللفظی ترجمه نمیکنید. ضربالمثل دیگری پیدا میکنید که همان روح و معنا را داشته باشد، همان مضمون را داشته باشد، ولی شاید همان الفاظ را نداشته باشد.
در عربی میگویند که فلانی خرما به بصره برده است. اگر قرار باشد این را به انگلیسی ترجمه کنید، میگویید فلانی زغالسنگ به نیوکاسل برده است. درک تاریخی و بشری از قرآن به ما اجازهی این کار را میدهد. اگر بر این باور اصرار کنید که قرآن کلام غیرمخلوق و جاودانی خداست که باید لفظ به لفظ به آن عمل شود، دچار مخمصهای لاینحل میشوید»»
1 – در اين كه ترجمه از زباني به زباني ديگر بايد تابع وضع فرهنگي زبان مقصد باشد وهمچنين اين سخن كه ترجمه متن يك زبان به زباني ديگر كامل نيست وتمام ظرافت هاي بياني وساختاري آن زبان را نمي شود با ترجمه به زبان مقصد منتقل كرد حرفي است حق .
اين قاعده در همه متن هاي معرفتي وادبي جهان اعم ازمذهبي وغير مذهبي صادق است واين مسئله از اوضح واضحات مي باشد ونياز به اطاله سخن ندارد.
2 –اما اين كه گفته ايد وظيفه يك مصلح اين است كه متن دين وگوهرآن را باتوجه به وضع فرهنگي زمان خود باز خواني كند سخن حق است ورسالت يك مصلح ديني وروشنفكرديني هم همين است وغير از اين مابقي فنون وفضل است نه تعهدوتعبد.
اما سخن در همين بخش چالش آفرين است وانديشه جگرسوز مي شودوپاي عقل در گيل فرو مي ماند وبه قول مولاناي بزرگ
پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت وبي تمكين بود.
گله ي جوانان امثال من از حضرت استاد در همين نكته است .
شما مصلح ديني هستيد كه زبان مخاطب خود را نمي شناسيد وبه زباني سخن مي گوييد كه از نظر فرهنگي وعقيده تي با آن سنخيت ندارد.
شما مطمئين باشيد كه اگر با همين نسل نتوانيد همزبان شويد واصلاح گري را در ظرف همين زمان نتوانيد محقق سازيدنمي توانيد رسالت خودرا براي نسل فردا به انجام رسانيد چرا كه آيندگان بر اساس تطور وتكامل فرهنگ وزبان در بستر زمان، داراي فرهنگ ديگر خواهند بود واصلاح گري در آن دوران زبان ديگر وفرهنگ ديگر مي طلبد چنان كه امروز ما به انديشه هاي گذشتگان انديشه هاي تاريخي لقب مي دهيم ووقتي به انديشه ها وباور هاي آنان نگاه مي اندازيم انديشه هاي آنان را نمي پسنديم واز حقيقت دور مي دانيم.
اين در حالي است كه همان انديشه ها در زمان وعصر خود انديشه هاي پذيرفته شده وپيش رو بوده اند
چنان كه حضرتعالي عقيده ملا صدرارا در باب زن ها نمي پيسنديد ولي اگر خود حضرتعالي در زمان وشرايط ملا صدرا بوديد نيز همان گونه مي انديشيدولي امروز اگر چنان نمي انديشيد علتش آن است كه شما در قرن 21 زيست مي كنيد واز زمان ملاصدرا تا امروز علم بشر فوق العاده پيشرفت كر ده وتعامل هاي فرهنگي وداد وستد ادياني تحقق يافته است.
راز اين همه گونه گون بودن نظريات شما در نسبت با ديگران نيز درهمين تعامل ادياني واختلاط فرهنگي شما است .
اگر حضرتعالي مثل ديگران فقط فقط راه دير ومعبد ر ا در پيش مي گرفتيد ودر سجاده ومحراب منحصير مي شديد شما هم مثل محراب داران ومريد بازان مي انديشيديد.
نمونه ديگر اين مثال حضرت استاد شبستري است اگر شبستري فقط وفقط بر كرسي تدريس تكيه مي زد وقال شيخ وعلامه مي گفت به نظريات هرمنوتيك گادامير وشلايرماخر و....نمي رسيد وخود معتقد به تفسير هرمنوتيكي از قرآن نمي شد.
پس تأثير پذيري انسان ها از فرهنگ زمان خود ورشد انسان ها در تعامل فرهنگ ها واديان ها چيزي نيست كه بشود آن را انكاركرد.
ازطرف ديگر نه همه فرهنگ ها صددرصد باطل است نه صددر صد حق.
خوب حالا كه چنين است حضرتعالي با همين نسل در گير هستيد ورسالت اصلاح گري شما براي همين نسل است نه فردا چرا كه براي نسل فردا انديشه اصلاحي شما يك انديشه بايگاني شده تلقي خواهد شد.
بنابر اين نگوييد من فرازماني مي انديشم واگر امروز شما نمي فهميد نسل هاي آينده مي فهمد.
از كجا معلوم كه نسل هاي آينده مارا قابول كند واي بساكه انديشه هاي مدرن امروز فردا انديشه هاي بربريت تلقي نگردد.
اگر خيلي دور نرويم وبه 50 سال قبل برگرديم خود حضرتعالي از مقلدين نعل بنعل آن سربدار دوران وشهيد فرهنگ شهيد شريعتي بوديد وبه ميمنت همين تقليد او ست كه شيريني سخن شما سحر آفريني مي كند وشيواي كلامتان عقل را به وجد مي آورد ونازك خياليتان باغ جان را پر شكوفه مي سازد.
اما امروز نه شما آن دكتر سروش جوان مقلد شريعتي هستيد ونه انديشه هاي جادوگرانه شريعتي برايتان سحر آفريني دارد براي همين است ««فربه تر ازايد ئولوژي»»را در رد ايد ئولوژي انديشي شريعتي پديد آورديد. البته شريعتي براي تان همچنان شريعتي هست وبزرگش مي داريد اما انديشه شريعتي ديگر آني نيست كه پنجا سال پيش دل ودين از سروش جوان به يغما مي برد
خدابه همه ي ما جرئت انديشيدن وايمان ازسردرد وتحقيق عطافرمايد.
نامه ي به آيت الله منتظري
بنام خدا
حضرت آيت الله العظمي منتظري:
سلام ورحمت خدا بر شما باد.
اگر چه طلبه ي بسيار كو چك وكم بضاعتم وبسيار بي ادبي ونهايت پرروي است كه با حضرت عالي به اين سبك سخن بگويم.بي ادبي من را به بزرگواري وتعالي خداي ووالاي اخلاقي خويش ببخشاييد.
حضرت استاد :
جسارت اين بار من در نامه نوشتن به آن قرآن مجسم عصر ما ونهج البلاغه گوياي اين دوران ،اين است كه قبلا اين كمترين بنده خدا نامه ي خدمت تقديم داشته بودم وپاسخ كرامتمندانه در يافت داشتم .
لذا آن خلق عظيم شما،به من جرأت داد كه باز پرسش هاي (هرچند كودكانه) از آن باب العلم مكتب صادق آل محمد(ص)داشته باشم.
در نامه ي قبلي درد مندانه نوشته بودم كه جاي تفسير نوين از قرآن ،خالي است وكسي كه از هر نظر آن شايستگي را داشته باشد ،غير از حضرت عالي (به پندار اين كمترين بنده خدا)كسي ديگرنيست.
حضرت عالي فرموده بوديد كه وضع جسماني واداي وظايف مرجعيت به من مجال پرداختن به تفسير قرآن را نمي دهد.
در نامه ي قبلي گفته بودم كه به داناي وپارسايي حضرت عالي، دوست ودشمن اعتراف دارند وآزادگي وحق جوي وحق گوي شما چيزي نيست كه نيازي به قال ومقال داشته باشد فقد كافي است كه نيم قرن تاريخ ايران را به مطالعه نشت وپابه پاي طلبه ي جوان نجف آبادي از مزرعه نجف آباد تا قم،اوين،شوراي انقلاب،تصويب قانون اساسي جمهوري اسلامي،قائم مقام رهبري ودوران حصر حركت كرد تا به رأس العين ديد كه او براي حق خواهي وحق گوي چه ها كشيد.
باز در نامه ي قبلي گفته بودم كه شما به دليل آن كه دايرةالمعارف از حكمت وشريعت هستيد وبزرك ترين ويگانه ترين تفسير قرآن، الميزان كه خلق شد، در آفرينش آن حضورداشتيد وبر فقه فرقين اشراف كامل داريد وخداوندگار فقه مقارن مي باشيدومفسر ومبين نظريه ولايت فقيه بوديدودر كوران انقلاب بوديد ودر غياب قائد انقلاب امام خميني(ره)كشتي طوفان زده انقلاب را هدايت مي كرديد ومعتقد به تخصصي شدن اجتهاد در عصر حاضر هستيد،مجموعه اين ها از شما چهره ي را مجسم مي سازد كه بايد به تفسير قرآن نشت واين كتاب چگونه زيستن وچگونه شدن را ،براي جهان علم محور وسياست زده وتشكيك وشبهه خيز تفسير كنيد.
آري ،تفسير قرآن ،در جهان غوغا سالار، مفسري مي طلبد كه دربند نام ونان نباشد وحق گوي وحق يابي چون خون دررگ رگ جانش جريان داشته باشد.
امروزه مدعيان تفسير قرآن بسيار اند ومفسران كه خود در علم وحلم قرآن مجسم باشد اندك اند ويا هيچ نيست.
درحوزه هاي شيعي امروز هردرسي كه دلت بخواهد از نقد سكولار گرفته ولايت مطلقه ي وفقيه وحكم حكومتي.... اما آن چه كه بايد باشد ونيست قرآن است ونهج البلاغه وصحيفه سجاديه.
اي كاش شهيد مصطفي خميني آن چقدر زنده مي ماند تامجموعه تفسير خود را كامل مي كرد ويا مر حوم امام خميني تفسير سوره حمد را آن قدر ادامه مي داد تا به آيات الاحكام هم مي رسيد و از متن قرآن آئين كشورداري را ....
شايد تاريخ فراموش نكند كه حضرت عالي اولين آخوند شيعه بوديد كه در كسوت عالم ديني ودر مقام وموقعيت مرجعيت ونائب وقائم مقام قائد انقلاب ،نهج البلاغه را به تلويزيون كشانديد وبه زبان عصر وقدر عقول عام ونياز خاص تفسير مي كرديد .
اكنون كه بلاي سياست مداري از دوش حضرت عالي برداشته شده ودنيا طلبان وقطاع الطريقان از شاگردي شما به ...بدل شده است بين شما وخود خندقي از گناه وبد نامي را حفر كرده اند وفقد جمع از شيدايان وسرخوشان حكمت وشريعت بر گرد شمع وجودتان پروانه وار در طواف هستند،با همين پروانگان به راز داني وپرده گشاي قرآن نشنيد تا جان وجهان را حيات دوباره بخشيد.
آري گفتم كه دنيا طلبان رهاي تان كرده وفقط حق خواهان ودلدادگان در كنار تان مانده اند.
اكنون كه اين نامه را مي نويسم ساعت سه ي نيمه شب پنچشنبه16/12/186است وتازه از مطالعه نقد هاي تكفير گرايانه قلم ... بر،يك مصاحبه ي دكتر سروش در باره قرآن فارغ شده ام وعلت نوشتن نامه هم همين مطلب است.
نمي خواهم از چند وچون اين نقد ها سخني بگويم واز جفاهاي كه بر اين متفكر بزرگ اسلامي رفته ومي رود ويا از سكوت شبهه خيز وسخنان چهار پهلو وپرلايه واباحه گري وشطحيات خود حضرت دكترسروش روايتي بپردازم .
اما سخن در اين است كه اين مصاحبه دكتر سروش چندين ماه قبل در سايت ها نشر شده بود چطور شد كه مدعيان دفاع از حريم قرآن واسلام بعد از ماه از خواب گران بر خواست وچشمان مبارك را آب زده وچاي نوش جان كرده وزنگ تلفون به صدا در آمد براي تكفير اين دين شناس دين دار فرمان گرفت .
چطور شد كه جناب آقاي مجيد مجيدي در مراسم جايزه گرفتن به تكفير سروش قامت بست وكسي ورقي از فقه نخوانده است به تكفير يك مومين بر خواست .
آيا در فقه اسلامي نخوانده ايم كه هر كسي به زبان اقرار به اسلام كند خون عرض او محترم است .
مگر دكترسروش اقرار به توحيد ندارد ؟مگر اين حضرت آيت الله سبحاني نيست كه به پارساي دكتر سروش اعتراف دارند ودر همين نقد دردمندانه ودر عين حال تكفير گرايانه بر سروش او مفسر نوراني نهج البلاغه مي نامد ودر نامه قبلي خود به سروش از نماز عارفانه دكترسروش سخن گفته است.
پس چه شده است كه در حكومت ولايت واز تلويزيون حكومت به فردي كه يك ورق فقه وفلسفه وعرفان نخوانده است به تكفير مفسير نوراني نهج البلاغه ومجتهد در فلسفه وعرفان مي پردازد.
آيا همين برادر عزيز آقاي مجيد مجيدي هنرمند فليم ساز به مني طلبه بي خبر از راه ورسم منزل ها در حوزه فليم او را بي هنر وفليم ساز فاسد وضد دين بنامم؟او نخواهد گفت تو از فليم چه مي داني تا در باره نظر بده؟
سخن در اين نيست حضرت دكتر سروش حق مي گويد وياياوه.سخن در اين است كه چرا ما مسلمانان در تكفير اهل فكر وخرد پشت جاهلان پنهان مي شويم فتواي تكفير را در دهان جهال مي نهيم وبجاي زبان منطق زبان دشنام را علم مي كنيم.
در قضيه سلمان رشدي مرتد نيز همين داستان دكتر سروش تكرار شد چرا كه كتاب آيات شيطاني ماه قبل چاپ شده بود اما در ايران خبري نشد تا اين كه مردم مسلمان پاكستان در محكوميت آياتي شيطاني تظاهرات كردند وبعد ما خبر شديم.
در اين غوغاسالاري هم قضيه چنين است در حال كه اين مصاحبه ماه ها پيش در سايت نشر شده بود آب از آب تكان نخورد ....
آن چه مايه عزت وغرور است وجود عالمان راستين است
نقد هاي كه عليه دكتر سروش شد به سه دسته تقسيم مي شود 1 – نقد هاي كه بر اساس چنين گفته وتو بايد چنين بنويسي2- نقد هاي نوشته شده در جاي خوانده شده از زباني3- نقد هاي از سرد دردمندي وتعهد ديني باحفظ حرمت طرف.
كه يكي از اين نقد هاي مبتني بر برهان وقرآن نقد جناب آقاي سيد محمد ايازي ودكتر مسيح مهاجراني بود الحق والانصاف كه اين دوبزرگوار هم حرمت دكترسروش را نگهداشته بود وهم لغزش هاي حضرت دكتر سروش را آفتابي كرده بود.
اميد است دكتر سروش سكوت شبهه خيز خودرا بشكند واز آن مصاحبه ي گزتاب وپرلايه پرده بردارد در ارئه نظريات اين چنيني با مراجع چون آيت الله العظمي منتظري وصانعي وخود آنان را قبول دارد وبه آنان احترام وحرمت قائل هست مشورت بكند وبه نداي درد مندانه وهر چند تكفيرانه حضرت آيت الله جعفر سبحاني پاسخ حكيمانه دهد.
باتوجه به نقد آقاي ايازي وشيداي ودلداگي ايشان به شما آيا وقتي آن نرسيده است كه حضرت عالي با تشكيل مجمع علمي از افراد امثال ايازي ودكتر كديور وخود دكترسروش وخلق سئالات وبرسي نظريات وشبهات كلام جديد از طرف آنان به تفسير قرآن نشنيد واز قرآنقرئت نوين متناسب با معارف اين عصر...
1- آيا قرآن را جبرئل به صورت نوشته مي آورد وبر محمد(ص)مي خواند؟يا آن حالت دريافت وحي را تحبير فرشته وحي مي كند؟
2- قرآن را خدا براي هدايت انسان ها فرستاده است به بر اين هركسي به همان مقدار كه از قرآن فهميد وبه آن قطع پيداكرد براي او حجت تمام شده است پس در اين صورت به تعداد انسان ها فهم وقرئت از قرآن وجود داشته باشد پس چرا ما براي فهم قرآن خط قرميز قائل ؟وهمانطور ما ميفهميم مي خواهيم ديگران هم همانطور بفهمد واگر اين حق مي دانيم پس به ديگران هم حق بدهيم كه از ما بخواهند كه ما مثل آنان فكر كنيم.
3- تبيان كل شيئ همه ي معارف بشري را شامل مي شود ؟
4 -اگر قرآن را خدا باهمين الفاظ بر محمد(ص) نازل كرده است اين نزول در طول بيست وسه سال بوده چرا ترتبي فعلي قرآن بر اساس زمان نزول تدوين نشده است؟
5 - آيا القاءانديشه بر بشر بدون الفاظ امكان عقلي وامكان وقوعي دارد تا بگوييم خدا معنارا بر محمد القاء كرده است ومحمد خود آن را در قالب كلمات والفاظ بيان كرده است؟
6 تاريخ سراغ ندارد كه محمد (ص)سواد خواندن و نوشتن داشته بوده،پس اين بي سوادي رسول خدا بانظم بديع وغير قابل تقليد قرآن چگونه مي سازد؟
7 اگر خدا ساختار زباني قرآن را بر عهده خود محمد(ص)وانهاده باشد ومحمد با توجه به اقتضاي زمان وشرايط فرهنگي- جغرافيايي آن عصر صورت بندي كرده است ،راز تكرار نشدن اين نوع ساختار بياني وزباني در همه ي اعصار در چيست؟
8 تجربه نبوي پيش شرط در يافت وحي است ويا خود وحي؟
9 آيا قرآن فراتر از فهم ودرك محمد بود يا محمد بر اساس تعالي روحي به آن حد از خداي شدن رسيده بود كه قرآن را همان گونه كه جبرئل آورده بود هم در يافت مي كرد وهم درك؟
10 فرق بين تفسير وتأويل چيست؟
11 آيا تأويل مخصوص معصوم است يا غير معصوم هم،به قدر رشدعقلي وطهارت روح خود مي تواند به علم تأويل دست يابد؟
باسپاس
اسدالله جعفري
مشهدالرضا16/12/1386