فرهنگ ستیزی مدعیان فرهنگ و دیانت

 

انما یخشی الله من عباده العلماء

هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون؟!

 قرآنکریم

 

طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمه—

طلب دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.

 رسول خدا (ص)

 

فرزندان مهاجران افاغنه و عراقی به هیچ وجه حق ندارند در کنکور شرکت کنند.

 دولت جمهوری اسلامی ایران:

سالیانی است از نصایح زاده صدیق انوشیروان عادل، نسل کوروش کبیر، برای ملوک عالم و زمامداران عدالت ستیز و فرهنگ گریز، ضد حقوق بشر دنیا، بهره مند می شویم که برای ترسایان آیات انجیل به موسائیان آیه تورات میخواند. بسیاری از ابواب انجیل و سفرهای تورات را ناخوانده از بر است. عدالت لقلقه دائمی زبان اوست. او ملک الملوک کشور فارسیان است که احکام بالغه او از آن دولت فخیمه به چهار سمت عالم جاری و ساری است.

او موساییان را برای به ترفند گرفتن ماجرای ناچیزی چون هلوکاست، به زنجیر انکار و نهیب وجدان تادیب می کند و صهیونیستان نابکار خرابکار شرابخوار اشرار را به نیابت از محکمه وجدان های پاک عالم محکوم به جهنم خداوندگار میترا و مغان و ست و اوزیریس و ایزیس و مردوخ و لات و هبل و عزی می نماید.

وقتی قیافه حق به جانب و شعار های قشنگش را می بینی فکر می کنی او خود حواری از حواریون عیسی است.

او برای درد کشیدن انسان های تحت ستم و رنج کشیده ای عالم می سوزد، آب می شود، کوچولو موچولو می شود تا جای که در جیب جا می گیرد. چه باید کرد به قول آیت الله مرحوم مشکینی او فرستاده ای همانند دیگر فرستادگان امام زمان است. تا بشر را به عدالت و نجات رهنمون شود. اما در فرهنگ او بشر چیزی دیگری معنا دارد. او واژه های انسانی را تاویل به مصدر می برد. از دید او بسیاری از نسل های غیر پاک و ملت های کم ریشه و بی ریشه و خصوصا ملت های درگیر جنگ و یا... کم کم در اثر تهاجم فکری و فرهنگی غرب و همسازی یا دشمنی با استکبار جهانی، یا تولید تریاک و ... مشاعر انسانی خود را از دست داده اند و باید با آنان همانند حیوانات دیگر یا به قول یهودیان حیوانات انسان نما رفتار کنی. زیرا دین برای او نیز همانند هر سیاستمدار دیگر واقعا ابزاری برای پیشبرد سیاست است. نه عین دیانت. او نیز به قول وزیر خارجه اش از قدرت بالغه خداوند، منافع ملی کشور خود را درک می کند حتی اگر در ظرف کمتر از یک سال دو قطعنامه تحریم علیه مردم خود کمایی کند.

در کشور او همانند بسیاری از دیگر کشورهای امپریالیستی رسانه ای، طعم فکر و مزه دهان عامه را غول های رسانه ای تعیین می کند. چه فرق می کند که مهاجری در صحرای سوزان مرکزی قاره استرالیا یا کشور جان هوارد از فرط تبعیض و ستم لب های خود را بدوزد؛ چون جان هوارد باور دارد که بومیان و غیر سفید پوستان جای او را در سرزمین بی سر وپای استرالیا تنگ می سازد. یا در حومه شیراز و کرمان ده ها افاغنه ای بی هویت که برای کسب نان حلال و از بدی زمانه و سرنوشت که دیگران برای او رقم زده اند زره زره در جلو دیدهمه بمیرند و نابود شوند. عیب ندارد. او به قول ملا انصاریان عالم دینی و خطیب مومن تلویزیون از نسل نحس افغان است و ... نه انسان.

سال ها است که این تراژدی تکرار می شود. یک روز در قالب بیدادگاه ها و دخمه های تل سیاه ها، سفید سنگ ها، که بسیاری از مردم آواره از شنیدن نام آن ها موهای بدن شان راست می شود. روزی در مرگ زیر باتوم های کریم غول ها وروز در میان کامیون های قاچاقبران . یک روز در دولت عالی جناب سرخ پوش وروزی در حاکمیت سید خندان و روزی در زیر سایه حاکمیت خدای خدایان از تبار کوروش و نژاد احمدی، یعنی تلفیق از دیانت و خون پاک پاک پاک!!

 همین پار سال بود که نوشته ای از اندیشمند مهاجر شلاق خورده در اردوگاه عسکر آباد ورامین را خواندم که در آن شب سیاه دیجور از فرط درد به خود پیچیده بود و بعد از رسیدن به آن سوی مرز چکامه ای بلندی نوشته بود. او نوشته بود که در عسکر آباد موبایل خدا هم آنتن نمی دهد و گرنه خدا شاید شبی در قالب افغانی بی هویت، آواره ای که هیچ ندارد، در این کشور خدا و امام زمان از این بندگان به خود وا نهاده اش سر کشی می کرد.

 او هویت مسخ شده ای دارد که در نگاه شاه منتخب فارسیان همان هویت شیطان است و خفاش شب ها که با هزاران لاحول و اعوذبالله هم  نمی شود از شرش خلاص شد. نه قتل عام سفید سنگ و نه کشتار های لب مرز و نه مردن های دسته جمعی در میان کامیون های قاچاقبران و نه...

بسیاری وقت ها وقتی نوشته ای از درد دیدگان عالم را می خوانم، به یاد بد بختی این مردم می افتم. روزی نوشته ای از خلیل جبران هنرمند افسونگر لبنانی را می خواندم که در مویه بر بد بختی های مردم قحطی زده جبال مرکزی لبنان اشک ریخته و از عمق قلبش نوشته بود: کاش من خوشه گندمی بودم و کودک گرسنه ای دانه های مرا می چید و برای خود لقمه ای نانی می ساخت. و ...ایکاش. روزی هم  نویسنده ای بزرگی از سیه روزگاران تاریخ را توبیخ می کردم که چرا چنان و چنین می نویسد؟! سخنان ما به درازا کشید تا رسیدیم سر کشور خدا. سرزمین پاک خدایگان. سرزمین خدایان. سرزمین خدایان زنده و خوش لباس، یا سرزمین عالیجنابان سرخ پوش( به قول یک روشنفکر چپ ایرانی). او به سادگی برای من فهماند که سرزمین خدای خدایان را ابر قدرتها نمی توانند از پای درآورند. آمریکا واقعا نمی تواند هیچ غلطی بکند؛ ولی آه مظلوم چرا. می تواند و خوب هم می تواند. او به سادگی برایم حالی کرد، که شاه فارسیان را هیچ کسی با هیچ زبانی حریف نمی شود مگر مردان زبان بسته و تحقیر شده افغانی ویا به تعبیر درست ترش هزاره.

تنها یخه کنده های هزاره و افغانی بود که در عمل برای دنیا ثابت کرد. که اسلام مرز دارد. مرزهای آهنین و خطر ناک هم دارد که اگر در مرز کفر گیر بیافتی دستگیر و دیپورت می شوی؛ ولی اکر قدمت در خاک اسلام گیر کند با شلیک ده ها گلوله اعدام انقلابی می شوی و جنازه ات نیز به نام اشرار مسلح به دم داتسن مرز داران در میان شهرک های مرزی گردانده می شود. اسلام هم افغانی دارد هم ایرانی هم آمریکایی هم وهابی. تنها اسلامی که وجود ندارد. اسلام محمدی و علوی است؛ هرچند اسلام «ناب» محمدی تا دلت بخواهد وجود دارد.

وقتی ماموران اسلام ناب محمدی جیب های او را در مرزهای تفتان و... خالی می کرد و حاصل سالها عرق ریختن و تحقیر و افقانی بدووووو های او را که در واقع امید و نان بچه های گرسنه ای او بود می گرفت درعوض رسیدی به او می داد که این کلمات روی آن نوشته شده بود: به فتوی امام خمینی خروج ارز از کشور ممنوع است . از آقای ..... ولد.... مبلغ ...ریال بابت کمک به دولت جمهوری اسلامی رسید. خدا برکت دهد............ دیگر اسلام مرده بود. دیگر خمینی بیچاره نمی دانست که زحمات او هدر رفته است و گرنه همان زمان سکته می کرد. به راستی که فاتحه اسلام ناب محمدی خوانده شده بود. وقتی رهبری ایران حکم قصاص ایرانی قاتل یک کارگر بدبخت افغانی را به جرم افغانی بودن پس از طی مراحل سه گانه قضایی در ایران تبدیل به دیه کرد؛ دیگر اسلام ناب محمدی شکست خورده بود.

اگر خود محمد(ص) هم بود، او نیز در اردوگاه تل سیاه بازداشت می شد و لدوکوب می گردید و می فهمید که جبرییل چرا او را خبر نکرده که برای خود جواز السفر به سرزمین خدایان تهیه کند. اگر خود محمد هم بود در اردوگاه عسکر آباد ورامین از دست آورد دینداری پیروان خود خجالت می کشید. از این عدالت که به قامت السموات و الارض که ذکر آن عادت شاه فارسیان شده است، خود عرق خجالت از جبین بر می گرفت.

 اگر محمد(ص) می دید که زنان و کودکان مهاجر در سال 73 از مشهد شبانه از خانه و اشیانه خود ربوده و طرد مرز می گردید، مورد تجاوز سربازان امام زمان خدایان قرار می گرفت، او شاید از فرط خجالت دوباره به عربستان بر می گشت و صد بار بر روح اعراب جاهل که دختران را زنده به گور می ساخت، درود می فرستاد و اصحاب خود را جمع می کرد که برای شادی روح ابو لهب سوره یاسین بخوانند.

اگر امام زمان جانشینان قدرتمند کاخ نشین خود را می دید، دیگه هم به چاه ویران شده سامراه و خانه محقرش در کربلا بر می گشت و دیگر شاید اسم خود را هم عوض می کرد و پاسپورت تجارتی می گرفت و می آمد ایران، تا او را اشتباهی دستگیر نکنند. آخر آن بیچاره هم عرب است و هم عراقی. پس بچه او را نیز به دانشگاه راه نمی دادند. گرچه حاکم عدالت پیشه فارس روی سکه ها حدیث جد خود  را به دروغ به نام  جد او نوشته اند که: اگر دانش در سریا هم باشد فرزندان فارس بر ان دست می یابند.

اگر امام زمان حاکمیت خدایگانی نائبان خود رامی دید، یک بار هم قانون اساسی دولت فخیمه اسلام ناب محمدی را می خواند، دست از امامت نیز بر می داشت. آخر آنقدر سواد داشت که بفهمد او واجد شرایط احراز رهبری فارسیان نیست. چون او ایرانی الاصل که هیچی حتی مثل آقای شاهرودی هویت قاطی پاتی هم ندارد. حتی تابعیت عراقی او نیز همانند معاودین عراقی در ایران زیر سوال است. آخه دلم به حال امام زمان بیچاره نیز سوخت. آخر من خیلی دل رحم بودم هرچند که در اثرا ین ناملایمات به سنگدلی عادت کرده ام؛ اما هرچه باشد من هم بشرم بعضی وقت ها علیرغم میل شاه فارسیان فکر می کنم من هم آدمم و احساس بشری دارم حتی دلم برای یک عراقی که هموطنم نیست می سوزد.

ای مردوخ بابل

 ای ست

ای اوزیس

ای اوزیریس مصری

 ای میترای ایرانی

ای هبل بزرگ

 ای لات و ای عزا

 ای خدایگان زندگان

ای خدایگان مردگان .

و بالاخره ای اهورا مزدا

من از همه شما می خواهم ( نه از الله(ج) یعنی خدای محمد(ص) که در نزد شاه فارسیان هیچ کاره و معطل است) که دل عادل پرور و رحیم شاه فارسیان را نسبت به این بندگان ناچیز افغانی و عراقی خود و یا به قول شاه عباس این سگان درگاه خود به رحم آورید تا دیانت و عدالت طبقاتی انوشیروانی آن نواسه کوروش کبیر شامل حال این عباد تان نیز شود و این رانده شدگان تاریخ را اجازه تحصیل بدهد. هرچند از درگاه متعال

همه شما می خواهم  مرا نیز ببخشید که نتوانستم افققانی یا عراقی مهاجری بیابم برای شما قربانی کنم.

 

برگرفته از سایت کاتب هزاره

 


بالا
 
بازگشت