خوانندگان عزيز چند قبل مقاله تحت عنوان داكتر عبدالرحمن كي بود وچرا كشته شد از طريق سايت كابل پرس نشر شد كه حاوي يك سلسله جعليات بيش نبود واينكه نويسنده باچه هدف ومرام دست به چنين كاري زده بود مربوط خود ش ميشود٬ اما آنچه ازنوشته شان برمي آيد اينست كه آقاي خوشيوال فرد نوكار و ظاهراً بي تجربه هستند زيرا ٬ حتي دربحث هاي تاريخي نميشود با اين صراحت قضاوت كرد كه ايشان درمورد زندگي نامه مرحوم داكتر عبدالرحمن كه هنوز تمام اعضاي فاميل وحتي همكاران وي درقيد حيات هستند چنين غير مسولانه و سبكسرانه وهم نهايت مغرضانه ابراز نظرنموده اند ۔ بهرحال من توصيه به آقاي خوشيوال دارم ضمن قدرداني از نفس نويسندگي ميخواهم مطلب را به عنوان تصيح وتكميل معلومات ايشان بنويسم وآن اينكه بحث هاي كورنوژيك درمورد جريانات سياسي نيم قرن اخير و نقش شخصيت ها بايد از غرض ورزيهاي معمول وترورشخصيت و وارنه جلو دادن حقيقت بدور باشد تا كسي حكم وابستگي ريشوه خوري ٬ كم دانشي ٬بيخبري وخوش خدمتي درمورد نويسند آنرا صادرنكند ۔
من منحيث يكي از نزديكان داكترعبدالرحمن كه آگاهي به تمام جزيات زندگي سياسي وي داشتم براي روشن شدن حقايق وآرام ساختن روح آن مرحوم وظيفه خود ميدانم تا درمورد سكوت نكرده و جواب اتهامات نادرست آقاي خوشيوال را كه خود را نويسنده مطلب معرفي نموده اند اراهه نمايم ۔ آقاي خوشيوال شما نوشته ايد :
هرچند داكترعبدالرحمن درمنطقه چهاردهي كابل زاده شده بود اما وي دراصل ازولايت نورستان بود داكتر عبدالرحمن یکی ازپیشگامان جریان شعلهء جاوید درافغانستان بود ولی نظر بدستور سازمان خویش بااستفاده از روابط خانواده گی باعبدالقدیر نورستانی وزیر داخلهء رژیم سرداوود، توانست که درحزب فرمایشی سردار داوود بنام غورزنگ ملی نقب بزند وبااستفاده ازهویت غورزنگ ملی درجهت خدمت به جریان اصلی شعلهء جاوید خدمت کند ۔
داكتر عبدالرحمن به ضم شما شعله يي بود به دستور شعله جاويد درغورزنگ ملي نقب زده بود ٬ معني اين جملات را شايد خود شما هم ندانيد؟ چه خاصا كه بيانگر كدام واقعيت يا حقيقت باشد ويا كدام سند درمورد وجود داشته باشد احتمالا شما خواب ديده باشيد ! ويا بگفته يكي ازخوانندگان مقاله شما كه تبصره يي نوشته بودند كه شما فانتزي سياسي درست كرده ايد ٬ داكتر عبدالرحمن درآنزمان كجا وقدير نورستاني كجا ۔ وديگر اينكه نوشته ايد وي متولد چهاردهي كابل بود دوست عزيز اصلا معلومات شما درمورد آن مرحوم نهايت ناقص ونادرست است زيرا وي نه در چهاردهي كابل بلكه متولد سرآسياب ده افغانان كابل بود و ديگر اينكه در قسمت نام اصلي وي نوشته ايد وي فضل احمد فنايي نام داشت در حاليكه درآنزمان تخلص داكتر نه فنايي بلكه ( فنا ) بود وچون شما در دوجاي نام فنايي را ذكرده ايد معلوم است كه اشتباهي تايپي نبوده بلكه اشتباه خود شما ومعلومات هاي نادرست شما ست ٬ شما با اين نوشته فقط وفقط اعتبار خود را ازبين برده ايد ۔
براي افزون معلومات شما به عرض برسانم چنانچه به همگان معلوم است كه درافغانستان درجناح چپ دوگروه بعنوان گروه هاي مادر وجود داشت كه سازمانهاي چپي ديگر هركدام به نحوي انشعاب يا فته از اين دوجناح بودند ٬ كه يكي (شعله جاويد )طرفدار چين وديگر (خلق وپرچم ) طرفدار شوروي وقت بود چگونگي و وسوابق مبارزات آنها وهم اينكه موسسين و شخصيت هاي مشهورو اصلي اين احزاب كيها بودند وچي فعاليت هاي داشتند تقريبا براي همه دست اندركاران مسايل سياسي افغانستان واضيح وروشن است و ضرورت به توصيخ اضافي ندارد ۔
كودتا هفت ثور با وجود ماهيت وشعارهاي چپ بازهم دربرگيرنده تمام جناح هاي چپ نبود وبنا به خصلت هاي منطقوي وقومي جامعه ما چپهاي تيپ ماهويستي هيچگاه نتوانستند خودشان و جايگاه شان را درحكومت خلق وپرچم دريابند ٬اما از بخت بد وعدم درك دقيق كادرهاي اين جريان از شرايط اجتماعي ٬ فكري واعتقادي جامعه ما نتوانستند در جهاد هم جايگاه ويا پايگاه داشته باشند چون از نظرمكتبي وشعاري بكلي خلاسلاح بودند و مبارزه ايدولوژيك شانرا احزاب دولتي خلق وپرچم از نزد شان گرفته بود ودر بين مردم وعوام هم كوچكترين جاي نداشتند و حتي تا به امروز ندارند۔ كادرهاي شعله يي هم هركدام درجريان سالهاي متمادي به هركجا پراكنده و پناهنده شد ه اند وهيچ دليل واسناد وجود ندارد كه نشان دهد داكتر عبدالرحمن عضويت اين گروه چپي را داشته بوده باشد و ديگر اينكه همين اكنون كسانيكه روزي دست داكتر عبدالرحمن جوان را گرفته بودند وبه مبارزات اسلامي دعوت اش كرده بودند درقيد حيات اند ۔
واما اينكه شما نوشته ايد كه داكتر عضويت الحديد را درايران كسب كرده بود اين گفته شما بازهم نشانده نهايت بيخبري شما از واقعيت هاي زندگي آن مرحوم است ٬ چون داكتر عبدالرحمن نه به ايران رفته بود ونه عضويت الحديد را داشت ٬ واما اتهام ماهويست بودن داكتر عبدالرحمن از كجا ناشي شده ٬ اينجا خدمت شما مقدمتاً يك اشاره خيلي خلص از چگونگي احزاب دوران جهاد اراهه ميكنم ۔
تمام دوستانيكه حداقل سن حدود پنجاه سا ل را دارند ودرجريانات سياسي افغانستان حضورداشتند بخوبي ميدانند كه براثر حاكميت هاي غيرمردمي وفاسد گذشته زمينه مبارزات روشنفكري هيچگاه درطول تاريخ درافغانستان ميسرنگرديده بود٬ و اگر گاگاهي هم حلقات روشنفكري دراين كشور ظهور نمودند به بدترين شكل درآغازين دوران حيات شان سركوب گرديدند ۔ اولين تجربه تحركات سياسي دهه ديموكراسي بود كه احزاب وجريانات سياسي طبعيتاً ً با كمي وكاستي هاي زياد خواستند ابراز وجود كنند كه با كودتا داود خان دوباره آن فضاي نيم بند هم بسته شد .
و اما ً پيروزي كودتا هفت ثور مصيبت بود كه جامعه سنتي وعقب مانده افغانستان را دچار بحران شديد سياسي نظامي ونقطه عطف ومحراق برخورد قدرت هاي جهاني دردوران جنگ سرد نمود ٬ درداخل هم واكنش شديد ديني ٬اعتقادي وملي مردم را برانگيخت ٬ گرچه دراول همه به نحوي از انحنا با پيروزي كودتاه غافلگير شده بودند ٬ اما ديري نگذشت كه همه متوجه شدند كه فقط يك راه وجود دارد ٬ كه آنهم جهاد ومقاومت است ٬ مقاومت وجهاد آغاز شد وهرروزدامنه اش وسيع تر ميشد اما در شروع هيچ جريان وهيچ گروهي تجربه مبارزاتي لازم در شرايط آنزماني را نداشتند ۔ پس طبعيي حلقات مجاهدين در دهات وقريه جات به گونه هاي سنتي وخود جوش شكل گرفتند و تفكر حاكم بر جبهات هم همان اسلام سنتي و ديدعوامانه برتمامي قضاياي سياسي نظامي افغانستان بود۔ واما جريانات روشنفكري اسلامي وجوانان مسلمان هم مشكلات معين خودشان را داشتند چون ازيك طرف خود تجربه طولاني مبارزاتي نداشتند ازسوي ديگر توده هاي مردم كه اكثرا هم بي سواد يا كم سواد بودند ٬ توان درك اندايشه هاي آنها را نداشتند ٬ طبيعي بود كه حاكميت هاي محلي وقدرت هاي منطقوي با تفكرات عوامانه درمتن جهاد فضا ء واتومسفير را بنفع خود شان هرروز بيشتر ازگذشته اشغال مينمودند وهرروزي كه ميگذشت شرايط را براي نيرو هاي آگاه وجوان محدود تر ميساختند كه متاسفانه گراف اين روند رو به رشد بود بخصو ص باگذشت زمان واقتضاي جهاد مسلحانه امكانات وسيع مالي ولوژستيكي درمراكز مجاهدين سرازير ميشد واز اينجا فاصله واختلاف بين روشنفكران كه سخت باورمند به ازشها بودند با عده يي ازقوماندانان كه جهاد ومقاومت براي شان نام ونان ايجاد كرده بود روزتا روز فزوني ميگرفت ٬ وازاينجا بود كه مغرضين واستفاده جويان يك تاپه درست كردند كه كافي بود يكبار بر پشاني مخالفين شان كه اكثراً جوانان پاك و روشنفكر بودند بزنند وآن مهرو تاپه هم (كليمه ماهويست ) بود كه با اين نام متعصبين ومنافقين آگاهانه اشخاص مكتبي و بادانش را ترور شخصيت نموده وبدين وسيله آنان را منزوي ميساختند و داستان ماهويست بودن داكترعبدالرحمن و ده ها شخصيت ديگري كه ميخواستند درپهلوي كارنظامي درجبهات كارهاي فكري و فرهنگي هم بكنند چونين بود ۔
واما الحديد : جرياني روشنفكري ٬ وعكس العمل درون تشكيلاتي بود در برابر سياست هاي رهبري جمعيت اسلامي وحزب اسلامي درشرايط همان زمان ٬ كه تعداد از اعضاي جوان حزب وجميعت در تهران٬ مشهد ٬ زاهدان ٬ و پشاور اين حركت را ايجاد كردند ٬ اما اين حركت هيچگاه ريشه دربيرون نداشت وبدون استثنا همه اعضاي آن به نهضت اسلامي افغانستان مربوط بودند ۔ برعكس ادعا آقاي خوشيوال ٬اعضاي الحديد در مدت كار در ايران با تمامي توان در برابر مجاهدين خلق كه يك گرويي با اهداف چپي بودند مخالفت داشتند زيرا مجاهدين خلق هم مانند توده يي هاي ايران حكومت كمونستي كابل و اشغال نظامي افغانستان را توسط شوروي وقت قابل تقبيح نميدانستند ٬ پس باكدام منطق ميتوان حكم نمود كه الحديد شاخه مجاهدين خلق ايران بود ٬ ومطالعه آثار شريعتي هيچگاه پل ارتباطي بين الحديد ومجاهدين خلق نبود چون درافغانستان تنها جوانان كه گروه الحديد را تشكيل داده بودند آثار شريعتي رامطالعه نميكردند ٬ بلكه تفكر شريعتي تفكر حاكم در فضاي جهاد ومقاومت تمام روشنفكران مسلمان آنزمان بود ٬ وازسوي ديگر آيا درايران دوران انقلاب تمام حزب الله ييهاي ايران پيرو تفكر شريعتي نبودند؟ آقاي خوشيوال واقعاً به بي خبري هاي شما از مسايل بايد اظهار تاسف نمود ۔ واما حكومت ايران هم با ايجاد كانون بنام نهضت هاي اسلامي در پي آن بود كه از تمام نيرو هاي مستقر درآن كشور بنام هاي مختلف براي سياست هاي خود بهره گيري كند كه اكثر اين گروها به آن پاسخ منفي دادند ٬ به هرحال اين جوانان به زودي دريافتند كه كار به اين سادگي ها نيست و بعد از يكسال از فعاليت ٬ آنها رسما گروه خويش را منحل و كسي به تجارت وكسي به فعاليت هاي فرهنگي عادي دوباره به احزاب سياسي و عده يي به جبهات مختلف واما اكثريت آنها به جميعت اسلامي پيوستند و هرگز از اين سازمان يكساله ديگر اثر نشر يه ٬ دفتر٬ يا فعاليت ديده نشده است ۔ وهمچنان بايد تكراراً متذكر شد كه داكتر عبدالرحمن حتي براي يك لحظه هم دراين گروپ نبوده است احتمال با عده يي از آنها شناخت داشت نه كدام وابستگي گرويي ٬ داكتر عبدالرحمن مدت ها در زندان ماند اينكه ايشان را شعله يي عنوان ميكنند يك افترا بيش نيست ٬ زيرا درزندان صف هرحزب وجريان معلوم بود و درآنجا هم ماهويستها حلقات كوچك خود را داشتند واحزاب ديگر اسلامي با آنها درداخل اطاق هاي زندان هيچ نوع تماس و معاشر ت نميكردند كسانيكه زندان ديده استند حتما گفته مرا تاييد ميكنند پس چگونه امكان دارد كه داكتر عبدالرحمن درزندان نه درحلقه ماهويست بلكه همكاسه با شهيد امان الله هاشمي و قاضي عنان و ۔ ۔ بود حتي براي اولين بار با امان الله هاشمي درزندان دوست شدند قسمي كه دربالا تذكررفت ماهويستها خود درمبارزات شان ثابت نمودند كه بي استعداد ترين ها هستند چون هچگاه نتوانست يك تفسير و شناخت عميق ازجامعه شان داشته باشند وفقط انديشه هاي كاپي شده را نشخوار ميكردند ٬و تا به امروز درهيچ كجاي افغانستان شنونده يي ندارند و اين خيلي كودكانه است كه ما بگويم آنها سازمان يا فته در سازمان هاي ديگر فعاليت ميكردند واين گونه قضاوت كردن درحقيقت ماهويست ها را بزرگ جلوه دادن است ٬ بزرگي كه هيچگاه درتشكيلات درآنها وجود نداشته وندارد ۔
از سوي ديگر الحديد نه اولين انشعاب ونه اخرين بود درتما م احزاب جهادي چه در ايران وچه درپاكستان انشعابات زيادي بوجود آمد كه كه علت اساسي ظهور همچو حركت هاي انشعابي درحقيقت بروز تضاد هاي فكري ويا سليقه يي بود كه اكثرا ً به مثابه فرياد هاي روشنفكري وديگرانديشي هايي نيروهاي جوان درروند سالهاي جهاد بود ۔
انشعابات وتغيراحزاب درجامعه عقب مانده چون افغانستان تقريبا يك امر معمولي بود در اول مبارزات حكمتيار براي مدت كوتاه در جريان چپ فعاليت ميكرد ٬ سليمان لايق از فاميل شديدا مذهبي وحتي فعال دراين جريان بود و بحرالدين باعث بدخشي و داكتر عبدالحق عضو كميته مركزي سازمان جوانان حزب پرچم بودند ٬ فهيم خود در اول عضو حزب اسلامي بود وده ها تن ديگر ۔
واما داكتر عبدالرحمن درپنجشير :
وي بعد از آزادي از زندان خلقي ها٬ بعد ازمدت كه زمينه زندگي ومبارزه دركابل برايش تقريبا ناممكن گشته بود ومثلي صد جوانٍ با درك ودرد اين كشور با احساسات پر شور اسلامي در اواخر سال ١٣٦٠ سفرمخفي وكوتاه در پنجشير داشت واين سفر وي به تقاضاي امان الله هاشمي دوست دوران زندان اش صورت گرفت كه آن زمان درجبهه با مسعود بود ۔
بعد از برگشت از پنجشير چندي بعد كه دستور دستگيري وي توسط دژخيمان خاد صادر شده بود به همراي مرحومان جميعت الله خان ٬ كابل را ترك نمودند وبلاخره از پشاور راهي ديار جهاد ومقاومت مسلحانه گرديدند ۔ ازآنجايكه وي شخصيت با فهم و پردرايت بود ٬كارداني و اعتقاد به مبارزه وي از چشمان زيرك و جستجوگر مسعود پنهان نماند و دير نگذشت كه وي در جمله بهترين ياران مسعود قرارگرفت ودليل آن فقط وفقط تشخيص درست مسعود از درايت وكارداني وي بود وبس ٬چنانچه سالهاي متمادي تا اخرين لحظه درپهلوي مسعود صادقانه ايستاد وبا كارداني شگفت انگيزاش بمثابه دست راست مسعود عمل مينمود و همه شاهد بوديم كه با جرآت وشهامت در پنج ثوروارد كابل شده و دربيانيه تيلويزوني پيروزي جهاد وختم حكومت داكتر نجيب را اعلان كرد ۔
اينكه آقاي خوشيوال مينويسد كه بدستور ديگران به جبهه نزد مسعود رفته بود ٬حرف بي سروپا مانند ديگر گفته هاي شان است ٬ زيرا مسعود كسي نبود كه ناشناخته با وجود ديگر ياران منطقوي وحتي قومي اش بازناشناخته به داكتر عبدالرحمن چنين اعتماد بزرگ را ميكرد ۔اين كه درجريان حكومت مجاهدين چه اتفاقات افتيد وچرا روابط مسعو د وداكتر عبدالرحمن را بسردي كشانده شد علت آن را ازنمام هاي كه ودرآنزمان با موجوديت داكترعبدالرحمن نقش شان درنزد مسعود عريضه نويس بيش نبود بايد پرسيد ٬
گرچه درآن زمان هم چند بار بر اثرشيطنت ها خواستند كه داكتر را از چشمان مسعود بي اندازند تا جاي اش را خود تصاحب كنند ٬ اما هربار دسايس شان با نشست هاي خصوصي كه مسعود با داكتر ميداشت خنثا ميشد چون مسعود هم شناخت وآگاهي كافي از نيش ودندان اطرافيان اش داشت وميدانست كه كيها چه ها در سر دارند ۔
وبه عنوان نمونه من خدمت شما خوانندگان گرامي خاطره يي را كه اززبان داكتر عبدالرحمن شنيده بودم نقل ميكنم كه يكي از همين وارثين مسعود در هنگام حكومت مجاهدين كه صاحب آرگاه وبار گاه شده بود يك روزي كه از مخابره بيسيم صداي خالد خالد ٬ ۔ ۔ ۔ شنيده ميشد اين به اصطلاح يا ر وفاتحه دار مسعود رو سوي داكتر عبدالرحمن نموده وگفته بود كه كي باشد كه از شر صداي خا لد ٬ خالد گفتن اين آدم (يعني مسعود ) ديگر خلاص شويم ۔
واما دراخير نقط قابل تذكر را نبايد فراموش كنم كه جبران خساره آن همه مارك زدنها بر تحصيل كرده ها وروشنفكران مسلمان ٬ در دوران جهاد براي تنظيم ها واحزاب جهادي نهايت سنگين تما م شد چون قسمي دربالاعرض نمودم با اتهامات نامردانه بخاطر منافع شخصي عده يي آگاهانه جلو رشد آگاهي ودانش را درجبهات گرفتند وافراد روشنفكر را با فعاليت هاي روشنگرانه شان منزوي ساختند كه نتيجه آنرا بعد از پيروزي مجاهدين رهبران شان ديدند ومصيبت اش را مردم بيچاره و بي دفاع كابل كشيدند كه اين خود اثبات كننده حقانيت نيرو هاي جوان وروشنفكر دردوران جهاد بود يعني همان هاي كه ازطرف تجاران ودلالان شبكه هاي استخبارتي پاكستان ومزدوران داخلي شان دردوران جهاد تاپه ماهويست بودن را ميخوردند ۔
گرچه در اين ميان مسعود يگانه شخصيت بود كه به نيرو هاي جوان وروشنفكر باور داشت كه متاسفانه با يك گل بهارنميشد و نشد ۔